پیش از این گفته شد که به نظر ملاصدار نفس در ابتدای پیدایش خود وجودی مادی دارد و بر اثر حرکت جوهری تکامل مییابد و در نهایت به مرتبه تجرد عقلی میرسد. نفس پیش از رسیدن به این مرتبه موجودی جسمانی است. این دیدگاه مبتنی بر چند اصل است: اصالت وجود، تشکیک در وجود و حرکت جوهری که در بررسی مفاهیم به آن پرداختیم. تصور رایج فلسفی در مورد رابطه نفس و بدن بر آن است که میان آنها دوگانگی وجود داشته و نفس صورت و مدبر بدن تلقی میشود. ملاصدرا نیز در ابتدا با این نگرش مخالفت نمی کند ولی در مسیر استدلالات به تدریج نظرات خود را مطرح کرده و سخن دیگران را طرد میکند.
ملاصدرا شکلهای مختلف تعلق و رابطه میان اشیاء را به شش دسته تقسیم میکند:
وابستگی به حسب ماهیت و مفهوم، مانند وابستگی ماهیت به وجود؛
وابستگی به حسب ذات و حقیقت، به این صورت که ذات و هویت شیئ به ذات و هویت متعلقبه وابسته باشد، مانند وابستگی ممکن الوجود به واجب الوجود؛
وابستگی به حسب ذات و نوع، مانند وابستگی عرض به موضوع؛
وابستگی به حسب وجود و تشخص به طبیعت و نوع متعلق به، هم در حدوث و هم در بقاء، مانند نیاز صورت به ماده در تشخص؛
وابستگی در وجود و تشخص تنها در مرحله حدوث نه در بقاء، مانند وابستگی نفس به بدن؛
وابستگی به شیئ از جهت استکمال و اکتساب فضیلت، نه در اصل وجود و تشخص، مانند تعلق نفس به بدن بعد از بلوغ صوری یعنی هنگامی که دارای قوه تفکر و عقل عملی بالفعل میشود ولی هنوز عقل نظری آن از قوه به فعل تبدیل نشده است.
ملاصدرا از میان اقسام یاد شده تعلق قسم اول را شدیدترین قسم تعلق و قسم اخیر را ضعیفترین نوع میداند. او آخرین قسم رابطه یعنی رابطه استکمالی و اکتساب فضیلت را به وابستگی نجَار به ابزار و آلات نجاری تشبیه میکند با این تفاوت که وابستگی نفس به آلات بدنی، طبیعی و ذاتی است ولی وابستگی نجار به ابزار، عرضی و خارجی است.[۱۹۶] به نظر ملاصدرا نحوه تعلق نفس به بدن برحسب وجود و تشخّص آن، تنها حدوثی است و نه بقائی. یعنی نفس در اوایل تکون و حدوث خود محتاج مادّه است ولی در بقاء، دیگر چنین احتیاجی مرتفع میگردد.
نفس در ابتدا مثل بقیه قوایی است که در مادّه بوده و محتاج مادّه است؛ البته مادّهای مبهم و نامشخص که آن مادهّ همان بدن است. هرچند در طول حیات فرد، این بدن دارای تغییر و تحول است ولی همواره نفس به بدن نامتعین و مبهم تعلق دارد و لذا انسان از جهت نفس شخصیت واحدی دارد به خلاف جسم آن که واحد نبوده و مرتب در حال تغییر و تحول است. در واقع تعلّق نفس به بدن ضعیفترین انواع تعلقات میباشد. همانند تعلق نجّار به ابزار کار خود که بدون آنها نمیتواند کار خود را انجام دهد؛ نفس نیز بدون ابزار، موجودات ومحسوسات را نمیتواند درک کند و ادراک آن منوط به آلات جسمانی است. به موجب تکرار استفاده از این آلات، بعد از مدتی ملکهای در نفس ایجاد میگردد که میتواند به قدرت آن، صورت هرکدام ازمحسوسات را بدون کمک ابزار جسمانی به هر نحوی که بخواهد در ذات خود حاضر کند و این در حالی است که در ابتدا ممکن نبود.
