تکانشی عمل کردن
قشر پیشانی حدقهای، قشر سینگولیت جلویی
تغییر دادن تجارب ذهنی هیجان
قطعه گیجگاهی، بادامه، هسته دمدار، قشر سینگولیت جلویی، قشر پیشانی حدقهای، قشر پیش پیشانی جانبی
آرامش، منفعل بودن، فقدان احساس و عاطفه
قطعه گیجگاهی، قشر پیشانی حدقهای، قشر پیش پیشانی پشتی جانبی
کندی هیجانی
قطعه گیجگاهی، بادامه، تالاموس، قشرسینگولیت جلویی، قشر پیشانی حدقهای
فقدان/ تقلیل خشم یا ترس
قشر پیشانی حدقهای
گستاخی
نوار حرکتی قشری، ارتباط قشری مغز
تظاهرات چهرهای هیجان
لبخند بازتابی معیوب
قشر پیشانی حدقهای، قشر پیش پیشانی جانبی، هسته دمدار، قطعه گیجگاهی
گریه یا خنده نامتناسب
نظام خارج هرمی
حالات معیوب تظاهرات چهرهای
همچنین مغز از بیشمار سلول عصبی تشکلیل شده است. اطلاعات به وسیله اعصاب آوران از اعضا به مغز آورده می شود و دستورات از طریق اعصاب وابران به قسمت های مختلف بدن برده می شود. فعالیتهای عالی انسانی نظیر تصمیمگیری، یادگیری، حافظه، ابتکار، تجسم ذهنی و … را مدنظر قرار میدهد.در بعضی فعالیتها، فرد با تمرکز بر یک حسگر، به بقیه حسگرها توجه نمی کند. در این حالت، سطح آستانه فرد بالا برده شده و پاسخ به بقیه حسگرها منوط به بالاتر رفتن آنها از سطح آستانه است. بخش پردازشگر توجه به تمام ورودی ها، به یک یا چند ورودی توجه بیشتری می کند (برونزینو[۱۵۴]،۲۰۰۰). بنابر این، تغییر یک حالت مغزی به حالت دیگر، به ورودی هایی با وزن اختصاصی بالا نیازمند است.
۲-۲-۲-۳- تنظیم هیجان و سلامت
از آنجایی که تنظیم هیجان نقشی محوری در تحول بهنجار داشته و ضعف در آن، عاملی مهم در ایجاد اختلالهای روانی به شمار میرود (سیچیتی[۱۵۵] و کوهن[۱۵۶]، ۲۰۰۶) تنظیم مشکلدار هیجان در الگوهای مختلف آسیبشناسی روانی اختصاصی مانند اختلال شخصیت مرزی[۱۵۷] (لینچ[۱۵۸]، تروست[۱۵۹]، سالسمن[۱۶۰] و لینهان[۱۶۱]، ۲۰۰۷ ؛ لینهان، ۱۹۹۳)، اختلال افسردگی اساسی[۱۶۲] (روتنبرگ[۱۶۳]، گروس و گاتلیب[۱۶۴]، ۲۰۰۵ ؛ نولن- هوکسما[۱۶۵] و همکاران، ۲۰۰۸)، اختلال دو قطبیی[۱۶۶] (جانسون[۱۶۷]، ۲۰۰۵) اختلال اضطراب فراگیر[۱۶۸] (منین[۱۶۹] و فراچ[۱۷۰]، ۲۰۰۷)، اختلال اضطراب اجتماعی[۱۷۱] (کشدان [۱۷۲]و برین[۱۷۳]، ۲۰۰۸)، اختلالهای خوردن[۱۷۴] (بیدلوسکی[۱۷۵]، کورکس[۱۷۶]، جیممت[۱۷۷] و همکاران، ۲۰۰۵؛ پولیوی[۱۷۸] و هرمن[۱۷۹]، ۲۰۰۲ ؛ کلین[۱۸۰] و بلامپید[۱۸۱]، ۲۰۰۴)، اختلالهای مرتبط با الکل[۱۸۲] (شر[۱۸۳] و گرکین[۱۸۴]، ۲۰۰۷) و اختلالهای مرتبط با مصرف مواد[۱۸۵] (تیس، براتسلاوسکی و بومیستر[۱۸۶]، ۲۰۰۱؛ فوکس[۱۸۷]، اکسلرد[۱۸۸]، پالیوال[۱۸۹] و همکاران ۲۰۰۷) مطرح می شود. علاوهبراین، نتایج مطالعات همهگیرشناختی نشان میدهد که در اختلالهای مذکور میزان شیوع و بروز خودکشی[۱۹۰] بالا است (پاریس[۱۹۱] و زویک-فرانک[۱۹۲]، ۲۰۰۱؛ حسنی و میرآقایی، ۱۳۹۱).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
