فصل سوم: شرح احوال، آثار و سبک خاقانی
فصل سوم:
شرح احوال، آثار و سبک خاقانی
۳-۱ نام و نسب خاقانی:
نام خاقانی آن چنان که او خود در سروده هایش یاد کرده است، «بدیل» بوده است. در «تحفه العراقین به ایهای نغز خود را بدیل بوالعلا نامیده است:
گر جز تو بُوَد جهان خدیوم، پس من نه از آدمم، ز دیوم
وز جز در تست سجده جایم، پس من نه بدیل بوالعلایم. (تحفه العراقین/۱۷۰)
پیش نام خاقانی افضل الدین بوده است. بَرْ نام خاقانی حسّانُ العجم بوده است. خاقانی، این برنام را بس گرامی می دارد و همواره بدان می نازد. (کزازی، ۱۳۶۸: ۴-۵)
افضل الدین بدیل بن علی النجار شروانی، در سال ۵۲۰ هـ .ق از پدری نجار به نام علی و مادری نسطوری تازه مسلمان که پیشه او طباخی بود، در شهر شروان دیده به جهان گشود. پدر خاقانی درودگری بوده است علی نام در شروان. خاقانی در جامه های خویش نیز پدر را به آزر هنری ستوده است اما روزگاری، خاقانی از پدر می رنجد و دل بر او گران می دارد؛ «گویا پدرش می خواسته است که خاقانی هم کار پدر را از دست ندهد؛ و بدین جهت خاقانی را رنجیده خاطر داشته است».
مادر خاقانی کنیزکی ترسا کیش بوده است که گویا در «جنگهای چلیپا» از روم به شروان آورده می شود. در این سامان به اسلام می گرود؛ و با علی درودگر پیوند زناشویی برمی بندد.
خاقانی مام خویش را بس گرامی می داشته است؛ و همواره به نیکی و ستایش، از او یاد کرده است؛ و از مهر و وابستگی به او بوده است که پای بند شروان می مانده است. نیای خاقانی پیشه ی بافندگی داشته است (همان، ۱۳۶۸: ۱۰-۱۵).
نام هنری خاقانی در آغاز «حقایقی» بوده است. این نام تنها دو بار در سروده های او آورده شده است. نام هنری او، پس از آنکه به پایمردی بوالعلای گنجوی، به خاقان اکبر، موچهر شر و انشاه پیوست، به خاقانی دیگرگون شد. (همان، ۱۳۶۸: ۶)
۳-۲ دوران کودکی و استادان خاقانی
خاقانی از کودکی نزد عموی خود، کافی الدین عمربن عثمان، که مردی حکیم و طبیب و فیلسوف بود، به تحصیل دانش پرداخت و همواره در سایه ی تربیت و حمایت او با شوق فراوان در کسب دانش می کوشید. دیری نگذشت که در پرتو نبوغ و همت خود در علوم ادب و لغت و قرآن و حدیث و داستان و قصص انبیاء و سایر فنون و علوم زمان به کمال رسید و دارای نیروی خلاقه ای در شعر شد که به آفرینش و خلق آثار شعری و هنری دست زد و از عموی خود، کافی الدین، حسان العجم لقب گرفت. (سجادی، ۱۳۵۱: ۱۱)
چون دید که در سخن تمامم حسان عجم نهاد نامم (خاقانی، ۱۳۹۱: ۲۸۶)
کافی الدین عمر عثمان فرزانه ای پزشک و دانشور بوده است. آنگاه که خاقانی از پدر می رنجد و کار و بار خویش را می سنجد، به نزد عموی دانای خود راه می برد و از دانش او بهره ها می جوید. کافی الدین خاقانی را پدری مهربان و استادی راهنمای و سخندان بوده است. خاقانی همواره دل در گرو مهر او می داشت و از بُن جان و ژرف دل او را سپاس می گذاشت. کافی الدین در بیست و پنج سالگی خاقانی در گذشته است و شاعر جوان را در سوگ نشانده است بس اشک دریغ از دیدگانش برافشانده است. کافی الدین عمر عثمان را در شروان به خاک می سپارند (کزازی، ۱۳۶۸: ۱۵-۱۷).
