(همان : ۷۴)
احمد منزوی در کتاب فهرست نسخه های خطّی کتابخانه ی مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی در این خصوص می نویسد :« این مثنوی تاکنون دارای دو نسخه ی خطّى شناخته شده است: اوّل نسخهای به خطّ سراینده که در باکو نگهداری مىشود. نسخه ی دیگری که جزو کلیّات اشعار او مندرج است، در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران است. نسخه ی آشفته ی دیگری از خمسههای این شاعر نیز در کتابخانه ی دانشکده ی ادبیّات دانشگاه تهران هست که احتمالاً آیین اسکندری نیز جزو آن است .»
(منزوی،۱۳۸۵ :۱۸۹۷).
«این منظومه در اتّحاد شوروی به کوشش ابوالفضل هاشم اوغلى رحیموف و بر اساس نسخهای به خطّ شاعر و با مقابله نسخه ی موجود در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران به چاپ انتقادی رسیده است. شمار ابیات آن در نسخه ی دانشگاه تهران۲۳۵۳ بیت و در نسخه ی باکو۲۳۶۷بیت است، ولى شاعر خود شمار ابیات آن را۲۵۴۵بیت دانسته است»
(هدایت ، ۱۳۷۶ : ۱۲۶).
در پایان منظومه ی «آیین اسکندری» نیز دیباچه ای به نام «دیباچه ی سبعه ی ابحر» (دیباچه ی هفت بحر) وجود دارد که شاعر در ۲۲ ذی الحجه سال ۹۸۴(۱۲ مارس ۱۵۷۵) به نام شاه اسماعیل دوّم نوشته است.
«خواجه زین العابدین علی عبدی بیگ ( نویدی) شیرازی صاحب پانزده مثنوی در سه خمسه است . خمسه ی نخست شامل مثنوی های جام جمشیدی ، هفت اختر ، مجنون و لیلی ، آیین اسکندری و مظهر الاسرار است خمسهی دوّم مثنوی های جوهر فرد ، دفتر درد ، فردوس العارفین ، انوار تجلّی و خزاین ملکوت را در بر می گیرد و بالاخره مثنوی های دوحه الازهار ، روضه الصّفات،جنّات الاثمار ، زینت الاوراق و صحیفه الاخلاص خمسه ی سوّم را تشکیل می دهند .
از این تعداد تنها چهار مثنوی جام جمشیدی ، هفت اختر ، مجنون و لیلی ، و آیین اسکندری از خمسهی اوّل ، در حوزهی داستان سرایی هستند . مثنوی های دیگر اکثراً در توصیف فصول سال ، عالم جانوران و جمادات ، شرح حال شخصیّت های مختلف اجتماعی شهرها ، عمارت ها ، کاخ ها ، باغ ها ، خیابان ها ، نقش و نگار دیوارها ، نقّاشی های نقّاشان مشهور ، و موضوعات و حکایت های پراکندهای است که شاعر به مناسبت کلام در شعر خود آورده است . »
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
(همان : ۱۲۷)
آیین اسکندری
« نویسنده این مثنوی را در سال ۹۵۰ ق در بحر متقارب مثمّن مقصور سروده است :»
گر از بــهر تــاریخ بـندی خیــال بجوی از دل خـویش تــاریخ سال
قلم چون به ختمش علم برفراشت به تاریخ این مهر خمسه نگاشت
(عبدی بیگ،۱۹۷۷ م: پیشگفتار)
«دو ترکیب (دل خویش ) و (مهر خمسه ) هر کدام به حساب ابجد سال ۹۵۰ می شود . خود شاعر تعداد ابیات را ۲۵۴۵ بیت می شمارد امّا نسخه های این اثر ۲۳۶۷ بیت دارد. »
( همان :پیشگفتار)
مثنوی با بیت :
جهان آفرینا الهی تراست به ملک جهان پادشاهی تراست
در حمد پروردگار شروع می شود و پس از آن شاعر در ۶۵۹ بیت به مناجات،نعت پیامبر (ص) بیان معراج نبی ، منقبت ائمه (ع) مدح شاه طهماسب ، نصیحت فرزند ، صفت سخن ، تقسیمات کتاب ، و صفت همّت و دولت می پردازد. بخش اصلی کتاب شامل دو فصل است : فصل اوّل در فتوحات اسکندر و فصل دوّم در ذکر شهرها و سدهای احداثی اسکندر در شهرهای مختلف است . نویدی در خاتمه ی کتاب در بارهی مثنوی اش می گوید :
چــــــــو شد نظم این تازه دُرّ دری فلک خـــواندش آیین اسکندری
ببستم از ایـــــــن نامه بر نیک و بد در خمسه گــــــــویی به مهر ابد
شد این نامه بر خمسه پنجم کتـــاب از این نامه ام خمسه شد فتح بـاب
چــو انگشت پنجم به خاتم سزاسـت گرش خاتم خمسه گویم رواســت
(عبدی بیگ: ۱۹۷۷م: ۱۲۶)
مثنوی آیین اسکندری در مناجات با پروردگار به اتمام می رسد.این مجموعه شبیه اسکندر نامه ی نظامی است که به دو بخش شرفنامه و و اقبال نامه تقسیم می شود. عبدی بیگ در این منظومه زبانی ساده و روان را اختیار کرده است .