استفاده از راهبردهای ناکارآمد تنظیم هیجانی، از عوامل خطرساز ایجاد اختلالات شخصیتی است (گروس، ۲۰۰۱). میتوان گفت که ویژگیهای تکانشگری همچون عمل بدون تامل، عدم پشتکار، ماجراجویی، جستجوی حسهای نو، یافتن راههای ساده دستیابی به پاداش، ضعف در خودداری از پاسخدهی نامناسب و ناکارآمدی در سازماندهی امور در اختلال شخصیت مرزی[۱۹۳] می تواند ناشی از رشد عاطفی نابسنده، دشواری در ساماندهی هیجان و تجربهی مکرر هیجانات منفی باشد. راهبردهای نامناسب تنظیم هیجان، همچون فرونشانی و سرکوب می تواند عامل افزایش تکانشگری در اختلال شخصیت مرزی باشد زیرا آنها فاقد مهارت های اولیه برای مدیریت آسیبپذیری هیجانیشان هستند افرادی که صفات شخصیت مرزی دارند، ظرفیت کمتری برای تنظیم هیجانات خود به صورت مثبت و سازنده و توان کمتری برای فایق آمدن بر تجارب هیجانی منفی دارند. بنابراین، تنظیم هیجانی می تواند پیشبینیکننده مستقل صفات مرزی باشد (علیلو، قاسمپور، عظیمی، اکبری و فهیمی، ۱۳۹۱).
بررسی متون و مطالعات روانشناختی نشان میدهد که تنظیم هیجان سازگارانه با عزتنفس و تعاملات اجتماعی مثبت، مرتبط است (تامپسون، ۱۹۹۱) و افزایش تجربههای هیجانی مثبت باعث مواجهه مؤثر با موقعیتهای استرسزا شده (گروس، ۲۰۰۱؛ ۲۰۰۲) و پاسخ مناسب به موقعیتهای اجتماعی را افزایش میدهد (توگید[۱۹۴] و فردریکسون[۱۹۵]، ۲۰۰۲). پژوهشهای دیگر نیز نشان داده است که تنظیم هیجان، سازگاری مثبت را پیش بینی می کند (یو[۱۹۶]، ماتسوموتو[۱۹۷]و لیراکس[۱۹۸]، ۲۰۰۶) و ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد تنظیم هیجان با بهزیستی و سلامت روانی بالا، مرتبط است (گروس، ۲۰۰۲).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
بر اساس پژوهشهای مختلف، تنظیم هیجان علاوه بر تأثیرات مثبت بر بهزیستی ذهنی، موجب بهبودی سلامت جسمانی می شود (جورجنسن[۱۹۹]، جانسون[۲۰۰]، کلودزج[۲۰۱] و اسکریر[۲۰۲]، ۱۹۹۵). در برخی پژوهشها نشان داده شده است که مشکل تنظیم هیجان منجر به مشکلات جسمانی می شود (گروس و جان، ۲۰۰۳). بازداری هیجانی به عنوان یک راهبرد منفی در تنظیم هیجان منجر به بیماری های قلبی- عروقی می شود و خطر ابتلا به سرطان را افزایش میدهد و تسریعکننده سرطان است (بالتر[۲۰۳]، ایگلاف[۲۰۴]، ویلهلم[۲۰۵]، اسمیت[۲۰۶]، اریکسون[۲۰۷] و گروس، ۲۰۰۳). و بازارزیابی شناختی هیجانات به عنوان یک راهبرد مثبت تنظیم هیجان کاهش فشار خون را به دنبال دارد (نیکلک[۲۰۸] و وینگرهات[۲۰۹]، ۲۰۰۹).