بدیل که با آمدن خود شادمانی را به خانه ی علی درودگر آورده بود، در دامان مهر و تیمار داشت مادر، می بالید و بزرگ می شد. آن گاه که از آب و گل درآمد و راه رفتن توانست و بر پای خویش ایستادن، در کوچه های شروان با کودکان دیگر به بازی می رفت و روز را به شام می رسانید. آن گاه که بدیل به سنی رسید که آموختن می توانست، لوح و دوات و قلم بدو دادند و او را به دبستان فرستادند. هوش سرشار بدیل و توان شگرفت و شور و شرار بسیارش در آموختن، آموزگاران را به شگفت می آورد و همگنان، در پیشانی بلند او، می خواندند که آینده ای درخشان در پیش خواهد داشت. بدیل هم چنان پرشور و نستوه دانش می آموخت و روزگار را به خواندن کتاب های گونه گون به ویژه دیوان های شعر می گذرانید و دمی را به بیهودگی از دست نمی داد. این رفتار او نگرانی و بیمی در دل استاد درودگر می افکند و خاطر وی را می آشفت. زیرا، به آشکارگی می دید که پور دلبند راه پدر را فرو نهاده و بر آن سر افتاده است که رنده و تیشه را واگذارد و مرد سخن و اندیشه شود (همان: ۲۲-۲۳).
۳-۳ دوران جوانی
« آن گاه که بدیل به هجده سالگی رسید و برنایی برازنده و برومند گردید، علی درودگر عنان شکیب از دست داد و کاسه ی صبرش لبریز شد. پسینگاه روزی، آن گاه که پور پرشورش با انبانی پر از کتاب در زیر بغل به خانه آمد، خشمناک بر وی خروشید که: «آموختن و دانش اندوختن تا چند؟» تو را از آن چه سود؟ دست از خیرگی و ستیزگی بردار و درس و کتاب را به کناری بگذار و از فردا به کارگاه بیا و یار و مددکار من باش. اگر فرمان نبری و چنین نکنی، از این پس نه من نه تو! دیگرت فرزند خویش نخواهم خواند». بدیل از پرخاش پدر سخت برآشفت و جانش به هم برآمد. بدیل تصمیم گرفت نزد عمویش برود.
بدیل هفت سال در کنار کافی الدین عمر عثمان ماند و از خرمن دانش او خوشه ها اندوخت و از فروغ مهر و مردمی او، جان و دل برافروخت. بدیل جوان در همین اوان، طبع می آزمود و چامه می سرود و سخنوری نغزگوی و زبان آور شده بود. بدیل در بیست و پنج سالگی، گرامی ترین و مهربان ترین خویشاوند و پناه و یار خویش را از دست داده بود؛ مردی بزرگ که وی را پدر خود می دانست و خوش می داشت که مردمان نیز او را پدر وی بدانند » (همان، ۱۳۸۷: ۲۳-۲۷).
۳-۴ سفرهای خاقانی
« خاقانی سفرهای بسیار داشته است؛ در آن میان، سه سفر وی بزرگ و هنگامه ساز و پرماجرا بوده و در سروده ها و نوشته های او، بازتاب یافته است: نخستین سفر از این سفرهای سه گانه همان است که چامه سرای فرخنده رای، به آهنگ رفتن به خراسان، بدان دست یازید و آغازید. وی، همواره آرزوی دیدار خراسان را داشته است؛ سرزمینی که خورشید درخشان و جان افروز ادب پارسی از آن برآمده و با پرتو فرمند و اهورایی اش کرانه های جهان را روشنایی بخشیده است؛ این سفر که در میانه ی سال های ۵۴۹ و ۵۵۰ هجری قمری رخ داده است، به فرجام نرسیده و خاقانی ناچار شد که از میانه ی راه به زادبوم خویش بازگردد.
