نفاق درست نقطه مقابل تقیّه است زیرا منافق در باطن به مبانی اسلام اعتقاد ندارد یا در آن تردید دارد و متزلزل است. ولی در میان اهل اسلام اظهار اسلام میکند، و حال آنکه تقیّه یک اصل واقعی عقلایی است و قرآن نیز آن را صحیح دانسته و در ماجرای عمار یاسر پیامبر ☺ رفتار او را در برابر کفار تأیید کرد. «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان»[۴۲]
معنای تقیّه
همانطور که در بحث لغوی و اصطلاحی تقیّه گذشت واژه تقیّه به معنای صیانت و خود نگهداری است. و در اصطلاح باز نگهداشتن دیگری از ضرر رساندن، به وسیلهی موافقت با او در گفتار یا کرداری مخالف حق است.
در تقیّه شخص مؤمن هنگام احساس خطر و خوف از نفس و مال و آبروی خود اکراهاً نشانههای کفر و معصیت را از خود بروز میدهد در قلب و دل خود ایمان و اعتقاد به مذهب حق را حفظ میکند و این کار نه تنها نفاق و دروغگویی نیست بلکه درست مقابل آن است. برونداد این دو مفهوم اگر چه وجه مشترک و واحدی دارند و در هر دو، این چنین است که واقعیت سخن یا عمل شخص با حقیقت آن، دوتاست. اما پس از دقت و توجه در ساخت و ساز و ماهیت هر کدام در مییابیم که این دو مفهوم مغایر و متضاد با یکدیگرند. تقیّه از بار مثبت و نفاق و دروغ از بار منفی مایه گرفته است.
«فاضل مقداد» در کنز العرفان در بحث تقیّه مینویسد:
« مخالفین مذهب امامیه احتجاج کردهاند که تقیّه نوعی نفاق است، زیرا هر دو در مستور داشتن امری، و ابراز و اظهار خلاف آن امر، به خاطر دفع ضرر و زیان، مشترکند. و از سویی، چون نفاق حرام است، پس تقیّه حرام خواهد بود و اینکه اگر تقیّه جایز باشد، برای پیامبران هم باید جایز باشد که از روی تقیّه تظاهر به کلمه کفر کنند، چنین چیزی محال است، چون لازمه آن اظهار کلمه کفر از جانب انبیاست که با ملزوم آن یعنی جایز بودن تقیّه همخوانی ندارد.
ایشان در جواب میفرماید:
نفاق، مخفی داشتن کفر است، یعنی در واقع، شخص ملحد است. و در ضمیرش اعتقادی به اسلام ندارد. چنین چیزی در اسلام حرام است. ولی تقیّه مخفی داشتن ایمان درونی است، در حالی که فرد واقعا معتقد و مؤمن به اسلام است. و چنین امری از نظر اسلام غیر قابل رد، بلکه جایز و واجب شمرده شده است. پس این دو معنا جدای از هم هستند.
دیگر این که عدم جواز اظهار به کلمهی کفر، توسط پیامبران، به دلیل اجماع خارج شده است، زیرا در صورت جواز، فاتحهی دین اسلام به کلی خوانده میشد. و همچنین اگر چنین چیزی جایز باشد، بهترین فرصت برای پیامبران در اوایل دعوت، که دشمنان و مخالفان دین در اکثریت بودند، میتوانستند انکار ایمان و دعوی کفر کنند و حال آنکه هرگز چنین اتفاقی رخ نداده است.[۴۳]
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
تفاوت تقیّه با دروغ
در باب تفاوت تقیّه با دروغ هم لازم به ذکر است که دروغ از اوصاف خبر است و تقیّه خبر نیست و حقیقت آن با حقیقت خبر متفاوت است. دروغ مطابق نبودن با واقع است اما تقیّه موافق با وظیفه مکلّف و حکم ثانوی است هرچند مخالف با حکم اولی باشد.
حکم اوّلی و ثانوی
حکم اولی: بر اساس تعریف مشهور فقها، حکمی است که در موضوع آن عروض حالتی خاص مانند اکراه، اضطرار، تقیّه، ضرر، عسر و حرج و… اخذ نشده باشد.
و حکم ثانوی آن است که در موضوع آن عروض این قبیل حالتها دخیل باشد.