عبدی بیگ خود چنین می گوید :
« به بحر تقارب چو آیی درون صـدف هــا برآور پـر از دُرّ نـاب
فعولن فعولن فعولن فــعول به تقطیع آن کوش من کل بـاب
در این بحر تواریخ و سیر نیز نیکو به نظم آید « شاهنامه » به این بحر است و شیخ نظامی حکایات اسکندر در این بحر گفت مشتمل بر دو مجلد « شرفنامه » و « اسکندرنامه » و امیر خسرو « بآیینه ی اسکندی » موسوم ساخت . ملا جامی « خسرو نامه ی اسکندری » گفت. ……… این فقیر حقیر « آیین اسکندری » در این زمین در بیان اخبار و اثار اسکندر نظم کرد .
ای کرده به بحر قلزم عبدی روی رو در تـک بحــر و صـدف پر دُرّ جــوی
آیین سکنــدری بنه پــیش نظر فردوس و طرب نامه بخوان تحسین گوی »
(همان : ۱)
فصل چهارم
نگرشی کوتاه بر سیمای تاریخی و داستانی
اسکندر درشعر و ادب فارسی
(سیمای تاریخی اسکندر)
۴-۱٫ نگرشی کوتاه بر سیمای تاریخی و داستانی اسکندر درشعر و ادب فارسی
۴-۱-۱٫ سیمای تاریخی اسکندر
« اسکندر سوّم مقدونی (۳۵۶-۳۲۳ پیش از میلاد) معروف به اسکندر کبیردر متون زرتشتی ایران معروف به اسکندر گجستک (ملعون) پادشاه مقدونیّه (باسیلیس) بود. او یکی از مشهورترین اعضای سلسله یآرگیاد و یکی از امپراتوریهای تاریخ باستان به شمار می رود . اسکندر در ۳۵۶ قبل از میلاد مسیح در «پلا» متولّد و توسّط فیلسوف مشهور یونان، ارسطو تعیلم داده شد .اسکندر بعد از اینکه پدرش، فیلیپ دوّم مقدونی به قتل رسید، جانشین او گردید وسیزده سال بعد در سن سی و دوسالگی جان سپرد. اگرچه سلطنت و امپراتوری اسکندر کوتاه بود،امّا اعتبار فرهنگی آن تا سدهها برجا ماند. اسکندر در جنگهایش به عنوان شکست ناپذیر شناخته شد و به عنوان موفّقترین فرمانده ی تمام زمانها و انتشار دهندهی فرهنگ یونان در غرب و شروع تمدّن هلنی در جهان شناخته میشود» .
