نوح خلیل حالتی، خضر کلیم قالتی احمد عرش هیبتی، عیسی روح منظری
بهرا می سرخسی می گوید :
د لم تنور شد وهر دو چشم چشمه ی آ ب چگونه خا ست گه نوح جز چنین طوفان
هود(ع) و قوم عاد۱
قبیله ی عاد در سر زمین احقاف بین یمن و عمان، روزگاری متمادی در زندگی سرشار از خوشی و نعمت به سر می بردند. آنها بت پرست بودند. خداوند هود پیامبر را برای ارشاد آنها فرستاد که به او تهمت دیوانگی زدند و از او خواستند که از خدا بخواهد آنها را عذاب نماید. هود پیامبر تقاضای عذاب کرد که به یکباره ابری سیاه آسمان را فرا گرفت قوم عاد فکر می کردند که چون مدتی است باران نیامده، باران رحمت الهی است مزارع خود را آماده ی آبیاری کردند، این باران، باران عذاب بود. قوم عاد اندامی قومی و هیکلهای درشت داشتند، و برای حفظ خود از تند باد، گودالها و پناهگاهایی زیر زمینی ساخته بودند، اما قدرت تند باد در آن روز به حدی بود که آنها را از پناهگاهشان ریشه کن می کرد و به این طرف و آن طرف می افکند! حتی گفته اند آنها را چنان با سر به زمین می کوبید که سرهایشان از تن ها جدا می شد! باد به قدری شدید بود که تن و سرهای آنها همچون نخل بی شاخ و برگ، از زمینی کنده شده به هر گوشه و کنار پرتاب
می گشت، اما در این طوفان عذاب ، یاران هود به او پناه برده و به امر خدا رملها و بادصرصر در اطراف آنها می چرخید اما به آنها آسیبی وارد نمی شد. وقتی که اوضاع سر زمین به حالت عادی برگشت هود و یارانش به حضر موت رفته و بقیه ی عمر را در این سر زمین به سر بردند۲٫
شاعران زیادی درموردکفران وعذاب الهی به وسیله ی بادصرصربرسرقوم عادسخن
گفته اند ازجمله انوری می گوید :
آتش اعدای نوح شوکت طوفان نشاند گردن کفران عادسیلی صرصر شکست
ناصرخسروقبادیانی می گوید :
هزمان بزند به عاد ما را از مغرب حقّ باد صرصر
چون عادند و ترکان چون باد عقیم بدین بادگشتند ریگ هبیر
مسعودسعدسلمان می گوید :
هر چند ز دین تا زیانی عمر تو چو عمر عادیان باد
ظهیرالدین فاریابی می گوید :
زهی رسیده ز تیغ تو بر مخالف دین عقوبتی چو در ایام هود بر سر عاد
امیرمعزی می گوید :
در دست تو چو باغ ارم گشت و شهر عاد چون شهر عاد و باغ ارم ابرو آفتاب
همیشه تا زنبی مقربان همی خوانند حدیث صالح و هود و حدیث عاد و ثمود
عدوت باد چو عاد و ثمود جفت بلا ولیت جفت سلامت بسان صالح و هود
آفتاب دولت تو بر جهان تابنده باد تا حسود تو ز عادت عاد کالعرجون شود
هلاک محض خصمان را چو قوم نوح را طوفان بلای صرف اعدا را چو قوم عاد را صرصر
چو قوم عاد نکرده گناه بود مرا سموم و صاعقه چون قوم عاد و چون صرصر
شکسته کرد و پراکنده یک سیاست تو سپاه او را چون قوم عاد را صرصر
مگر مه را همی باید که نعل مرکبش باشد که یزدانش به قرآن گفت:«حتی عاد کالعرجون»
سنایی غزنوی می گوید :
ها لک عاد و لشکر عادی چون الف ز اصل ابجد آحادی
نظامی گوید :
وزان خشت زرین شدّ ادعاد چه آمد به جز مردنی بی مراد
نظامی دراقبال نامه می گوید :
بر انداختم دخمه ی عاد را گشادم در قصر شدّ اد را
هماننددانستن کلک وبادصرصرنابود کننده ی قوم عاد،خاقانی شروانی می گوید :
لشکر عادند و کلک من چو صرصر در صریر نسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا
شه که چوگان زند سلیمان وار زین آن باد صر صر اندازد
او هود ملت آمد و بر عادیان فتنه الاسپاه هیبت او صرصری ندارم
صالح (ع)
صالح پیغمبری۱ است که بر قوم ثمود مبعوث گردیده و آن قوم را به پرستش خدای یگانه و ترک بت هایی که پدرانشان می پرستیدند دعوت کرده و در برابر تبلیغ و هدایت ایشان مزد و اجری نخواسته است.