۲-۲-۲-۴- تنظیم هیجان شناختی
اگرچه دیدگاه های اولیه زیست عصب شناختی هیجان پذیرفته بودند که هیجانهای مختلف به وسیله پیامهای اختصاصی سیستم عصبی یعنی دستگاه کناری تولید میشوند، اما دیدگاه های معاصر، هیجانها را به عنوان یک حوزه کنشوری واحد که به صورت آشکار از شناخت متمایز هستند، تعریف نمی کنند (تتامانتی[۲۱۰] و همکاران، ۲۰۱۲). پژوهشهای روانشناختی فزایندهای گزارش دادهاند که فرایندهای هیجانی با دیگر جنبه های شناخت تعامل دارند، به طوری که محرکهای هیجانی بر دامنه گستردهای از عملیاتهای شناختی تأثیرگذار است و توانایی انسان در به کارگیری ساز و کارهای شناختی در نظمدهی پاسخهای هیجانی اثر میگذارد (گلستانه و سروقد، ۱۳۹۱).
تنظیم هیجان می تواند در طیف گستردهای از فرایندهای زیستی، اجتماعی، رفتاری و نیز فرایندهای شناختی هشیار و ناهشیار به کار رود. افراد پس از تجربه رویدادهای منفی از روشهای مختلفی جهت نظمجویی هیجاناتشان استفاده می کنند، یکی از متداولترین این روشها استفاده از راهبردهای شناختی است که کانون تمرکز پژوهش حاضر میباشد. شناخت یا فرایندهای شناختی به افراد کمک می کند که هیجانها و احساسات خود را تنظیم نموده و توسط شدت هیجانها مغلوب نشوند. این راهبردهای شناختی نقش بسزایی در رابطه بین تجربه رویدادهای منفی زندگی و گزارش نشانه های افسردگی و اضطراب ایفا می کنند که ممکن است در زمینه پیشگیری و درمان این بیماریها باارزش باشند (گارنفسکی، کریچ و اسپینهاون، ۲۰۰۱). مفهوم کلی تنظیم هیجان شناختی دلالت بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخواننده هیجان دلالت دارد (تامپسون، ۱۹۹۱؛ اوکسنر[۲۱۱] و گروس، ۲۰۰۵). تنظیم هیجان شناختی، فرایندهای شناختی هستند که افراد برای مدیریت اطلاعات هیجانآور و برانگیزاننده به کار میگیرند و بر جنبه شناختی مقابلهای تأکید دارند. بنابراین، افکار و شناختها در توانایی مدیریت، تنظیم و کنترل احساسها و هیجانها بعد از تجربه یک رویداد تنیدگیزا نقش بسیار مهمی دارند و نیز تفاوتهای فردی نیز در فعالیتهای شناختی و محتوای افکار بر چگونگی تنظیم هیجانها مؤثر است (گرنفسکی، بون[۲۱۲] و کریج، ۲۰۰۳) و راهبردهای تنظیم هیجان شناختی، به نحوه تفکر افراد پس از بروز یک تجربه یا واقعه اطلاق می گردد. بر این اساس نشان دهنده نحوه پردازش شناختی فرد در هنگام مواجهه با وقایع ناگوار و تنیدگیزاست (سامانی، سهرابی شگفتی، و منصوری، ۱۳۹۰).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۲-۲-۴-۱- راهبردهای تنظیم هیجان شناختی
