راوی «همه چیز تو سرش گم شده بود. فکر و اراده اش خفته بود. نمی دانست کجاست و نمی دانست برای چکاری به آنجا رفته بود. خلوتش از هم پاشیده شده بود. تنش به تنی راه یافته بود و داغی هرگز نبودهای سر تا پایش را می سوزاند» (همان : 96) .
4-3-1-4 شخصیّت از نظر نقش داستانی
از این منظر شخصیّت های داستان کفترباز به چهار بخش تقسیم می شود که بنابر اهمیّت شان مورد بررسی قرار می گیرد .
4-3-1-4-1 شخصیّت اصلی یا شخصیّت مرکزی
در این داستان، دائی شکری ، اوّلین شخصیّتی است که نظر خواننده را بهسوی خود جلب می کند، او در محور داستان قرار دارد، داستان پیرامون او شکل می گیرد، گفت و گوها و حوادث داستان را دائی شکری رقم می زند و پیش می برد . بدون دائی شکری داستان جذّابیت ندارد. پس باید شخصیّت دائی شکری را شخصیّت اصلی به حساب آورد .
نمونه های درون متنی :
راوی «چند بام از خانه اش دور شده بود. از این کار خوشش نمی آمد که رو پشت بام خانه مردم برود این کار کبوتر بازان ناشی و دستپاچه بود که بدنبال کبوتر بام ببام بروند» (همان :95) .
راوی «دائی شکری سرجایش چسبید. واله و شرم زده و غافلگیر شده دست و پا گم کرده، بچشم های زن خیره ماند» (همان : 96) .
راوی «در خانه اش مثل همیشه باز بود. شکری آنرا با پا هل داد و رفت تو . مادرش در ایوان به نماز ایستاده بود. تا رسیّد فوری رفت سراغ کله هائی که ردیف طرف آفتاب روی حیاط بغل هم نشسته بودند» (همان : 87).
4-3-1-4-2 شخصیّت فرعی
در این داستان شخصیّت هایی حضور دارند که کاربردشان در پیشبرد داستان، نمایاندن ابعاد رفتاری، گفتاری و فکری شخصیّت اصلی داستان است و عدم حضور آن ها، در اساس داستان خدشه خاصی وارد نمی کند مانند دوستان دائی شکری و لات های محله دائی شکری .
4-3-1-4-3 شخصیّت مخالف
در داستان کفترباز، شخصیّتی که در مقابل دائی شکری قرار گرفته است، و رقیب او در نقش بازی و کبوتر بازی است دائی رحمان می باشد. او همیشه در رقابت با دائی شکری بوده است و آنها از نظر خلقیات با هم تفاوتهایی دارند . دائی رحمان سعی دارد در خلال سخنانش در قهوه خانه، مخالفت های خود را نشان دهد. گاهی با تمسخر و گاهی با متلک پراکنی، و گاهی نیز با درگیری فیزیکی، این اختلافات را نشان دهد . گم شدن کفتر دائی رحمن، بهانه ای می شود تا این اختلافات بروز کند و دائی رحمان در روی دائی شکری بایستد .
نمونه های درون متنی :
راوی «دائی رحمن که او هم از نقش بازان محله در شازده بود با چند تا از دوستان حناساب خود نشسته بودند و باهم پچ پچ می کردند. دائی رحمن حریف دائی شکری بود و در عالم کبوتربازی خیلی روهم ایستاده بودند و بصورت همدیگر چنگ زده بودند. همیشه میان این دو شکر آب و آشتی آنها را کسی ندیده بود» (همان : 84-83) .
راوی «حالا دلش خنک شده بود. رحمن خیلی شاخ و شانه می کشید رحمن هم یک زنجیر ناحق تو صورت او خوابانده بود که داغ خونینی رو شقیقه و گونه و جانه او نقش کرده بود» (همان 87-86) .