(پیرنیا ، ۱۳۷۸ : ۱۲۱۱ )
حسن پیرنیا در کتاب «تاریخ ایران باستان» در این باره می نویسد:« او در میان پادشاهان مقدونیّه اسکندر سوّم است؛ زیرا دو اسکندر نام دیگر قبل از او بر تخت مقدونی نشسته بودند، ولی مورّخان عهد قدیم او را غالباً اسکندر پسر فلیپ نامیده اند و مورّخان جدید اسم او را عموماً الکساندر مقدونی یا الکساندر کبیر نوشته اند.پدرش فلیپ دوّم بود و مادرش المپیاس دختر نه اوپ تولم(Neoptoleme)پادشاه ملس ها(Molosses)،آنان مردمی بودند یونانی و پادشاهان این مردم از خانواده ی آسیدها به شمار می رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیل می رساندند. تولّد اسکندر در شهر پلا در ژوئیه ی ۳۵۶ ق.م بود و در بیست سالگی به تخت نشست »
(همان: ۱۲۱۲-۱۲۱۳)
اومستد (Omested) در کتاب «تاریخ شاهنشاهی هخامنشی» در این باره می گوید : « اسکندر در ژوئیه ی(۱۰ تیر تا ۹ مرداد) ۳۵۶ ق.م در شهر پِلا به دنیا آمد. استاد او، ارسطو، فیلسوف معروف یونانی بود. پیش از فتح یونان اسکندر فیلیپ یا فیلیپوس که نخست شاه مُلُسها بود، در جنگی که با یونان کرد پیروز گردید و پادشاه مقدونیّه و تمام یونان شد. در این جنگ که در محلّ خرونه(Kheronee) روی داد دو سپاه به هم رسیدند و طلیعه ی صبح طرفین صف آرایی کردند. فیلیپ فرماندهی جناح راست را به پسرش اسکندر داد و معاونان ممتاز خود را در کنار او جای داد. فرماندهی جناح چپ را هم خود به عهده گرفت. در این جنگ که طولانی بود تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند و سرانجام پدر اسکندر در این نبرد پیروز شد. بعدها هنگامی که فیلیپ وارد نمایشگاهی جهت تماشای صورت دوازده ایزدبانو شد و تمام انظار متوجّه بود شخصی پوزانیاس(Pausanias) نام قمهای به تن او فرو کرد و پادشاه افتاد و درگذشت. پس از مرگ فیلیپ اسکندر بر تخت سلطنت نشست.
« فیلیپ دوّم توجّهی مخصوص به تربیت اسکندر داشت و با این مقصود فردی را با نام لئونیداس که از نزدیکان اُلمپیاس بود مسئول تربیت اسکندر کرد. فیلیپ در انتخاب پزشک و دایه ی اسکندر نیز تلاش کرد تا همه از خانوادههای ممتاز و اشراف باشند، پس از رسیدن اسکندر به سن جوانی، فیلیپ به ارسطو، فیلسوف سرشناس یونان که در آن زمان به مکتب افلاطون میرفت، نامهای نوشت. ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدّت ها به پرورش او پرداخت.»
(اومستد، ۱۳۷۵: ۵۷۳)
« پس از پیروزی «گوگمل» اسکندر از همان میدان نبرد، یک گردان سواره نظام تحت فرماندهی «فیلُکسِنوس» به «شوش» گسیل داشت با این امید که پیش از این که همه ی گنجینهها منهدم، سوزانده، به یغما رفته یا به ایران شمالی منتقل شده باشند، شهر را اشغال کند. در رقابت با شایعه ی پیروزی عظیم، «فیلُکسِنوس» عازم جنوب شد. امید اسکندر بر آورده شد. پس از آن که داریوش در نتیجه ی دوبار گریختنش هم در نبرد «ایسوس» و هم «گوگمل» شکست خورد، ساتراپها، تا جایی که به چنگ فاتح افتاده بودند، دیگر نیازی نمیدیدند، برای این هخامنش ِ فراری سرشکی فرو ریزند. یا شاید هم تنها یک قطره ی دیگر نثارش کرده باشند. امّا در این وقت فرماندهان بزرگ شروع به سیاست ورزی کردند، سیاستی بزرگ. در موقعیّت آنان، سخن رایج، کنار آمدن با فاتح بود. تدبیر دورنگرانه ی اسکندر در رفتار دوستانه اش با «میتر ِنس» ِ شهرب (ساتراپ) که در زمان خود، شهر «سارد» را به او تسلیم کرده بود و پذیرفتنش به حلقه ی نزدیکان دربار پادشاهی، به بار نشست. ملایمت اسکندر نسبت به همه ی کسانی که در برابرش مقاومتی نشان نداده بودند، تسلیم شهربها را تسهیل کرد. «شوش» تسلیم شد. در ماه نوامبر سال ٣٣۱، تقریباً چهار سالی پس از عبور از «هلسپونتوس»، اسکندر وارد پایتخت شاهنشاهی ایران شد.