به عنوان مثال وقتی که گفته میشود «روزه بر هر مکلّفی واجب است» وجوب، حکم اوّلی است که به طبیعت روزه تعلّق گرفته و در موضوع تکلیف ( شخص مکلّف) هیچ یک از عناوین ثانوی اخذ نشده است. ولی اگر روزه موجب ضرر باشد. یعنی به عنوان ضرر بر متعلّق حکم شرعی عارض شود. حکم اولی وجوب به حکم ثانوی تحریم مبدّل میشود.[۴۴]
در رابطه با تقیّه نیز هر گاه شرایط تقیّه تحقق یابد، مکلّف به سبب امر اضطراری، به آن مأمور میشود، و امر اضطراری امر واقعی ثانوی است.
اما این جواب به نظر کافی نمیرسد زیرا اولا: اشکال در مورد تقیّهای است که انسان گاهی مجبور به دروغگویی میشود، نه درباره امر به تقیّه که آن را امری اضطراری بدانیم و الا واضح است که امر به تقیّه مانند دیگر اوامر انشاء است و صدق و کذب در آن راه ندارد.
بنابراین بهتر است جواز شبهه را اینچنین بیان کنیم:
این شبهه از یک صغرا و یک کبرا تشکیل شده بود.
صغرای این قضیه یعنی «تقیّه نوعی دروغگویی است» در همهی موارد مصداق ندارد، زیرا تقیّهی اخفایی و کتمانی یعنی سکوت از بیان واقعیّت و عدم اظهار آن را نمیتوانیم متّصف به کذب کنیم و مصداق این صغرا فقط در موارد تقیّه اظهاری میباشد، یعنی اظهار خلاف واقع آن هم در صورتی که توریه ننماید، پس در موارد کمی از تقیّه، کذب مصداق پیدا میکند.
در جواب کبرا: یعنی دروغگویی قبیح است نیز گفتنی است این چنین نیست که دروغگویی در همهی موارد قبیح باشد، زیرا عنوان مختلف را هر گاه نسبت به حسن و قبح بسنجیم، ممکن است یکی از سه حالت زیر را پیدا کند:
۱٫ یا این که آن عنوان علّت تامه برای حسن یا قبح است مثل حسن عدل و قبح ظلم که عدل همیشه حَسَن و ظلم همیشه قبیح است. این نوع حسن و قبح را ذاتی مینامند.
۲٫ آن عنوان اقتضای حُسن و یا قبح را به خودی خود دارد، به شرطی که عنوانی دیگر که باعث تغییر این اقتضا شود، بر آن صدق نکند، مثلا زدن یتیم به خودی خود اقتضای قبیح بودن را دارد، اما اگر عنوان تأدیب بر آن صدق کرد، از قبح خارج میشود و یا احترام به دوست به خودی خود حَسَن است، اما اگر موجب ظلم به فردی دیگر شود، قبیح خواهد بود. این نوع حسن و قبح را عَرَضی مینامند.
۳٫ خود عنوان نسبت به حسن و قبح متساوی الطرفین است، و متّصف شدنش به حسن و قبح بستگی به شرایط مختلف دارد، مانند زدن که اگر برای تأدیب باشد، حَسَن و اگر ارضای میل سادیسمی باشد، قبیح و اگر زدن موجود بیروح باشد، نه حسن و نه قبیح خواهد بود.[۴۵]
در اینجا در صورتی میتوانیم بگوییم دروغگویی همیشه قبیح است که آن را از عناوین قسم اوّل بدانیم، در حالی که چنین نیست و همهی عقلا آن را از عناوین قسم دوم میدانند که هرگاه با مصلحتی مهمتر در تزاحم باشد، آن را قبیح به شمار نمیآورند، مثلا اگر کسی با دروغ گفتن باعث جلوگیری از ریخته شدن خون عدّهای شود، مسلّما این دروغگویی از سوی عقلا تجویز میشود، لذا گفتهاند: «دروغ مصلحت آمیز به زراست فتنهانگیز».[۴۶] پس اگر انسان بتواند به وسیلهی دروغ گفتن جان یا مال یا عِرض خود را حفظ کند، مسلّما این بر راست گفتنی که بیهوده موجبات اتلاف جان و مال و ریختن آبرو را فراهم میآورد، ترجیح دارد.[۴۷]
نکته دیگر در بحث تمایز تقیّه با نفاق و دروغ این است که تقیّه عملی است که عقل آن را توجیه میکند زیرا جنبهی شخصی و منفعتپرستی یا زیاد خواهی در آن مطرح نیست لیکن عقل برای نفاق و دروغ چنین توجیهی نمیکند زیرا هر کدام عملی است در راستای منفعتپرستی، چه جنبهی شخصی داشته باشد مثل دورنگیهایی که شخص برای منفعت خود انجام میدهد و یا آن که دارای جنبهی گروهی و سازمانی باشد مثل اعمال نفوذ در دستگاههای دیگر اجتماعی، برای کشف اسرار درونی و اهداف آنان که معمولا از سوی دشمن واقع میشود.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین تقیّه از جمله بنیادهای عملی اسلام است که قرآن کریم طرح آن را پیافکنده و در آیهی«إِلَّا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاه»[۴۸] و نیز آیهی «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنُِّ بِالْایمَان»[۴۹] به جواز آن تصریح نموده است. علمای اسلام همگی دو آیهی مزبور را به عنوان پایه و اساس مشروعیّت تقیّه آوردهاند.
