درنتیجه؛مناظره به عنوان یکی از کارآمدترین ابزار در عرصه تبلیغ می باشد،که در جهت اثبات حقانیت مبانی و اصول دینی والهی میتوان از آن بهره جست.قرآن کریم مناظره های متعددی را گزارش نموده است و انبیای الهی به خصوص رسول اکرم به استفاده از این ابزار قدرتمند اهتمام ویژه ای داشته اند.قرآن کریم لوازم وشرایطی را برای مناظره صحیح ذکر می نماید،مانند:حفظ کرامت انسان،دعوت به تفکرو تعقل،تاکید بر اختیار انسان.وهمچنین آداب و اخلاقی را برای آن بیان مینماید،مانند:گوش دادن به سخنان مخاطب،شناخت نقاط مشترک، خوش خویی و تحمل اهانت حریف.از دیدگاه منطق هم مناظره صحیح بر مسلمات و مشهورات استوار می باشد، که باید قواعد واصول آن به صورت ملکه در مناظره کننده حاظر باشد.
فصل سوم
اصول مناظره
اصول مناظره از دیدگاه منطق
همان طور که در فصل دوّم اشاره شد، از منظر منطق، یک مناظره صحیح بر مسلمات و مشهورات تکیه دارد، اما باید توجه داشت که تحصیل ملکه این صناعت، یعنی اینکه مناظره کننده بتواند از مشهورات و مسلمات در صورت لزوم، هنگام احتجاج به خوبی استفاده نماید، باید از قواعد خاصی تبعیت کند،که آن اصول مناظره در علم منطق نامیده میشود، رعایت این اصول تأثیر زیادی در حصول ملکه و قادر شدن مناظره کننده بر رسیدن به هدف خود دارد، امّا باید توجه شود که تنها شناخت ویژگیها و اوصاف این اصول به معنای آن نیست که او بالفعل واجد آنها شدهاست، بلکه برای بدست آوردن این اصول انسان باید خودش سعی و تلاش کند و آن را در خود حاضر سازد.
اصول چهارگانه مناظره در علم منطق
اصل اول:
هر چه بتواند بر مشهورات (عامه باشد یا خاصه و صناعیه) احاطه و اطلاع پیدا کند[۲۸۷]. این که انسان انواع مشهورات را، از هر باب و هر ماده با همه تنوعی که دارد، بدست آورد، و آنها را برای وقت نیاز در حافظه خود آماده نگه دارد، و مشهورات مطلق را از مشهوراتی که محدود است و اختصاص به اهل صناعت و مذهب خاصی دارد، جدا سازد؛ و نیز مشهورات حقیقی را از مشهورات غیر حقیقی [۲۸۸] متمایز کند، و بداند چگونه مشهور استنباط میشود، و میتوان به قرائن به مشهورات دست یافت، و شهرت یک قضیه را به قضیه دیگر سرایت داد. وقتی این امور نزد انسان کامل شد، و همه آنها در او جمع گردید، هر گاه نیاز به استعمال یک مشهور داشته باشد، نزدش حاضر بوده، و میتواند توسط آن بر علیه خصم خود احتجاج کند.
این اصل برای مناظره کننده لازم و ضروری است؛ زیرا شایسته نیست او در برابر حاضران در مجلس باز ایستد، خوب نیست که درنگ کند و برای یادآوری و یا مراجعه فرصت بخواهد؛ چون در این صورت به مقصود خود نخواهد رسید، و در انظار، ضعیف و ناتوان قلمداد میشود؛ چرا که غایت مناظره، که همان چیرگی بر خصم در برابر انظار مردم است، آنی میباشد، لذا با گذشت زمان او از دست خواهد رفت؛ بر خلاف کسی که در پی رسیدن به حقیقت با برهان است؛ چه درنگ و تقاضای فرصت برای یادآوری و تأمل، چیزی از او نمیکاهد، و نقیصهای برای او؛ شمار نمیرود، و با غرض او، که دستیابی به حقیقت ولو پس از گذشت زمانی چند است، منافات ندارد.
باید توجه کرد که این ملکه «یعنی ملکه حاضر ساختن مشهور به هنگام نیاز» قابل تبعیض است؛ یعنی ممکن است مشهوراتی که مناظره کننده، نسبت به آنها حاضرالذهن است، اختصاص به یک موضوع خاص داشته باشد، مثلاً کسی که در امور دینی مناظره میکند، کافی است مشهوراتی را که در خصوص این موضوع سودمند است، در ذهن داشته باشد؛ و کسی که در سیاست جدل میکند، ممکن است تنها نسبت به مشهورات مربوط به این موضوع حاضرالذهن باشد؛ و در این صورت صاحب ملکه مناظره در سیاست خواهد بود؛ و به این ترتیب در سایر آراء و مذاهب. بنابراین برای کسی که در موضوع خاصی مناظره میکند، ضرورتی ندارد که واجد یک ملکه عام و شامل، نسبت به همه مشهورات در همه علوم و نظرات باشد[۲۸۹].
