اوستا کتاب آسمانی زرتشت است که پس از ودا قدیمترین کتاب مقدس آریائی است. تعیین زمان تألیف اوستا بیش از هر چیز مربوط به یافتن زمان زرتشت ا ست که با همه تحقیقات دانشمندان قدیم و جدید هنوز مبهم است.
بنا به بعضی دلائل ممکن است عهد حیات زرتشت در حدود قرن دهم پیش از میلاد باشد، بنابراین گاتها یعنی قسمتی از یسنا که اثر طبع زرتشت است متعلق بهمین قرن و تقریبا از آثار سه هزار سال پیش از ماست.
تعیین تاریخ قسمتهای دیگر اوستا دشوار است و تنها میتوان یسنا را از سایر قسمتهای موجود کهن تر دانست. د رکتاب دینکرد که از کتب معتبر زبان پهلوی است آمده که اوستای قدیم بیست و یک باب (نسک) داشته است.
غالبا هرجا که از اوستا نام برده میشود (کلمه زند و پازند) را به آن نیز می افزایند باید دانست که زند تفسیریست که به زبان پهلوی در زمان ساسانیان بر ا وستا نوشتهاند، و پا زند عبارتست از شرحی که بر کتاب زند نوشتهاند و آن تفسیر اوستاست.
کتاب اوستا در آغاز امر و پیش از حملهی اسکندر کتابی عظیم بوده است پلینوس Polinus مورخ رومی که در قرن اول میلادی میزیست مینویسد که هرمی پوس Hermippos مورخ یونانی برای شرح عقاید زرتشت از کتاب او که در بیست مجلد و حاوی صدهزار بیت بوده استفاده کردهاست.
در صورت صحت این مدعا اوستا کتاب بزرگی بوده است. اقوال دیگری که از مآخذ قدیم به مارسیده است این دعوی را تأیید می کند.
بر اساس اوستا آدمی ۵ نیرو دارد و یا بهتر است بگوییم از ۵ بخش متشکل شدهاست.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
اهو (جان): نیروی جنبش و یا حرکت و حرارت غریزی. ا نسان نیز مانند همه موجودات آگاهی هایی ذاتی در درون خود دارد که برای زندگی بایسته است.
دین (دَئنا): دین در ا وستا به مفهوم وجدان است اما سپس به کیش و آیین معنی شدهاست. وجدان همان حس و نیرویی است که به انسان کمک می کند تا میان خوب و بد، خوب را برگزیند.
۳- درک (بئوذ): بیشک مهمترین تفاوت انسان و سایر موجودات همین نیرو میباشد. البته درک برابر با هوش و مغز نیست که با مرگ پایان بگیرد بلکه جاودانه است.
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
روان: روح یا روان هویت شخصیتی مستقل انسانها میباشد. در دیدگاه اوستا، انسانها در اصل روان هستند با علاوه نیروهای دیگر و البته جسم. روان در آغاز زندگی انسان پاک و منزه است اما به مرور آلودگی و تیرگی را پذیرفته و در جهان پس از مرگ پاسخ نیکیها و بدیهایی که در این جهان کردهاست را پس میگیرد.
۵- فروَهر (فره وشی): در اوستا فروهر ذره ای از پرتو اهورایی است که آفریننده جهان در وجود آدمیان قرار دادهاست و این ذره پس از مرگ به سوی آفریننده باز میگردد. (دکتر محمد جواد مشکور، ۲۵۳۷)
۲-۳ مرگ از دیدگاه قرآن
یکی از مسایلی که در قر،ن کتاب دینی مسلمانان به آن پرداخته شدهاست، مسئله مرگ است. میتوان ادعا کرد، در هیچ جا و در هیچ کتابی نیست که هم مانند قرآن بحث مرگ را به این زیبایی باز و به وضوح بیان کرده باشد. آیات متعددی در باب آن بیان شده است. در این کتاب به این نکته اشاره می کند که همه ی موجوداتی که روزی خلقت پیدا می کنند و هستی می یابند، روزی طعم مرگ را میچشند.
