قاجارها نتوانستند بر عرصۀ اقتصادی هم نظارت کنند. بحرانهای مالی پیوسته در طول حکومت این سلسله ادامه یافت. بحرانهای مالی و تلاش های بی نتیجۀ متعاقب آنها مانند استقراض خارجی، واگذاری امتیازاتی به بیگانگان، کاهش دادن ارزش پول و سوءاستفاده و فساد ناشی از فروش وحراج مناصب دولتی بر آتش نارضایتیها افزود و حکومت قاجار را با بحران فزایندۀ مشروعیت رو به رو ساخت
عکس مرتبط با اقتصاد
شاهان قاجار نتوانستند کاملاً شکوه و عظمت شاهان پیش را هم به دست آورند و در تحصیل آنچه از آن با عنوان فره ایزدی یاد می شود ناکام ماندند. شکستهای مکرر قاجاریه در جنگهای خارجی و از دست رفتن ایالاتی از ایران، موجب شد که این سلسله مشروعیتش را به عنوان حامی همۀ شیعیان از دست بدهد. از سوی دیگر پذیرش برخی برنامه های غربی سازی برای بقاء، موجب منزوی ساختن مراجع سنتی شد. در پایان قرن بیستم (اوایل قرن چهاردهم قمری) پادشاهان این سلسله مبدل به مستبدانی شرقی پر مدعا و در عین حال ناتوان شده بودند که در غارت و تخریب کشور مشارکت داشتند(جان فوران: ۱۳۸۸، ۲۱۵). بدین سان شاهان قاجار«ظل الله»هایی بودند که خود را نمایندگان خداوند بر روی زمین قلمداد میکردند اما رهبران بزرگ مذهبی آنها را غاصبان حاکمیت خداوند میدانستند. حاکمانی که به تخت و تاج خود قداست داده بودند ولی ابزاری برای اجرای تصمیمات نداشتند. مستبدانی بودند بدون ابزار استبداد، سایۀ خدا در زمین که حکمش چندان فراتر از اطراف پایتخت نمیرفت. خودکامگانی که به لطف متنفذان ایالات وکارگزاران محلی حکومت میکردند. پس به لحاظ نظری این شاهان، قادر مطلق، ولی در واقع از جنبۀ سیاسی ناتوان بودند.
حکومت مرکزی با اعمال سیاست تفرقه اندازی، توازن سیاسی را در جامعه تأمین میکرد. لذا هیچ نیازی به دیوانسالاری عریض و ارتش قوی ودائمی نداشت. در این زمان سیاست عبارت بود از هنر بهره برداری از انواع اختلافات و رقابتها در شبکۀ پیچیدۀگروههای قومی (آبراهامیان، ۴۷). اعمال این سیاست که عبارت بود از «تفرقه بینداز و حکومت کن» با توجه به جامعۀ چند پارۀ ایران آن زمان بسیار کارگر بود. در عین حال نمیتوان منکر این واقعیت شدکه توسل به زور وجه غالب اجرای آن بود و هیچ یک از پادشاهان تا دورۀ احمد شاه از آن گریزی نبود. علاوه بر آن هر چند متنفذان ایالات، زمینداران بزرگ و سران ایلات غالباً در قلمروشان شاهان کوچکی بودند ولی نمیتوانستند بر اختلافهای ایلی، زبانی، جغرافیایی و فرقه ای خود غلبه نمایند و در مقابل حکومت مرکزی هماهنگ عمل کنند. این امر به شاهان قاجار امکان میداد بر رعایایشان مسلط باشند.