مراغی در تفسیرش مدارا با کفار، ستمکاران و فساق را از زمرهی موارد تقیّه دانسته است و اضافه میکند که مدارا نرمی با آنان و تبسم در مقابلشان و بخشش مال برای در امان ماندن از آزارشان و نگهداشتن عرض و آبرو از آنان، شامل همهی این موارد میشود و از شمار موالات با کفار که «منهی عنه» است محسوب نمیشود، زیرا از مشروعیّت برخوردارند. وی سپس از طبرانی نقل میکند که او گفتهی پیامبر(ص) را مبنی بر این که «هر آنچه مؤمن خود را با آن نگه دارد صدقه است» حمل بر این معنا کرده است. [۵۰]
نتیجهای که از بحث فوق استنباط میشود این است که:
مسلّماً تقیّه با دروغ و نفاق که شارع مقدس آن را در حد کفر و بلکه سختتر از آن شمرده است بسیار فاصله دارد، چه آنکه نفاق، اظهار ایمان موقتی و کتمان کفر و الحاد دائمی میباشد که در فرهنگ تشیّع مذموم و از گناهان کبیره شمرده میشود در حالی تقیّه به عکس آن اظهار کفر و ایمان پوشی است به همین خاطر خداوند این چنین رفتار و عملی را ستوده است اگر تقیّه یک نوع کذب و نفاق است! پس چرا خداوند در دو آیهی فوق (آلعمران،۲۸- نحل،۱۰۶) آنرا بیان و فرمان داده است؟
د) تمایز تقیّه با تساهل و تسامح
تساهل از ریشه سهل به معنای آسان گرفتن، سهل گرفتن بر یکدیگر به نرمی رفتار کردن و سهل انگاری آمده است و تسامح از سمح به معنای آسان گرفتن، مدارا کردن، کوتاهی کردن و فرو گذار نمودن آمده است.[۵۱]
تساهل و تسامح به معنای سازش کاری و مدارا کردن در جایی است که نباید روی خوش نشان داد و نرمی و ملاطفت بکار برد که در اصطلاحات سیاسی امروز از آن به سازش کاری تعبیر میکنند. خداوند در سوره قلم به پیامبر ☺ میفرماید: «فَلَا تُطِعِ الْمُکَذِّبِین وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون»[۵۲]
از دروغگویان اطاعت مکن که این کفار دوست دارند که تو مداهنه کرده و با آن ها سازش نمایی تا آن ها هم با نزدیک شدن به دین تو، روی خوش به تو نشان دهند…
روشن است که با توجه به آیات فوق و آیات دیگر خداوند، پیامبر ☺ را از اطاعت و سازش و همزیستی با کافران و چاپلوسان نهی میکند.
و حضرت علی ☻ در این باره میفرماید: « وَ لَا تُدَاهِنُوا فِی الْحَقِّ إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتَخْسَرُوا خُسْرَاناً مُبِینا»[۵۳]
در حق مداهنه روا مدارید آنگاه که حق بر شما وارد شد و حق را شناختید که دچار خسران آشکار میشوید.