در سه موضع از قرآن مجید، اول آیه ۵۷ از سوره عنکبوت،دوم در آیه ۱۸۲ آل عمران سوم آیه ۳۶ از انبیاء، این حقیقت بیان شده که کُلٌ نَفسٍ ذائقهُ الموت « هر نفسی چشنده مرگ است ».
چون این آیه دلالت بر مرگ تمام صاحبان نفوس دارد، معنی آن چنین ا ست که هیچ یک از اهل زمین و آسمان باقی نخواهند ماند حتّی ملک الموت و حاملان عرش و مقربان. می توان از این آیه استنباط کرد که هیچ موجودی در جهان هستی جاودانه نخواهد ماند و تنها کسی که جاودانه است، فقط خداوند متعال است.
در آخر زمان خداوند به اسرافیل ملک مقرب خود دستور می دهد که در صور خود بدمد و همهی موجودات با دمیدن اسرافیل در صور میمیرند. در آخر خداوند خود اسرافیل را قبض روح مینماید. در آیه ی ۳۱ سوره ی زمر خطاب به حضرت ختمی مرتبت (ص) می فرماید «اِنَّکَ مَیَّتٌ و اِنَّهُم مَیِّتون» بدرستی که ای پیغمبر تو خواهی مرد و ایشان هم (مردم) میمیرند.
لذا گریز و فرار از مرگ امکان پذیر نیست و هیچ مأمن و ماوایی وجود ندارد که بتوان از این پدیده خدادادی به آن پناه برد.
خداوند در قرآن در آیهی ۸۰ از سوره نساء می فرماید «اَینَ ما تکونوا یدرککُم الموت هر جا باشید در مییابد شما را مرگ اگرچه باشید در برجهای سخت و استوار. عبارت بسیار جالب و محکمی است که دیگر انسان فکر آن را هم نمی کند که به جایگاهی پناه برد که مرگ نتواند او را دریابد. »
آیاتی چند قریب به یک مضمون از نظر اهمّیت تکرار شده، در آیه ی ۳۲ سوره ی اعراف و آیه ۴۹ از یونس و آیه ی ۶۳ از نحل میفرماید: «و لِکُلِّ اُمَّهٍ اَجَلً فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لا یَستَأخِرونَ ساعَهً و َ لا یَستَقدِمُون. و از برای هر امتی وقتی است، پس چون بیاید وقتشان باز پس نمیمانند ساعتی و نمی توانند پیشی گیرند » بلی مرگ سر رسید معینی دارد که لحظه ای از آن کم و زیاد نخواهد شد و حتی در جایی دیگر یعنی آخر سورهی مبارکهی منافقون این موضوع را به طور نفی ابد بیان نموده و می فرماید: «وَ لَن یُوَخِّرَ اللهُ نَفساً اِذا جاءَ اَجَلُها هرگز باز پس نیفکنید هیچ نفس را از مرگ چون برسد وقت رفتن او » چه حکمت الهی مقتضی آن است که چون عمر به آخر رسد، چیزی بر آن نیفزاید و از آن کم نکند.
مطلب دوم
آیا مخلوقات پس از مرگ معدوم خواهند شد ؟ یا عوالمی دارند که در آن حالت متلذّذ به لذّت یا معذّب به عذاب هستند. اوّل این که خدای متعال در آیه ی ۲۶ از سوره ی الرحمن می فرماید: «کُلٌ مَن عَلَیها فانِ هر کس که بر آن است در معرض فناست » این فنا و نیستی چه صورتی دارد ؟ و یا به عبارت دیگر در آخر سوره ی قصص میفرماید: « کُلُ شَیئیِ هالِکٌ اِلّا وَجهَه یعنی همه چیز در هلاک و زوال است مگر وجه او » معنی حقیقی آن چیست ؟
آن چه را که در این باب اشاره به فنا و زوال شدهاست، منظور نابودی در دنیا و پیدایش در عالم دیگر است یا در واقع رهایی از این مرحله و ا نتقال به عالم دیگر است (فنای وضع مادی) چنان که در ابتدای خلقت هر موجودی بعد از انقضای مدّت معلوم از جایگاه اولیه خارج شده و آن محل را از خود خالی میگذارد یا در آن محل نابود می شود.