در تنظیم هیجان شناختی بیشتر از دو چهارچوب مهم بررسی میشوند که عبارتند از: ۱- راهبردهای تنظیم هیجان که قبل از وقوع حادثه یا در آغاز بروز آن فعال میشوند.۲- راهبردهای تنظیم هیجان که پس از بروز حادثه و یا بعد از شکل گیری هیجان فعال میشوند. راهبردهای تنظیم هیجان که قبل از وقوع حادثه فعال میشوند در کنترل هیجان منفی حوادث نقش مهمی دارند (گروس، ۱۹۹۸)، زیرا موجب تفسیر واقعه به نحوی میشوند که پاسخهای هیجانی منفی را کاهش میدهد. پژوهش نشان میدهد تفاوتهای افراد در استفاده از سبکهای مختلف تنظیم هیجان شناختی موجب پیامدهای عاطفی، شناختی و اجتماعی مختلفی می شود چنانکه استفاده از سبکهای ارزیابی مجدد با هیجانهای مثبت و عملکردهای میان فردی بهتر و بهزیستی بالا ارتباط دارد (گروس و جان[۲۱۳]،۲۰۰۳). راهبردهای تنظیم هیجانی در تحول اجتماعی، شناختی و هیجانی، ریشه دارند و بدکارکردی درارزیابی مجدد می تواند در ایجاد و تداوم اختلالهای هیجانی و شخصیتی موثر باشد (گروس،۲۰۰۱).
امینآبادی (۱۳۹۰، به نقل از گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲) راهبردهای تنظیم هیجان شناختی را این گونه توصیف کرده است:
سرزنش خود[۲۱۴]: خود را مسئول و مقصر دانستن در تجربیات تلخ. کسی که در وقایع پیشآمده به سرزنش خود می پردازد به این معنی است که شخص به شدت گرفتار احساس گناه است. احساس گناه بالا ممکن است منجر به بیماریهای روانی چون افسردگی شود گفته می شود. سبکهای اسنادی در سرزنش خود دخیل هستند و با افسردگی و دیگر بیماری های روانی نیز مرتبط می باشند (گرنفسکی، کریج و اسپینهاون، ۲۰۰۲ )؛ سرزنش خود در سطح رفتاری با بازده مثبت در عملکرد همراه می شود (گرنفسکی، وندرکومر[۲۱۵]، کریج، تردز[۲۱۶] و لگراستف[۲۱۷]، ۲۰۰۲).
سرزنش دیگران[۲۱۸]: نحوه تفکری مبتنی بر اینکه دیگران مسئول و مقصر اتفاق بدی که برای شما رخ داده هستند. مطالعات نشان دادهاند که تمام نمونههایی که تجارب منفی دارند شخص دیگری را در این رویداد مقصر میدانند و به سرزنش او میپردازند، چنانچه گفته می شود که سرزنش و مقصر دانستند دیگران با بهزیستی هیجانی ضعیف همراه میباشد و درسطح عملکردی با مشکلات رفتاری همراه می شود. سرزنش خود و دیگران سبکهای اسنادی درونی، باثبات و کلی میباشند (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
پذیرش[۲۱۹]: دلالت دارد بر پذیرش رویداد و تجربه تلخ و کنارهگیری از آنچه روی داده است. پذیرش یک راهبرد مقابلهای است که رابطه مثبت و تعدیل کننده ای با میزانی از خوشبینی و عزتنفس و رابطه منفی (تعدیل کننده) با میزانی از اضطراب دارد. اگرچه خود فرایند پذیرش، خوب است اما برای بسیاری از وقایع، سطوح خیلی بالای پذیرش می تواند نشانگر نوعی از کنارهگیری حسی شود و به احساس عدم توانایی در تأثیرگذاری بر وقایع منجر شود (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
نشخوار ذهنی[۲۲۰]: تفکر مداوم به احساسات و تفکرات همراه با اتفاق ناخوشایند بدون اقدام به اصلاح محیط بلاواسطه مؤثر. اثبات شده است که شیوه مقابلهای نشخوار ذهنی با سطوح بالای افسردگی همراه میباشد و البته این نحوه تفکر تا حدی هم به مقابله مؤثر با شرایط تنیدگیزا کمک می کند (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