نکته بسیار مهم در دیدگاه ملاصدرا، در باب رابطه میان نفس و بدن این است که ملاصدرا نفس را در تمام مراحل وجودیش دارای بدنی متناسب با همان مرحله میداند. هر گاه نفس از مرحلهای به مرحله دیگر میرود بدن قبلی را همچون لباسی به کنار میگذارد و بدن متناسب با همان مرحله جدید را با خود بر میدارد. بدن همیشه و در همه مراحل وجودی نفس، مرتبه نازله نفس به شمار میرود. مرتبه نازله نفس در عالم مادی همین بدن خاکی است که پس از استکمال نفس و الحاق آن به عالم عقل بالفعل آن را کنار میگذارد اما باز هم از بدن بی نیاز نمیشود بلکه بدن اصلی با نفس است. از این رو ملاصدار تأکید میکند که «بدن نفس از آن حیث که بدن اوست، محال است که از وی منفک شود، بلکه مطلقاً بدن در همه عوالم مرتبه نازله نفس است و آن بدن به صورت همین پیکر ظاهر است و این پیکر ظاهر به تجدد امثال و حرکت جوهری دم به دم عوض میشود، ولی خود بدن باقی است و آن گاه که این را بر زمین گذاشت آن بدن اصلی با او هست.»[۱۹۷]
بنابراین نفس در ابتدا موجودی بالقوه و عاری از هر کمالی و لاشیء محض است و شباهت زیادی به جسم دارد. آخرین مرحله جسمانی نفس نیز اوّلین مرحله روحانی است که در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است؛ بلکه کمال جسم و قوه روح بوده و نهایتاً به تجرد محض رسیده و از جسم بی نیاز میگردد.[۱۹۸] نفسیّت نفس نیز به این است که در بدن تصرف کند و کامل شود و به منزله صورت کمالی بدن باشد. لذا تا هنگامی که برای بدن، نفس و صورت است، وجودی مفارق از مادّه ندارد ولی به مرور، جوهر آن استکمال یافته و بی نیاز از مادّه میشود و وجود عقلی مییابد و وجود عقلی است که بقاء یافته و دیگر با فساد بدن، فاسد نمیشود.[۱۹۹]
در مرحله پیدایش، نفس و بدن با یکدیگر همراهاند ولی در ادامه این نفس است که بدن را با خود همراه میکند زیرا نفس است که در حال طی کردن مراحل کمال است و این باز میگردد به ماهیت پویا و رو به تکامل نفس. نفس در ابتدا جسمانی است و پیدایشش به پیدایش بدن است اما در ادامه از عالم ماده عبور کرده و به عالم عقل ملحق میشود. نفس این ویژگی را دارد که بدن را نیز با خود در این مسیر تکاملی همراه نماید. چون نفس در سیر خود در عالم وجود رو به بالا، لطافت و پاکیزگی میرود، بدن نیز میتواند به این سیر بپردازد.
