خطر عراق زمانی افزایش یافت که بر اساس گزارش سرویس اطلاعاتی آلمان در دسامبر ۲۰۰۰ آشکار شد که در آن عراق تا سال ۲۰۰۵ می ­تواند ۳ بمب اتمی بسازد. این در حالی بود که موسسه مطالعات استراتژیک درباره عراق در ۹ سپتامبر۲۰۰۲ طی گزارشی اعلام کرد:« عراق هنوز مجموعه ­ای از سلاح­های شیمیایی و بیولوژیکی را در اختیار دارد و اگر بتواند اورانیوم غنی‌شده را از خارج تهیه کند قادر خواهد بود طی چند ماه بمب اتمی بسازد، البته مشروط بر این که سایر کشورها در این زمینه به عراق کمک نکنند و اورانیوم در اختیار او قرارندهند.(Butler, 2001: 164)
از این رو دیده می­ شود که سلاح­های کشتار جمعی و نیز تولید بمب­های اتمی از نظر آمریکا و به ویژه جورج دبلیو بوش ضرورت اقدام علیه عراق را توجیه‌پذیر نمود. بوش اعلام کرد که « مایلم یادآوری کنم که وقتی بازرسان سازمان ملل متحد برای اولین بار وارد عراق شدند و بالاخره از فعالیتشان جلوگیری شد، آژانس بین ­المللی انرزی اتمی گزارشی منتشر کرد مبنی بر اینکه عراقی­ها تنها ۶ ماه تا ساخت بمب اتم فاصله کردند. نمی­دانم به چه مدرکی مهم­تر از این نیاز داریم؟» Butler, 2001: 164) )
دستیابی رژیم‌هایی چون دیکتاتوری صدام حسین به سلاح‌های کشتار جمعی، به ویژه سلاح‌های هسته‌ای، تهدید مستقیمی است علیه صلح جهانی. این رژیم‌ها نه تنها با استفاده مستقیم از سلاح‌های کشتار جمعی، بلکه باعرضه آن‌ ها به شبکه‌های تروریستی می‌توانند صلح جهانی را به خطر بی اندازند. پی آمده‌ای این امر برای جامعه بشری به حدی است که اقدام نظامی برای پیشگیری از آن را نه تنها توجیه، بلکه ضروری می‌سازد.
۳-۶-تغییر نقشه جغرافیایی و سیاسی منطقه خاورمیانه
بی‌شک منطقه خاورمیانه یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک جهان است. اگر چه این مسئله می‌تواند از جنبه‌های مختلف مورد بررسی قرار گیرد، ولی وجود ذخایر عظیم نفت و گاز در این منطقه و نیاز شدید اقتصاد پیشرفته جهان به این ذخایر می‌تواند اهمیت فراوان و استراتژیک بودن این منطقه جغرافیایی را به خوبی تبیین کند. از این رو، کاملاً واضح و روشن است که برای سلطه بر کل جهان، آن هم جهانی که سخت به انرژی نفت نیازمند است، چاره‌ای جز به دست گرفتن کنترل کامل این منطقه وجود ندارد. به عبارت دیگر، هر کشوری که داعیه سروری جهان را داشته باشد. نمی‌تواند نسبت به خاورمیانه و حوادثی که در آن رخ می‌دهد بی‌تفاوت باشد.(جهان‌بین، ۱۳۸۳: ۶۱) سیاست مدارن و دولت‌مردان آمریکایی با صراحت کامل همواره این مسئله را خاطرنشان کرده‌اند که در منطقه خاورمیانه دارای منافع حیاتی بوده و برای دفاع از منافع خود در این منطقه از انجام هیچ اقدامی کوتاهی نخواهند کرد. هنری کسینجر وزیر اسبق امور خارجه امریکا از ضرورت تسلط بر نفت خاورمیانه سخن به میان آورده و چنین می‌نویسد:« هر قدرتی که نفت خاورمیانه را دست گیرد، سرنوشت رونق و رفاه اروپای غربی و جهان را در اختیار خواهد داشت» ژنرال کالین پاول، وزیر امور خارجه دولت جرج بوش هم در این رابطه می‌گوید: « هدف دولت امریکا از حمله به عراق، تغییر نقشه خاورمیانه و ایجاد یک خاورمیانه جدید است» ریچارد پرل رئیس گروه مشاورین پنتاگون نیز در همین رابطه گفته است که« هدف امریکا در خاورمیانه باید تغییر نقشه سیاسی و جغرافیایی از جمله تغییر ساختار حکومت ایران باشد. در واقع همه رژیم های خاورمیانه باید تغییر کنند منتهی هر کدام به شکلی خاص»( جهان‌بین، ۱۳۸۳: ۶۲)
