در این دوران است که ویرانگران مغول، تاتار و دیگر اقوام نیمه وحشی زرد پوست، شروع به تاخت و تاز های پیاپی در ایران کردند و قسمت بزرگی از فلات پهناور ایران را در هم کوفتند و بسیاری از شهرهای ایران را چنان ویران نمودند که جز نامی از آن ها در کتب باقی نماند.
کشتارهای بی امان و قتل عام­های پی در پی، شکنجه­ها و آزارها، ساختن مناره ها از سرهای آدمیان، تجاوز به نوامیس مردم بی دفاع، دزدی و غارت، ترویج انواع مفاسد و معایب، دروغ و تزویر، مخالفت با شرع و اخلاق و انسانیّت و نظایر این فجایع سرلوحه­ی بسیاری از اعمال و حوادثی است که در این دوره­ طولانیِ نزدیک به یک قرن رخ داد.
ایرانیان در این دوره­ پرحادثه به اندازه­ تمام تاریخ گذشته و آینده­ی خود رنج کشیدند و اگرچه فرهنگ نیم جان خود را با کوشش های مداوم از زیر لطمات سخت به هر گونه­ای که میسّر بود نجات بخشیدند، امّا در مقابل، بسیاری از آثار نا مطلوب جریان­های سیاسی و اجتماعی این عهد را خواه و ناخواه نگاه داشتند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
مغولان که خود به کلّی از فرهنگ و شیوه­ حکومت و کشور داری بی اطلاع بودند و با یاسای خاص چنگیز و بعد از آن با یاسای غازانی بر ایران حکومت می­کردند، غالباً وزارت خود را به ایرانیان تفویض می­نمودند و همین وزیران بزرگ مغول و رجال ایرانی دستگاه آنان، رسوم ایرانی را کم و بیش و تا آنجا که مقدور بوده است، حفظ کرده و نگاهبانی می­نموده اند و وجود غالب این گروه، خاصه وزیران و رجال و متعلّقان دو خاندان بزرگ و نام آور این دوره یعنی خاندان صاحب دیوان جوینی و خاندان رشید الدین فضل الله همدانی در ادامه­ فرهنگ و سنن ایرانی و بزرگداشت ادیبان و عالمان و تشویق شاعران و مولّفان بسیار موثّر بوده است.
وجود وزیران این عهد، حتّی آنان که در علم و فضل مرتبه­ی بلندی نداشتند، در دوره­ پر اضطراب مغول، عهدی که غلبه با وحشیان بت پرست یا غیر مسلمان مغول و تاتار و مردم غارت گر نابکار و قتّال و سفّاک بود، غنیمتی شمرده می شد. اینان که ایرانی و غالباً مسلمان و فاضل و فضل دوست بودند، هم در حفظ سنن و آداب کوشیدند و هم توانستند حوزه های فرو ریخته و از هم گسیخته­ی علم و ادب را رونق بخشند و با ایجاد کتابخانه ­ها و گرد آوردن ادیبان و فاضلان و شاعران و بزرگداشت آنان و تشویق ایشان به تالیف کتاب­ها و ایجاد منظومه­ها و سرودن قصیده­ها باعث آن شوند که بازار دانش و ادب از رونق نیفتد و به تاراج نابودی نرود. (صفا ۴۷:۱۳۵۱)
مغولان با داشتن مقرّرات خاص و یاسای معروف و تشکیلات بیابانی خود بسیاری از مقرّرات و رسوم ممالک مفتوح را واژگون کردند و از میان بردند. نتیجه­ مستقیم چنین وضعی از میان رفتن تشکیلات منظّم اجتماعی متمدّنین مغلوب بوده است و چون در این میان بسیاری از خاندان­ها، به خصوص خاندان­های بزرگ، در این گیر و دار بر می افتادند، رسوم و آداب عمومی نیز سپر بلا می گردید و راه فراموشی می­گرفت. طبعاً فقر و تهیدستی که معلول غارتزدگی و دربه دری بود این آشفتگی نظام اجتماع را شدیدتر و ریشه­دارتر می­ساخت.