چون هر تحولی در سیر مراحل وجود اسمی خاص دارد که از معانی میفهمیم، مثلا زمانی که طفلی به دنیا آید گویند متولد شد ؛ مادام که از دنیا گذشته، میگویند مرد. این طور به نظر میرسد که در اول وجودی پدیدار شد و در دوم نابود شد، در صورتی که هر دو حالت امری وجودی هستند و تفاوت نام آنها از نظر اختلاف سیر یک حرکت موجود است.
خبری از زراره نقل کرده است که حضرت امام صادق (ع) فرمود: «اَلحیات و المُوت خَلقانِ مِن خَلقِ الله فَاِذا جاءَ المُوت فَدَخَلَ فی الانِسانِ لَم یَدخَل فی شَیئی اِلّا وَقَد خَرَجَت مِنهُ الحَیات. زندگی و مرگ دو آفریدهای هستند از خدای تعالی پس زمانی که مرگ فرا رسد پس داخل شود در انسان. داخل نمی شود در چیزی مگر به تحقیق خارج شود از او حیات »
«آیهی دوم از سورهی الملک که میفرماید: اَلَذّی خَلَقَ اَلمُوت و اَلحیوه مضمون این خبر را میرساند که موت و حیات هر دو امری وجودی هستند و در تفسیر این عبارت چنین بیان داشته اند این که حق تعالی موت را در این جا مقدم داشته، مراد موت آدمیان است در دنیا و حیوه ایشان در عقبی » (زمردیان، صص ۴-۲)
در این جا به ذکر چند آیه از آیات متعددی که در قران درباره مرگ آمده است پرداخته می شود تا مسالهی مرگ را بتوان از دیدگاه های مختلف بررسی کرد.
«۱-نَحنُ قَدَّرنا بَینَکُم و ما نَحنُ بِمَسبُوقین اَن نُبَدَّلُ اَمثالکم فی ما لا تعلَمُون وَ فلَقَد عَلَمتُم النَشأه اَلاولی فَلولا تَذَکَّروُن. »
ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم و در این کار کسی از ما پیشی نمیگیرد تا امثال شما را به جای شما قرار دهیم و آفرینش دیگری برای شما (دوباره) در آن چه نمیدانید آغاز کنیم. شما خود آفرینش اول خود دانستید، پس چرا متذکر نمیگردید. (۶۲- ۶۰/۵۶)
۲- تبارک الذی بِیده المُلک وَ هُوَ عَلی کُل شَیئی قدیر اَلذی خَلَقَ الموت و الحیاهلِیبلُوَکُم اَیُّکُم اَحسَنُ عَمَلَا وَ هُوَ اَلعزیزُ الغَفُور. مبارک است آن خدایی که ملک به دست توانای اوست و او بر همه چیز تواناست. خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامین از شما نیکوکارترید و او بزرگوار و آمرزنده است. (۲/۶۷).
۳- الله الذی یتوفی الّا نَفس حینَ مُوتَها و الّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها فَیُمسِکَ الَّتی قَضی عَلَیها المَوتَ وَ یُرسِلُ الاُخری إلی أجَلٍ مُسَمًّی إنَّ فِی ذلک لَآیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرُون. خدا جانها را به هنگام مردنشان می گیرد، و نیز جان کسانی را که در خواب خود نمرده اند. جانهایی را که حکم مرگ بر آنها رانده شده نگه میدارد و دیگران را تا زمانی که معین است باز میفرستد. در این عبرتهاست برای آنهایی که میاندیشند. (۴۲/۳۹)
در واقع مسائل روح هنوز هم چنان از فهم های ما به دور است. این آیه به روشنی به مرگ و طبیعت آن اشاره می کند، ما نمردهایم و کسی هم که مرده است نزد ما بازنگشته است تا ما را از واقعیت این امر خبر دهد، ولی ما میخوابیم و وقتی پروردگار به ما خبر میدهد که مرگ مثل خواب است میتوانیم از خلال آن بطور نسبی مرگ را بشناسیم.