4-3-1-4-4 شخصیّت همراز
آنچه از رویدادها و حوادث داستان کفترباز دریافت می شود، به نظر می رسد، لچک به سر یا مادر دائی شکری، تنها شخصیّتی است، که در داستان مورد اعتماد دائی شکری است. دائی شکری بعد از ضرب و شتم با دائی رحمان و زخم برداشتن با مادر پیرش گفتوگو می کند و آنچه را که در دل دارد، با او بازگو می نماید . بدون هیچ گونه پرده پوشی و رودربایستی، با خیال آسوده، ناگفته هایش را با او درمیان می گذارد. از آن جایی که شخصیّت اصلی او را مورد اعتماد خود قرار می دهد و با او سخن دلش را می گوید باید شخصیّت لچک به سر یا مادر دائی شکری را شخصیّت همراز دانست .
نمونه های درون متنی :
راوی «لچک به سر با چوبی که سر آن کهنه بسته بود گُرده او را با روغن عقرب تو کوزه چرب می کرد
– «الهی که دسّاش قلم بشه . چه جوری زده. پشت پسرم الف داغ شده . بمیرم الهی»
– «ننه جون غصه نخور. مام زدیم . اگه صورت او رو ببینی دلت غش میره . خونین و مالینش کردم»
– «حالا این شد کار؟»
– «من که لچک به سر نیستم که کنج خونه بگیرم بشینم. معلومه. بازی اشکنک داره سر شکستنک داره . میدونی چی گفت که آتشی شدم؟ گفت عوض کفتربازی برو خونه بشین بغل دس لچک به سر تا واست قصه بی بی گوزک تعریف کنه ناکس خیال میکنه من ازش میخورم»
لبخند تابناکی چهره پرچین و چروک پیرزن را از هم باز کرد» (همان 90-89)
4-3-1-4-4 شخصیّت زمینه
شخصیّت های اندکی، در داستان کفترباز حضور دارند، که تأثیر چندانی در پیشبرد داستان ندارند و نویسنده نیز، به شرح و تفسیر جزئیات این اشخاص نپرداخته است . آنها فقط حال و هوای داستان را تغییر می دهند و برای واقعی تر جلوه کردن داستان، نمود پیدا می کنند این شخصیّت ها عبارتند از : شاطر و خمیرگیر دائی شکری اطرافیان و دوستان حناساب دائی رحمن، داش مشدی های قهوه خانه ، که عموماً با اسم عام وارد داستان می شوند. به این شخصیّت ها، شخصیّت های زمینه گفته می شود که جزء شخصیّت های فرعی نیز به حساب میآیند.
4-3-2 شیوه شخصیّت پردازی
در داستان کفترباز، نویسنده از دو شیوه شخصیّت پردازی استفاده کرده است، در قسمت هایی از داستان از شخصیّت پردازی مستقیم استفاده نموده است و در بخش هایی نیز با شخصیّت پردازی غیر مستقیم به شناساندن شخصیّت ها، اقدام نموده است .
4-3-2-1 شخصیّت پردازی مستقیم
در این روش، نویسنده، به طور مستقیم، به شرح رفتار و اعمال و افکار و حتی
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
جزئیات ظاهر شخصیّت، پرداخته است .
نمونه های درون متنی :
راوی « دائی رحمن حریف دائی شکری بود. در عالم کبوتر بازی خیلی تو رو هم ایستاده بودند و بصورت همدیگر چنگ زده بودند. همیشه میان این دو شکر آب بود و آشتی آنها را کسی ندیده بود» (همان : 84) .
راوی «دائی شکری رفیق باز و جوانمرد و دست و دل باز و لوطی بود» (همان : 84)
راوی «همه چیز تو سرش گم شده بود. فکر و اراده اش خفته بود نمی دانست کجاست و نمی دانست برای چکاری با آنجا رفته بود خلوتش از هم پاشیده شده بود» (همان 96) .