واژگون شدن مبانی حیات اجتماعی در چنین حالی، با انواع معایب و مفاسد همراه است. وقتی مردم فرومایه، از طبقات پست و بدون هیچ تربیت و تضمینی زمام امور را در دست گیرند، طبعاً به همه ی مکارم پشت پا می زنند و همه­ی رذایل را مباح می­شمارند. رواج انواع مفاسد، از دروغ و تزویر و دزدی و بی اعتنایی به فضل و اخلاق و نظایر این امور نتیجه­ جبری چنین وضعی است.
از دیگر نتایج اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم، رواج سعایت و تضریب بر ضد یکدیگر است؛ کمتر وزیری از وزرای این دوره را می­توان یافت که به مرگ طبیعی در گذشته باشد بلکه قتل هریک از آنان از راه تضریب مخالفان یا رقیبانی که داعیه­ی جانشینی آنان را داشته اند و برای رسیدن به مقام های بلند اجتماعی به ناچار، نامردمی و توطئه و تزویر و تملّق و در پوستین خلق افتادن را وسیله قرار می داده اند، صورت می گرفت.(صفا ۱۳۵۱: ۸۱-۷۸)
البته در این میان حاکمانی نیز وجود داشتند که با قبول شرایط مغولان و صلح با آن ها سرزمین های تحت حکومت خود را از فتنه ی آنان در امان نگاه داشتند و در پناه این آرامش نسبی مأمنی برای ادیبان و فاضلان به وجود آوردند؛ یکی از این حکومت ها اتابکان سُلغُری بودند که بر فارس امارت داشتند و با درایت و هنردوستی خود، فارس را تبدیل به مکانی امن برای بزرگان علم و ادب نمودند، بزرگانی که سرآمد آنان شیخ اجلّ، سعدی شیرازی بود.
اتابکان سُلغُری
مقارن حمله ی مغولان به ایران اتابک سعد بن زنگی (۵۹۹-۶۲۳) آخرین سال های امارت خود را در فارس می گذرانید و او پس از مصالحه با سلطان محمد خوارزمشاه، و مدارا با پسران او غیاث الدین و جلال الدین منکبرنی، توانست حکومت خود را در فارس نگاه دارد و مخصوصاً در اواخر حیات خود به ایجاد مساجد و مدارس و آثار خیر توجّه بسیار کند. پسرش اتابک ابوبکر (۶۲۳- ۶۵۸) با سرداران اُگُتای قاآن که در ۶۲۳ اصفهان را تسخیر و ویران کرده بودند، از در مصالحت درآمد و قبول ایلی کرد. اوگتای پادشاهی فارس را بدو گذاشت و وی را لقب «قتلغ خان» داد. وی این اظهار اطاعت را در عهد هلاگوخان نیز تجدید نمود و به این ترتیب فارس را از خطر ویرانی و نابسامانی اوضاع نجات داد و آن را که به منزله ی پناهگاهی برای بعضی از فاضلان زمان شده بود، از مراکز بزرگ ادبی و علمی دوره­ مغول گردانید. علاوه بر این ابوبکر نیز مانند پدر خرابی های فارس را مرمّت کرد و ابنیه و آثار در سرزمین فارس برجای نهادو با جنگ هایی هم که در اطراف خلیج فارس و عمان کرد به توسعه ی متصرّفات خویش از حدود بصره تا سواحل هند و عمان و مسقط توفیق یافت.