گذار گفتمان اجتماعی در دوره مشروطه
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
عوامل متعدد داخلی و خارجی در طول دورۀ قاجار، منجر به تغییرساخت سیاسی در ایران شد، به طوری که در اوایل قرن بیستم ۱۹۰۵م. /۱۲۲۴ه. ق وقوع «جنبش مشروطه»، سرآغاز دوران نوینی در تاریخ سیاسی ایران را رقم زد. این جنبش پایانی بود بر شیوۀ سنتی حکومت در ایران که در آن شاه خود را «سایۀ خدا در زمین» میدانست و بدون هیچ گونه محدودیت قانونی و سازمانی بر رعایایش فرمانروایی میکرد، و مقدمهای شد بر شیوۀ مشروطه که در آن مردم به واسطۀ نمایندگان منتخب خود حاکمیت مییافتند. از این زمان سلطنت به عنوان «ودیعهای که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص شاه مفوض شده»تعریف گردید. (همان، ۱۴۹)
در واقع گفتمان سنتی غالب در دوران پیش از مشروطه که در این تحقیق به عنوان دوران عطف گفتمان مدرن ناسیونالیستی یاد می شود” نقش پدرسالارانه شاه و نظام سلسله مراتبی فرماندهی از بالا و فرمانبری از پایین را پذیرفته بود. مماشات با بیگانگان ( در دوره قاجار ) خط مشی اتخاذ شده بود. نظام غیر متمرکز خاندانی برقرار بود و ایالات و ولایات ایران را شاهزادگان قاجار اداره میکردند و در عین حفظ استقلال خود به حکومت مرکزی مالیات میدادند از این روی حکومت مرکزی درمقابل حکومتهای محلی آسیب پذیر بود. این نقطه ضعف بعدها توسط دو گفتمان دیگر مورد استفاده قرار گرفت. باستان گرایی شاهان قاجار حالت نوستالژیک آنها را به شاهان پیش از اسلام نشان میداد. تنفیذ شریعت به شرط حفظ منافع شاه و دولت و پیوند دین و سیاست با محوریت شاه و استفاده ابزاری از دین. در حالی که گفتمانی که از آن به عنوان تجدد یاد می شود با سلطه بیگانگان مخالفت کرد. وحدت ملی را مقدم بر وحدت گروهی دانست حال آنکه گفتمان تلفیقی بر باستان گرایی مذهب محور ( نزدیک شدن به پادشاهان بعد از اسلام ) تاکیید کرد. و مانند گفتمان سنتی تنفیذ شریعت و پیوند دین و سیاست را مفصل خود قرار داده بود.
گفتمانها به خودی خود به تربیت نیروی اجتماعی و سوژهها میپردازند. گفتمان زمانی معنا
مییابد که در تضاد با گفتمانهای دیگر قرار گیرد. سوژههای گفتمان سنتی دارای ویژگیهای ذیل بودند: منفعل، تقدیر گرا، غیر رقیب با نظام حاکم، مطیع حکومت خودکامه، پذیرنده مشروعیت، مقبولیت و کارآمدی نظام اقتدار طلب قاجار”معتقد به فره ایزدی شاه و تلفیق دین و سیاست در سلسله مراتب نظام قاجار. نیروهای اجتماعی گفتمان تجدد هم برای مقابله با دو گفتمان دیگر ویژگیهای خاص خود را داشتند: آنها مشارکت جو، فعال، ضد و رقیب سلطنت بودند، نظام مبتنی بر انتخابات آزاد و اقتدار نسبی را مد نظر قرار دادند، مشروعیت و کارآمدی نظام را نفی کردند و مقبولیت نظام را در قالب پارلمان پذیرفتند و معتقد به جایگزینی رای و پذیرش مردمی به جای فره ایزدی نظام بودند. سوژههای گفتمان تلفیقی در برابر گفتمان سنتی حاکم در عین مشارکت جویی تابع و انعطاف پذیر بودند و اقتدار نظام را به شرط پیروی اش از مصوبات مجلس پذیرفتند. آنها همچون سوژههای سنتی مشروعیت و مقبولیت قاجار را باور داشتند و تنها کارآمدی آن را نفی کردند. و فره ایزدی و گزینش مردمی _ حمایت خدا و مردم _ از شاه را تلفیق کردند. گفتمان تلفیقی انگیزهای برای غلبه نداشت، در حالیکه یکباره مقابل علما به مخالفت بر میخیزند و قابلیت غلبه هژمونیک
(اعمال رضایتمندانه زور) مییابند.
اگرچه درگفتمان مغلوب نیز مفهومی نیز به نام” هویت ایرانی ” به وجودداشت اما به عرف و ارزشهای تقویت کننده نظام سنتی نزدیک بود. جریان فکریای که به شاه هویت ماوراالطبیعه میداد. اطاعت مطلق از شاه ترویج یافت و شاه تنها شهروند، نقش تبعی و درجه دوم هم به مردم داده شده بود.
حاملان ناسیونا لیسم
انقلاب مشروطه مهمترین واقعه اجتماعی است که همراه ورود اندیشه مدرن به ایران به وقوع پیوست و بخشی ازهویت جدید ایرانی را تحت تاثیر قرار دادآن دسته از ایرانیان که بیش از همه متوجه ملتگرایی بوده اند از این اندیشهها آگاه بودند اما اندیشهمدرن به صورت واسطهای بر افکارشان عمل میکرددر حالیکه در عثمانی ملتگرایی مسأله اصلی ترکها شده بود و این امر ما را به این تعبیر میرساند که یکی از دلایل مهم پیگیری اندیشه ملتگرایی در ایران نسبت به سایر افکار مدرن تاثیری است که حلقههای واسط بر نحوه ورود و باز تفیسر اندیشهها در ایران داشته اند
(انتخابی ۱۳۷۱).