عکس مرتبط با اقتصاد
۳-۷-ابراز قدرت برای پیشگیری از حملات آتی
در مورد خاورمیانه حملات یازدهم سپتامبر و تحولات و ضرورت‌های ناشی از جنگ با تروریسم، آمریکا را واداشت تا به ارزیابی مجدد سیاست خارجی خود اقدام نماید. درحالی‌که سیاست‌های خاورمیانه­ای این کشور مدت‌ها معطوف به حمایت و پشتیبانی از حکومت‌های اقتدارگرا و هم‌پیمان و حافظ منافع واشنگتن در منطقه بود و حفظ و تداوم ثبات به عنوان محور اصلی این رویکرد، ترسیم‌کننده سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا بود. با تقویت و تحرک بیشتر گرایش‌های ضد آمریکایی و وقوع حملات ۱۱ سپتامبر در خاک آمریکا، سیاستمداران کاخ سفید به سمت اتخاذ رویکرد امنیتی به جای حفظ ثبات در منطقه تغییر جهت دادند (واعظی ، ۱۳۸۶)دکترین جنگ در سند امنیت ملی آمریکا که در دکترین جنگ پیشدستانه سپتامبر ۲۰۰۲ به تصویب رسید راهبرد امنیتی آمریکا را مشخص می‌ساخت. در بخش سوم این سند آمده است:
دفاع از ایالات‌متحده، مردم و منافع آن در داخل و خارج از مرز با شناسایی و نابودی تهدیدات قبل از اینکه به مرزهای ما برسند انجام می‌گیرد. ایالات‌متحده به طور دائم می‌کوشد تا همراهی جامعه جهانی را به دست آورد، اما چنانچه ضرورت داشته باشد نسبت به اقدامات یک جانبه تردید نمی‌کنیم. دفاع از خود با اقدامات پیشدستانه در برابر تروریسم حقِ ماست تا از خسارات در برابر مردم و کشورمان جلوگیری کنیم. The National Security Strategy2002)
بوش در سخنرانی خود در وست پوینت در اول ژوئن ۲۰۰۲ گفت که با تمام قدرت با تلاش‌های تروریستها و دولت‌ها برای کاربرد سلاح‌های مدرن برای نیل به اهداف رادیکال علیه ایالات‌متحده مقابله می‌کند و در صورت لزوم به اقدامات پیشدستانه متوسل می‌شود. اقدام پیشدستانه در برابر مفهوم سنتی بازدارندگی قرار می‌گیرد. چنین استدلال می‌شود که منابع جدید تهدید به دلایل ایدئولوژیک قابل بازدارندگی نیستند. این یعنی ایالات‌متحده در هر جا و هر زمان می‌تواند به این منابع به شکلی پیشدستانه حمله کند و این به منزله نادیده گرفتن حق حاکمیت دولت‌ها و برگرفتن یک نقش امپریال از سوی ایالات متحده است. (مشیر زاده، ۱۳۸۶: ۱۷۹)
۳-۸- ارتقاء دمکراسی در کشورهای خاورمیانه و ایجاد دولت سرمشق
در بخش دوم سند استراتژی امنیت ملی امریکا در سال ۲۰۰۲ با عنوان آرمان­های حماسی برای شرافت انسانی، اصول و ارزش­های جامعه لیبرالی شامل دفاع از آزادی، عدالت، حاکمیت قانون، محدود ساختن قدرت مطلق دولت، آزادی بیان، آزادی مذهبی، حقوق زنان و…. اشاره دارد که از اصول مورد حمایت دولت آمریکا در سیاست خارجی می­داند. در واقع در این قسمت از سند، دولت آمریکا به نقش تاریخی ملت آمریکا به عنوان منجی جهان و منبع الهام‌بخش اصول دموکراسی توجه دارد. بر مبنای چنین دیدگاهی است که جرج بوش