پس از اتابک ابوبکر پسرش سعد که از درگاه هلاگو به پارسس برمی گشت بیش از دوازده روز زنده نماند و به این سبب حکومت به پسر خرد سالش محمد بن سعد (۶۵۸-۶۶۰) رسید و چون به زودی درگذشت محمد بن سلغر بن سعد هشت ماه حکومت راند و به سبب ظلم و عدوان دستگیر و روانه ی درگاه هلاگو گردید و برادرش سلجوقشاه بن سلغر از ۶۶۱ تا ۶۶۲ اتابکی نمود امّا از بی تدبیری بر حکومت ایلخان شورید و به قتل رسید و یکی از زنان خاندان سلغری به نام اَبش خاتون اتابکی یافت و چون در سال ۶۶۳ به فرمان هلاگو به عقد منگو تیمور پسرش در آمد، مغول رسماً سرزمین فارس را ضمیمه ی متصرّفات خود نمودند و اگرچه قریب بیست سال در آن دیار حکومت به نام اَبش خاتون بود، لیکن سلسله اتابکان عملاً از سال مذکور انقراض یافت و از آن پس از جانب ایلخانان، حکّام کسانی که آن ناحیه معلوم می شدند و غالباً آن ناحیه ی وسیع در آتش بیداد و اختلاف و نا امنی می سوخت. (صفا ۱۸:۱۳۵۱)
فصل اول
مردم شناسی لایه ­های جامعه
مردم شناسی لایه ­های جامعه
با هجوم وحشیانه و خانمان سوز مغول به سرزمین ایران، در بسیاری از مناطق کشور تشکیلات سازماندهی شده برای اداره­ی حکومت و بسیاری از لایه های اجتماعی که در طول سالیان بسیار شکل گرفته بود، دچار تحوّلات اساسی شد و یا به طور کلّی از میان رفت، امّا با دقّت در آثار به جا مانده از نویسندگان و گویندگان آن عصر می توان تصویری هرچند کلّی، از این تشکیلات و لایه های اجتماعی ارائه داد.
پادشاهان و درباریان
پادشاهان .در عصر سعدی پادشاهان در رأس قدرت سیاسی و نظامی قرار داشتند و تمامی ارکان حکومتی را مستقیما یا با واسطه، خود انتخاب کرده و بر کار می گماردند؛ در اغلب موارد پادشاهی به دو صورت به دست می آمد: یا از طریق موروثی و انتخاب ولی عهد و جانشین (که باز هم توسط خود پادشاه انجام می شد) و یا از راه جنگ و شکست پادشاه یک اقلیم و به تصرّف در آوردن سرزمین های او، که غالبا با کشته شدن وی نیز همراه بود.
(( ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند )) (سعدی/گلستان ۳۸:۱۳۸۱)
سعدی در گلستان، باب اوّل را به سیرت پادشاهان اختصاص داده و با آوردن حکایات مختلف نتیجه های اخلاقی خود را از آنها استخراج کرده است؛ او تقریبا همین کار را در بوستان نیز انجام داده است، با مطالعه همین حکایات می توان تا حدودی نقش و نحوه­ زندگی پادشاهان آن دوره را ترسیم کرد.
چیزی که از آثار سعدی و متون هم عصراو بر می آید این است که شاهان اغلب در قصر خود زندگی کرده و از همان جا به امور کشور داری و معظمات امور مملکت می­پرداختند که­ از مهمترین آنان تدبیر در دفع دشمنان و حفظ جان و مال و ناموس مسلمانان است:
((شاه از بهر دفع ستمکاران است و …)) (سعدی/گلستان ۱۸۱:۱۳۸۱)
وزیران. وزیران که بعد از پادشاه در رتبه­ی بعدی قدرت قرار داشتند از ارکان قدرت هر حکومتی در دوران سعدی بودند، هرپادشاه بسته به شرایط مختلف یک یا چند وزیر را مستقیما انتخاب می نمود تا در امور کشور داری او را یاری دهند، وزیران معمولا از افراد سالخورده و دنیا دیده انتخاب می شدند تا از تجربه و درایت کافی در اداره ی امور مملکت برخوردار باشند، در قابوسنامه آمده است:
(( هرکس را وزارت دادی در وزارت او را تمکینی تمام کن ، تا کارها و شغل و مملکت تو فرو بسته نماند و اگر پیر باشی یا جوان وزیر پیر دار و جوان را وزارت مده … اگر تو پیر باشی زشت باشد که جوانی مدبّر پیر باشد و اگر تو جوان باشی و وزیر جوان آتش جوانی هردو به هم یار شود و به­هر دو آتش مملکت سوخته گردد… )) (عنصرالمعالی ۲۱۱:۱۳۸۵)