و این ذهنیّت که انسان با مداهنه در حق و خرج کردن دین میتواند اصلاح امور نماید ذهنیّتی باطل و نادرست است.
نکته قابل توجه در اینجا، این است که تقیّهای که موضوع بحث میباشد با تساهل و تسامح یا به عبارت دیگر سازش کاری در امر دین تفاوت اساسی دارد، زیرا تن در دادن و سازش کاری یکنوع پذیرفتن مدعای طرف مقابل و کم آوردن و کوتاه آمدن و نهایتا دست کشیدن از مبانی اعتقادی خویش است. در حالی که تقیّه به معنای خود نگهداشتن بوسیله ترک و تظاهر کردن به چیزی به طور موقت است. شخص در حال تقیّه موافقت خود را با دشمن تا موقعی که در ضعف قرار دارد اعلام میکند تا وقتی که به موقعیت قوت و آمادگی مقابله برسد.
پس تقیّه تدبیری عقلانی است به منظور ایجاد دگرگونی در شرایط موجود تا از سقوط مؤمن، در درهی تن در دادن و سازشکاری جلوگیری نماید.
بنابراین: تقیّه از یک مطلوبیت و ارزش عمیق معنوی برخوردار است و جایگاه خاصی در شریعت دارد در حالی که تساهل و تسامح به کلی مطرود و در شریعت اسلام در کفهی امور قبیح و ناپسند به شمار میرود و فرق اصلی بین این دو در این است که: تقیّه فقط برای دفع ضرر، حلال و تشریع گشته، اما تساهل و تسامح به هیچ وجه جایز و حلال نیست زیرا آن برای جلب منفعت و باعث سستی و تسامح در دین است و شرعا منع شده است.
تاریخچه تقیّه
تقیّه را میتوان از نظر پیشینه به دو قسم «پیش از اسلام و بعد از اسلام» تقسیم کرد.
الف: تقیّه پیش از اسلام
تقیّه در دوران قبل از اسلام همواره وجود داشته است. که به بعضی از موارد مهم، که در قرآن وسنّت نیز منعکس شده است اشاره میشود:
۱- تقیّه شیث
شیث (هبه الله) فرزند و وصی حضرت آدم ☻ و دوّمین پیامبر الهی، پس از قتل هابیل به دست قابیل، از برادر خود قابیل به جهت حفظ جان خود تقیّه نمود. و میراث علمی آدم که به او منتقل گردیده بود. شیث این علوم را از قابیل کتمان میکرد. امام صادق ☻ میفرماید: إِنَّ قَابِیلَ أَتَى هِبَهَ اللَّهِ ☻ فَقَالَ إِنَّ أَبِی قَدْ أَعْطَاکَ الْعِلْمَ الَّذِی کَانَ عِنْدَهُ وَ أَنَا کُنْتُ أَکْبَرَ مِنْکَ وَ أَحَقَّ بِهِ مِنْکَ وَ لَکِنْ قَتَلْتُ ابْنَهُ فَغَضِبَ عَلَیَّ فَآثَرَکَ بِذَلِکَ الْعِلْمِ عَلَیَّ وَ إِنَّکَ وَ اللَّهِ إِنْ ذَکَرْتَ شَیْئاً مِمَّا عِنْدَکَ مِنَ الْعِلْمِ الَّذِی وَرَّثَکَ أَبُوکَ لِتَتَکَبَّرَ بِهِ عَلَیَّ وَ تَفْتَخِرَ عَلَیَّ لَأَقْتُلَنَّکَ کَمَا قَتَلْتُ أَخَاکَ فَاسْتَخْفَى هِبَهُ اللَّهِ بِمَا عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ لِیَنْقَضِیَ دَوْلَهُ قَابِیلَ وَ لِذَلِکَ یَسَعُنَا فِی قَوْمِنَا التَّقِیَّهُ لِأَنَّ لَنَا فِی ابْنِ آدَمَ أُسْوَهً [۵۴]
قابیل نزد هبه الله آمد و گفت: پدرم علمی را که در اختیار داشت، به تو عطا نمود، در حالی که من از تو بزرگتر و شایستهتر بودم. ولی چون پسرش را کشتم، از دست من عصبانی بود و به همین خاطر در مورد آن علم، تو را بر من ترجیح دارد. اکنون چنان که ببینم، از آن علمی که از پدرت به تو ارث رسیده، مطلبی را علنی کنی تا بدان وسیله بر من تکبّر نموده و فخر فروشی کنی، همانگونه که برادرت را کشتم، تو را خواهم کشت. این گونه بود که هبه الله علم خود را پنهان داشت تا آن که دولت قابیل به سر رسیده و به این جهت ما در میان مردم تقیّه می کنیم. چرا که فرزند آدم الگوی ماست.
