«اصل او را از اصفهان یا سجستان نشان داده اند . وی دارای قدرت و تاثیر عجیبی است . یک چشم او مسح شده و چشم دیگری در پیشانی است که مانند ستاره صبح می درخشد. وی از همه جا می گذرد و فقط در مکه و مدینه قدم نمی گذارد. اکثر مردم پیرو او می شوند و دچار بدبختی می گردند و تنها کسانی سعادتمندند که بتوانند با مجاهده، خود را از پیروی او باز دارند و به دنبال او نروند. می گویند از هر موی خر دجّال نغمه ای به گوش می رسد و ان نغمات موجب انجذاب مردم سست و ناپرهیزگار است » (همان،اعلام:459).
در قاموس کتاب مقدس راجع به دجال آمده است : «این عبارت در جایی دیگر جز در رساله یوحنّا یافت نمی شود و مقصود از کسی است که با مسیح مقاومت و ضدیّت می نماید و مدّعی آن باشد که خود در جایی مسیح می باشد. از قراری که از آثیات وارده در سوره یوحنا مستفاد می شود، مقصود یوحنّا از کسانی است که درباره تجسم مسیح آراء مختلفه دارند چنان که در نامه اوٌل یوحنّا 3:4 می گوید : « و هر روحی که عیسی مجسّم شده را انکار کند از خدا نیست و این است روح دجّال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهان است « نیز در اوّل یوحنّا 18:2 می گوید « شنیده ا ید که دجٌال می آید الحال هم دجّال بسیار ظاهر شده اند و نیز در اوّل یوحنّا 22:3 می گوید « درغگو کیست ؟ جز آن که مسیح بودن عیسی را انکار کند، آن دجّال است که پدر و پسر را انکار می نماید و در 2 و 7 وارد است، زیرا گمراه کنندگان بسیار به دنیا بیرون شدند که عیسی مسیح ظاهر شده در جسم را اقرار نمی کند آن است گمراه کننده و «دجّال». حاصل آن که ضّد مسیح همان کسی است که مجسّم شدن مسیح را انکار کند و اتحاد ناسوت و لاهوت وی را انکار کند » (همان،کتاب مقدس: 375).
چنان که در روایت دیگری نوشته اند دجّال که« آخر الزّمان بیرون آید هم ضحاک است و هنوز زنده است تا آنگاهی که بیرون آید و عیسی از آسمان به زمین آید و او را هلاک کند»(تاریخ سیستان، همان:15).
همان گونه که بیان شد او در مکّه و مدینه قدم نمی گذارد ولی سرانجام قصد ویرانی مکّه می کند که فرشتگان مانع او می شوند. بعد قصد مدینه می کند ولی کاری از پیش نمی برد و بعد از آن قصد نابودی بیت المقدّس می کند که« مهدی بیرون آید و قومی از مسلمانان یار وی گردند با دجّال حرب کند دو شبان روز، درمانند، آوازی شنوند از آسمان که صبر کنید که فرج و نصرت نزدیک است . چون روز چهارم بود عیسی علیه الّسلام از محراب بیت المقدّس بیرون آید، مهدی را فرا پیش کند تا امامی کند، عیسی و دیگر مسلمانان از پس وی نماز کنند… آنگه عیسی علیه السلام بر اسبی نشیند حرب دجّال را. دجّال او را بیند در گداختن آید چون ارزیز می گدازد عیسی او را زخمی زند تا هلاک شود، لشکر وی به هزیمت شوند، مسلمانان از پس وی می شوند و می کشند و ایشان می گریزند پنهان می شوند… مهدی بماند تا پیر و هَرِم گردد و خلق روی به فساد نهند، مناکیر و فواحش در همه روی زمین آشکارا گردد » و بعد از آن اسرافیل در صور خواهد دمید.