از نظر ملاصدرا رابطه نفس با بدن همچون رابطه پادشاه با کشور و ناخدا با کشتی نیست؛ یعنی جنبه تدبیر ندارد، بلکه نفس فصل مقوم بدن بوده و هر دو به یک وجود موجودند و چنانکه اشاره شد این رابطه تا زمانی که نفس به تجرد کامل نرسیده است باقی است و چون به تجرد کامل رسید، این تعلق و اتحاد از بین میرود ولی نفس باقی میماند. ملاصدرا هر قوه فاعلیای که از آن آثار متفاوت صادر شود را نفس مینامد. مراد از این نفس، نفس بسیط نیست بلکه قوایی است که مبدأ این افعال گوناگون میباشند. از این رو ملاصدرا تصریح میکند که سخن گفتن از نفس انسان در زمره علوم طبیعی به شمار میرود.[۲۰۰]
۲-۸-۲٫ رابطه تعلقی نفس و بدن
ملاصدرا با ارائه دو برهان در صدد است اثبات کند که رابطه نفس و بدن رابطه تعلقی است و این رابطه عین ذات نفس است. ارتباطی که ملاصدرا برای رابطه بدن و نفس ترسیم میکند از سنخ مرغ و قفس نیست یعنی رابطه دو جوهر متفاوت که یکی در دیگری حلول کرده باشد و نه از سنخ ماده و صورت. به نظر ملاصدرا حقیقت نفس حقیقتی تعلقی است نه آنکه تعلق و اضافه بر آن عارض شده باشد و نمیتوان برای آن ذاتی صرف نظر از اضافه مزبور در نظر گرفت؛ ذاتی که خالی از جنبه نفسانیت و تعلق به جسم باشد. در عین حال نفس پس از طی مراحل کمال به مرحله عقل بالفعل میرسد و از ماده بی نیاز میشود اما کمالات آن در ضمن مرتبه عقلی آن محفوظ است و این گونه نیست که دیگر نفس نباشد.[۲۰۱] ملاصدرا دو دلیل برای اثبات رابطه تعلقی نفس به بدن اقامه میکند. تقریر این دو برهان به این شکل است:
برهان اول: لازمه این که نفسیت نفس عارض بر ذات آن گردد این است که ذات نفس جوهری مجرد و مستقل از جسم بوده و تعلق به جسم در مرتبه خارج از ذات بر آن عارض شده باشد. در این صورت تعلق به جسم برای آن جوهر مجرد یا عرضی لازم است و یا عرضی مفارق. اگر عرضی لازم باشد، هیچگاه نباید از معروض خود انفکاک داشته باشد حال آنکه بر طبق فرض، مرحلهای وجود دارد که در آن ذات نفس موجود بوده ولی تعلق به بدن نداشته است و اگر تعلق به جسم برای ذات نفس عرضی مفارق باشد، باز مواجه با مشکل خواهیم شد زیرا عروض عرض مفارق متوقف بر حصول استعدادی در ذات معروض و حصول استعداد نیز منوط به مادی بودن است در حالی که بنابه فرض، ذات نفس موجودی است مجرد.[۲۰۲] این برهان فقط نظریه کسانی را رد میکند که معتقد به قدم نفس یا حدوث نفس قبل از حدوث بدن هستند در حالی که دیدگاه (روحانیه الحدوث) حدوث نفس با حدوث بدن میتواند عروض تعلق نفس به بدن را عرضی لازم بداند.
برهان دوم: نفس متمم بدن مادی بوده و از ترکیب آن دو یک نوع تام مادی و جسمانی حاصل میآید و هر موجودی دارای نفس نوعی است که از ترکیب نفس و جسم پدید آمده است. حال اگر ذات نفس را جوهری مجرد بدانیم که تعلق به جسم در ذات آن نهفته نیست لازم میآید که از ترکیب یک جوهر مجرد مستقل که از سنخ عقول مجرد است با یک جوهر مادی مانند بدن یک نوع مادی حاصل شود در حالی که این امر محال است. به همین خاطر باید نفس را در ذات خود متعلق به ماده بدانیم و وجودی متحد با ماده بدانیم.[۲۰۳]
پس رابطه ذاتی نفس با بدن مشخص شد که رابطهای تعلقی است نه این که تعلق عارض بر نفس شده باشد. همین نوع اضافه است که تفاوت نفس و عقل را شکل میدهد. زیرا عقل جوهر مجردی است که نه هویت تعلقی دارد و نه به موضوعی اضافه میشود. زیرا عروض اضافه، متوقف بر امکان استعدادی است و لازمه فرض امکان استعدادی در عقل، مادی بودن آن است. از این رو تفاوت حقیقی بین نفس و عقل در این است که در حاق وجود نفس اضافه به بدن یا جسم نهفته است و در مورد عقل اینچنین نیست.
