(مثنوی۱/ ۱۴۴۹- ۱۴۵۲)

 

 

هدهد: درداستان منطق الطیر رمز روح است رمز انسان کامل و شیخ و رهبراست که هدایت پرندگان را به آستانهی سیمرغ (رمزخدا) برعهده دارد، منطق الطیر: در لغت به معنی زبان پرنده، منطق اسم مکان بر وزن مفعل (نَطَقَ یَنْطِقُ) محل نطق: زبان، یا مصدر میمی، سخن گفتن این اصطلاح مأخوذ از قرآن مجید آیه (۱۶) سوره نمل است که به آن اشاره شده است.(شمیسا سیروس، منطق الطیر، فصل سوم،۱۳۷۶: ۳۷- ۳۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نَفــس وِیْـت بِنَــاس پَری مَرتَبَه مَـنْ عَـرَف َنَفْـسَه فَقَـدعَرَفَ رَبَّه

۱) ترجمه بیت: نفس خودت را بشناس، تا مرتبهی خویش را دریابی؛ زیرا کسی که نفس خودش را بشناسد به تحقیق خداوند را شناخته است.
۲) نکات بلاغی: مرتبه با رَبَّه: کلمه قافیه است، نَفسِ وِیْت بِنَاس: خودت رابشناس، پَری: فرشته خو، فرشته گونه، نوع شعر: ملمع.
۳) شرح مفاهیم عرفانی: معرفت: درمعنی شناخت ربوبیت، که نزد مشایخ به حکم اشارت «مَن عَرَفَه نَفسَه فَقد عَرَفَ رَبَّه» به شناخت نفس مربوط و مشروط است، بیشتر امری ذوقی وروحانی است. و نه فقط معرفت حالی در نزد قوم برمعرفت علمی رجحان دارد و معرفت واقعی را در همین وجدان حالی می دانند، بلکه تصفه نفس را از لوازم امر لازم میشمرند، و بقاء نفسانیت را در وجود انسان مانعی برای رسیدن به معرفت می باشد. و از حکیم ترمذی نقل است که گفت: «تُریدُاَن تَعرِفَ الحقَّ مَعَ بقاء نفسک فیک ونفسُکَ لاتُعرَفُ نَفسَها فَکیفَ تَعرفُ غیرَها»، تنها راه شناخت معرفت و رسیدن به آن از طریق فناء و تجربه شهودی ممکن میدانند. هرچند معرفت ربوبیت در نزد عارف دوام حیرت است، باز این حیرت درمقام هستی نیست، حیرت در هستی از شک منکرانه ناشی است وآنچه معرفت عارف بدان منتهی می شود حیرت درچگونگی است. (ر.ک، زرین کوب،۱۳۹۰: ۵۴۲- ۵۴۴)، قال رسول الله (ص): «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدعَرَفَ رَبَّه» پس هرکه خود را نشناسد از معرفت کلّ محجوب باشد، انسان میزان اندازه گیری اسطرلاب حق است افراد عادی اگرچه اسطرلابی برای سنجش دارند، امّا از آن چه فایده میگیرند این وسیله برای کسی سودمند است، که وضع افلاک نجومی بداند، برای وی سودمند میباشد. مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدعَرَفَ رَبَّه همینطور که این وسیله وضع افلاک را نشان میدهد، وجود آدمی هم که در سوره الاسرا آیه (۷۰) آمده است: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا) است. آینه وجود حق است و در همین مورد حضرت علی می فرمایند: « إنَّ الْخَیرَ کُلُّه فِی مَنْ عَرَفَ قَدْرَه وَ کَفَی بِالْمَرءِ جَهْلَاً أنْ للا یَعْرِفَ قَدْرَهُ ».(ر. ک، فتح الهی و سپه وندی،۱۳۸۹: ۱۵۳ – ۱۵۴)

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بهــر آن پیغمبــر این شــرح ســاخـت هرکه خود بشناخت یزدان را شناخت
(مثنوی۵/۲۱۱۴)

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» کسی که خود را شناخت خدایش را شناخته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آن یـکــی بیچــاره ی مفلــس زِ درد کـه زِبـی چیـزی هـزاران زهـر خـورد
(مثنوی۶/ ۱۸۳۷)