ضمن آنکه یکی از اهداف اشغال را بنای دموکراسی و تعمیق ارزش­های دموکراتیک در عراق ذکر می­ کند. خودش را سردمدار ایده­آلیسم و صلح‌طلبی قرن بیست و یکم می­داند. وی در سخنرانی ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲، تحت عنوان وضعیت اتحاد کاملاً خود را با ویلسون مقایسه می­ کند و در برابر شر که از نظر او همان تفکر دیکتاتور مابانه است ایده صلح مبتنی بر دموکراسی مطرح می­ کند و توسعه این صلح در خاورمیانه را از اهداف آمریکا می­داند.( بزرگمهری، ۱۳۸۵: ۷۶ )
سیاست آمریکا در برابر جهان عرب همواره در جهت حمایت از حاکمان نظامی و پادشاهانی بوده است که از پشتیبانی مردم برخوردار نبوده‌اند. این سیاست کمتر توانسته است به طبقه متوسط جوامع عرب اعتماد کرده و از رفرم های سیاسی در آن کشورها پشتیبانی کند. اما تغییر ساختار اجتماعی جوامع عرب، از یکسو، و رشد بنیادگرایی اسلامی، از سوی دیگر، ادامه چنین سیاستی را برای آمریکا پر هزینه و پر مخاطره کرده است. لذا، آمریکا برای حفظ منافع استراتژیک خود در خاورمیانه ناچار به اتخاذ سیاست جدیدی است که بتواند نوسازی ساختار سیاسی کشورهای عرب را تشویق و میسر سازد. این نظریه، حمله نظامی به عراق را آغاز این سیاست جدید می­دانست، که هدف آن آزادی عراق از دیکتاتوری صدام، استقرار دموکراسی و نوسازی ساختار سیاسی آن کشور بود. عراق، به علت بافت اجتماعی اقتصادی و شرایط سیاسی آن، انتخاب مناسبی برای معرفی و آزمایش این سیاست جدید بود. زیرا عراق، در مقایسه با کشورهایی چون عربستان سعودی و مصر، دارای استعداد بیشتری برای نوسازی و استقرار دموکراسی بود برای مثال کشور عراق گرفتار محدودیت‌های مذهبی عربستان سعودی نیست، همچون مصر از فشار جمعیت و فقر رنج نمی‌برد، و احساسات ضد آمریکایی در آن نسبتاً کمتر بود. بعلاوه، آزادسازی آن از چنگال دیکتاتوری صدام این فرصت را برای آمریکا به وجود می‌آورد تا بتواند سیاست جدید خود را در شرایطی کنترل شده بیازماید. این سیاست، در صورت موفقیت، می‌توانست در مراحل بعدی به اشکال مناسب به سایر کشورهای منطقه تعمیم داده شود.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
درعین‌حال، افزایش گرایش مردم عراق به اصول و ارزش‌های غربی برای واشنگتن مهم بود؛ زیرا تغییر و تحول فرهنگی در عراق زمینه‌ساز گسترش سرمایه‌داری و دموکراسی در این کشور خواهد بود. هر قدر مردم عراق از لحاظ تغذیه، پوشاک و به طور کلی از سبک زندگی آمریکایی‌ها تقلید کنند، تمایل آن‌ ها به پذیرفتن ارزش‌های لیبرالی افزایش می‌یابد و بازار فروش محصولات غربی هم در عراق رونق می‌گیرد. الگوی توسعه در این کشور از هر لحاظ تغییر می‌یابد و با گسترش سرمایه‌داری و دموکراسی در عراق، امریکا می‌تواند برای تأمین منافع خود در این کشور گام‌های بلندی بردارد. ( پایور، ۱۳۸۲: ۲۰) اما عده‌ای از منتقدین معتقد بودند که اجرای این سیاست جدید از طریق مداخله نظامی میسر نیست. زیرا، تهاجم نظامی منجر به رادیکالیزه شدن نیروهای قشری و تقویت احساسات ضد غربی شده، و کار نوسازی جامعه و استقرار دموکراسی را برای نیروهای مدرن دشوار می‌سازد.