باید به این نکته توجه نمود که هر چند نفس با عقل متفاوت است اما بر اساس حرکت جوهری و اشتداد در وجود میتواند به مرتبه عقل مفارق نایل شود. وجود نفس پهنای عریضی را شامل میشود. ابتداییترین مرتبه وجود نفس که مرتبه جسمانی آن است نسبت به مراتب بالاتر حالت بالقوه را دارد.[۲۰۴] از آنجا که ملاصدرا نفس و بدن را واحد میداند، آن دو را دو طرف یک واقعیت تعریف میکند که یک طرف ثابت و اصل و طرف دیگر فانی و فرع است. هر کدام قویتر شود طرف دیگر را تحت تأثیر قرار میدهد. ویژگی نفس در این میان این است که هر چه در وجود کاملتر شود، لطیفتر و پاکیزهتر میشود و بدن را نیز با خود لطیفتر و پاکیزهتر میکند و اتصال نفس به بدن شدیدتر میگردد، تا این که بدن وجودی عقلی میشود.[۲۰۵]
عمق ارتباط میان نفس و بدن به نحوی است که همواره با یکدیگر همراهند. نفس جسمی ادراکی است که در درون اجسام دنیایی سبب تصرف ارواح و طبایع به وسیله جسم دنیایی میشود. وجود این جسم نفسانی عین ادراک و شعور است از این رو حیات ذاتی آن است.[۲۰۶] به وضوح میتوان ادعا کرد که از نظر ملاصدرا جسم در پرتو تحولات جوهری نفس تکامل مییابد تا این که نفس و جسم به صورت جوهری واحد و عقلی در میآیند. از این رو او بدن را محمول و نفس را حامل آن عنوان میکند.[۲۰۷]
۲-۸-۳٫ تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن
ملاصدرا به تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن معتقد است. به نظر او اگر نفس توجهی به احوال مادی بدن نظیر تعدیل مزاج و حفظ اتصال میان اجزای آن نداشت هیچگاه در اثر تغییرات جزئی بدن متأثر و متألم نمیشد؛ در حالی که میبینیم کوچکترین تغییرات حاصل در بدن و مزاج آن، مانند بالا و پایین آمدن حرارت بدن، منجر به تألم و رنجوری نفس میشود. در تأثیر تغییرات مادی بدن، نفس بلا فاصله آزرده میشود و احساس درد و رنج میکند، مثلاً یکی از اعضای بدن دچار بریدگی شود یا یکی از استخوانها بشکند یا این که بدن دچار نوعی بیماری شود. این در حالی است که اگر نفس ارتباطی با بدن نداشت دلیلی وجود نداشت که نفس بلافاصله از این مشکل متأثر شود، بلکه عوامل درد و رنج نفس باید منحصر در اموری تصوری مانند ترس از آینده یا ناراحتی از تصور امور گذشته میشد در حالی که عوامل دردآور شامل موارد تأثر از بدن نیز میشود؛ این دلیل واضحی برای ارتباط نفس با بدن است. از این رو هر حالی که عارض بدن گردد بر نفس نیز عارض میشود و بر عکس هر حالتی که بر نفس عارض شود بر بدن نیز عارض شده و تأثیر میگذارد. مثلاً وقتی به واسطه تعقل یا تخیل لذتی به نفس انسان دست دهد بر اثر آن در رنگ چهره و صورت تأثیر میگذارد و آشکار میشود.[۲۰۸]
این ارتباط حاکی از حضور قوای نفسانی در مرتبه نباتی و طبیعی بدن است. چنین حضوری سبب میشود نفس به طور مستقیم با عوامل و اسباب مادی تماس داشته باشد و تحت تأثیر آن قرار بگیرد.