اسکندر با تصرّف پارسه، یکی از پایتختهای هخامنشیان این دودمان ایرانی را برای همیشه نابود کرد. وی فرمان به آتش کشیدن پارسه را صادر کرد که برخی آن را برای تلافی به آتش کشیده شدن آتن به دست خشایارشاه میدانند.»
(پیرنیا، ۱۳۷۸ : ۵۹۹)
« اسکندر پس از فتح هند که تا رود هیفاز (بیس امروزی) پیشروی کرده بود به علّت کمی قشون به ایران بازگشت و به فکر تسخیر عربستان افتاد. بنابراین به سمت بابل حرکت کرد ولی در آنجا به علّت تبی که از باتلاقهای بابل بر او مستولی شده بود در سن سی و دوسالگی درگذشت.»
(اومستد، ۱۳۷۵: ۶۱۶)
اسکندر مقدونی در سال ۳۳۰ ق.م با سقوط هخامنشیان، دوره ی فترتی را بر تداوم فرهنگ و هویّت ایرانی حاکم و نوعی گسست را در زمینه ی دست به دست شدن قدرت سیاسی بین اقوام ایرانی موجب شد و امپراتوری ایران مانند بسیاری دیگر از مناطق دنیا تحت حکومت یونانیان وتمدّن هلنی قرار گرفت، امّا در پراکندگی جهانی اقوام ایرانی تغییر چندانی پدید نیامد.
۴-۱-۲٫ بازتاب سیمای اسکندر در ادبیّات فارسی
نسبت ایرانی اسکندر در اسکندر نامههای فارسی
به روشنی می توان گفت یکی از چهره های اثر گذار در تاریخ باستانی جهان ، اسکندر مقدونی بوده است. این نکتهای قابل تأمّل است که چرا دربارهی اسکندر این همه آثار در ادبیّات فارسی خلق گردیده است.افزون بر بسیاری از متون تاریخی که به گونه ای مفصّل درباره زندگی و شخصیّت اسکندر سخن گفته اند، در هشت اثر به صورت نظم یا نثر به داستان زندگی اسکندر پرداخته شده است، از این تعداد سه اثر به نثر نگاشته شده و پنج اثر در قالب شعر سروده شده است.
در اسکندرنامه های منثور که به احتمال فراوان روایت های شفاهی در میان مردم بوده است، راویان به دلیل مخاطبان عام تر خود و برای جلب مخاطبان بیشتر و ترغیب آن ها به شنیدن، بدون در نظر گرفتن واقعیّات تاریخی اسکندر را ایرانی دانسته اند. دانش راویان آثار منثور نیز، هم پایه ی افرادی مانند نظامی، جامی و امیر خسرو نبوده است. از همین رو چندان در پی صحّت و سقم مطالب مربوط به زندگی اسکندر بر نیامده اند.
سید حسن صفوی در بارهی نسبت ایرانی اسکندر می نویسد :« در قصص ثبت شده در آثار کهن تاریخی پس از اسلام مانند مجمل التّواریخ و القصص تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، تاریخ ثعالبی و تاریخ گردیزی اسکندر در پی ازدواج دارای بن همای و دختر فیلقوس به دنیا می آید؛ امّا دختر فیلقوس اندکی پس از ازدواج به دلیل بوی بد دهانش به روم باز گردانده می شود و فیلقوس اسکندر را پسر خود اعلام می کند.
( صفوی ، ۱۳۶۴: ۱۳۹)
نویسنده یتاریخ حبیب السّیر به اختلاف دیدگاه ها در این باره این گونه اشاره می کند:«در نسب اسکندر در میان ارباب خبر خلاف است و قول مشهور در این باب آن است وقتی که روقیا، بنت فیلقوس از داراب بن بهمن حامله بود، عجوزه ای بوی دهن آن مستوره را به گیاهی که سندر نام داشت، معالجه نمود، امّا حضرت مخدومی در روضه الصّفا بدین کلک بلاغت اجماع گردانیده اند که جمعی که ذوالقرنین را ولد دارای اکبر گفته اند بدین معنی قایل اند که او روشنک دختر دارای اصغر را به حباله نکاح در آورد و حال آن محال می نماید، پادشاه خداترس دین دار پرهیزکار به ازدواج برادرزاده ی خویش اقدام نماید و اعتقاد قاضی بیضاوی و زمره ای دیگر از مورّخین چنان است که اسکندر پسر صلبی فیلقوس است و فیلقوس از نسل عیص بن اسحق بود و جمعی گفته اند که فیلقوس دختر خود را به جهت قطع ماده نزاع به بارز پادشاه اسکندریِّه داد… . »
(خواندمیر، ۱۳۶۲: ۲۰۹)
در آثار منثور آشفتگی بیشتری نسبت به آثار منظوم در این باره دیده می شود. در اسکندرنامه به روایت کالیستنس و داستان اسکندر در داراب نامه و اسکندر نامه ی منوچهر حکیم، اسکندر فرزند داراب دانسته شده، امّا در چگونگی به دنیا آمدن او تفاوت های فراوانی دیده می شود.