از آنجا که ناسیونالیسم در اثر ارتباطات روز افزون جامعه ایران با غرب به عنوان یک گفتمان عمومی در ایران عصر مشروطه تکوین یافت. بهتر است که این پدیده را از دیدگاه برخی از افراد منتقل کننده آن یعنی حاملان ناسیونالیسم مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. کسانی که در انتقال اندیشه های غربی ایران تاثیر داشته اند بسیار زیاد واشاره به نام اندیشه همه آنها در این نوشتار امکان پذیر نیست. در این پژوهش نیز با توجه به این جهت آشنایی با کسانی که به صورت برجستهتر باعث هژمونیک شدن ناسیونالیسم در ابتدای عصر مشروطه شدند شرحی مختصراز حیات فکری و اجتماعی چند تن آورده می شود.
میرزا ملکم خان
احتمالا برای استحکام موقعیت عمومی خود اسلام آورد و انجمن مخفی فراموش خانه را تشکیل داد. این انجمن هر چند تقلیدی از فراماسونهای اروپایی بود به آنها هیچ گونه وابستگی نداشت. ملکم خانبا جلب نظر شاه یک «دفتر تنظیمات» برای دربار تنظیم کرد. این دفتر که نویسنده آن از جنبش تنظیمات امپراطوری عثمانی الهام گرفته بود، یکی از نخستین طرحهای اصولی و منظمی است که در سده نوزدهم به منظور انجام اصلاحات در ایران نوشته شده است (رائین ۴۹۴: ۱۳۵۷).
«دفتر» با یک هشدار عمومی مبنی بر اینکه اگر شاه به زودی قوانین اصلاحی وضع نکند، کشور به کام قدرتهای خارجی فرو خواهد رفت، آغاز میشد. ملکم خان برای این مقررات اصطلاح «قانون» را به کار میبرد تا آن را از شریعت و عرف متمایز سازد. وی تاکید می کند که این قوانین جدید باید بر دو اصل اساسی مبتنی باشند:
۱) توسعه رفاه عمومی ۲) برابری شهروندان.
سرانجام دفتر با توصیههای مشخصی پایان مییافت: تفکیک حکومت به یک شورای قانونگذاری و یک هیأت اجرائی که هر دو برگزیده شاه باشد؛ توجه به افکار عمومی؛ تنظیم و تدوین قوانین، تشکیل ارتش حرفهای و دائمی، ایجاد اداره مستقل مالیاتی؛ ایجاد نظام آموزشی همگانی؛ احداث بزرگ راههای جدید بین شهرهای اصلی؛ و تشکیل بانک دولتی برای تامین مالی توسعه اقتصادی (آبراهامیان ۸۵: ۱۳۷۶).
اما بر اثر مخالفتها و بدگوئیهای اطرافیان شاه و مخالفت علماء با وجود ملکم، شاه او را به عثمانی تبعید کرد. ملکم در استانبول با میرزاحسین خان سپهسالار مراوده داشت و وقتی او به نخست وزیری رسید، به عنوان مشاور مخصوص او شروع به فعالیت کرد، اما در نهایت ملکم به عنوان سفیر ایران عازم لندن شد و مشیرالدوله سپهسالار هم عزل شد. ملکم هنگامی که در لندن بود، هم چنان شاه را به انجام اصلاحات تشویق کرد. با سیدجمال ارتباط برقرار کرد و همکاران خود در تهران را نیز به تلاش برای انجام اصلاحات اداری بیشتر تشویق میکرد. اما پس از سال ۱۲۶۸ ش / ۱۸۸۹ م به دلیل بازپس ندادن وجوه خریداران سهام امتیاز لغو شده لاتاری که به یک گروه انگلیسی فروخته بود از مقام خود عزل گردید. بنابراین موضع رادیکال تری گرفت. او پس از این برای انتقال افکارش از لندن به تهران، دست به تأسیس روزنامهی قانون زد (رایت ۲۹۵: ۱۳۸۵).
تصویر درباره بازار سهام (بورس اوراق بهادار)
مهمترین سوالی که ذهن میرزاملکمخان را به خود مشغول کرده بود این بود که: چرا ایران مانند ممالک غربی پیشرفت و توسعه پیدا نکرده است؟ او فقدان قانون و امنیت در ایران را از جمله مهمترین عوامل عقبماندگیکشور قلمدادمی کند.