به نظر ملاصدرا نفس همچون راکب بدن است ولی در مقام تجرد که در مرحله نفس انسانی قرار دارد به دلیل اختلاف ذاتی که با بدن عنصری و مادی دارد، مستقیماً در اعضای کثیف عنصری نمیتواند تصرف کند؛ به همین خاطر واسطهای در این خصوص لازم است؛ ملاصدرا این واسطه را روح بخاری میداند.[۲۰۹] به نظر او این روح است که در اعضاء و اعصاب دماغی نفوذ میکند و واسطه عروض حالات بدن بر نفس و بر عکس میشود. روح غریزی یا بخاری در مرتبه پائینتر از نفس و بالاتر از جسم و حد وسط و رابط بین جسم و نفس قرار میگیرد. به نظر ملاصدرا بین اینها نیز واسطههای دیگر لازم است، همانند برزخ مثالی که متوسط بین نفس ناطقه و روح حیوانی میباشد و یاسایر اعضاء که به واسطه عضو رئیسه به روح بخاری متصل میشوند.[۲۱۰] روح بخاری سه وظیفه به عهده دارد
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
وساطت بین نفس و بدن؛ زیرا نفس انسانی حقیقتی مجرد است از این رو بدون واسطه با بدن عنصری کثیف نمیتواند ارتباط برقرار کند لذا لازم است جرمی لطیف که فوق بدن و دون نفس است در میان باشد، این وساطت را روح بخاری که در نهایت لطافت است به عهده دارد به همین خاطر اشتغال و علقه نفس به بدن و به هر عضو یا قوه یا آلات بدنی از طریق خواهد بود. میتوان گفت که هر موجود ذی نفسی مرکب از سه جزء نفس، روح بخاری و بدن است.
خواب و بیداری؛ اگر روح به ظاهر اقبال کند و از آلات و قوا و حواس استفاده نماید و آنها را به کار بندد حالت بیداری نام دارد و اگر از ظاهر به باطن عود کند نوم خواهد بود. عود و بروز که سبب خواب و بیداری است به وسیله روح بخاری صورت میگیرد.
مرکب قوا؛ مهمترین نفش روح این است که حامل، مرکب و مؤدی قوا و موجب انبعاث است. کیفیت حمل قوا توسط روح بخاری به این صورت است که روح دارای مزاج خاصی است. این مزاج به حسب حالات مختلف متغیر است زیرا قوا مختلفند و اگر روح دارای مزاج واحدی بود قوایی که در آن استقرار داشتند واحد و فعلشان یکی بیش نبود. حال اگر روح بخاری قوه ای را از باطن به ظاهر حمل ور در اعضا نفوذ کرد فعل آن قوه صادر میشودو اگر از ظاهر به باطن بازگشت ای اصلاً بروز نکرده منتشر نشد فعلی از او ناشی نمیشود. نتیجه آن که قوا و مبادی صدور افعال مختلف چون اکثراً جسمانی اند نیازمند محلی به نام روح بخاری اند که این روح به سبب شدت لطافت و سرعت حرکت در منافذ و شباک اعصاب و اعضا نفوذ میکند و به ظاهر یا باطن بروز و عود می کند و از این طریق سبب انتقال قوا به ظاهر یا باطن میشود و همین امر سبب صدور فعل در بیداری ویا پیدایش حالت خواب میگردد.[۲۱۱]
۲-۸-۴٫ رابطه افعال جسم و نفس
بر این اساس که بدن مرتبه نازله نفس است، هر فعل جسمانی در واقع فعل نفس است، مثل دیدن با چشم، شنیدن با گوش و امثال اینها که اگر چه با حواس جسمانی حاصل میشود ولی فاعل واقعی، نفس بوده و این نفس است که در واقع سمیع، بصیر و غیر اینهاست ودر واقع نفس است که قوا را استخدام میکند. نفس ما خودش مدرک هر ادراک جزئی و شعور حسی و متحرک هر حرکت حیوانی یاطبیعی است که منسوب به قوای ماست، مخصوصاً قوایی که نزدیک به افق عالم نفس میباشد.