لقمان از این اندیشه حکمتی را استنباط می کند و وقتی درباره مرگ به پسرش اندرز میدهد به او می گوید: «ای پسر من، اگر درباره مرگ شکی داری، خواب را از خود بازدار، و هرگز نمیتوانی چنین کنی، و اگر درباره رستاخیز شک داری بیدار شدن را از خود باز دار، و هرگز نمیتوانی چنین کنی، پس اگر در این امر بیندیشی خواهی دانست که نفس تو در دست دیگری است، و همانا خوابیدن به منزله مردن است و بیدار شدن به منزله رستاخیز پس از مرگ ».
ابوذر غفاری (رضوان الله علیه) که اندیشه خود را از این آیه ی کریم الهام گرفته است گوید: «همان گونه که می خوابید میمیرید، و همان گونه که بیدار میشوید به رستاخیز بر میخیزید » پس چرا ما از رستاخیز و حضور در محشر تعجب میکنیم، در حالی که از بیدار شدن پس از خواب تعجب نمیکنیم ؟ آیا او که بر بیدار کردن خفته از خوابش قادر است قدرت ندارد که زندگی را به مرده باز گرداند ؟! «ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون – در این عبرتهاست برای آنهایی که میاندیشند »
۴- قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون. ای رسول ما، بگو شما را ملک الموتی که به شما گمارده شده است، میمیراند و سپس به سوی پروردگارتان، برگشت داده میشوید. (۱۱/۳۲)
۵ – کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه (۳۵/۲۱)
هر انسانی طعم مرگ را میچشند، و ما شما را با بدیها و نیکیها آزمایش میکنیم، و سر انجام به سوی ما باز میگردید.
۶ -خلق الموت و الحیاه «مرگ و زندگی را وسیله آزمایش قرار داد » (ملک/۲)
۷-و لقد جئتمونا فردی «محققا شما یکایک به سوی ما باز میآئید»(انعام/۹۴)
۸- انا لله و انا الیه راجعون «به فرمان خدا آمدهایم و به سوی او رجوع میکنیم»(بقره /۱۵۶)
۹- ایزن ما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی برج مشیده «در کاخهای محکم هم مرگ شما را فرا رسد» (نساء / ۷۸)
۱۰- افحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا لا ترجعون آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و به سوی ما باز نمیگردید؟ (مومنون/۱۱۵)
۱۱-یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعدموتها و کذلک تخرجون او زنده را از مرده بیرون میآورد، و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردنش حیات میبخشد، و به همین گونه روز قیامت (از گورها) بیرون آورده میشوید ! (الروم/۱۹)
۲-۳-۱ حکمت مرگ از دیدگاه اسلام
مرگ چه حکمتی دارد و اگر نبود، ا وضاع عالم چگونه برقرار میشد ؟
«بعضی از ارباب خرد چنین نقل کرده اند که د نیا مرحله ای است ناقص و آن چه در دنیاست، اموریست ضعیف الوجود و قابل تغییر از جایی به جایی و قابل کمال. »
اما آن چه را که دیگران در ظاهر امور اجتماعی خلایق در حکمت موت بیان داشته اند، این است که اگر آدمی از سرّ این ماجرا آسوده بود و فکر نابودی از این عا لم را نداشت، به تمام تکالیفی که در این مرحله برای او تعیین شده و آن چه را که در امور تربیتی از وظایف عقلی ا وست، پشت پا زده و آن قدر فسق و فحشا رواج پیدا میکرد که معلوم نبود چه چیز از آن جلوگیری میکرد و پایان کار به کجا منتهی می شد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
علامه مجلسی در حکمت موت از امام صدوق (ره) روایت کرده از هشام بن سالم که گفت حضرت ابو عبدالله جعفر صادق (ع) فرمود « که در آن زمان سابق قومی آمدند خدمت پیغمبر خود عرض کردند از خداوند متعال بخواه که مرگ را از میان ما بردارد، حق تعالی دعای آن پیغمبر را مستجاب کرد و مرگ از ایشان برداشت.