اصل دوّم:
خویش را بر تفصیل و امتیاز معانی الفاظ مشترک ، مشکک ، مشابه و امثال آنها توانا سازد[۲۹۰]. توانایی و قدرت بر تشخیص و تمییز میان معانی الفاظ مشترک، منقول، مشکک، متواطی، متباین، مترادف و دیگر احوال لفظ. و قدرت بر تفصیل و تفکیک این امور به گونهای که بتواند ابهامها و دشواریهایی را که ممکن است دراین باره به وجود آید، برطرف سازد، تا هنگام اشکال کردن بر استدلالهای خصم، به ادعای تنها اکتفا نکند؛ بلکه وجه اشتراک یا تشکیک و یا دیگر احوال لفظ را روشن سازد.
البته اصول و قواعدی برای شناخت مشترک لفظی و تمییز آن از مشترک معنوی، و نیز شناخت دیگر احوال لفظ وجود دارد، که برای اطلاع دقیق از آن باید به کتب منطقی مراجعه شود. امّا برای آشنایی، مثالی برای آن ذکر میکنیم: اگر ندانیم یک لفظ، مشترک لفظی است یا مشترک معنوی، گاهی میتوانیم با رجوع به اختلاف لفظ بر حسب اختلاف اعتبارات، مشکل را حل کنیم. مثلاّ کلمه «قوه» گاهی به معنای قدرت بکار میرود، مانند قوه راه رفتن و ایستادن؛ و گاهی به معنای قابلیت و آمادگی برای دریافت یک وجود بکار میرود، مانند آنجا که میگوئیم: «نوزاد انسان، بالقوه ناطق است» و «بذر بالقوه درخت است» حال اگر ندانیم قوه برای یک معنای عامی وضع شده، که در این صورت مشترک معنوی خواهد بود، یا آنکه برای هر یک از آنان دو معنا به طور مستقل وضع شده است، که در این صورت مشترک لفظی خواهد بود.
برای روشن شدن مطلب میتوانیم لفظ را با مقابل خودش بسنجیم، در این مثال ملاحظه میشود که لفظ به اعتبار هر یک از آن دو معنا، در برابر یک لفظ قرار میگیرد. و چنین نیست که فقط یک لفظ در برابر آن باشد. مقابل قوه به معنای نخست، ضعف است، و در مقابل قوه به معنای دوّم، فعلیت است. و از تعدد مقابلهای این لفظ، روشن میشود که این لفظ دو معنا دارد، نه یک معنای واحد، چرا که در این صورت باید یک مقابل داشته باشد.
همچنین اگر یک لفظ در دو معنا بکار میرود، و برای هر معنا به شکل خاصی جمع بسته شود، این نشان میدهد که آن لفظ به نحو اشتراک لفظی در آن دو معنا بکار میرود؛ مانند لفظ «امر» که اگر به معنای شیء باشد، جمعش «امور» است؛ و اگر به معنای طلب فعل باشد، جمعش «اوامر» است، و اگر این لفظ یک معنای عام داشت که هر دو مورد را شامل میگشت، به یک شکل جمع بسته میشد.
منشأ بسیاری از درگیریها و کشمکشها روشن نبودن معنای لفظ و عدم تحقیق در آن است. و این امر موجب میگردد، هر یک از طرفین بحث یک معنا را در نظر بگیرد، و گمان برد که مقصود طرف دیگر نیز همین معناست، و همین معناست که محل بحث و مورد اختلاف میباشد. امّا کسی که به خوبی با احوال لفظ آشناست، میتواند پرده از چنین مغالطههایی برگیرد، و طرفین بحث را به نقطه مشترکی برساند. به عنوان نمونه میتوان نزاع در باب جواز رؤیت خداوند را ذکر کرد. ممکن است مقصود کسانی که رؤیت خداوند را ممکن میدانند، رؤیت قلبی باشد، یعنی ادراک با عقل؛ در حالی که مقصود آنان که رؤیت خداوند را محال میدانند، دیدن با چشم است. بنابراین، تفصیل دادن در معنای رؤیت و بیان اینکه رؤیت دو معنا دارد، ممکن است نزاع و درگیری را پایان دهد. در بسیاری از بحثها به همین شکل میتوان نزاع را پایان داد، و این از فواید این اصل است.