همچنین نوشته اند که دجّال در هنگام ظهور بر خری سوار خواهد بود که خواصّ عجیبی دارد « ازآن جمله است پشکل آن، چه مردمان ابتدا آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی چون آن را به کار می برند. می فهمند آن پشکل است و دیگر آن که به هر موی او طبل آویخته است ، بودن این خر باعث می شود که ازدحام و هنگامه عجیبی در عقب آن خر و دجّال راه افتد » ( لغت نامه دهخدا،1373ذیل واژه خردجال). سنایی در دیوان خود، نفس را به خر دجٌال تعبیر می کند که اسیر حرص و افزون طلبی است او عاقبت این عملکرد را هلاکت و نابودی می داند و در نظر او تنها راه نجات، تقوا و خویشتن بانی و زین کردن مرکب تقواست:
چون خر دجّال نفست شد اسیر حرص و آز بعد از این بر مرکب تقوات زین باید نهاد
دیوان سنایی/ ص108
بدین ترتیب داستان دجّال، دستمایه ای است در دست سنایی که مفاهیم ارزشمند اخلاقی و عرفانی را در قالب داستان و روایت بهتر بیان کند و درک این مفاهیم را برای مخاطبان خود آسان تر نمایند.
سایر روایات مربوط به عیسی :
گاهی در مثنویهای سنایی و بویژه عطّار ، به داستان هایی درباره حضرت عیسی بر می خوریم که در آثار نویسندگان، کمتر و یا اصلا بیان نشده است. گویا این گونه روایات بین صوفیه رواج داشته است و انان نیز در سرورده ها و یا نوشته های خود برای پند و اندرز و یا بیان مفاهیم دیگر، از آن بهره برده اند. این روایات در شعر عطار نسبت به سنایی بیشتر به چشم می خورد.
به طور کلّی داستانهایی که نقل می شود، در بیشتر موارد عیسی تنها نقش سازنده داستان را دارد و چه بسا به جای او، هر شخص شایسته دیگری بتواند جایگزین شود، امٌا به یقین انتخاب پیامبران در نقش سازندگان داستانها برای بیان مفاهیم بلند اخلاقی یا عارفانه، تاثیر بیشتری خواهد داشت.
سنایی در منظومه طریق التحقیق حکایتی را نقل می کند و ضمن آن سالکان را از دل بستن به دنیا و ارزشهای مادی و لذتهای زودگذر ان بر حذر می دارد . در این داستان صفات دنیا از زبان ازهد پیامبران، حضرت عیسی (ع) ذکر می شود ، بشنوید:
آن شنیدی که از سر سوزی گفت عیسی به همرهان روزی
زین جهان دل به طبع بردارید مهر او جمله کینه انگارید
که جهان زودسیر و بد مهر است همه خار است اگر چه گلچهر است
همه معشوقه ای است عاشق کش عاشق او خرد ندارد وهش
دایه ای دان که هر که را پرورد خون پرورده را بریخت و بخورد
تا جهان است کارش این بوده است رسم و آیینش چنین بوده است
طریق التحقیق / ص129
دنیا همواره در نظر صوفیه نکوهیده

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
است و با چنین صفاتی که سنایی ذکر میکند، هرگز شایسته دلبستگی نیست.
در روایات مربوط به موسی که عطار در مصیبت نامه آورده است خواهیم خواند که در خشکسالی تنها با دعای غلامی به نا«بِرَخ» باران و رحمت الهی نازل شد . امٌا سنایی این روایت را در حدیقه با کمی اختلاف در مورد عیسی و موضوع اهمّیّت عفّت و« نگاه داشتن چشم بیان» می کند. حکایت این گونه است که:
عیسی با قوم خود به خاطر خشکسالی در طلب باران بیرون شدند. آنچه دعا کردند اجابت نشد ناگهان ندا آمد که مجرم را از میان قومی بیرون کن. همه خارج شدند و به جز فردی یک چشم که با عیسی باقی ماند. عیسی به او گفت: تو چرا نرفتی آیا هرگز گناهی را مرتکب نشده ای ؟ او در جواب گفت: روزی از جایی می گذشتم، چشمم به نامحرمی افتاد و شیطان بر چشم من غالب شد، من هم چشم را از خود دور کرده و از آن فارغ شدم:
آنچه از من نصیب شیطان بود گشته مر دیو را به فرمان بود
دور کردم زخویشتن یک راه تا نمانم رهین خشم اله
گفت عیسی بگوی زوددعا که تویی در زمان خاص خدا
دست بر کرد زود مرد امین عیسی اندرعقب کنان آمین
دست برداشت مرد دین زود بود یزدان ز فعل او خشنود
در هوا زود گشت میغ پدید ابر باران گرفت و می بارید
حدیقه/ ص 354
البته درست است که نگاه داشتن چشم از ارتکاب به جرو گناه ، واجب است ولی راه درست این نیست که خنجری زفولاد ساخت و بر دیده زد و خود را از آن محروم ساخت.