پس نفس بعینه در چشم قوه باصره است، در گوش قوه سامعه است، در دست قوه لامسه است، در پا قوه ماشیه است و همینطور عین قوایی است که در سایر اعضا وجود دارد و به واسطه این اعضاء میبیند، میشنود، لمس میکند، راه میرود و دیگر افعال را انجام میدهد. نفس انسانی در عین وحدت و تجردش از بدن و قوا و اعضای آن به گونهای است که هیچ عضوی از اعضاء از آن خالی نمیباشد، خواه آن عضو عالی یا سافل، کثیف یا لطیف باشد. این بدان معنی است که نفس مباین با هیچکدام از قوا نیست، خواه قوای مدرکه یا محرَکه باشد، یا حیوانی و یا طبیعی. به این معنی که قوا به خودی خود هیچ هویّتی غیر از هویّت نفس ندارند و هویّت اعضاء و سایر قوا مستهلک در هویّت نفس و انّیَت آن است.[۲۱۲]
۲-۸-۵٫ ارتباط همیشگی نفس و بدن
به عقیده ملاصدرا نفس هیچگاه از بدن جدا نمیشود. این که میبینیم نفس بر اثر مرگ از بدن مادی جدا میشود به معنای جدایی نفس از بدن نیست زیرا این بدن خاکی و مادی در حقیقت یکی از مراتب پایین نفس در مسیر کمال است که برای نفس نقش زوائدی مانند مو و ناخن را نسبت به بدن ایفا میکند و به واسطه بی نیازی نفس از آن متروک میشود. در این صورت بدن از موضوع تدبیر و تصرف نفس خارج میشود و نقش زوائد را پیدا میکند. بر این اساس بدن مادی، بدن نفس در مراتب پایین دنیا است نه بدن دائمی نفس. هر چه نفس مراتب کمال را طی میکند بدن آن کاملتر شده و لطیفتر میشود و با نفس اتحاد بیشتری پیدا میکند. بدن حقیقی نفس بدنی است که حیات و نور بالذات در آن موجود است نه بالعرض و نسبتش با نفس مانند نسبت نور است به خورشید.[۲۱۳]
۲-۸-۶٫ مرگ و مفارقت نفس از بدن
مرگ نزد عامه مردم به معنای نابودی و از میان رفتن است. بسیاری از مردم از مرگ بدین خاطر میترسند که تصور درستی از مرگ، حقیقت و کیفیت آن ندارند. به نظر ملاصدرا مرگ پایان زندگی نیست، بلکه ابتدای مرحلهای جدید از زندگی است. مسأله مرگ بر اساس حرکت جوهری و اشتداد وجودی نفس نه فقط پایان زندگی نیست بلکه در حقیقت ورود به مرحلهای جدید از زندگی و مرتبهای اعلی و اشرف نسبت به زندگی دنیایی است. مرگ طبیعی و مفارقت نفس از بدن به این معناست که نفس در پیمودن مسیر کمال خود که از طبیعت و ماده گذر میکند به مرحلهای رسیده که دیگر نیازی به بدن مادی ندارد. به جدایی نفس از بدن طبیعی، مرگ میگویند. ملاصدرا مفارقت نفس از بدن را به علت ورود نفس به مرحله عالم عقول میداند و چون عقل امری مجرد است و بی نیاز از ماده، به همین خاطر بدن مادی را رها میکند؛ این رها کردن بدن مادی توسط نفس مرگ نام دارد.[۲۱۴] به عبارت دیگر قطع اتصال نفس با مرتبه طبیعیاش و ورود به مرتبه مجرد را مرگ مینامیم. رها کردن بدن مادی توسط نفس باعث فساد و تباهی نفس نمیشود زیرا نفس به حیات خود با بدنی متناسب با حقیقت عقلانی خود ادامه میدهد، هر چند فاصله گرفتن نفس از بدن که تا لحظه جدایی موجب حفظ اتصال و محافظت از بدن بود سبب از هم پاشیدگی اجزاء متصل بدن میشود.[۲۱۵]
۲-۹٫ مروری بر فصل
نفس انسان حقیقتی است واحد و یکپارچه اما پویا و دارای حرکت جوهری که براساس آن توانایی بروز و ظهور استعدادهای نهفته در خود را دارد و به واسطه بروز تواناییهایش مسیری تکاملی را طی میکند. برای این منظور نفس از مراحل متعددی میگذرد. در هر مرحله نفس با بدنی متناسب با همان مرحله همراه است. این مراحل را میتوان به طور کلی به دو مرحله تقسیم کرد: مرحله تکامل جسمانی و مرحله مجرد و غیرجسمانی شدن. در مرحله اول نفس چیزی جز بدن مادی نیست اما مراحل کمال را طی میکند و از مرتبه نباتی و حیوانی عبور کرده و در آخرین نقطه مرز مادی و اولین نقطه تجرد از ماده یعنی مرتبه انسانی قرار میگیرد. در اولین مرتبه از مقام تجرد، نفس به طور کلی از بدن مادی بی نیاز نیست، در این مرحله نفس عقل بالقوه است. پس از رسیدن به نهایت رشد یعنی عقل فعَال، نفس از بدن مادی بی نیاز میشود از این رو مرگ طبیعی رخ میدهد. میتوان گفت: نفس حقیقتی مادی است که به سوی ملکوتی شدن حرکت میکند.