دومین سفر خاقانی، بدان سان که او خود بهره جوی از شمار جُمّل یا ابجد در «چامه ی صفاهان» گفته است، به سال ۵۵۱ انجام گرفته است. درباره ی این سفر خاقانی و آنچه در درازای آن بر وی گذشته است، از رهگذر تحفه العراقین، آگاهی ایی بسیار داریم. سخنور، به شیوه ای شاعرانه و با زبانی هنری و نگارین، در این کتاب که در وزن «مفعول مفاعلن مفاعیل» سروده شده است و وزنی است چالاک و رامش خیز و شادی انگیز، گزارش سفر خویشتن را به مکه به فراخی باز نموده است.
سومین سفر بزرگ خاقانی هنگامه سازترین سفر او نیز هست. این سفر نیز، به آهنگ دیدار از کعبه، به انجام رسیده است؛ اما چون شر و انشاه جلال الدین اَخْسِتان با این سفر هم داستان نبوده است، ماجرایی تلخ و اندوهبار برای سخنور سترگ پدید میآورد؛ لیک از پیچیدگی و ژرفای این ماجرا که به ویژه در نوشته های خاقانی بازتاب یافته است؛ نمی توان بدان سان که زیست نامه نویسان نوشته اند، انگیزه ی ناکامی و خشم رفتگی شاعر را تنها سرپیچی او از فرمان شروانشاه دانست که او را می فرمود، سفرش را به باز پس بیندازد.
در بازگشت از این سفر است که او بر کرانه ی دجله، ویرانه های ایوان مداین را می نگرد و در برابر شکوه و شگرفی تاریخ ایران، بالا می خماند و نماز می برد و زمین می بوسد. چامه ی ایوان مداین را با دیدن این ویرانهها، دردی مرد افکن و اندوهی کوه شکن جانش را درهم می فشرد و او را وا می دارد که بغض گره شده در گلو را با خروشی سهمگین فرو درد و در برابر ایوان کسری، طاق تاریخ و دروازه ی هزاره ها، بانگ برزند و نهیب برآورد که: «هان! ای دل عبرت بین! از دیده عبر کن هان!» تنها دریا دلی آتش زبان و ایران دوست چون اوست که آوای خاموش ویرانه ها را از بن جان و دندان می تواند شنید » (همان، ۱۳۸۷: ۴۱-۶۴).
۳-۵ ویژگی های اخلاقی خاقانی
« گذشته از پرهیز و پارسایی و ویژگیها و خویهایی ارزشمند و والا که خاقانی به ویژه پس از گراییدن به درویشی و گوشه نشینی آنها را اندرز گفته است، بر پاره ای از پسندها و خویهای او نیز می توان از میانه ی سروده هایش آگاهی یافت (همان، ۱۳۸، ص۶۳).
خاقانی شاعری آزاده طبع و بلندهمت و در عین حال زود رنج و با مناعت طبع است، در پی نان نیست و شعر را به خاطر صله نمی سازد. چون همت بلند و بزرگوار دارد و توقعش زیاد است، از مردم زمانه خیلی زود می رنجد و گله و شکایت او از اهل زمانه در اشعارش زیاد است. احساسات مذهبی در خاقانی بسیار قوی است و روح او با تعلیمات اسلام درهم آمیخته و سینه اش از معارف اسلامی پر شده است (سجادی، ۱۳۵۱: ۱۷).