عطار از این گونه روایات بیشتر به کار می برد و ما این گونه داستانها را در مصیبت نامه افزون تر می بینیم. او ضمن حکایتی خاطر نشان می سازد که سالک همیشه بایستی به ذکر حق مشغول باشد و این یاد حق، سالک را در دام عشق و محبت او می اندازد و سرانجام زمینه وصال فراهم می گردد. در این جاست که هستی سالک سوخته شده و منیّت از وجود او رخت بر می بندد و سرانجام چون قطره ای به دریای ژرف و بیکران حق می پیوندد.
حکایت این گونه است که شخصی که با افسون مارها را صید می کرد، بر در غار ماری نشسته بود و تلاش می کرد تا او را در بند کشد. عیسی از آن مکان عبور کرد. مار سرگذشت خود را با آن حضرت در میان گذاشت و گفت: سیصد سال عمر دارم ولی مرد سی ساله ای قصد افسون من دارد. عیسی به راه خود ادامه داد. در راه بازگشت مرد را دید که مار را در سلّه کرده است. عیسی سر سلّه را باز کرد و از مار سوال کرد که با آن همه شجاعت چگونه در دام افتادی؟ گفت: من فریفته افسون او نشدم و می توانستم خون او را بریزم امّا:
لیک چون بسیار حق را نام برد نام حق خوش خوش مرا در دام برد
چون به نام حق شدم در دام او صد چو جان من فدای نام او
وصل همچون آتشی جان سوزدت یا باید تا جهان افروزدت
مصیبت نامه/ صص 68-69
در حکایتی دیگر دنیا و دنیا پرستی را نکوهش می کند. بر سالک لازم است تا دنیا و ارزشهای مادی ان که مانع و سد راه اوست به چیزی نگیرد و با مجاهده، مسیر سلوک را بپیماید، کسی که به کلی از دنیا فارغ گردد، زمینه صعود او فراهم می شود. در این حکایت نیز عیسی تنها نقش سازنده داستان را دارد :
عیسی به غاری وارد شد و در میان آن مردی را خفته دید. او را بیدار کرد و از او خواست که نخوابد و توشه ای برای آخرت خود بر گیرد مرد در جواب گفت که من کار هر دو جهان را انجام داده و از هر دو فارغم. عیسی گفت: چه کاری را کرده ای ؟ او گفت: دنیا در نظر من تنها ارزش یک برگ کاه هم ندارد و من تمامی ان را با قرص نانی عوض می کنم:
عیسی مریم چو بشنود این سخن گفت اکنون هر چه می خواهی بکن
چون زدنیا فارغی آزاد خفت خواب خوش بادت بخفت و شاد خفت
چون زدنیا نیست غمخوارگی کرده داری کارها یکبارگی
مصیبت نامه/ ص147
دل بستن به دنیا و زر آن باعث هلاکت و نابودی است. عطّار همین نکته را در داستانی نسبتا طولانی بیان می کند در این داستان نیز عیسی به عنوان زاهدترین پیامبران، عامل اصلی سازنده داستان است:
حضرت عیسی در راهی می رفت و شخصی با او همراه شد. سه قرص نان همراه حضرت بود. یکی را خورد و دیگری را به همراهش داد و یک قرص دیگر باقی ماند. چون عیسی برای آب رفت، همراه گرده دیگر نان را بخورد. او در برگشت از قرص نان پرسید و همراه گفت از آن بی خبرم. آن دو از آن مکان رفتند تا به دریایی رسیدند. عیسی او را از دریا عبور داد و از او خواست بگود که چه کسی قرص نان را خورد و مرد همچنن می گفت بی خبرم. به راه خویش ادامه دادند تا به آهویی رسیدند. او