نفس و بدن برای طی نمودن مراحل رشد به یکدیگر نیازمندند از این رو در یکدیگر تصرف کرده و بر آن تأثیر میگذارند. نفس برای تأمین ادراکات خویش محصول حواس پنجگانه را به کار میبرد و در مقابل با تدبیر خویش از بدن محافظت می کند. احتیاج نفس به بدن مادی تا زمانی است که دوره تکاملی خویش را طی می کند. نفس پس از رسیدن به کمال میتواند بدون احتیاج به بدن مادی به حیات خود ادامه دهد. رخداد مرگ طبیعی به دلیل عدم توانایی بدن در نگاهداری نفس نیست بلکه به علت رسیدن نفس به مرحله تجرد است که به واسطه آن از بدن مادی بی نیاز میشود، از این رو از آن رویگردان شده و مرگ طبیعی رخ میدهد.
فصل سوم
بررسی دو دیدگاه
۳-۱٫ بررسی دیدگاه کلایتون و ملاصدرا و علامه طباطبایی در باب نفس
آنچه در این نوشتار میان اندیشههای کلایتون از یک طرف و ملاصدرا و علامه طباطبایی از طرف دیگر در باب نفس مورد توجه است و بر آن تمرکز میشود، حقیقت نفس یا ذهن و پیدایش آن از بدن است. از آنجا که برای بررسی میان دو دیدگاه لازم است ابتدا امکان گفتگو میان آنها وجود داشته باشد، نیز موضوع یا موضوعات مورد نظر یا مناقشه از هر دو طرف به رسمیت شناخته شود ونیز وجه شباهتی میان دیدگاهها از جهت موضوع یا روش یا مسئله یا غایت باشد. ابتدا باید به این پرسش پاسخ گوییم که آیا نگرش آنان از یک نوع و سنخ است (مثلاً) هر دو فلسفی یا هر دو تجربی است تا بتوان مفاهمهای علمی میان آن دو تصور کرد؟ سپس به این پرسش دهیم که آیا نفس یا ذهن در هر دو دیدگاه به رسمیت شناخته میشود یا خیر و اگر نفس در هر دو دیدگاه به رسمیت شناخته میشود آیا میتوان ویژگی مشترکی میان آن دو یافت؟
۳-۱-۱٫ گفتگو میان آراء کلایتون و ملاصدرا و علامه طباطبایی
در پاسخ به این سؤال که آیا نظام فکری و روش بحث کلایتون از یک طرف و ملاصدرا و علامه طباطبایی از طرف دیگر با یکدیگر همخوانی دارد به این معنا که آیا هر دو از یک سنخ میباشد تا به لحاظ علمی و فنی امکان برقراری ارتباط میان آن دو میسر باشد، میتوان گفت: ملاک برقراری ارتباط و مفاهمه میان این دو مکتب برقرار است؛ زیرا شیوه مطالعات کلایتون در باب نفس یا ذهن شیوه و روشی تجربی فلسفی است،[۲۱۶] ملاصدرا و طباطبایی نیز با وجود این که مطالعه در باب نفس را در زمره مطالعات طبیعی میدانند و بر مطالعات زیست شناختی در باب نفس صحه میگذارند،[۲۱۷] اما روشی که عملاً در سراسر مباحث خود در باب این موضوع به کار میبرند روشی فلسفی و عقلانی است؛ از این رو اگر ملاک تفاهم علمی میان دو نگرش و مکتب و نیز بررسی برتری یکی بر دیگری یا عدم آن به این است که بتوانیم بگوییم در باب نظریه x نگرش A بیش از نگرش B امتیاز دارد میتوان این الگو را در مورد دو مکتب نوپدیداری و حکمت متعالیه در باب نفس آنچنان که در بیان حکمت متعالیه رایج است یا ذهن آنچنان که در اصطلاح مکتب نوپدیداری دیده میشود به کار برد.