۳-۹- جنگ تمدن‌ها
به عقیده هانتیگتون عامل اصلی صف آرایی­های پس از جنگ سرد، مذهب خواهد بود. بدین ترتیب که رفته‌رفته ایدئولوژی­های سیاسی کم­رنگ شده و گسست­های تمدنی که مایه مذهبی دارند، مهم­ترین تعیین گر رفقا و رقبای استراتژیک خواهد بود. بر این اساس عواملی چون اختلافات نژادی، دینی و زبانی، حذف فاصله­ها و افزایش خودآگاهی، رشد طبقات جدید تحصیل‌کرده که بیشتر مذهبی هستند و رشد منطقه باعث آفرینش و تعمیق شکاف­های نوینی خواهد شد که نهایت آن­ها نبردهای خونین است. عصاره پیام هانتینگتون این است که برخورد آتی نزدیک است و این برخورد، برخورد تمد­ن­ها خواهد بود. خطیرترین تمدنی که قابلیت و زمینه ­های تقابل آن با غرب بسیار زیاد است، تمدن اسلام است. بر اساس نظریه رویارویی تمدن­ها مهم­ترین عارضه خویشاوندی تکنولوژیک، رویارویی تمدنی است. چون نزدیکی در عرصه فناوری باعث برجسته شدن اختلافات فرهنگی شده و مسلمانان را نسبت به نابرابری موجود حساس و معترض خواهد ساخت. اعتراض مسلمانان نسبت به وضع موجود به شیوه­ هایی متفاوتی بروز خواهد یافت که مسلح شدن، اتحاد با تمدن کنفوسیوسی و بنیادگرایی مهم­ترین آن‌ ها هستند.( نصری، ۶۷۴:۱۳۸۱ -۶۷۳)
این نظریه، متأثر از تئوری جنگ تمدن‌های ساموئل هانتینگتون، جنگ آمریکا علیه وحشت‌افکنی و عراق را مرحله‌ای از جنگ تمدن‌های غرب و اسلام می‌داند. جهان اسلام، که به خاطر شکست از غرب و ناتوانی در نوسازی و همگامی با سیر تحولات تاریخ از جهان غرب خشمگین است، یورشی نو را علیه تمدن پیروزمند غرب آغاز کرده است. گسترش بنیادگرایی اسلامی و حملات تروریستی علیه آمریکا نمودهای اصلی این نبرد می‌باشند. جنگ آمریکا علیه عراق، و احتمالاً سایر کشورهای منطقه، اقدامی است برای در هم شکستن این مقاومت. دولت‌مردان آمریکا، برای آنکه دوستان خود را در منطقه نرنجانند، می‌کوشند تا از هم آوازی آشکار با این نظریه خودداری کنند. اما، تپش نبض این نظریه را می‌توان در متن بسیاری از نوشتارها و تحلیل‌های رسمی و غیررسمی امریکا حس کرد.
۳-۱۰- جلوگیری از دستیابی بنیادگرایان اسلامی به منابع استراتژیک
راهبرد امنیت ملی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بر این اصل و فرض محوری استوار شده است که این کشور علاوه بر تهدیدات متقارن برخاسته از قدرت­های هم سنخ و هم سنگ، با تهدیدات نامتقارنی روبروست که از بازیگران دولتی و غیردولتی نامتقارن سرچشمه می­گیرند.( دهقانی، ۱۳۸۱: ۶) خاورمیانه با داشتن منابع غنی انرژی از یک سو و موقعیت خاص ژئوپولیتیک از سوی دیگر، حوزه منفعتی غیرقابل اغماض برای قدرت‌های بزرگ محسوب می‌شود. این در حالی است که خاورمیانه نه تنها با نظم سیاسی- اقتصادی آمریکا هماهنگی ندارد بلکه به شدت از پتانسیل مقاومت و مقابله برخوردار است. حوادثی از قبیل رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حضور اتباع سعودی در آن و احیای افراط‌گرایی در منطقه، نمایانگر تضاد منفعتی و امنیتی قدرت آمریکا و منطقه خاورمیانه است. از این‌رو، پی‌گیری اصلاحات سیاسی در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ به منظور استقرار نظم سیاسی مطلوب و اصلاحات اقتصادی در راستای اقتصاد لیبرال و بازار آزاد به منظور استقرار نظم اقتصادی مطلوب در دستور کار سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا قرار گرفت. (واعظی، ۱۳۸۸: ۷)
طبق این نظریه، بنیادگرایان اسلامی دولت‌های عراق، عربستان سعودی، لیبی، و یمن را هدف قرار داده‌اند تا با دست یافتن به ثروت نفت آن‌ ها بتوانند ایدئولوژی خود را به توان مالی و نظامی مجهز کنند. درمیان این کشورها عراق به دلیل دیکتاتوری صدام، جنگ‌های متعدد، شرایط نامطلوب اقتصادی، نارضایتی مردم، و ناتوانی اپوزیسیون در ایجاد یک الترناتیو سکولار، ضعیف‌ترین حلقه این زنجیره بود که میتوانست به تصرف بنیادگرایان اسلامی درآید. در صورت پیروزی بنیادگرایان، دامنه این حرکت در مراحل بعد می‌توانست به آسانی به عربستان سعودی، لیبی، و غیره کشیده شود. حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق اقدامی بود برای بازداشتن بنیادگرایان اسلامی از دستیابی به منابع استراتژیک نفت.