زمانی گذشت که ایشان به قدری زیاد شدند که یکی از آنها صبح میکرد در حالی که پدر و مادر و جد و اجداد خویش را باید اطعام کند و هریک را راضی نماید. به این جهت از طلب معیشت عاجز گردیدند و از هر جهت در مضیقه و ناراحتی قرار گرفتند. نزد پیغمبر خود آمدند و گفتند به درگاه خدا التماس کن که به ما حالت اولی أجل خود را برگرداند. پس حضرت دعا کرد و مستجاب شد و ایشان آسوده گردیدند.
از این خبر شریف معلوم گردید که اگر موت به اهل عالم نمی رسید، عیش بر همه منقص و دنیا و معیشت بر اهل آن تنگ و ناگوار میگردید.
با آن ماهیتی که دنیا دارد و دار رنج و تعب و مشقت است، هرچند آدمی در ناز و نعمت بسر برد، همین که به مرحله ناتوانی و پیری میرسد، خواه و ناخواه طلب مرگ را خواهد کرد و اصلا این خود حکمتی است که بعد از آن همه فعالیت جسمانی در دنیا برای تجدید حیات ابدی استراحتی لازم است و بعضی را عقیده آن ا ست که مرگ نعمتی است که ایصال آن به موقع مانند شربت سرد و گوارایی است که بر تشنگان وادی خشک و سوزان میرسد. (زمردیان، صص ۶-۸)
۲-۳-۲ آراء فلاسفه و حکما در رابطه با مرگ
در پاره ای از رسالات افلاطون عقیده به زندگی پس از مرگ آشکارا اظهار شده است. در خطابه ی دفاعیهی سقراط برای تأیید عقیدهی خود به این که مرگ را مصیبت نمیپندارد و از آن باک ندارد می گوید امر از دو حال بیرون نیست یا کسی میمیرد هیچ می شود، پس دیگر چیزی در نمییابد.
یا چنان که میگویند مرگ، گذر کردن نفس است از جایی به جایی دیگر. هرگاه حرف اول راست باشد خوابی است آسوده که هیچ نوع رویا آن را پریشان نمیسازد.
اما اگر مرگ گذر کردن است از جایی به جایی دیگر و این سخن راست است که آن جا میعادگاه همهی مردم است. چه نعمت از این بهتر تصور میتوان کرد؟ زیرا مثلا در دنیای شخص گرفتار کسانی است که مدعی دادگر می باشند ولی آخرت با دادگران حقیقی که در زندگی دادگر بودند و گفته می شود که اکنون آنجا داوری می کنند هم نشین خواهد بود. آیا این مسافرت ارزش ندارد؟…» اما به نظر ارسطو در انسان دو نفس یا دو عقل می توان تشخیص داد یکی منفعل و دیگری فعال.
نفس یا عقل منفعل همان است که در بدن به منزلهی صورت است با ماده یعنی تن یکی شدهاست و از آن جدا نمی شود. احساسات وتخیل و حافظه و ادراکات دیگر و غم و شادی و محبت و غیره و خلاصه جمیع نفسانیات به این نفس منتصب است این نفس با مرگ فانی می شود بنا بر این به نظر ارسطو ازشخصیت فردی انسان چیزی باقی نمیماند.
عقل فعال چیزی است، الهی و از اموری که در حیات واقع می شود. اثر نمیپذیرد و با عقل منفعل نمیآمیزد و به همین جهت هنگام مرگ فرد از میان نمیرود و وجودی ابدی دارد.