در شماره نخست روزنامه قانون میخوانیم: « ایران مملو است از نعمات خدادادی، چیزی که همهی این نعمات را باطل گذاشته، نبودن قانون است. هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست؛ زیرا که قانون نیست. حاکم تعیین میکنیم بدون قانون، سرتیپ عزل میکنیم بدون قانون، حقوق دولت را میفروشیم بدون قانون؛ بندگان خدا را حبس میکنیم بدون قانون؛ خزانهی دولت را میبخشیم بدون قانون؛ شکم پاره میکنیم بدون قانون. » ( قانون، شماره اول، ص ۱)
قانون برای تأمین امنیتلازم است و امنیت از مهمترین لوازم پیشرفت است. به نظر ملکم تا وقتی که امنیت افراد جامعه تأمین نشود، آنها انگیزهای برای تولید نخواهند داشت و در نتیجه ثروت نیز در جامعه به وجود نخواهد آمد. امنیت تنها وقتی به وجود می آید که «عدالتخانه» به وجود آید و از حقوق افراد حمایت کند. پشتوانه عدالتخانه نیز قوانین دارای ضمانت اجرائی محکم باید باشد. به نظر ملکم فقط وضع اینگونه قوانین و ایجاد عدالتخانه می تواند امنیت جانی و مالی افراد را حفظ کند. او در این مورد میگوید: «رأفت ذاتی پادشاه در تهران به فریاد کدام مظلوم در بلوچستان خواهد رسید. » (ملکمخان، بیتا، ۲۴)
ملکم برای اینکه شاه و دولتیان را به قانون، متمایل گرداند، این نظر را که وضع قانون از قدرت شاه و وزیران میکاهند، نادرست میداند و میگوید که برخلاف این نظر، قانون، قدرت شاه و وزیران را افزایش میدهد. او میگوید: قدرت واقعی شاهو وزیران آن است که بتوانند حقوق ملی را استیفاء و چشم طمع کشورهای دیگری که به ایران دوخته شده است را کور کنند و هر وقت آن کشورها حقوق ملی ما را نادیده گرفتند، آنها را نابود سازند. اینکه شاه و وزیران یک نفر رعیت بیچاره را از بین ببرند آن قدرت محسوب نمی شود. ( ملکمخان، بیتا، ۵۸)
ملکم یکی از دلایل قانون گریزی سلاطین مسلمان را عادت آنها به بیقانونی از دوران طفولیت میداند و معتقد است برای این که سلاطین مسلمان قانونمند شوند باید آنها را مانند سلاطین فرنگ تربیت کرد. به نظر او بین قوانین فرنگ و شریعت اسلام اختلاف ذاتی وجود ندارد و قوانین فرنگ در اسلام نیز وجود دارند، پس این قوانین را باید به کار انداخت و از آنها استفاده جست.
(پیشین، ۶۰ – ۵۹)
بیان این جمله از طرف ملکم بدین خاطر بود که نگرانی در بین علماء بوجود نیاید و حمایت آنها به وضع قانون در کشور جلب شود او تا آنجا پیش میرود که ادعا می کند، اصول قوانین در کتب آسمانی پیامبران معین شده اند. (ملکمخان ۱۳۷۷: ۲۰۳)
قانون از نظر ملکم، بیان اداره پادشاه را محدود می کند و پادشاه موظف به رعایت آن است. او اختیار وضع و اجرای قانون را به پادشاه میدهد ولی میگوید پادشاه باید این دو اختیار را توسط دو مجلس جداگانه به انجام برساند. یکی از این مجالس، مجلس تنظیمات نام دارد که وظیفه اش وضع قوانین است و مجلس دیگر مجلس وزراست که وظیفه اجرای قانون را برعهده دارد. به عقیده ملکم، تمام افراد جامعه باید در مقابل قانون مساوی باشند. ( پیشین: ۲۶- ۲۴) قانون برای اوابزاری است که با بهره گرفتن از آن قدرت پادشاه را محدو سازد؛ از حقوق ملت پاسداری کند؛ امنیت مردم را فراهم آورد و ایران را به سمت ترقی ببرد.
به اعتقاد ملکم هر حکومتی باید سه کار ویژه را انجام دهد که این سه کار ویژه عبارتند از: حفظ استقلال، برقرای امنیت جانی و برقراری امنیت مالی.