۳-۱۱- حفظ برتری آمریکا و تعمیق نظم نوین جهانی
مطابق دکترین نظم نوین جهانی، ایالات متحده پس از فروپاشی سیستم دو قطبی، جهان را تابع یک نظم سلسله مراتبی فرض می کند که در آن، آمریکا تنها ابر قدرت جهانی تلقی شده و سایرکشورها به قدرت های بزرگ، منطقه‌ای، متوسط، کوچک و در نهایت ذره‌ای تقسیم می‌شوند .این در حالی بود که آمریکایی‌ها طبق نظریات تکمیلی دیگری چون پایان تاریخ فوکویاما معتقد بودند که در پسا جنگ سرد و به دنبال شکست مکاتب فاشیسم و کمونیسم در قرن بیستم، لیبرال دموکراسی تنها نظامی است که برتری خود را در نظام جهانی به اثبات رسانیده و از این پس، مسیر تاریخ به سوی گسترش دموکراسی در جهان و افول سایر اشکال نظام‌های سیاسی باقیمانده خواهد بود.( ستاری، ۱۳۸۱: ۴۴-۴۳) آمریکا چون قدرت هژمونیک را در نظام جهانی دار د، با کمترین تأثیرپذیری از محیط، بیش‌ترین نفوذ را بر شکل‌دهی ساختار و مبادلات قدرت داراست .دخالت‌های فزاینده این قدرت پس از۱۹۹۱ میلادی. نشان می‌دهد که این دولت به صورت یک جانبه به پایان دادن به مسائل عراق، بوسنی، کوزوو، اعراب و اسرائیل و … همت گماشته است . به یمن این پیشتازی در قدرت، ایالات‌متحده به سیاست خارجی مداخله گرایانه ای برای اعمال پیشوایی خود در عرصه بین‌المللی رو آورده و سعی می‌کند نظام تازه مورد نظر خود را به جهان تحمیل نماید .(سیف زاده ، ۱۳۸۰: ۲۲۱-۲۲۱) بر اساس این تلقی است که اقدام به تحریم اقتصادی و حمله نظامی به کشورهای مختلف می‌کند، دولت‌ها را بر اساس معیارهای حقوق بشر، آزادی و دموکراسی مورد نظر خود درجه بندی می‌کند و بعضی را در فهرست دولت‌های حامی تروریسم قرار می‌دهد و قوانین داخلی خود را با قوانین حاکم بر نظام بین‌الملل یکی انگاشته و آن‌ ها را حتی بر ض د متحدان اروپایی خود در صورت عقد قراردادی نفتی و گازی با کشورهای مخالف باسیاست‌های آمریکا به کارمی گیرد.(هرسیج، ۱۳۸۰: ۲۶)
با تحولات جهان در دو دهه گذشته، فروپاشی بلوک شرق، قدرت گرفتن بلوک‌های اقتصادی سیاسی جدید، رشد بنیادگرایی اسلامی، رشد ناسیونالیسم، و رشد اقتصاد جهانی، آمریکا نگران بود که برتری اقتصادی و سیاسی خود را به تدریج از دست بدهد. رکود اقتصادی از یکسو، و تعمیق و تسریع شکل‌گیری اروپای واحد از سوی دیگر، بر هراس آمریکا افزوده بود. هدف اصلی آمریکا از حمله نظامی به افغانستان و عراق عبارت بود از احیا و حفظ هژمونی سیاسی و اقتصادی خود در منطقه. با بهره گرفتن از جنگ عراق آمریکا موفق شد بین اتحادیه اروپا شکاف بی اندازد و پایگاه اقتصادی و نظامی خود را در خاورمیانه تحکیم کند.