اصل سوم:
تمییز میان متشابهات و تفصیل آنها از یکدیگر، بوسیله فصول یا خواص، تشخیص داده شود[۲۹۱]. توانایی و قدرت بر تشخیص متشابهات و تمییز آنها، خواه این تمییز به واسطه فصل باشد یا به واسطه چیز دیگری.
ملکه این تشخیص و تمیز نیز با تلاش پی گیر در جهت بدست آوردن فرقهای میان اشیایی که شباهت زیادی به هم دارند، حاصل میگردد؛ به ویژه آنکه انسان تلاش کند وجوه اختلاف احکام یک شیء را بدست آورد. بلکه این ملکه، با تلاش برای جدا کردن اشیایی که در جنس مشابهاند، حاصل میشود. فایده این اصل بدست آوردن فصلها و خاصههای اشیاء است، که با کمک آن میتوان به حدّ و رسم اشیاء دست یافت. و فایده آن برای مناظره کننده در مواردی روشن میشود که مثلاً خصم او ادعا کند دو شیء، به اعتبار مشابهتی که با هم دارند، دارای یک حکماند، و آنگاه حکم یکی را به دیگری سرایت میدهد، یا آنکه ادعا میکند حکم برای یک امر عامی که شامل هر دو میشود، ثابت است. در چنین مواردی اگر مناظره کننده آن دو را از هم تفکیک کند، و فرقهای میان آنها را، که مقتضی اختلاف احکام آن ها است، روشن سازد، اشتباه و خطای خصم معلوم خواهد شد؛ و مثلاً به او گفته میشود: قیاسی که شما ادعا کردید، قیاسی مع الفارق است. برای مثال: کسانی که حسن و قبح عقلی را انکار میکنند، در مقام استدلال بر صحت ادعای خود گفتهاند: اگر حسن و قبح عقلی باشد، نباید حکم عقل به حسن و قبح اشیاء با حکم عقل به اینکه، «کل بزرگتر از جزء است» تفاوتی داشته باشد، با آنکه تفاوت میان آن روشن است. مستدل در این جا گمان برده است، حکم عقل در این دو مسأله از یک نوع است؛ و با تمسک به فرقی که میان آن دو وجود دارد، اثبات میکند که عقل در باب حسن و قبح حکمی ندارد. در حالی که فرق است میان دو عقل و دو حکم و در نتیجه آن قیاس، قیاس مع الفارق است، و باطل میشود. این مثال بیانگر یکی از موارد و بهرهبرداری از این اصل میباشد[۲۹۲].
اصل چهارم:
بر تشبیه مفارقات و ایجاد تشابه میان مختلف و متبائنات تحصیل قدرت کند.[۲۹۳] قدرت بر بیان تشابه میان اشیاء گوناگون– به عکس اصل سوم – خواه تشابه در امور ذاتی باشد یا در امور عرضی. راه تحصیل این ملکه، آن است که انسان تلاش کند، وجوه متشابهت میان اشیایی را که فاصله زیادی با هم دارند، یا در جنس با هم مشترکاند، بدست آورد؛ و امور مشترک میان اشیاء را، اگر چه مدعی باشد، معلوم سازد. وجه تشابه میان دو امر ممکن است، یک نسبت عارض بر آنها باشد. و حدود دو نسبت یا متصلاند و یا منفصل. متصل، مانند آن جا که شیء در دو طرف، منسوب یا منسوب الیه، یا در یک طرف منسوب و طرف دیگر منسوب الیه میباشد، بنابراین؛ حدود متصل بر ۳ دستهاند:
۱- آنجا که یک شی در هر دو طرف منسوب باشد، مثلا ً نسبت امکان به وجود. مانند نسبت امکان بر عدم.
۲- آنجا که یک شی در هر دو طرف منسوب الیه باشد، مثلا ً نسبت بینایی به نفس، مانند نسبت شنوایی به نفس است.
۳- آنجا که یک شی در یک طرف منسوب و در طرف دیگر منسوب الیه است، مثلاً نسبت نقطه به خط، مانند نسبت خط به سطح است[۲۹۴]. و امّا حدود منفصل، در جایی است که طرفین هیچ جزءِ مشترکی ندارند، مثلاً نسبت چهار به هشت، مانند نسبت سه به شش است.