۳-۶ عصر خاقانی و ممدوحان او
خاقانی درسال ۵۲۰ هـ . ق زاده شده و در سال ۵۹۵ هـ .ق درگذشته و بنابراین شاعر قرن ششم هجری است. در این عصر، سلجوقیان در خراسان و کرمان، و خوارزمشاهیان در خوارزم، و اتابکان در آذربایجان و شروانشاهان در شروان، حکومت داشتند و جز اینها از اتابکان و سلجوقیان در نواحی دیگر مانند فارس و یزد و خاندان های دیگر نیز در گوشه و کنار حکومت می کردند. خاقانی در دربار شروانشاهان می زیست که از خاندان اصیل ایرانی بودند و نسب خود را به بهرام گور می رساندند. در اواسط قرن سوم هجری هیثم بن خالد از اولاد یزید بن مزید شیبانی در آن سامان به لقب شروانشاه استقلال پیدا کرد و فرزندان او تا سال ۴۵۰ هـ . ق حکومت کردند. اما، خاندان دیگر از همین شروانشاهان که به خاندان کسرانی معروف است و سلاطین شروان از آن خاندان اند، تا سال ۹۴۵ هـ. ق در شروان حکومت کرده اند. آخرین آن خاندان که شاهرخ بن سلطان فرخ بن شیخ شاه است، با شاه طهماسب اول جنگید. وی در سال ۹۴۵ هـ . ق اسیر شد و در ۹۴۶هـ .ق وفات یافت و با مرگ او سلسله اش منقرض گردید.
دو تن از این خاندان ممدوح خاقانی بودند: یکی خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه که تا سال ۵۵۴ هـ .ق زنده بوده است. خاقانی دوازده قصیده در مدح و یک ترکیب بند در مرثیه ی او دارد. دیگری پسرش اخستان منوچهر، ابوالمظفر خاقان کبیر، که قسمت عمده از اشعارش در مدح این پادشاه است. این پادشاه میان سال های ۵۹۰-۵۹۷ هـ .ق درگذشته است. از سلاطین و امرای دیگر کسانی مانند اتابک مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز از اتابکان آذربایجان و علاء الدین اتسزبن محمد خوارزمشاه از خوارزمشاهیان و غیاث الدین محمد بن محمود بن محمد بن ملکشاه از سلجوقیان عراق و نیز ارسلان شاه بن طفرل را مدح گفته است. گذشته از آنها مدح عده ای از فرمان روایان مانند فرمان روای دربند و فرمان روای طبرستان و چند تن از وزیران مانند جمال الدین موصلی و بزرگانی مانند بهاء الدین محمد بغدادی منشی علاءالدین تکش، در دیوان او هست. و نیز دانشمندان و بزرگان زمان خود را مدح گفته یا در مرگ آنان مرثیه ساخته است که معروفتر از همه ی آنان امام محمدبن یحیی نیشابوری، فقیه و دانشمند بزرگ شافعی است که در واقعه ی حمله ی نحز به خراسان کشته شده و خاقانی در رثاء او چند قصیده دارد.
هم چنین درباره ی ابومنصور محمد بن اسعد عطاری طوسی، فقیه شافعی، که در سال ۵۷۱ هـ .ق در تبریز وفات یافت، رثائیه ساخته است. نیز در مدح امام ناصرالدین ابراهیم شیخ الاسلام ماکویی و دیگران مدایحی دارد (سجادی، ۱۳۵۱: ۱۴-۱۵).
۳-۷ معاصران خاقانی
شاعران معاصر او: ابوالعلاء گنجوی، رشید الدین محمد وطواط، جمال الدین اصفهانی، مجیرالدین بیلقانی، فلکی شروانی، اثیرالدین اخسیکتی، نظامی گنجوی بوده اند که خاقانی با بیشتر آنان مکاتبه و مشاعره داشته و گاهی آنان را ستوده و یا به هجو آنان سخن گفته است. آنان نیز همین گونه با او رفتار کرده، اما بر روی هم به استادی او اعتراف کرده و مقامش را ارجمند دانسته اند. اشعار آنان درباره ی او و جواب او به آنان در تذکره ها و هم چنین دیوان او آمده و ضبط شده است (همان، ۱۳۵۱: ۱۵).