طبق این نظریه که تعمیم دو نظریه پیشین است. پس از فروپاشی بلوک شرق جهان وارد دوران جدیدی شده است که طی آن آینده روابط بین‌المللی و نظم جهانی از کانال نبرد و رقابت میان دولت‌های قوی و یا اتحادیه‌های منطقه‌ای شکل خواهد گرفت، که به تقسیم مجدد جهان و تغیر جغرافیای سیاسی آن خواهد انجامید. از این منظر، جنگ اول خلیج‌فارس، جنگ افغانستان، و جنگ دوم خلیج‌فارس ابزاری برای بازسازی روابط بین‌المللی است. هدف آمریکا از جنگ عراق، نه بازسازی عراق، بلکه بازسازی روابط بین‌المللی است، و اعتراض فرانسه، روسیه، و آلمان به آمریکا در حقیقت اعتراض آن‌ ها به جایگاه آتی آمریکا در این نظم و سهم اندک خویش است. بازسازی روابط بین‌المللی تنها به معنی تجدیدنظر در مرزهای جغرافیایی و ایجاد کشورهای جدید نیست، بلکه در چارچوب مرزهای کنونی نیز باید جایگاه کشورها در روابط بین‌المللی، از طریق چگونگی رابطه با آمریکا، دوباره تعریف شود.
۳-۱۲- دستیابی و کنترل نفت عراق
منابع نفتی در سده بیست ویکم ابزار مناسبی برای چانه‌زنی شمرده می­ شود. ایالات‌متحده یا هر کشوری که بر این منابع سلطه یابد، این توان را خواهد داشت که در روابط خود با دیگر واحدهای سیاسی از اهرم انرژی بهره‌برداری کند. اگر امریکا سلطه خود را بر منابع نفتی تثبیت کند، در ساختار تقسیم کار اقتصاد بر پایه وابستگی متقابل جایگاه مهمی به دست خواهد آورد. به همین دلیل رقابت منطقه­ای برای سلطه بر این منابع در دورانی که نفت به عنوان مهم‌ترین ماده انرژی ساز مطرح‌شده، جریان داشته و همچنان ادامه خواهد داشت.( یزدانی و محمود اوغلی، ۱۳۸۸: ۱۲۶) نیاز فزاینده به منابع نفتی با توجه به جایگاهی که نفت در اقتصاد جهانی و به ویژه در اقتصاد آمریکا دارد، نقشی برجسته در پیوند بر با خاورمیانه بازی می­ کند. جوزف نای از پژوهشگران برجسته در زمینه سیاست خارجی بیان می­دارد: « نفت به عنوان مورد استثنائی در میان مواد خام، تا اندازه­ای توجیه کننده جنگ ۱۹۹۱ خلیج فارس و ادامه یافتن حضور گسترده دریایی آمریکا در خلیج فارس بوده است» ( یزدانی، محمود اوغلی، ۱۳۸۸: ۱۲۸) یکی از عوامل مهم و اساسی در حمله به عراق ذخایر موجود نفت در عراق بوده است، چرا که عراق از بیش‌ترین ذخایر نفتی جهان پس از کشور عربستان سعودی برخوردار است، که به آسانی و با هزینه بسیار پایین قابل‌استخراج است. این ذخایر عظیم می ­تواند تا حدودی وابستگی روزافزون آمریکا را در سال‌های آینده را تأمین می­ کند و این امر باعث می­ شود که عراق جایگاه ویژه­ای در استراتژی منطقه­ای آمریکا در خاورمیانه داشته باشد. از سوی دیگر آمریکا می ­تواند با اثرگذاری کشورهای صادرکننده نفت در بازار جهانی را کاهش دهد. آمریکا با کاهش آسیب­پذیری خود در زمینه انرژی و افزایش تأثیرگذاری بر صادرکنندگان و مصرف‌کنندگان نفت به عراق حمله کرد. آمریکا می‌تواند با تغییر حکومت صدام و ایجاد یک حکومت مورد تأیید خود، منابع نفت عراق را که بسیار غنی و بکر است مورد استفاده قرار دهد و بدین ترتیب از وابستگی‌اش به عربستان کاسته می‌شود و در ضمن امکان واردکردن فشار بر عربستان برای انجام اصلاحات در این کشور به وجود می­آید.