آن کسی که نسخه گنج را یافت باید به فلان گورستان برود وپشت به قبه کند بزرگ کند، و تیر کمان را بنهد و روی به سوی شرق کند، هرجایی که تیر افتاد گنج همان جاست. اما خبر به پادشاه رسید تیر اندازان تیر را به دور انداختند چیزی ظاهر نشد. چون به حضرت رجوع کرد الهامش کرد، که تیر را از کمان پرتاب کن همانجا پیش او افتاد «خُطْوَتَانِ وَ قَدْ وَصَلَ» برای رسیدن به حق دو گام کافی است، اشاره به این حکایت دارد که هرکسی تیر دور اندازد از دریافت حق محروم تر است، وطرفی چون خُطْوَه ای می خواست تا به گنج برسد آن خُطْوَه کلام «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». (ر. ک. فروزانفر، ۱۳۹۰: ۵۵۵)
اگر همه عالم را نور در بر گیرد تا در چشم نوری نباشد هر گز آن نور را نبیند، امّا اصل دریافت نور آن قابلیتی است که در نفس وجود دارد، که آن نفس دیگری با روحی دیگر میباشد همان گونه که در خوابی می بینی که نفس در خواب به کجا می رود، روح در جسم میماند و نفس می گردد تا به چیزی دیگر بدل گردد. همان حدیث حضرت علی علیه السلام است «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» نفس در این عبارت همانند: این است که آینه ای کوچکی در دست گرفته ای اگر آینه خوب نشان دهد، بزرگ نماید، ووقتی که کوچک نشان دهد، آن است که به حرف غیر ممکن است درک وفهم شود، همین که میگوییم عالمی هست تا آن عالم را طلب کنیم. (ر. ک، مولانا، تصحیح فروزان فر، ۱۳۸۸: ۷۴)
عرفا در مورد تفکر چنین عقیده ای دارند که: در تفکر باید دو معرفت در دل حاضر کنی تا معرفت سومی در دل حاضر شود، و چنانچه حاصل نشد میتوان با آگاهی از همان دو معرفت قبلی کافی باشد در این صورت آن را تذکر می گویند. عرفا معتقدند که معرفت برای سه چیز است: معرفتی، حالتی و عملی در نتیجه عمل پیرو حالت است و حالت هم پیرو معرفت است و معرفت پیرو تفکر در نتیجه تفکر اصل تمام خیرات میباشد. صوفیه معتقدند که معرفت همان تفکر در حق است، و صوفی در تفکر بیشتر با عشق همراه است. در نتیجه تفکر عارف با صوفی تفاوت دارد، در تعریف عرفانی شبستری بعد معرفت وتفکر را بر دو نوع دانسته است: یکی معرفت استدلالی وفلسفی که باطل است. دوم معرفت روحانی وعرفانی حق که قابل قبول وی است، طریق اوّل غیر علمی بوده و به نتیجه نمیرسد. عقل فلسفی به ماورا نمیرسد چون ذات نامریی است شبستری ناتوانی فلسفه و منطق از ادراک حق را بیان نموده است، و تنها راه رسیدن به حق را همانند موسی باید دانست، که عصای استدلال و حجت عقلی ونقلی را بر زمین بزند، و به وادی ایمن که مظهر و نماد معرفت باطنی وشهود حق است برسد. و آن از طریق دل صورت می گیرد بر اساس نظر شیخ محمود شبستری دانای کامل و صاحب دل از وحدت و مشاهده موجودات عالم به حق می رسد، که به «ما رایتُ شیئاً وَ الآ رایتُ الله فیه» است. طبق نظر شبستری حکیمان دچار حیرانی شده در صورتی که اهل کشف و شهود از حضیض مقام به اوج مراتب شهود رسیده، ودر تجلی ذات حق فانی شده در این صورت مظهر حق را دیده وبه «عرفت الاشیاء بالله» نایل شده اند. در نتیجه وارث «عَرَفتَ اللهُ بِالَاشیاءِ» گشته اند.
با استناد به حدیث نبوی «تَفَکَرُوا فِی آلالءِ اللهِ وَ لَا تَفَکَرُوا فِی ذَاتِ اللهِ» شرط را سالکان حقیقت را تفکر کردن در آلاء الله یعنی در نعمتها و آثار و نشانه های فعلی و وصفی حضرت حق میداند. اما تفکر در ذات حق گناه است: زیرا آن علم و دانشی است، که به گمان خود انسان از شناختِ خداوند حاصل گردیده و این محال محض است؛ زیرا فکر ترتیب امور در ذهن است، برای تحصیل معرفت حقیقی است. (توحیدیان رجب، شماره ۵۳، ۱۳۸۹: ۵۹ – ۶۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سَمْـعِـتُ فِـی الْلَیـلْ اِشَـارِه ی مَردَان وَلَــفْظِ فــَصیح قَــال یَــا فِـــلان

۱) ترجمه بیت: شنیدم در شب دعای مردان حق با لفظی روان و شیوا گفت ای فلان.
۲) نکات بلاغی و دستوری: مردان با فلان: کلمه قافیه است، اشاره مردان: کنایه از دعا و ناله عرفا است، فلان: از مبهمات یا: حرف ندا، فلان منادا وفلان ضمیر مبهم است. فصیح: زبان آور شیوا سخن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ژَقُـول ِرَسُـولِ خُــدا رُخْ مَتَـــاب وِات: مَــالِلّــتُرابُ ورَبُّ الاَربَــــاب