توجه مثبت مجدد[۲۲۱]: فکر کردن درباره وقایع مثبت به جای وقایع منفی، تحقیقات نشان دادهاند که این راهبرد به خودی خود تأثیر مثبت روی سلامت روانی انسانها دارد؛ اما به کارگیری این راهبرد در سطوح بالا می تواند به عنوان ترک رابطه روانی محسوب گردد. گمان بر این است که این راهبرد در کوتاه مدت یاریدهنده ولی در بلند مدت مانع از مقابله سازنده با رویداد منفی گردد (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
توجه مجدد به برنامه ریزی[۲۲۲]: تفکر درباره برنامه هایی که برای مداخله در اتفاقات طرحریزی می شود، یا تفکر روی طرحی که موقعیتها را تغییر میدهد. این راهبرد لزوماً یک راهبرد مقابلهای شناختی مثبت است. این راهبرد مقابله شناختی متمرکز بر عمل است و رفتاری حقیقی به دنبال دارد. توجه مجدد به برنامه ریزی میان مقابله مواجههای (تلاش پرخاشگرانه برای مواجهه با موقعیت) و حلمسأله برنامه ریزی شده تمایز قائل می شود. حلمسأله برنامه ریزی شده شامل دو مؤلفه می باشد؛ الف) شناختی: رویکرد تحلیلی به مسأله داشتن؛ ب) رفتاری: تلاش رفتاری برای تغییر موقعیت. این راهبرد همچنین میان دو حوزه از مقابله مسأله محور تمایز قائل می شود: الف) حوزه رفتاری محور (مقابله فعال)؛ ب) حوزه شناختی محور(برنامه ریزی). بنابراین این راهبرد درهم آمیزنده عناصر شناختی و رفتاری میباشد، کاربرد برنامه ریزی به عنوان یک راهبرد با خوشبینی و عزتنفس رابطه مثبت و با اضطراب رابطه منفی دارد (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
بازارزیابی مثبت[۲۲۳]: معنای مثبت بخشیدن به وقایع و اتفاقات دوران رشد و فکر کردن به اینکه این اتفاقات میتوانند فرد را قویتر کنند و یا جستجوی جنبه های مثبت یک اتفاق؛ این راهبرد نیز با خوش بینی و عزت نفس رابطه مثبت و با اضطراب رابطه منفی دارد (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
اتخاذ دیدگاه[۲۲۴]: اتخاذ این دیدگاه یا نحوه تفکر که وقتی یک سری از عوامل با هم همراه شوند و یا نقش یک سری عوامل دیگر اگر ضعیف شود اتفاقی خواهد افتاد. این راهبرد با انواع گوناگونی از بیماریهای روانی همبستگی نشان میدهد (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
فاجعه آمیزپنداری[۲۲۵]: فکر کردن به اینکه اتفاق رخ داده چقدر وحشتناک بوده و این اتفاق بدترین چیزی است که در زندگی هر کسی رخ می دهد. کاربرد زیاد این راهبرد به مشکلات هیجانی و بیماریهای روانی منجر می شود در کل این راهبرد به نظر میرسد که با غیر انطباقی بودن، پریشانی هیجانی و افسردگی مرتبط باشد (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۲).