او میگوید در ایران، حکومت هر کاری را انجام میدهد به جز این سه وظیفه، به نظر ملکم هر گاه حکومت کشوری این سه وظیفه را به خوبی انجام داد، میتوان از آن کشور، انتظار پیشرفت و ترقی داشت و در غیر اینصورت امکانی برای پیشرفت باقی نمیماند. این سه وظیفه مجزا از یکدیگر نبوده، بلکه به هم وابستهاند، یعنی هنگامی استقلال ایران تأمین می شود که امنیت جانی و مالی افراد جامعه فراهم شود و در سایهی این امنیت رشد و توسعه اقتصادی به دست میآید. چون تا رشد و توسعه اقتصادی وجود نداشته باشد و جامعه در حالت فقر به سر ببرد، حفظ استقلال ایران نیز امکان پذیر نمی باشد (پیشین، ۱۸۹و۱۳۷). او میگوید ایران از دو طرف، یکی از سمت روس و دیگر از سمت کلکته(انگلستان) در معرض تهاجم قرار دارد و تنها راهی که برای مقابله با این تهاجم وجود دارد، توجه به دانش مدرن و پیشرفت در ایران است. از وزرای ایران انتقاد می کند که چرا به عقل طبیعی خود اکتفاء می کنند و در جهت کسب دانش مدرن، تلاش نمینمایند؟ ریشه این دانش مدرن به نظر او در تمدن اروپاست؛ تمدنی که به قول خودش کارخانهی ساختن انسان ایجاد کرده است؛ بطوریکه« از یک طرف اطفال بیشعور در این کارخانه میریزند و از طرف دیگر مهندس و فیلسوف تحویل میگیرند. » ( الگار۱۳۶۹: ۳۹)
او در ضمن اشاراتی به پیشرفت علم و تمدن در غرب، به وضع ایران افسوس میخورد و از اینکه تمدن باستانی ایران رو به نابودی رفته است با حالتی احساسی ابراز ناراحتی و تاسف می کند:
«. . .ای ایران تف بر روزگار تو باد. . . این چه روزگار است که تو را پیش آمده و این چه مصیبت است که بر تو روی آورده؟ تو همان ایران هستی که به عهد قدیم گلستان ارم و بهشت روی زمین بودی، تو همان ایرانی که به روزگار دیرین آثار مدنیت و تربیت از تو ناشی و منتشر میشد؟ مورخین آگاهند که در ایام فرمانفرمائی سلاطین عجم و پیش از استیلای بیگانگان چه رسمهای نیک و
پنظمهای پسندیده در این مملکت بود، قوانین کیومرث و هوشنگ و جمشید هنوز در دست است و دادگری نوشیروان تاکنون از یاد نرفته است.ای ایران! ابواب سعادت برتو بسته شده و راههای چاره به رویت مسدود گردیده است. »( ملکمخان ۱۳۲۷: ۱۷۱)
اخذ تمدن غرب، راهکاری است که توسط ملکمخان برای احیا و پیشرفت ایران ارائه می شود. برای ملکمخان که به اصول مکتب پوزیتیویسم[۳] اعتقاد دارد، علم و فن مبنای تمدن غرب است و چون علم جهانگیر است، تمدن غرب نیز به همه جای دنیا راه خواهد یافت، بنابراین بهتر است ما هر چه زودتر آن را بگیریم، به نظر او معنای «اخذ تمدن غرب» اعتقاد به جوهر این تمدن یعنی اصول ترقی است و این ترقی موجب تغییرات است که میتوانیم از هر کجا که باشد بدست آوریم. کشور خاصی در فرنگ مورد نظر نیست. حتی میتوان آن را از ژاپن هم گرفت به شرط آنکه، آن را از اهل فن بگیریم و نه از هر فرنگی یا فرنگ رفتهای. البته باید ذکر کنیم که در آثار ملکم، در زمینه حدود اخذ تمدن غرب، اندکی ابهام وجود دارد. در یک جای میگوید: «در جمیع صنایع از باروت گرفته تا کفش دوزی محتاج سرمشق غیر، بوده و هستیم» ولی در جائی دیگر توضیح میدهد که اخذ تمدن غرب مستلزم تقلید تمام رسوم و آئینهای اروپائی نیست، بلکه فقط باید در تحصیل آن قسمت از تمدن فرنگی کوشا باشیم که لازمهی ترقی حقیقی است و سرانجام در رسالهی « ندای عدالت» که در لندن منتشر شده مینویسد: « کدام احمق گفته است که باید همه رسوم خارجه را اخذ نماییم. حرف جمیع ارباب ترقی این است که اصول ترقی را بلادرنگ اخذ نماییم» ولی وقتی در در رسالهی «مجلس تنظیمات» از شرایط ترقی قشون صحبت می کند به این نتیجه میرسد که اجزاء تمدن جدائی ناپذیر است و «آیئن ترقی همه جا بالاتفاق حرکت می کند. » (اصیل ۳۲۷: ۱۳۸۱)