۲- تقیّه حضرت ابراهیم
حضرت ابراهیم در مواردی همچون برخورد با پرستندگان ستارگان و ماه و خورشید با گفتن جمله «هذا ربّی»[۵۵] (این پروردگار من است) و در مقابل دعوت همشهریان او برای خروج از شهر با گفتن «انّی سقیم»[۵۶] (من مریض هستم) در مقابل پرسش بتپرستان از شکننده بتهایشان، «بل فَعَلَهُ کبیرُهُم»[۵۷] (بت بزرگ بتهای کوچک را شکسته است) که در همه این موارد میتوان گونههایی از تقیّه و توریه را مشاهده نمود.
و در روایات نیز به موضوع تقیّه ابراهیم اشاره شده است. در صحیحه ابی بصیر از امام صادق ☻ نقل شده است:
«التقیه من دین الله…(الی ان قال): وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ ☻ إِنِّی سَقِیمٌ وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً[۵۸] »
در بعضی از روایات «تقیّه» به عنوان سنّت حضرت ابراهیم ☻ مطرح شده است که شاید بتوان از کلمه سنّت مداومت آنرا نزد آن حضرت استنباط نمود. امام صادق ☻ فرمودند: علیک بالتقیه فانّها سنه ابراهیمَ الخلیلِ ☻ [۵۹]
۳- تقیّه یوسف
در برخی از روایات از تقیّه یوسف نام برده شده است: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ☻ التَّقِیَّهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قُلْتُ مِنْ دِینِ اللَّهِ قَالَ إِی وَ اللَّهِ مِنْ دِینِ اللَّهِ وَ لَقَدْ قَالَ یُوسُفُ ☻ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا کَانُوا سَرَقُوا شَیْئا[۶۰]
ابوبصیر گوید: امام صادق ☻ فرمود: تقیّه دین خداست، عرض کردم: از دین خدا است؟ فرمود: آری بخدا قسم از دین خدا است. همانا که یوسف ☻ فرمود: ای کاروان شما سارقید. بخدا سوگند که آن ها چیزی ندزدیده بودند. (ولی برای مصلحت نگهداشتن برادرش چنین گفت).
البته طبق بعضی از اقوال، مراد یوسف از این خطاب دزدیدن خود او از سوی برادرانش بوده است، نه دزدی پیمانه پادشاه.[۶۱]
۴- تقیّه اصحاب کهف
در روایات با صراحت از تقیّه اصحاب کهف سخن به میان آمده است تقیّه اصحاب کهف در روایات شیعه به عنوان نقطه اوج تقیّه مطرح شده است. زیرا آنان بدین جهت حتی اظهار شرک نیز مینمودند. امام صادق ☻ میفرمایند: « ما بلغت تقیّه احدٍ تقیّهَ اصحاب الکهف…»[۶۲] تقیّه نمودن کسی به درجه تقیّه اصحاب کهف نرسد.
۵- مؤمن آل فرعون
دادستان «مؤمن آل فرعون» که به صراحت قرآن، ایمان خود را پنهان میکرد و در هنگام احساس خطر برای موسی، در صدد نجات او برآمد. و این نیز به عنوان موردی دیگر از موارد تقیّه که در قرآن کریم از آن یاد شده است. «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَه…»[۶۳]
در این میان مردی با ایمان که از خاندان و نزدیکان فرعون بود، دعوت موسی را به توحید پذیرفت ولی ایمانش را از آنان پوشیده میداشت، …
و آنچه مسلّم است یکی از مصادیق تقیّه، کتمان ایمان است.
وی زمانی که مشاهده نمود با خشم شدید فرعون جان موسی به خطر افتاده، سعی کرد توطئه قتل موسی را به هم زند.
ب) تقیّه بعد از اسلام
۱- تقیّه سیاسی پیامبر اکرم ☺