گاهی وزارت نیز مانند پادشاهی از پدر به پسر به ارث می رسید، خواجه نظام الملک در حکایتی و از قول یکی از بزرگان در مورد وزارت در ایران پیش از اسلام به نکات جالبی اشاره می کند :
(( وزارت ایشان را موروث است؛ و کتابهاست ایشان را در سیر و ترتیب وزارت، نهاده. چون فرزندان ایشان، خط و ادب و دبیری بیاموختندی، آنگاه این کتاب را به ایشا ن دادندی، تا فرو خوادندی و یاد گرفتندی و برآن برفتندی، و سیرت پسران ایشان همچون پدران ایشان بودی در همه ی معانی.)) (نظام الملک طوسی ۲۱۱:۱۳۵۸)
به هر روی وزارت به شمشیر دو لبه­ای می مانست که اکثر بزرگان پذیرفتن آن را نهی می کردند زیرا وزیر از معدود افرادی بود که بیشتر زمان خود را در خدمت پادشاه می گذراند و امکان اینکه با کوچک ترین سخنی که به مذاق پادشاه خوش نیاید یا هر عاملی که اندک تغیری در رای پادشاه نسبت به او ایجاد کند، (از جمله حسادت و توطئه ی اطرافیان) گرفتار خشم شاه شده و کار، آزادی و یا حتّی جان خود را از دست دهد بر مخاطرات این شغل می افزود:
((ملک گفت : موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ (وزیر) گفت : پادشه را کرم باید تا برو رعیت گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست … ملک را پند وزیر ناصح، موافق طبع مخالف نیامد. روی ازین سخن درهم کشید و به زندانش فرستاد.)) (سعدی/گلستان ۴۲:۱۳۸۱)
سعدی در حکایت نمادین دیگری که از زبان حیوانات آورده است – پس از حکایتی که در آن وزیر معزول دعوت دوباره ی پادشاه را برای قبول وزارت رد می کند و می گوید ((ای ملک نشان خردمند کافی جز این نیست که به چنین کارها تن در ندهد)) – مردم را به دوری از وزارت و اینگونه مشاغل پند می‌دهد و می‌گوید:
(( سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار آمد؟ گفت: تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم. گفتندش اکنون که به ظلّ حمایتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی تا به حلقه ی خاصانت درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بطش او ایمن نیستم.)) (سعدی/گلستان ۴۸:۱۳۸۱)
که در آن شیر نماد پادشاهی قدرتمند است که حتّی کسانی که در ظلّ حمایتش قرار دارند و در حلقه­ی خاصان اویند از بطش وی در امان نیستند.
خواجه نظام الملک که خود مدتی طولانی، عهده دار مسند وزارت ملک شاه سلجوقی بود نیز وزیران را پند می دهد که هیچ گاه پادشاه را تنها نگذارند و به بدخواهان فرصت تضریب و بدگویی از آنان را در محضر شاه ندهند. (نظام الملک طوسی ۲۱۳:۱۳۵۸)
دیگر مشاغل درباری و حکومتی
بوّابی. دربان و نگاهبان در سرای سلطان یا امیر بود. در ادبیات پارسی بوّابان به جفا کاری (خصوصا با غریبه ها) مشهوراند.
دیوانه ی کوی خوبرویان دردش نکند جفای بوّاب (سعدی/غزل ها ۹۳:۱۳۸۵ )
پاسبانی. پاسبان، شخصی بوده که شب ها بر در، یا بام سرای ملوک نگاهبانی می داده و پاس می داشته است.
من پاس دارم تا به روز، امشب بجای پاسبان
کان چشم خواب آلود خواب، از دیده ی ما می برد (سعدی/غزل ها ۱۲۹:۱۳۸۵)
به بانگ دهل خواجه بیدار گشت نداند شب پاسبان چون گذشت (سعدی/ بوستان ۳۱:۱۳۵۹)
پاسبانان کلاه و لباس مخصوصی داشتند که آن ها را از دیگران متمایز می‌کرد:
کلاه پاسبانانه قبای پاسبانانه ولیک از های های او در عالم در امانستی (مولانا ۱۰۱۱:۱۳۸۴)
تقابل دزد و پاسبان همواره یکی از موضوعات مورد توجه در ادبیّات پارسی بوده است.