از دیدی گسترده، خاقانی در سخنوری پیرو دبستانی است در شعر پارسی که آن را «شعر فنی» نامیده اند. شعر فنی شعری است هنر ورزانه، بر ساخته و آراسته که آن را گاه شعر مصنوع و متکلف نیز خوانده اند. شعر فنی شیوه ای است در برابر شعر روان و روشن که در آن بر ساختگی و آراستگی سرشت و بنیاد سخن را نمی سازد. دبستان چیره ی شعری در سده ی ششم هجری شعر فنی است. بیشینه ی سخنوران در این روزگار به این شیوه شاعری کرده اند. و شیوه ی کهن را که شیوه ی سخنوران در روزگار سامانی و غزنوی است فرونهاده اند (کزازی، ۱۳۶۸: ۱۷۵).
۳-۸ خاقانی و زیباشناسی سخن
« زیباشناسی سخن، در شعر هنرورزانه و برساخته، و از آن میان در سروده های خاقانی که از شیواترین و پرمایه ترین نمونه ها در این گونه از شعر است، بازتابی گسترده دارد. یکی از ویژگی های آشکار و بنیادین در شعر فنی، از دید «کالبدشناسی سخن»، آمیختگی بسیار و پیوند تنگ این شیوه از شاعری است با هنرها و آرایه های سخن. یکی از آرمان های سخنوران در این دبستان از شاعری، به کار گرفتن آرایه ها و هنرهای شعری، به گستردگی و فرون مایگی است. پیکر سخن، در این گونه از زبان آوری، اگر آراسته و نگارین و آذین بسته نباشد، پسنده و زیبا شمرده نمی آید. سخن ساده ی بی پیرایه که ارزش زیباشناختی آن، بیشتر در تپندگی و شور درونیش نهفته است، سخنوران هنرورز را چندان دلپسند و خویشایند نمی افتد. خاقانی نیز، چونان سخن طرازی هنرورز، از ترفندها و پیرایه های شعری بهره بسیار می برد. کم می افتد که بیتی از او به یکی از هنرها آراسته نباشد. دیریابی سخن او، گذشته از شگفتی و شگرفی پندارهایش، از هنرورزی و بر آراستگی آن نیز مایه می گیرد. اندیشه های شاعرانه در پوسته ای ستبر و نگارین پیچیده و نهفته می ماند، بدان سان که به آسانی نمی تون این پوسته را برشکافت و به مغز معنی راه جست. یکی از زیباییهای بنیادین، در سخن خاقانی که بی درنگ بر ما اثر می نهد، هنگامه و همینه ی چامه های اوست. سخن سنجان از دیرباز بر این ویژگی در سروده های خاقانی انگشت نهاده اند و او را بدان ستوده اند » (همان، ۱۳۶۸: ۲۲۱-۲۲۲).
۳-۹ موسیقی در شعر خاقانی
« با آنکه چنان می نماید که خاقانی سخنوری عروضی بوده است، وزنهای شعری در دیوان او چندان گستردگی ندارند. از وزن های دور و دشوار نیز در سروده های او نشانی نیست.
عروضی بودن خاقانی را از گوشزدی که در یکی از غزلهای خود، از دید وزن شعر کرده است، می توان دریافت. خاقانی در سروده های خویش ۳۲ وزن را به کار برده است، از آن میان، ۱۵ وزن دوری است (همان، ۱۳۶۸: ۲۴۳-۲۴۴).
۳-۱۰ آثار خاقانی
آنچه از سخن سرای شروان به جا مانده است:
۳-۱۰-۱ دیوان قصاید:
متضمن قصاید، مقطعات، ترجیعات، غزل ها و رباعیات در ۱۷۰۰۰ بیت است.
۳-۱۰-۲ مثنوی تحفه العراقین:
۳۲۰۰ بیت در قالب مثنوی که به نام جمال الدین اصفهانی وزیر صاحب موصل از رجال قرن ششم سروده، این منظومه در شرح نخستین سفر خود به مکه و عراقین بوده که در آن به ذکر شهرها، رجال و معاریف نیز پرداخته و در پایان هم ابیاتی برحسب حال خود آورده است (همان، ۱۳۶۸: ۲۴۸).