۲-۲-۲-۴-۲- راهبردهای تنظیم هیجان شناختی و سلامتروان
در رویکردهای نوین، علت اختلالات هیجانی به نقص در کنترلهای شناختی نسبت داده می شود، به طوری که ناتوانی در کنترل هیجان منفی ناشی از وجود افکار و باورهای منفی درباره نگرانی و استفاده از شیوه های ناکارآمد مقابلهای است (ولز[۲۲۶]، ۲۰۰۴). پژوهشگران سرزنش خود و سرزنش دیگران را با منبع مهار درونی و بیرونی مرتبط دانسته و توانسته اند افسردگی را پیش بینی کنند و گروهی استرسهای ناشی از عدم توازن محیط و شناخت را پیشبینیکننده ناتوانی در تنظیم هیجان میدانند که این عدم توانایی در تنظیم هیجان در شناخت و رفتار را باعث به وجود آمدن اضطراب و دور معیوب ناتوانی در تنظیم هیجان می شود
استفاده از راهبردهای شناختی نشخوار ذهنی، فاجعه آمیزپنداری و سرزنش خود نسبت به دیگر راهبردها، آسیبپذیری فرد برای اختلالهای درونیسازی بیشتر می کند در حالی که استفاده از راهبردهایی مانند بازارزیابی مثبت آسیبپذیری کمتری به دنبال دارد (گرنفسکی، و کریج، ۲۰۰۶). همچنین، نتایج پژوهشها نشان دادهاند که کودکان و نوجوانانی که به طور ویژه از راهبردهای شناختی ناسازگارانه نظیر سرزنش خود، نشخوار ذهنی و فاجعهآمیزپنداری استفاده می کنند بروز رفتارهای ناسازگار در آنها بیشتر است (گرنفسکی و همکاران، ۲۰۰۱). در همین راستا، نتایج مطالعات متعدد نیز نشان میدهد که راهبردهای شناختی ناسازگار با اختلالهای درونیسازی از قبیل افسردگی و اضطراب رابطه معنادار دارد (گرنفسکی، کوپمن[۲۲۷]، کریج، و کیت[۲۲۸]، ۲۰۰۹). افرادی که در مواجه با رویدادهای تنیدگیزا، از راهبردهای سازگارانه (پذیرش، توجه مثبت مجدد، توجه مجدد به برنامه ریزی و بازارزیابی مثبت) استفاده می کنند، افسردگی کمتری را گزارش می کنند. در واقع رابطه منفی راهبردهای ناسازگارانه با افسردگی به این دلیل است که استفاده از این راهبردها موجب می شود که فرد با نگاهی متفاوت به ارزیابی رویدادهای منفی بپردازد، و به جنبه های مثبت و فواید احتمالی که آن رویداد در درازمدت برای وی به دنبال دارد، توجه کند، در نتیجه ناراحتی و تنیدگی کمتری را تجربه کرده و راحتتر با آن رویداد کنار میآید. برای مثال، در تأیید رابطه منفی معنادار راهبرد پذیرش با نمرات افسردگی، اعتقاد بر این است که پذیرش به عنوان یک راهبرد مقابلهای سازگارانه با خوشبینی و عزتنفس رابطه مثبت، و با اختلالهای هیجانی رابطه منفی دارد (کارور[۲۲۹]، اسکییر[۲۳۰]، وینتراب[۲۳۱]، ۱۹۸۹). به عبارت دیگر، افراد زمانی که افکاری در رابطه با پذیرش اتفاقی که برایشان رخ داده، دارند، سعی خواهند داشت با آن اتفاق کنار آمده و برای جبران آن اتفاق تنیدگیزا و بهتر شدن اوضاع زندگیشان تلاش کنند، چون آنها به بهتر شدن آینده امید دارند.