۱) ترجمه بیت: ازفرموده ی حضرت محمد (ص) فرستاده ی خداوند سر پیچی نکن که فرمودهاند: مشتی خاک را با خداوند پاک چه کار، ذات او از آن بالاتر که کمند اندیشه به کنگره جلال او تواند رسید، یا طایر فکر در حوالی او گذر تواند کرد.
۲) نکات بلاغی: مَتَاب با ارباب: کلمه قافیه است، ژَ قُوْل: از سخن از بیان، رُخْ مَتَاب: صورت بر نگردان: کنایه از سرپیچی کردن است، نوع شعر: ملمع، اقتباس: از حدیث پیامبر مکرم اسلام، واج آرایی (و، ل، ر، الف، ب).
۳) شرح مفاهیم عرفانی: ربّ أ لاربَاب: خدای خدایان، پروردگار، خدای تبارک وتعالی در اصطلاح عرفانی یعنی حقیقهالحایق و تجلّی اوّل را گویند، که مبدأ تمام تعیّنات عالم امکان است. بر آورنده بر آورندگان به اعتبار اسم اعظم و تعیّن اوّل که منشأ همه اسماء وپایان تمام پایان ها است و آن را حق گویند. زیرا تمام خواسته ها که نسیی اند به او ختم مییابد وبیانگر این است، که سرانجام به سوی پروردگار توست اشاره دارد به آیه (۱۵۶) سوره بقره که خداوند میفرماید: (الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ)؛ زیرا خداوند مظهر تعیّن اوّل است وربوبیِت خداوند ربوبیّت عظما است. رّب با ربِ الارباب فرق است یعنی؛ کسی که به خدا رسید به ذات خود نمیرسد او بت پرست است، و هر روز با خلق خداوند در جنگ است و روی گردانی و انکار، اما هرکسی از این وجه بگذرد به ذات حق میرسد، در نتیجه از بت پرستی نجات یافته و با مخلوق حق دوستی می یابد و از انکار رهایی مییابد. این نشانه شخص نیک است کسی که به این مرحله میرسد هر آنچه خدا پرست است، اما او مشرک ولیکن کسی که به ذات حق رسید خدا پرست و موحّد است. (ر.ک، سلیمانی،۱۳۹۰: ۳۵۵ – ۳۵۶)، «رخ: رخسار، خَد، روی در اصطلاح عرفانی یعنی: سر چشمه کمالات، اسماء و صفات حضرت حق است، رخ مظهر حسن خدایی و حسن وجمال خدایی را جمعیت کمالات اسماء و صفات میداند.» (فتح الهی علی و سپه وندی، ۱۳۸۷: ۱۶۸)، اشاره ای به دفتر ۴ مثنوی معنوی حضرت مولانا است که حکایت می کند: پادشاه زاده ای که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود، «یَوْمَ یَفِرُّالمَرْءُ مِنْ اَخیهِ واُمِّه وَاَبیهِ» نقد وقت اوشد، پادشاهی این خاک: همانند توده خاکی که کودک طبعان آن را قلعه گیری نام نهند، آن کودک که چیره آید برسرخاک توده برآید ولاف زند که قلعه مراست. کودکان دیگر بر وی رَشک بَرَند، که «اَلْتُّرابُ رَبیعُ الصّبِیْیانّ». آن پادشاه زاده چو از قید رنگ ها برست، گفت: من این خاک های رنگین را خاک دون می گویم، زر و اطلس و اَکسون نمی گویم، من از این اکسون رستم، به یَکسُون رفتم، و«آتَیْناهُ الْحُکمَ صَبِیّاً». ارشاد حق را مُرور ِسال ها حاجت نیست. در قدرت «کُنْ فَیَکُون» هیچ کس سخن در حد ارزش نمیگوید. (ر. ک، استعلامی،شرح مثنوی دفتر، ۴/۱۳۸۷: ۱۵۱)، در بیان تفسیر سوره فصلت آیه(۱۳) در جواب مغرورانه گروهی که می گفتند: خداوند نمی تواند ما را شکست بده واینان در برابر حضرت هود به قیام وسرکشی وتکذیب برخواستند، امّا آیا آنها نمى دانستند خداوندی که آنان را آفریده ازآنها قوی تراست؟ آیه (۱۴ و۱۵) سوره فصلت: (إِذْ جَاءتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاء رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِکَهً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ، فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّهً أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ) ، نه تنها خالق آنها که خالق تمام آسمانها و زمین است، اصلا این دو قدرت قابل مقایسه با هم نیستند، قدرت ناچیز وابسته فانى کجا، و قدرت بى انتهاى جاودانى و ذاتى حق کجا؟ و خاک را با آفریننده افلاک چه نسبت؟ حضرت پیامبر فرمودند: «مَالِلّتُرابُ ورَبُّ الاَربَاب». (ر.ک، مکارم شیرازی، ۲۰/۱۳۷۱: ۲۳۷)

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:56:00 ق.ظ ]