۳-۱-۲٫ پذیرش نفس از جانب کلایتون و ملاصدرا و علامه طباطبایی
بر اساس آنچه از رویکرد کلایتون به مکتب نوپدیداری بیان شد میتوان گفت: کلایتون نفس یا ذهن را امری حقیقی و دارای واقعیتی خارجی میداند زیرا برای آن تأثیر و تأثر علّی قائل است و از طرفی آن را جوهری مستقل از بدن نمیداند تا به نگرش دوگانه انگاری جوهری دچار نشود.[۲۱۸] نفس از نظر کلایتون ویژگی برخاسته از بدن و در عین حال متمایز از بدن است که ابتناء وجودی بر بدن دارد. تمایز نفس یا ذهن از بدن به نظر کلایتون تمایزی جوهری نیست.
کلایتون در باب ماهیت نفس یا ذهن معتقد است که ذهن حقیقتی است غیر مادی، غیر قابل تقلیل به ماده و در عین حال مبتنی بر ماده؛ حقیقت غیر مادی ذهن از نظر او حاکی از سطح خاص وجودی ذهن است که متمایز از سطح وجودی بدن میباشد. رابطه نفس و بدن از نظر کلایتون هر چند به لحاظ سطح وجودی متفاوت است اما به لحاظ جوهری حقیقتی مستقل از ماده نیست. به نظر میرسد این ادعا گزاف نیست که سیر تکاملیای که کلایتون در مورد پیدایش نفس ترسیم نمود ما را به این مهم رهنمون میشود که حقیقت نفس یا ذهن پس از پیدایش، در حقیقت تحقق استعدادهای نهفته در ماده است که پیش از پیدایش ذهن در درون ماده وجود داشت؛ ماده برای بروز این استعدادها ناگزیر وارد مراحل متفاوت وجودی میشود یا به عبارت کلایتون پیاپی سطوحی از وجود، تحقق خارجی مییابد تا این که در نهایت ذهن سطحی جدید از وجود را تشکیل میدهد. در مرحله خاص خود، نفس هم از نوعی استقلال وجودی برخوردار است و هم وابستگی وجودی. دارا بودن ویژگی علَیَت، حاکی از نوع استقلال و ابتناء بر سطح مادی که همان سطح فرودست ذهن است حاکی از وابستگی وجودی ذهن به بدن است.[۲۱۹] نفس در دیدگاه ملاصدرا و طباطبایی نیز امری حقیقی است، به این معنا که نفس وجودی خارجی دارد؛[۲۲۰]
۳-۱-۳٫ وجوه قابل بررسی میان آراء کلایتون و ملاصدرا و علامه طباطبایی
دو مؤلفه را میتوان به عنوان وجوه قابل بررسی میان دو مکتب نوپدیداری و حکمت متعالیه ارائه داد؛ اول آنچه در فلسفه به نام حرکت جوهری نامیده میشود و ملاصدرا و طباطبایی آن را ذاتی نفس میدانند را به وضوح میتوان در سراسر تبیین تکاملیای که کلایتون در باب چگونگی پدیداری نفس ارائه میدهد مشاهده نمود؛ دوم مسئله پیدایش جسمانی نفس؛
۳-۱-۳-۱٫ حرکت جوهری
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:18:00 ق.ظ ]