پس باید گفت که بیگمان ملکم نخستین کسی است که صریحاً عقیده خود را درباره اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی اعلام کرد و عمری در این راه کوشید. (بهنام ۱۳۷۵: ۸۷) از دید او ایران در مورد سیستم حکومت هم باید از اروپائیان سرمشق بگیرد همانطوری که دستگاه تلگراف را از اروپا وارد کرده است، او میگوید اگر چنین نشود، اهالی ایران باید سه هزار سال خودشان کار کنند تا بتوانند اساس دولت را تنظیم کنند. از دیدگاه ملکم، تمدن غرب به صورت یک کل است که باید تمام آن را اخذ کرد، نه فقط جزئی از آن را، یعنی اگر ایران بخواهد به طور مثال قشونش را اصلاح کند و مانند ارتش فرنگ آن را سامان بدهد، باید حکومتش را نیز به شیوه غرب اصلاح کند. چون با
شیوه های حکومتی جمشید و بربرهای تاتار؛ به قول او نمیتوان از اصلاح قشون به شیوه غرب سخن گفت. وی وزیرانی را که میخواهند با مالیات کیانی، ارتش به سبک جدید ایجاد کنند بدون آنکه دیوانخانه فرنگی داشته باشند را جاهل میداند و از کار آنها در تعجب است. ( ملکم خان، بی تا، ۱۶۹)
برای اخذ تمدن غرب، یکی از راههای عمده این بود که ایرانیان معلومات و دانش مدرن غرب را فراگیرند، که مانع فراگیری این معلومات بی سوادی مردم بود، راهی که برای رفع بیسوادی مردم به ذهن ملکم میرسد، اصلاح الفبا است. او چنین میپنداشت که الفبای فارسی ناقص است و مانع باسوادی مردم به حساب می آید و اگر قرار است ایرانیان ضمن با سواد شدن با تمدن غرب نیز آشنا شوند این الفباء باید اصلاح شود. (الگار، پیشین: ۹۵ – ۹۴) علاوه بر اصلاح الفباء خود زبان فارسی نیز به عنوان ابزار ارتباط از دیدگاه ملکم باید اصلاح میشد و پیچیدگی آن از بین میرفت. زیرا زبان باید طوری باشد که در کمال سادگی، مقصود را به مخاطب برساند و برای رسیدن به این منظور از استعمال کلمات و جملات پیچیده و مسجع باید دوری کرد. ( ملکم خان، بی تا: ۲۰۰)
همگام با لیبرالیسم سیاسی که نشانه های آن را میتوان در اشارات ملکم به حقوق و آزادیهای فردی، آزادی عقیده، گفتار، قلم و قانون خواهی دید، ملکم خان به عنوان یک لیبرال اقتصادی به آزادی رقابت اقتصادی، سرمایه گذاری خارجی و پیوند با نظام بین الملل معتقد است. او در رسالهی ترقی، گمرک داخلی و راهداری را مزاحم تجارت آزاد و به زیان اقتصاد ایران میداند و سفارش
می کند این مواضع از میان برداشته شود تا اصل گزینش طبیعی بر تجارت حاکم گردد.
(اصیل ۱۳۷۶: ۱۷۸) او هم چنین با دفاع از نظام بانکداری خواهان جلب سرمایه گذاری خارجی است از دید او:
«وقتی آهن در ایران کم می شود از خارج میآورند، وقتی در ایران چای کم می شود، از خارج
میآورند، وقتی هم سرمایه یک ملت کم می شود میتوان از خارج آورد. » (پیشین، ۱۸۳)
از این جهت ملکم پیشرفت اقتصادی کشور را منوط به انجام اصلاحات در زمینه تامین امنیت جانی و مالی، تاسیس دستگاههای امنیتی قوی، برقراری قانون، راه سازی، تاسیس بانک، راه آهن، بکاراندازی معادن و جنگلها، ارزانی امتعه منسوخ سازی گمرکات و راهدار خانههای داخلی، دعوت از سرمایه گذاران خارجی و حمایت از آنان، برقراری پول کاغذی، باز کردن جمیع رودخانهها و بنادر به روی تجارت خارجی و … میداند.
او همچنین خواهان توسعه صنعتی، آموزش و پرورش اجباری، اصلاح خوی استبدادی، مبارزه با خرافات، اوهام پرستی و تقدیرگرائی، تحول در خط فارسی و. . . است. اما اساس ذهنیت او را قانون، ترقی و … از همه مهمتر، مشروط و محدود ساختن قدرت استبدادی حکومت تشکیل
میدهد.