گاه به دزدی درآ کیسه دل را ببر گاه مرا دزد گیر گو که منم پاسبان (مولانا ۸۱۹:۱۳۸۴)
ترجمانی. ترجمانان، مترجمانی بودند که پیام رسولانی که از کشورهای دیگر به بارگاه می آمدند را ترجمه می کردند.
ماجرای دل نمی گفتم به خلق آب چشمم ترجمانی می کند. (سعدی/غزل ها ۴۲:۱۳۸۵ )
سخن سر به مهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن. (سعدی/غزل ها ۱۲۴:۱۳۸۵ )
از مولانا است :
چو غلام آفتابم به طریق ترجمانی به نهان ز او بپرسم، به شما جواب گویم. (غزلیات شمس۶۳۶:۱۳۸۴)
جاسوسی. جاسوسان یا همان مشرفان، افرادی بودند که از جانب پادشاه و با لباس مبدل به گوشه و کنار کشورخود یا کشورهای همسایه می رفتند و تمامی اخبار و تحولاتی که مشاهده می کردند در اسرع وقت به پادشاه گزارش می دادند.
در سیاست نامه آمده است: (( باید که همیشه به همه ی اطراف جاسوسان بروند بر سبیل بازارگانان و سیّاحان و صوفیان و پیرزی فروشان و درویشان و از هرچه می شنوند خبر می آرند، تا هیچ گونه از احوال خبری پوشیده نماند و اگر چیزی حادث گردد و تازه شود به وقت خویش تدارک کرده آید. چه بسیار وقت بوده است که والیان و مقطعان و گماشتگان و امرا سر مخالفت و عصیان داشته اند و بر پادشاه سگالیده، که جاسوسان در رسیده اند و پادشاه را خبرکرده.)) (نظام الملک طوسی ۷۷:۱۳۸۶ )
در حکایتی از گلستان می خوانیم:
((قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند.)) (سعدی/ گلستان ۹۶:۱۳۸۱)
جان­داری. جان­دار که در لغت نامه به معنی سلاح دار و محافظت کننده و نگاهبان آمده است؛(معین) شخصی بود که همیشه با سلاح (غالبا شمشیری آخته) در خدمت پادشاه حاضر بود و از جان او محافظت می کرد.
وگر کند رای است در بندگی ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی/ بوستان ۱۹۶:۱۳۵۹)
جانداری از مشاغل مهم دربار به شمار می آمد (برخلاف خربندگی که از پست ترین شغل ها بود).
جلّادی. جلّادان یا دژخیمان مامور شکنجه دادن یا اجرای حکم اعدام برای محکومین بودند.
سعدی اندر کف جلّاد غمت می گوید
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا (سعدی/غزل ها ۲۵۲:۱۳۸۵)
چوبک زنی. چوبک نام چوبی کوتاه و باریک و یک تخته بود و گویا چوبک زن مهتر پاسبانان بود که این چوب و تخته را به دست می گرفت و بر هم می زد تا پاسبانان از صدای آن بیدار باشند.(معین).
(( نگه کن چو سلطان به غفلت بخفت که چوبک زنش بامدادان چه گفت
مگر نیک بختت فراموش شد چو دستت در آغوش آغوش شد
تو را شب به عیش و طرب می رود چه دانی که مارا چه شب می رود؟)) (سعدی/ بوستان ۱۷۳:۱۳۵۹)
از مولانا است:
مزن چوبک دگر چون پاسبانان که هست این ماهیان را پاسبان آب (مولانا ۱۲۳:۱۳۸۴)
حاجبی. حاجبی یا پرده­داری، از مشاغل با اهمیّت درباری بود و حاجب مأمور تشریفات و دربار به حساب می­آمد.(معین)
مدام این دو چون حاجبان بر درند ز سلطان به سلطان خبر می برند (سعدی/ بوستان ۱۷۶:۱۳۵۹)
شحنگی. مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. به عرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است.(آنندراج)
((تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد.)) (سعدی/ گلستان ۱۳۵:۱۳۸۱)
((گفتند به زندان شحنه در است.)) (سعدی/ گلستان ۱۴۵:۱۳۸۱)
))شحنه به رای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طرّاران.)) (سعدی/ گلستان ۱۸۱:۱۳۸۱)

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:33:00 ق.ظ ]