( باوند، ۱۳۸۱: ۳۳) آمریکا با سلطه بر منابع نفتی عراق می‌تواند از آن‌ ها به عنوان ابزاری در سیاست پولی و مالی و بر ضد رقبای تجاری و مالی خود استفاده کند. همچنین آمریکا با تسلط بر منابع خلیج‌فارس می ­تواند بر روسیه ، اتحادیه اروپا و به ویژه چین که در آینده به نفت و گاز وابستگی بیشتری پیدا خواهد کرد نیز کنترل و تسلط داشته باشد. از سوی دیگر اشغال عراق وسیله مؤثری برای از بین بردن تسلط عربستان سعودی و اوپک بر تعیین قیمت نفت است و این مسئله در بلندمدت قدرت و جایگاه آمریکا را در عرصه جهانی تقویت خواهد کرد.( طاهری، ۱۳۸۷: ۳۰-۲۰ ) کشور عراق پس از عربستان با ذخایر نفتی ۱۱۲ میلیارد بشکه‌ای خود، دومین کشور دارنده منابع و ذخایر غنی نفتی است و مطالعات نشان می­دهد که احتمالاً ۱۰۰میلیارد بشکه دیگر نیز وجود دارد و هزینه‌های تولید نیز در آن کشور در مقایسه با سایر کشورها و مناطق بسیار پایین است. با توجه به چنین ویژگی ممتازی بسیاری از کارشناسان سیاسی معتقدند جنگ عراق بیانگر یک واقعیت است و آن هم (عطش روزافزون آمریکا برای نفت )و تلاش برای تسلط و چپاول منابع نفتی مهم. بنابراین نظر، مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی بهانه‌ای است برای توسعه‌طلبی امپریالیستی آمریکا در خاورمیانه، که هدف عمده آن عبارت است از دستیابی و کنترل منابع نفتی خلیج‌فارس . اما منتقدین برآیند که این موضع‌گیری، با توجه به هزینه‌های سرسام‌آور جنگ، هزینه بازسازی چاه‌های نفت عراق، دسترسی بازار غرب به نفت منطقه، و اینکه قیمت نفت در نهایت توسط مکانیزم عرضه و تقاضای بازار تعیین می‌شود، با منطق اقتصادی سازگار نیست.
طبق این برآوردها، هدف اصلی حمله نظامی آمریکا به عراق، از منظر بازار نفت، حداکثر می‌تواند تأمین امنیت و کنترل نفت خاورمیانه باشد، نه دستیابی به نفت ارزان.
۳-۱۳- حمایت از منافع اسرائیل
برخی بر این باورند که مهم‌ترین دلیل حمله به عراق را باید در پیوند نزدیک برخی مقامات عمده با حکومت شارون در اسرائیل دانست. بسیاری از افرادی که در حکومت بوش سمت­های را اشغال کرده­ بودند از یهودیان طرفدار اسرائیل به ویژه دوستان نزدیک آریل شارون می­باشند. این افراد کسانی هستند که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به شدت از ضرورت حمله آمریکا به عراق سخن می­راندند. سه چهره شاخص حکومت بوش یعنی ریچارد پرل، داگلاس فیث و دیوید ورمسر در دستورالعملی که تهیه دیده بودند بر ضرورت سرنگونی صدام حسین تاکید کرده بودند. برنامه آنان( نو محافظه‌کاران) توصیه به مداخله نظامی و نابودی حکومت­هایی می­کرد که برای اسرائیل تهدید محسوب می­شدند یعنی سوریه بعثی، ایران تحت حاکمیت روحانیون و به ویژه عراق صدام حسین این مسئله می ­تواند به خوبی نشان از این واقعیت داشته باشد که یکی از دلایل اصلی حمله به عراق حفظ منافع اسرائیل بوده است.( حاجی یوسفی، ۱۳۸۳: ۹۴۹)

 

دانلود

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:15:00 ب.ظ ]