بر اساس یافته های یک مطالعه سرکوب هیجان در هنگام رویارویی با یک رویداد استرسزا باعث پدید آمدن نشخوار فکری بعد از رویداد می شود (دیویس[۲۳۲]و کلارک[۲۳۳]، ۱۹۹۸). مطالعه بر روی مبتلایان به وسواس فکری-عملی نشان میدهد این بیماران نسبت به افراد سالم از سبکهای خود سرزنشی، فاجعه انگاری بالاتر و سبک ارزیابی مجدد مثبت کمتر استفاده می کنند (گرنفسکی، وندن و کریج و همکاران، ۲۰۰۲). در مطالعه دیگر سرزنش خود، نشخوار فکری، فاجعه انگاری از پیش بینی کننده های قوی هیجانهای منفی گزارش شده است (مارتین[۲۳۴] و دالن[۲۳۵]، ۲۰۰۵).
مطالعات اندرسون[۲۳۶]، میلر[۲۳۷]، ریگر[۲۳۸] و همکاران (۱۹۹۴)،گارنفسکی و کریج (۲۰۰۶)، سولیوان[۲۳۹]، بیشوپ[۲۴۰] و پیواک[۲۴۱](۱۹۹۵) مشهدی، میردورقی و حسنی (۱۳۹۰) نشان میدهد راهبردهای ناسازگارانه از قبیل سرزنش خود، نشخوار ذهنی، سرزنش دیگران و فاجعه آمیزپنداری با اضطراب رابطه مثبت معناداری دارند، در حالیکه راهبردهای پذیرش، توجه مجدد به برنامه ریزی، توجه مثبت مجدد و بازارزیابی مثبت، رابطه منفی و معنیداری با اضطراب داشتند. به عبارتی میتوان گفت که استفاده از راهبردهای ناسازگارانه فرد را مستعد اضطراب کرده و در نتیجه به جای واکنش مناسب به رویدادهای تنیدگیزا، با آشفتگی و تشویش به آنها عکس العمل نشان میدهد. در حالیکه راهبردهای سازگارانه، این پیامدها را به دنبال ندارد. نتایج پژوهشهای مذکور بیانگر آن است که استفاده بیشتر از راهبردهای نشخوار ذهنی و فاجعهآمیزپنداری و استفاده کمتر از راهبردهای پذیرش و توجه مثبت مجدد به کسب نمره بالا در افسردگی منجر می شود. شایان ذکر است که از بین راهبردهای فوق الذکر، راهبرد فاجعهآمیزپنداری بیشترین قدرت پیشبینیکنندگی را برای نمرات افسردگی دارا بود. در مورد نقش پیشبینیکنندگی راهبرد دو نوع سرزنش چه معطوف به خود باشد چه دیگری، موانعی برای سازگاری با رویدادهای منفی زندگی و بروز افسردگی محسوب می شوند.
نتایج پژوهش دیگر نشان داد که بین سبکهای تنظیم هیجان شناختی سازگار (تمرکز مجدد مثبت، ارزیابی مجدد مثبت و تمرکز دوباره بر برنامه ریزی) و سلامت عمومی همبستگی مستقیم وجود و بین سبکهای تنظیم هیجان شناختی ناسازگار (فاجعه انگاری، سرزنش دیگری و نشخوار فکری) و سلامت عمومی همبستگی معکوس وجود دارد (عبدی، باباپور و فتحی، ۱۳۸۹).