به طور کلی سخن فلاسفه در این باب همان اثبات بقای نفس انسانی و فنا ناپذیری آن است و این بحث الزاما مسأله معاد و رستاخیز را ایجاب نمی کند. خاصه معاد جسمانی را که اصلا فلاسفهی غیر دینی به اثبات آن نپرداختهاند و حتی جدایی میان روح و تن را باعث سعادت نفس شمرده و حیات روح را در عالم تجرد بسی برتر از تعلق به اجسام و توجه به لذات جسمانی دانسته اند.
اما اثبات بقای نفس که مورد استفاده ی حکمای الهی قرار گرفته است و تجرد نفس متکی است به این معنی که چون نفس مجرد است علت مادی ندارد (معلول سازمان بدن نیست ) تا با انهدام آن معدوم گردد.
در فلسفه اسلامی از آن جا که معاد جسمانی و روحانی از اصول اولیهی معتقدات اسلامی و مورد قبول جمیع مسلمین است، فلاسفه سعی کرده اند، علاوه بر اثبات بقای نفس، معاد جسمانی را نیز به نحوی توجیه کنند.
چیزی که هست غالب آنان با قبول کلی معاد جسمانی بازگشت تن را در عالم دیگر عین همین تن این جهانی با اوصاف و عوارض و نیازهای خاص دنیوی نمیانگارند و با کم و بیش اختلاف خواستهاند بین عقیدهی دینی و نظر فلسفی جمع کنند اما در این مورد که پس از مرگ تن، نفس چگونه حیاتی دارد برای روح بدنی لطیف و به اصطلاح قالب مثالی قائل شده اند و چنین بیان کرده اند که در عا لم برزخ روح به بدن و قوای جسمانی دنیوی نیازمند نیست و برای تأیید قول خود به این آیهی کریمه استشهاد نموده اند که: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. کسانی که در راه خدا کشته شده اند را مرده مشمرید. بلکه زنده اند در نزد پروردگار خود روزی می خورند» (آل عمران/آیه ۱۶۹)
پس از اثبات مبدأ و خالق عالم و حکیم و قدیر اثبات معاد و بقای انسان به دنبال میآید، زیرا اگر زندگانی محدود و همین دوران کوتاه و توأم با درد و رنج و مشقت بود، خلقت او کاری بیهوده و بیهدف و بازیچه میبود و خدای حکیم از این اتصاف مبرا است.
افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون. مگر پنداشتهاید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمیگردید » دیگر آنکه انسان به طبیعت خود از مرگ وحشت دارد و نمیخواهد بمیرد و فانی شود و همین خود دلیل بر این است که این آرزو و خواستی که در نهاد آدمی است لغو و باطل نیست. بلکه چون جهانی دیگر وجود دارد و حیات انسان ادامه مییابد این خواست و میل در روح آدمی هست.
دلیل دیگر آنکه ما در این جهان مشاهده میکنیم که بسیاری از بدکاران و ستمگران هستند که جزای بدی و ستم آنان چنان که در خورند در این دنیا به انها نمیرسد بلکه متنعمند و در رفاه به سر می برند و به عکس بسیاری از مردمان نیکو کار و دادگر با درد و رنج و منت دست بگریبانند.
پس اگر جهانی دیگر و حیاتی دیگر نباشد که ستمگران و بدان مجازات شوند و عادلان و نیکان پاداش گیرند لازم می آید که یا خوبی و بدی در نظام عالم یکسان باشد و یا بنیاد عالم بر قبول و پسند ظلم و بدی و رد و انکار داد و نیکی قرار داشته باشد و این با حکمت و عدل الهی ناسازگار است.
۲-۳-۳ مرگ از دیدگاه عرفان و اسطوره و مادیگرایان
در عرفان باید از صفات زشت و نادانی و شهوت، فانی شد تا به بقای الهی رسید و زندگی و مرگ به خودی خود تفاوتی ندارد چرا که معیار، نزدیک شدن به خداست و اگر با مرگ، انسان به خدا نزدیک شود، پس این زندگی مرگ است و آن مرگ زندگی است:
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:42:00 ب.ظ ]