او نشریه قانون را منادی احیای ایران میداند و در این نشریه از ایرانیان به عنوان مردمی که دارای عقل و استعدادهای ذاتی هستند نام میبردو میگوید: ایرانیان هرگز در طریق پیشرفت قصور نکرده اند و قصور فقط از ناحیهی حاکمان بوده است که اعمال رذیلانهی آنها این مملکت را به تباهی کشانده است. ( قانون، شماره ۵/ص ۲) وی خطاب به اولیای دولت میگفت که حرفش بر سر چهار مطلب است: اول اینکه در جامعه امنیت جانی و مالی وجود داشته باشد؛ دوم: اسبابی فراهم شود که عنان امور دولت در دست افاضل ملت باشد؛ سوم: مالیات باید صرف حفظ حقوق ملت و اسباب آبادی مملکت بشود؛ چهارم اینکه یک مجلس شورای ملی در ایران به وجود آید که در آن علما و عقلای حکومت، حقوق ملت را معین و حفظ کنند. (پیشین، شماره ۲۰: ص ۱)
ملکم آرزو می کند که در سایه یک حکومت قانونی در ایران و پیشرفت این کشور، ایران بتواند سرزمینهای از دست رفته اش همچون افغانستان، ترکمنستان و قفقاز را باز پس گیرد و آن چنان قدرتی پیدا کند که همسایگانش از آن حساب ببرند و به خود جرأت ندهند که به ایران تعدی و تجاور کنند. (ملکم خان، b بی تا: ۹ – ۸)
این مطلب درست است که ملکم مانند آخوندزاده و آقاخان کرمانی به تاریخ ایران قبل از اسلام نمی پردازد و اعراب و اسلام را مورد حمله قرار نمیدهد ولی به طور غیر مستقیم هجومهای خارجی را عامل عقب ماندگی ایران میداند. در نهایت باید گفت که میرزا ملکم خان را میتوان اولین متجدد ایرانی با گرایشات ناسیونالیستی دانست، او با نوشتن ۲۶ رساله و انتشار روزنامهی معروف یا معروفترین روزنامه یعنی قانون، مهمترین انتقادات را به طور مستقیم به شاه، درباریان و وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور وارد نمود. او با تاسیس فراموشخانه و « جامعه آدمیت»، نخستین انجمن سیاسی– فکری مبتنی بر اصول مدرنیته را بنا کرد و از طرق آنها سعی نمود به تربیت افراد، اتحاد میان روشنفکران و ترویج فکر جدید بپردازد، هدف عمده او احیای ایران به سبک یکی از قدرتهای مدرن اروپائی بود. وی در این راه تلاش و کوشش علمی و عملی بسیار کرد و به شکل گیری و ترویج ناسیونالیسم ایرانی کمک کرد. سرانجام او در سال ۱۲۸۷ ش/ ۱۹۰۸ م در گذشت) صادقی نیا ۱۳۷۷: ۲۵- ۲۴)
میرزا فتحعلی آخوندزاده
یکی از افرادی که اندیشه هایش در ایجاد و گسترش ناسونالیسم در ایران، تاثیر فراوانی داشته است. میرزا فتحعلی آخوندزاده است. وی در سال ۱۱۹۱ ه ش/ ۱۸۱۲ مدر یکی از شهرهای
قفقاز به دنیا آمد. مادرش اهل مراغه و پدرش میرزا محمد تقی، اهل قصبه خامنه از توابع تبریز بود. میرزا فتحعلی در کودکی به همراه خانواده از قفقاز به تبریز بازگشت اما دوباره به قفقاز
رفت و عمر خود را در آنجا گذرانید تا اینکه در ۱۲۵۷ ه ش/۱۸۷۸ م به سن ۶۶ سالگی در گذشت. (آدمیت۱۳۷۴: ۳۱- ۹)
او در مدت اقامتش در قفقاز زبان روسی را فرا گرفت و به کار نویسندگی و ترجمه پرداخت، آثار اصحاب دایره المعارف و روشنفکران فرانسه را مطالعه کرد و تاثیر فراوانی از آنان پذیرفت.
آخوندزاده به لزوم اخذ تمدن غرب در تمام ابعاد میاندیشید اما اخذ آن را برای جامعه ایرانی به استعداد و آمادگی اولیه ذهنی مشروط مینمود. به اعتقاد او شرط نخست ترقی ایرانیان« تحول ذهنی» است. ا و برای ترقی، صور خیالی، ذهنی و فعلی قائل بود که مردم باید پیش از مصنوعات اروپائیان در ابتدا در قبول خیالات آنان سبقت جویند. ( آصف ۱۳۸۴: ۱۳۳) او به آنچه میگفت کاملا واقف و عامل بود زیرا ان نیز مرحله تحول ذهن به عین را طی کرده بود. در خصوص اصول تفکر فلسفی و حکمت جدید، اصالت ماده و عقل تجربی را پذیرفته بود، وجود مجردات و واجب الوجود صانع متعال را یکسره انکار مینمود و از اخلاق تجربی و به اصطلاح علمی سخن میگفت.