آهو را فراخواند و سرانجام بریانش کرده، با هم خوردند. به فرمان عیسی استخوانهای آهو جمع شد و عیسی در میان آنها دمید و به حالت اوّل برگشت. باز از همراهش خواست تا بگوید گرده نان چه شده است و او همچنان اظهار بی اطلاعی کرد. عیسی آن مرد را همچنان با خود می برد تا به سه کوه رسیدند. حضرت دعا کرد و هر سه به زر تبدیل شد. بعد فرمود یک پاره از آن تو، یک پاره از من ودیگری از آن کسی که گرده نان را خورده است. مرد وقتی نام زر شنید اقرار کرد که قرص نان را او خورده است . عیسی فرمود من از زر بیزارم و هر سه از آن تو باشد و تو شایستگی همراهی با من نداری و از او دور شد. سرانجام دو نفر دیگر آمدند و اظهار کردند که زرها متعلق به آنان است بناچار زر بین هر سه نفر تقسیم شد. هر سه گرسنه بودند، یکی رفت تا نان بخرد وقتی نان خرید، زهر در نان کرد و چون برگشت او را کشتند و غذا را نیز خوردند و آن دو نیز مردند. وقتی عیسی برگشت هر سه مرد را به خاطر زر کشته دید و گفت اگر این زر باقی بماند افراد بسیاری را خواهد کشت. عطّار سرانجام نتیجه می گیرد که زر این دنیا مایه هلاکت و نابودی است و آتش الهی را در پی دارد :
>زر اگر چه سرخ رو دل کش است لیک تا دست داری آتش است
مصیبت نامه/ صص169-171
او در حکایت دیگری این نکته را بین می کند که وقتی سالک، محبت و عشق همه را به جز حق از دل خویش بیرون کرد، حجابها کنار رفته و او به چشم دل اسرار حق را در می یابد. در این جاست که با فنای خویش به بقای حق می رسد . لذا ذرٌه ای محبٌت حق در دل سالک ، او را از تمام اغیار فارغ می سازد. از زبان عطار می خوانیم:
عیسی به مردی برخورد کرد که در صحرا معبدی برپا ساخته بود. در آن معبد، محراب و همچنین سبزه زار و چشمه آب وجود داشت. حضرت از او پرسید که چرا در آنجا نشسته و عبادت می کند. مرد زاهد در جواب گفت: عمری است در طاعت حق به سر می برم و حاجتی دارم ولی خداوند حاجت مرا بر نیاورده است. حضرت گفت: چه حاجتی داری؟ گفت : ذره ای محبت حق را خواهم . عیسی دعا کرد و حاجت او برآورده شد. چون عیسی برگشت خبر از معبد نبود و همه ویران گردیده بود. و از خداوند خواست تا این راز را برایش آشکار سازد. حق فرمود که او بر سر کوه رفته است و سر تا پای او پر از اندوه گشته است. عیسی به سراغش رفت و قیافه مرد زاهد همانند مرده ای گشته بود . او را سلام کرد ولی جوابی نشنید و:
حق تعالی گفت با عیسی به رز کان چنانی این چنین شد از نیاز
ذرٌه ای از دوستی می خواست او چون بدادم از همه برخاست او
او وجود خویش ناپروا بماند محو گشت و بی سر و بی پا بماند
گر زیادت کردمی یک ذره من ذرّه ذرّه گشتی این بی خویشتن
با محبت در نگنجد ذرّه ای نیستش مردوستی هر غرهّ ای
در محبت تا که غیری مانده است در درون کعبه دیری مانده است
چون نماند در دل از اغیار نام پرده از محبوب برخیزد تمام
مصیبت نامه/ ص279
این بود تجلّی داستان حضرت عیسی (ع )در شعر سنایی.