کیوانی در بارهی این موضوع می گوید :«در اسکندر نامه به روایت کالیستنس دارای، ناهید، دختر فیلقوس را پس از مدّت بسیار کوتاهی نزد پدر باز می گرداند و فیلقوس پس از آگاهی از حاملگی ناهید، این موضوع را پنهان می دارد و فرزند ناهید را پسر خود معرّفی می کند و به دلیل نداشتن پسر، پادشاهی را به او وامی گذارد، مادر اسکندر تا پایان زندگی پسرش زنده است و با نامه های پی در پی خود او را پند و اندرز می دهد، امّا در داستان اسکندر در داراب نامه ، ناهید مادر اسکندر، حاملگی و به دنیا آمدن فرزندخود را از پدر خود، فیلقوس، پنهان می دارد و نوزادش را در کوهی نزدیک صومعه ی ارسطاطالیس رها می کند و گوسفندی با الهام از خدا به این نوزاد شیر می دهد. پیرزنی با تعقیب این گوسفند اسکندر را می بیند و او را به خانه می برد و بزرگش می کند. در چهارسالگی او را نزد ارسطاطالیس می برد. این مرد حکیم، شش سال دانش های گوناگون را به اسکندر می آموزد. همچنین در این داستان ناهید پس از به دنیا آوردن فرزند، با فیروزشاه پادشاه قنواط، شهری نزدیک مصر، ازدواج می کند. سرانجام ناهید پس از سال ها، کودک خردسال خود را در قصر پادشاه قنواط می بیند آن نوزاد اکنون نوجوانی نیک چهره و مفسّر خواب شده است. مادر و پسر پنهانی نزد فیلقوس می روند. فیلقوس با وجود داشتن سه پسر پادشاهی را به اسکندر وامی گذارد. پسران فیلقوس به دلیل رفتار پدرشان بر او می شورند و پدر خود و خواهرشان، ناهید را می کشند، امّا سرانجام اسکندر با زیرکی و بهره گیری از اختلاف میان پسران فیلقوس به پادشاهی می رسد.»
(کیوانی، ۱۳۷۷: ۵۶)
نسب و نژاد اسکندر در اسکندر نامه ی منوچهر حکیم؛ به ویژه چگونگی تولّدش بسیار شگفت انگیز است:«حکیمی مصری، به قبرستانی می رود و کلّه ای را می بیند که بر آن نوشته شده صاحب کلّه ی پوسیده چهل خون مسلمان را به ناحق ریخته و چهار خون ناحق دیگر خواهد ریخت و صد و شصت سال دیگر در عالم، پادشاهی خواهد کرد… فیلسوف آن کلّه را به خانه آورد و در دهان هاون نموده و نرم کرد و در شیشه کرد. در سقف آن غار (محلّ عبادت و زندگی او) آویخته … »
(منوچهر حکیم، ۲:۱۳۷۲)
« این فیلسوف دختری دارد. دختر یک روز دل درد می گیرد و به گمان اینکه در شیشه ی یاد شده داروست، مقداری از پودر را می خورد و در نتیجه ی خوردن پودر بدون ازدواج، آبستن می شود و پسری به دنیا می آورد که قوزی در پشت دارد؛ از همین رو او را فیلقوز می نامند. فیلقوز سرآمد دانش های گوناگون می شود. پس از مرگ حکیم با مادر خود به شهر مصر که به آن مکان نزدیک است، می رود و کم کم وزیر پادشاه می شود. از مصر با قیصر روم وارد جنگ می شود. قیصر را شکست می دهد و خود بر جای او می نشیند . » بقیه ی ماجرا همانند دیگر داستان ها است.
(همان : ۵)
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:08:00 ق.ظ ]