۳-۱۰-۳ منشآت:
که مجموعه ای از نامه هایی است شامل (۱۷۰۰) بیت که خاقانی خطاب به بزرگان، امیران و عالمان نوشته است. علاوه بر ادبی بودن آن از لحاظ تاریخی و کشف اخبار، اوضاع اجتماعی دوران شاعر را نیز در بر دارد که دارای اهمیت است (همان، ۱۳۶۸: ۲۴۹).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۳-۱۰-۴ ختم الغرائب:
مثنوی که از دیگر آثار اوست بر وزن تحفه العراقین سروده است در اثرش شاعران، صدالدین خجندی و جمال الدین موصلی را ستایش کرده است و اصفهان را نیز ستوده است (همان، ۱۳۶۸: ۲۴۸).
۳-۱۱ وفات خاقانی
خاقانی پس از هفتاد و پنج سال زندگی پرفراز و نشیب و بیان درد و رنج و گله و شکایت یا مدح و ستایش، در سال ۵۹۵ هـ .ق در تبریز وفات یافته است.
سخنور سترگ در در کوی سرخاب تبریز، در گورگاهی که به مقبره الشعرا نام یافته است، در کنار تنی چند دیگر از نام آوران سخن به خاک سپرده اند. امروز نشانی از گور او بر جای نیست.
فصل چهارم: علوم غریبه در قصاید خاقانی شروانی
فصل چهارم:
علوم غریبه در قصاید خاقانی شروانی
۴-۱کیمیا:
علمی است مشهور نزد اهل صنعت که به سبب امتزاج روح و نفس، اجساد ناقصه را به مرتبه کمال رسانند یعنی قلع و مس را نقره و طلا کنند و چون این عمل خالی از حیله و مکری نیست از این جهت به این نام خوانند. به معنی اختلاط و امتزاج. یکی از علوم خفیه، معرب از خمیا به معنی خاک سیاه و سرزمین مصر می باشد (سجادی، ۱۳۷۴، ج۲: ۱۲۸۶).
طبق تعریف فرهنگ معین، کیمیا ماده ای که به عقیده ی قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند
(معین/ ذیل واژه ی کیمیا).
کیمیا در لغت نامه ی دهخدا عملی است مشهور نزد اهل صنعت که به سبب امتزاج روح و نفس، اجساد ناقصه را به مرتبه ی کمال رسانند یعنی قلعی و مس را نقره و طلا کنند، و چون این عمل خالی از حیله و مکری نیست از این جهت به این نام خوانند (برهان قاطع) لغتی است بسیار معروف و مشهور، به اصطلاح اهل صنعت، علمی و عملی است که روح و نفس اجساد ناقصه را به مرتبه ی کمال رساند یعنی قلعی و مس را سیم و زر کند (آنندراج). علمی که آن را صنعت نیز گویند و در آن بحث کنند از امتزاج روح و نفس که بدان اجساد ناقصه را به رتبه ی کمال رسانند (ناظم الاطباء).
معرب از یونانی خمیا به معنی اختلاط و امتزاج، یکی از علوم خفیه که از علوم خمسه ی محتجبه ی قدما بود، و آن صنعتی است که معتقد بودند به وسیله ی آن اجساد ناقص را به مرتبه ی کمال توانند رسانید، مثلاً قلعی و مس را تبدیل به نقره و طلا کنند.
کیمیا عبارت است از معرفت کیفیت تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن به تطهیر و تحلیل و تعقید و مانند آن، و آن را اکسیر و صنعت نیز خوانند (نقایس الفنون). دانش ساختن زر و سیم از بسایط دیگر (دهخدا، ذیل واژه ی کیمیا).
خاقانی شروانی در جای جای قصاید خود از این کلمه بهره برده است.
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست ز هم نشینی صهبا هبا شده است هبا (خاقانی، ۱۳۹۱: ۱۳)
در این بیت که خاقانی آن را در مضمون حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیاء(ص) سروده است، کیمیا را به صورت ترکیب اضافی آورده است و از هم نشینی این کلمه در کنار دولت بهره برده است.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:24:00 ب.ظ ]