زو[۲۴۲] و همکاران (۲۰۰۸) اذعان می کنند که تفاوتهای فرهنگی در رابطهای که بین راهبردهای مختلف تنظیم شناختی و اختلالهای هیجانی وجود دارد، اثر گذار است. درباره تفاوتهای فرهنگی باید متذکر شد که در فرهنگ شرقی خویشتن وابسته به دیگران میباشد یعنی فرد خویشتن را در ارتباط تنگاتنگ و وابستگی به دیگران معنا میبخشد و هماهنگی با اطرافیان و گروه خود را ارزشمند میداند، در نتیجه زمانی که فرد برای وقوع اتفاق بد دیگران را سرزنش می کند، از لحاظ هیجانی بیشتر دچار آشفتگی شده و خلق افسرده پیدا می کند. در حالیکه در فرهنگ غربی خویشتن ناوابسته به دیگران است و فرد خود را مستقل از دیگران میداند. زمانی که فرد اتفاق بدی را تجربه می کند، وقوع آن را ناشی از نقایص و کمبودهای خود میداند، خود را سرزنش می کند و در این حالت بیشتر دچار افسردگی می شود. بنابراین بر اساس این یافته و آنچه گفته شد، در فرهنگ غربی راهبرد سرزش خود با افسردگی رابطه بیشتری دارد در حالیکه در فرهنگ شرقی ملامت دیگران رابطه معناداری با افسردگی داشته و پیش بینیکننده آن میباشد.
۲-۳- مبانی نظری هوش معنوی
۲-۳-۱- هوش[۲۴۳]
از عوامل مؤثر در تنظیم هیجان شناختی و حل مسأله سازگارانه هوش میباشد که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. مفهوم هوش، مبتی بر گزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حلمسأله ضروری میسازد ( استنرگ[۲۴۴]، ۱۹۹۷، به نقل از نازل[۲۴۵]، ۲۰۰۴). یکی از خصوصیات هوش توانایی در حل مشکلات کاربردی است. زوهر و مارشال (۲۰۰۰) هوش را به توانایی نظارت و حل مشکلات شامل منطق، هیجان، معنا و ارزش مربوط دانسته اند. و ایمونز[۲۴۶] (۲۰۰۰) گزارش داد که هوش با رفتارهای منطبق با حل مشکلات سر و کار دارد.
در تعریف واژه هوش اتفاق نظر میان روانشناسان وجود ندارد. هنوز محققان به لحاظ پیچیدگی و چند بعدی بودن هوش، به یک تعریف جامع و دقیق از هوش دست نیافتهاند. کلمبو[۲۴۷] و فریک[۲۴۸] (۱۹۹۹) علت این امر را معنای متفاوت هوش در زمینهها و نظامهای تخصصی گوناگون روانشناسی دانسته اند. وکسلر[۲۴۹]، روانشناس آمریکایی، در تعریف هوش بیان می کند: هوش یعنی تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار مؤثر در محیط کار. در تعاریف کاربردی نیز، هوش پدیدهای است که از طریق تستهای هوش سنجیده می شود.
پس از گذشت سالها از سلطه بهره هوشی[۲۵۰] (IQ) بر جوانب مختلف زندگی، اکنون از اهمیت آن به عنوان تنها عامل موفقیت کاسته شده است. هر چند که مفهوم هوش ممکن است در نزد افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد، با این حال وقتی صحبت از هوش به میان میآید، بلافاصله نوعی توانایی ذهنی درباره انسان تداعی می شود. در گذشته فردی موفق قلمداد میگردید که دارای بهره هوشی بالایی میبود. اکنون بهره هوشی بالا به تنهایی ارزش قلمداد نمی شود؛ چرا که تنها %۲۰ از موفقیت را در بر میگیرد حال آن که %۸۰ از موفقیت به هوش هیجانی[۲۵۱] و هوش معنوی[۲۵۲] نسبت داده شده است. بنابراین امروزه روانشناسان توجه ویژهای به این قابلیت و نقش آن در زندگی نموده اند و هر روز بر اهمیت و نقش آن به عنوان عاملی تأثیرگذار بر موفقیت در جوانب مختلف زندگی افزوده می شود (گلمن[۲۵۳]، ۱۹۹۸). به این منظور به بررسی هوش معنوی میپردازیم اما در ابتدا به بررسی مفهوم معنویت خواهیم پرداخت.
تصویر توضیحی برای هوش هیجانی
۲-۳-۳- معنویت[۲۵۴]
دانلود
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:49:00 ق.ظ ]