(آدمیت، پیشین: ۱۶۵)
از دیدگاه او عقل توانائی به سامان کردن امور زندگی آدمی را دارد و به همین دلیل نیاز به منابعی که ماوراء عقل بشر قرار دارند نمی باشد.
آخونده زاده، عصری را که خود در آن میزیست، عصر عقل و دین پرستی میدانست، از دیدگاه او در جائی که عقل حاکم باشد، پیشرفت به وجود می آید و در جائی که دین وجود اشته باشد، عقب ماندگی پدیدار میگردد. دین را با موهوم پرستی مساوی میداند و بیان می کند که علت عقب ماندگی جوامع شرقی در توجه آنها به دین نهفته است. عقل گرائی نیز طبق گفتههای او مشخصهی جوامع غرب بود و علت پیشرفت را عقل گرائی غربیها میدانست. ( الگار، پیشین، ۸۶- ۸۵)
محقق بر این اندیشه است که زیربنای اندیشهی سیاسی آخوندزاده را « قانون گرائی» بر پایه حقوق طبیعی – اجتماعی تشکیل میدهد که ضدیت با استبداد و لزوم مشروطه طلبی سکولار را باید از تبعات ضروری آن دانست.
برداشت آخوندزاده از حقوق طبیعی- اجتماعی به صورت مجموعه ای از حقوق عرفی هم چون حق آزادی فکر و بیان( به تعبیر خود او آزادی خیال)، حق آزادی زنان و مساوات کامل ایشان با مردان، حق مساوات مالیه و. . . بود که به نظر او با حقوق و تکالیف ناعادلانهی الهی یعنی شریعت، در تعارض و آشتی ناپذیرند. آخوندزاده بر خلاف روشنفکران هم عصر خود، تألیف و تلفیقی برای حقوق تشریعی و عرفی قائل نبود و این اعتقاد خود را نیز از کسی پوشیده نمیداشت. (پیشین: ۱۵۶)
او هم چنین در مورد رابطه ملت و دولت(به طور خاص پادشاه و ملت) چنین میگوید: « دوام سلطنت و بقای سلسله، موقوف است به علم و آزاد شدن ملت از عقاید پوچ، و بعد از این پادشاه باید فراموشخانه بگشاید و مجمعها برپا نماید، با ملت متفق و یکدل و یک جهت باشد، ملک را تنها از خود نداند و خود را وکیل ملت حساب نماید و با مداخلهی دولت قوانین وضع کند و پارلمان مرتب سازد و به اقتضای قوانین رفتار نماید. (آخوندزاده ۱۳۵۵: ۱۱۱)
در این دوره زمانی یعنی در آستانه مشروطیت، برخی از افراد که متاثر از اندیشه های غربی بودند، سعی داشتند ملیت ایرانی را با عناصری غیر از دین تعریف کنند(برخلاف تعاریف سنتی) آنان قائل به حقوقی برای ملت بودند و نیل به حقوق ملی را حق ملت میدانستند، و ملیت ایرانی را مبتنی بر عناصر فرهنگی عهد باستان تاریخ ایران نظیر دین زرتشت، زبان پارسی و نژاد ایرانی تعریف میکردند و یا … همچنین میان دین اسلام و عناصر باستانی آشتی برقرار میکردند، ازافراد گروه اول جلال الدین میرزای قاجار و خصوصاً آخوندزاده و آقاخان کرمانی بودند.
جلال الدین میرزای قاجار زبان فارسی را مهمترین عامل سازنده ملیت ایرانی میدانست او
مینویسد:
« روزی در این اندیشه افتادم که از چیست که ما ایرانیان، زبان نیاکان خویش را فراموش کرده ایم و با اینکه پارسیان در نامه سرائی و چکامه گوئی به گیتی فسانهاند، نامهای در دست نداریم که به فارسی نگاشته شده باشد، اندکی بر نابودی زبان ایرانیان دریغ خوردم و پس از آن خواستم،
آغاز نامهی پارسی کنم، سزاوراتر از داستان پادشاهی پارس نیافتم. » ( قاجار ۱۲۸۵: ۸)
آخوندزاده نیز با دیدگاه ضد عربی خود که منجر به ستایش غلو آمیز وی از ایران عهد باستان
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:29:00 ق.ظ ]