قوم وی به او گفته اند که ما پیش از شنیدن این چنین اظهارات به تو امید داشتیم. اما اکنون که ما را به ترک خدایان پدرانمان می خوانی از تو قطع امید می کنیم. اگر راست می گویی از خدای خود بخواه تا عذابی را که به ما وعده می دهی بر ما فرو فرستد۲٫
صالح، نعمت هایی را که خدا بر قوم ثمود ارزانی داشته بود به ایشان تذکر داد وبامعجزه ناقه ای راازمیان کوه به بیرون آورد خواست که آنان ناقه را که آیتی از تقدیس بود محترم دارند و مدتی استفاده از آب را به وی اختصاص دهند و بگذارند که وی آزادانه در زمین بچرد و به او آزاری نرسانند. عده ای از ضعیفان پیرو صالح شدند ولی گردنکشان از فرمان او سر باز زدند و چند تن از ایشان ناقه ی صالح را کشتند.
به هر حال صالح سه روز به قوم خود مهلت می دهد که در خانه های خود بمانند و روز سوم ، زلزله یا طوفان آنان را هلاک می سازد.
بیرون آمدن ناقه ازمیان کوه وکشتن اوتوسط گردنکشان دراشعارشاعران انعکاس یافته است.چنانکه انوری می گوید:
ناقه ی صالح، عصای موسی و روح پدر هر سه را در بطن ما در دیده بی جان یافته
ناصرخسرو قبادیانی می گوید :
تن به علم و عمل فریشته کن نام چه صالح و چه اسماعیل
خون حسین ان بچشد در صبوح وین بخورد ز اشتر صالح کباب
ظهیرالدین فاریابی می گوید :
هنوز ناقه ی صالح نکشته بود که چرخ به دست چون تو کسی خواستش سپرد زمام
امیرمعزی می گوید :
همیشه تا ز نبی مقربان همی خوانند حدیث صالح و هود و حدیث عاد و ثمود
عدوت باد چو عاد و ثمود جفت بلا ولیت جفت سلامت بسان صالح و هود
سنایی غزنوی می گوید :
ورا پیغمبران ادریس و نوح و یونس و صالح
حبیب و روح و ابراهیم و لوط و موسی و هارون
زنده کردن ناقه ی صالح توسط گاو باخصوصیات مشخص شده توسط خداوند،عطارنیشابوری درمنطق الطیرمی گوید :
ناقه از سنگی پدیدار آورید گاوزر در ناله ی زار آورید
کوه خود از هم گداز از فاقه ای تا برون آید ز کوهت ناقه ای
چون مسلم ناقه ای یابی جوان جوی شیر و انگبین بینی روان
ناقه میران گر مصالح بایدت خود به استقبال صالح آیدت
جمالالدین اصفهانی می گوید :
لاجرم از برای محملشان ناقه الله بر قطار کند
عطار نیشابوری درالهی نامه می گوید :
از برای کرکسان باطن اماره را سینه ی صالح مسوز و اشترش قربان مکن
به جان صالح شتر بانیت کرده به شیر ناقه مهمانیت کرده
فرخی سیستانی می گوید :
اشتر مرده کنون زنده توانی کردن عیسی مریم گشتی تو بدین حال اندر
نظامی درلیلی ومجنون می گوید :
خاتون رشا ز ناقه داری با بطن الحوت در عماری
صالح مرغی چو ناقه خاموش چون صالحیان شده سیه پوش
ابراهیم (ع)
پدر حضرت ابراهیم، بت ساز و بت پرست بود ولی ابراهیم از بت پرستی نفرت داشت. خداوند،ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم ارائه فرمود تا به وحدانیت وی یقین و ایمان پیدا کرد. ابراهیم از خداوند خواست که وی را از کیفیت زنده کردن مردگان آگاهی بخشد. خداوند، او را امر فرمود که چهار مرغ بگیرد و آنها را به خود عادت دهد و آنگاه در کوهستانها متفرق کند و چون آنها را بخواند، به سوی او خواهند آمد. حضرت ابراهیم چهار مرغ را کشته و اندام آنها را هم کوفته و در کوهستانها پخش کرده و به اذن خداوند با خواندن آنها به سوی خود مرغان زنده می شوند و به سوی او می آیند.حضرت ابراهیم به میان اقوام ماه و ستاره و خورشید پرست می رود۱ و بعد از افول آنها به این قوم می فهماند که چیزی که افول پذیر است قابل پرستش نمی باشد. روزی که مردم ، از شهر بیرون می رفتند، ابراهیم به عذر بیماری در خانه می ماند و با خود می اندیشد که خدایی که مرگ و زندگی در دست اوست قابل پرستش می باشد. از این رو همه ی بت ها را جز بت بزرگ می شکند۲ و چون مردم به خانه باز می گردند متوجه می شوند که ابراهیم این کار را انجام داده و او را محاکمه می کنند.
اهمیت آتش درنظر ایرانیان ومقام شعری آن موجب شد که شعرا به داستان ابراهیم خلیل زیاد توجه داشته باشند.
داستان میهمانان ابراهیم که در قرآن مسطوراست ،موجب گردیده که اورامهمان دوست بدانند و او را بی مهمان برخوان ننشانند و بت شکنی وساختن خانه ی کعبه توسط او و فرزندش و ارشاد مردم در اشعار شاعران منعکس گردیده چنانکه انوری می گوید :
به رضای خلیل ابراهیم که به تسلیم در جهان سمرست
آن محمّد بود از نسل براهیم خلیل وین محمّدست از صلب براهیم سری
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:31:00 ب.ظ ]