4-3-2-2 شخصیّت پردازی غیرمستقیم همراه با کسی شرح و تفسیر
نویسنده در این روش با عمل داستانی، شخصیّت ها را معرّفی می کند. در این داستان، در بخش های ، نویسنده با کمی شرح و تفسیر، افکار و اعمال شخصیّت ها را توسط خودشان به خواننده می شناساند.
نمونه های درون متنی :
راوی «دائی رحمن فهمیده بود که او قلمکارش را زده بود. یک سر و گردن رشد کرده بود و ذوق می کرد . دیگر موضوع دزدی نبود . موضوع شتیلی[34] بود و سرکیسه بود و باجه سبیل و گردن کلفتی که «بله چشمات هفتاکه رسم کار مو از تو بیشتر بلدم. می تونستم زدم و بردم و بازم اگه دسم بیفته می برم؛ مفت چنگم. تو هم اگه میتونی ببر» امّا گرده اش سخت میسوخت. یک زنجیر بد رحمن هم تو پشتش خانه کرده بود» (همان : 87) .
راوی «مادرش اخمی کرد و گفت « این جفنگا[35] چیه که مردم دخترشونو به کفترباز نمی دن. خیلیم دلشون بخواد از سرشونم زیادی. این پای من ؛ توچه کار داری. همی یه بله بگو دیگه باقیش با خودم. یه آینه بندونی واست بکنم. که واسیه دختر قوام نکرده باشن» شکری خندهای کرد و گفت «نه قربون اون لچک برم. یه نه میگم و نه ماه بدل نمی کشم» (همان : 92) .
راوی «تو دلش میگذشت «همین حالا باید راجع به دختر کل عباسعلی بقال باشی حرف بزنم می ترسم دختر رو بقاپن ببرنش» آنگاه شک کرد و نمی دانست رکعت دوم است یا سوم» (همان : 88) .
4-3-3 تأثیر اندیشه های نویسنده در خلق شخصیّت ها
با بررسی و مطالعه آثار صادق چوبک، می توان به این باور رسیّد که او، در داستان هایش، بیشتر تیرگی، سیاهی، فقر، یاس و زشتی ها را به تصویر کشانده است .
داستان کفترباز، از جمله داستان هایی است که نثری شاعرانه دارد. و بیانگر قدرت نویسندگی چوبک است. او با قلم توانای خود ، به کمک زبان عامه ضمن نشان دادن، احاطه اش به جزئیات موضوع، داستانی عاشقانه را به پردهی تصویر درآورد. در این داستان، دائی شکری به یکباره در وجودش حسی را درک کرد که تا به آن روز، آن احساس را نچشیده بود شخصیّت های داستان های چوبک، بیشتر از طریق حوادث و موقعیت های داستانی، خود را نشان می دهند و خصوصیّات درونی خود را آشکار می کنند . در این داستان نویسنده بیشتر به توصیف احساسات ناشناخته ای پرداخت، که کمتر در آثارش دیده می شود. شخصیّت اصلی داستان با دیدن چشمان سیاه دختری ، ناگ هان از پوسته درونی وجودش خارج می شود، بال و پر می گیرد و به واقعیتی دست می یابد که تا به آن روز ، تجربه نکرده بود.
تفاوت اساسی که این داستان با دیگر داستانهای چوبک دارد، در نوع نگرش نویسنده به دنیا پیرامونی و احساسات آدمی است. چوبک در این داستان سیاهی، زشتی، غم و ناامیدی را به کناری می نهد و به جای آن نور، عشق ، شور زندگی و امید را می نشاند درواقع او، به زیباترین حس انسانی، توّجهای ویژه نمود. کاری که کمتر در دیگر آثارش مشاهده می شود.