13
«موسی»
حضرت موسی از انبیای اولوالعزم و پیامبر بزرگ بنی اسرائیل است. او صاحب کتاب تورات است و پیروان او یهودی نامیده می شوند. نام موسی نزدیک به صد و سی بار در قرآن مجید آمده و وقایع زندگی او بیش از پیامبران دیگر در قرآن مذکور است و علّت آن در کشف الاسرار این گونه بیان شده است: «هیچ چیز از احوال و اخلاق موسی که در نه در قرآن یاد کرد و مومنان را به سماع آن شاد کرد، تا بدانی که یاد کردن فراوان بار درخت دوستی و نشان راه دوستی » (کشف الاسرار، 1331 :524) است .
درباره لفظ موسی از نظر اعجمی، مصری و یا عبری بودن ان میان علما اختلاف است. صاحب قاموس و صاحب لسان العرب، موسی را مرکّب از «مو»به معنی آب و «سا»به معنی درخت دانسته اند، چون از میان آب و درخت گرفته شده است.گاهی آن اعبری دانسته ، مشتق از« مشاء» به معنی «انتشل» که به معنی کشیدن است (اعلام قران همان،596به بعد). در عهد عتیق نیز نقل است که : او (دختر فرعون) اسم موسی را روی طفل گذاشت و گفت: «از این که او را از آب کشیدم» (عهد عتیق،سفرخروج،فصل دوم:104آیه10).
نام پدر موسی را عمران و نام مادرش یوکابد ذکر کرده اند و گویا مادرش از نوادگان «لاوی» است که نسبتش به بنیامین، برادر یوسف می رسد.
تولّد موسی:
مطابق خوابی که فرعون دیده بود، به او خبر دادند که نابودی و زوال ملکت او به دست فردی از بنی اسرائیل خواهد بود و حتّی نام پدر او را عمران ذکر کردند و« عمران مومن بود و ایمان پنهان داشتی و از جمله خواص فرعون بود و فرعون او را گفت: نخواهم که یک ساعت از پیش من غایب باشی به شب و روز …شبی از شبها فرعون به کوشک خود خفته بود و عمران پیش او خفته. خدای تعالی فرشته ای را بفرستاد تا مادر موسی را بر گرفت و به نزدیک عمران آورد و او خفته و به نزدیک عمران بنها او را عمران از خواب در آند… عمران دانست که آن کار خدای اوست . بر بالین فرعون با او خلوت کرد و او به موسی بار گرفت وآ ن فرشته او را در شب با جایگاه خودبرد»(حقوقی، 1348 :164)
فرعون بر هر زنی موّکل گماشته بود که اگر فرزندی متولّد شود او را تحویل فرعونیان دهد. در قاموس کتاب مقدس نقل شده که :« آن حضرت در وقتی که فرعون امر به قتل اطفال اسرائیلیان نموده بود تولٌد یافت … بعد از تولّد، والدینش او را مدت سه ماه مخفی داشته ، چون بیش از آن وی را پنهان نتوانست کرد مادرش وی را در زنبیلی قیر اندود گذارده در میان نیزار رود نیل گذارد در این حال دختر فرعون که برای شست و شوی در کنار نهر آمده بود پسر را در میان زنبیل دید دلش بر وی بسوخت و چون زنی بی اولاد بود گفت: این از اولاد عبرانیان است … پس از آن مریم (خواهر موسی) گفت آیا می خواهی که زنی شیرده از عبرانیان بخوانم تا پسر را شیر دهد؟ دختر فرعون گفت: برو. پس مریم رفته مادر بچّه را خوانده، پس اجرت از برای وی قرار داده، دایه آن پسر گردید و دختر فرعون وی را نزد معلمین و دانشمندانی که بر جمیع فنون و قواعد مصریان مهارت داشتند گمارده در علم الهی و طبیعی مهارت تمام پیدا کرد » (قاموس،همان،ذیل واژه موسی).
ولی در آثار اسلامی تولّد حضرت موسی بعد از مرگ پدرش روی داده است و با توجه به بیان قرآن، افکندن موسی در آب نیل به وحی الهی صورت گرفته است «و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لاتخافی و لاتحزنی انا راده الیک» (قصص،7).

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:02:00 ق.ظ ]