داستان چهارم
بچه گربه ای که چشمانش باز نشده بود
4-4 خلاصهی داستان بچه گربهای که چشمانش باز نشده بود
ظاهراً، بچه گربهای در تیر چراغ برق خیابان گرفتار شده است. صدا ونگ ونگ او همه جا به گوش می رسد. آدمها بی تفاوت، بدون حوصله با کمترین توّجهی از کنار تیر چراغ برق در حال عبور و مرور هستند. در این بین کودکی صدای بچه گربه را می شنود. بسیار تلاش می کند که او را به طریقی از سوراخ تیر چراغ برق بیرون بکشد امّا تلاش بی فایده است. از مردی که در کنار خیابان ایستاده کمک می خواد امّا او اعتنایی نمی کند و حتی بر اثر پا فشاری کودک رو ترش می کند. تلاش توأم با بی قراری کودک موجب می شود، افراد مختلفی در مقابل تیر چراغ برق لحظاتی بایستند و هر کدام نظر و عقیده ای را ابراز کنند. در این بین دو نفر از افراد حاضر در خیابانها با هم درگیر می شوند. یکی از آن دو نفر، جوجه ای در دست دارد، آن را به کناری پرتاب می کند و با طرف مقابل گلاویز می شود. همان لحظه گربه ای سیاه از راه می رسد و در چشم به هم زدنی جوجه را می قاپد، پس از آن صدای بچه گربه دیگر به گوش نمی رسد .
4-4-1 طبقه بندی شخصیّت
با توّجه به این که، درباره شخصیّت، به طور کامل در فصل دوم، بحث و بررسی انجام گرفت نتایج حاصل به امر منتج شد که از یک طبقه بندی مشخص، ب
رای بررسی شخصیّت ها استفاده شود. همچنین شیوه شخصیّت پردازی نیز بررسی شود.
لازم به ذکر است که، داستان چهام درواقع داستان نیست؛ بلکه از نظر ادبی طرح محسوب می شود. به دلیل آن که، به بیان و توصیف زنده و مختصر گرفتار شدن بچه گربه ای می پردازد که در وضع هیجان آمیزی قرار گرفته است. در ضمن تلقی نام داستان توسط نگارنده جنبه عام دارد.
این طبقه بندی عبارتند از :
1- شخصیّت از نظر ماهیت (انسانی ، غیرانسانی)
2- شخصیّت از نظر تحوّل پذیری یا تحوّل ناپذیری (پویا ، ایستا)
3- شخصیّت از نظر میزان گستردگی و کمال (ساده ، جامع)
4- شخصیّت از جهت کاربرد (قالبی، قراردادی، نوعی و…)
5- شخصیّت از نظر نقش داستانی (اصلی، فرعی، مخالف، مقابل …)
براساس طبقه بندی بالا، شخصیّت های این داستان از چهار منظر بررسی می شوند .
4-4-2-1 شخصیّت، از نظر ماهیت
شخصیّت هایی که در این داستان، ماهیت انسانی دارند در داستان به صورت عام، معرّفی شدند، و نویسنده نام خاصی ، برای آنها انتخاب نکرده است این شخصیّتها عبارتند از : پسر ده، دوازده ساله، و مرد دهاتی، آقای خوش لباس، مرد جوجه به دست، شاگرد رویگر. که همگی بصورت عام در داستان حضور دارند .
هم چنین شخصیّت هایی که ماهیت حیوانی دارند ؛ عبارتند از : گربه سیاه و بچه گربهی گرفتار .
نمونه های درون متنی :
راوی «بچه ده دوازده ساله ای آمد . رد بشود و صدای بچه گربه را شنید» (چوبک، 1352 : 101) .
راوی «آقا تو سوراخ تیر، ماه رخ رفت. گردنش همچنان شق و رق نگه داشته بود؛ رو غبغب خود فشار می آورد و نمی خواست گردنش را کج کند که یقه آهاریش تا بردارد» (همان : 105) .
راوی «گام های آدمک ها، بی حال و ز هوا در رفته از روی آسفالت خیابان کوتاه تو سری خورده از روی زمین بلند می شد و باز روی زمین می خوابید» (همان : 100) .
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:26:00 ب.ظ ]