فایده این اصل آن است که با مشارکت با اصول پیشین، انسان را در بدست آوردن حدّ و رسم اشیاء کمک میکند. این اصل در بدست آوردن جنس و شبه جنس بکار میآید و اصول پیشین در بدست آوردن فصل و خاصه. این اصل همچنین، در جایی که میخواهیم شهرت یک قضیه را به قضیه دیگر، سرایت دهیم، و یا یکی دیگر از احکام آن را به دیگری تعمیم دهیم، سودمند است؛ بدین صورت که وجه اشتراک میان موضوع آن دو قضیه بیان میشود و علت حکم همان وجه اشتراک قلمداد میشود. این اصل همچنین در جایی که حضم مدعی تفاوت میان دوشی در حکم میشود، برای مناظرهکنندگان مفید است، زیرا میتواند از حضم وجه تفاوت را مطالبه کند، و درصورتی که حضم از میان وجه تفاوت ناتوان باشد، چارهای جز تسلیم و اذعان به آن حکم نخواهد داشت؛ اگر چه بر حسب تحقیق علمی ناتوانی از بیان فرق، بلکه نفس نبودن فرق، موجب نمیشود حکم یک شیء را به شبیه آن سرایت دهیم، یعنی صرف عدم فرق بین دو چیز اثبات حکم مشترک بین آن دو نمیکند، مثلاً صرف اینکه دو برادر از نظر والدین فرقی ندارند، اثبات نمیکند که هر دو مثلاً معلم هستند. مگر اینکه یقیناً اثبات شود که حکم مشترک، فقط معلول همان حیثیتی است، که دو امر مذکور در آن با هم تفاوتی ندارند[۲۹۵].
اصول مناظره از دیدگاه قرآن کریم
با توجه به اینکه قرآن کریم مناظره را تنها به صورت جدال احسن میپذیرد؛ برای گفت و گو و مناظرههای درست و بجا، اصولی قرار داده است که برخی الزامیاند و ترک آنها موجب میشود جدال و مناظره مورد نظر اسلام تحقق نیابد، بر این اساس، شواهد قرآنی برخی از این اصول را ذکر مینمائیم.
۱- مناظره استوار بر علم و منطق:
هدف اصلی مناظره در قرآن و مناظرههای انبیاءِ الهی، که بر اساس جدال احسن استوار شده است، کشف حقیقت است و تنها راه رسیدن به حقیقت، علم است و مناظره بدون توان علمی و برهان عقلی و استدلالات منطقی، رها کردن تیر در تاریکی است و نتیجهای در برنخواهد داشت.
آیات متعددی از قرآن کریم، مناظرهکنندگان را به اقامه برهان و همراه داشتن علم فرمان دادهاند و از سخن گفتن، مناظره و احتجاج بی حجت و سلطان و برهان بازداشتهاند. خداوند در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب میگوید:
«هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ[۲۹۶]». «هان، شما اهل کتاب، همان کسانی هستید که درباره آنچه بدان علم داشتید، محاجه میکردید. پس چرا درباره چیزی که بدان علم ندارید محاجه میکنید، با آنکه خدا میداند و شما نمیدانید؟!»
و در سوره اسراء نیز میفرماید: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[۲۹۷]». «از آنچه به آن علم نداری، پیروی مکن؛ چرا که گوش و چشم و دل همه مسئولند».
در واقع مجادله بدون علم تبعیت از شیطان است، که خداوند میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ[۲۹۸]».«گروهی از مردم، بدون هیچ علم و دانشی، به مجادله درباره خداوند بر میخیزند؛ و از هر شیطان سرکشی پیروی میکنند.»
و همچنین مجادله بدون علم ندیدن آیات خداوند است، که فرمود: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً، وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا کِتَابٍ مُنِیرٍ[۲۹۹]»، «آیا ندیدی خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده و نعمتهای آشکار و پنهان خود را بطور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟ ولی بعضی مردم بدون هیچ علم و هدایت و کتاب روشنگر درباره خداوند مجادله میکنند.»
علامه طباطبایی در ذیل این آیه میفرماید:«کلمه «مجادله» به معنی بحث و مناظره به منظور غلبه یافتن بر خصم است، و مقابلهای که بین «علم» و «هدی» و «کتاب» انداخته، اشاره دارد به اینکه مراد از علم آن حجتهای عقلی است که با تحصیل و اکتساب به دست میآید، و مراد از هدایت، آن حقایقی است که خدا از طریق وحی و یا الهام به دل انسان افاضه میکند، و مراد از کتاب، کتابهای آسمانی است که از طریق وحی و نبوت به خدا منتهی و مستند میشود. و به همین جهت که مستند به اوست آن را منیر و روشنگر توصیف کرد، و این ۳ طریق، طرق علم است، که چهارمی برایش نیست. و بنابراین معنای آیه این میشود که:بعضی از مردم بدون هیچ یک از این ۳ علم در واحدانیت خدا از حیث ربوبیت و الوهیت مجادله میکنند، و هیچ جهت قابل اعتمادی ندارند[۳۰۰]».
گفتنی است که تبعیت از علم و حقیقت نه تنها در حوزه مناظره برون دینی مطرح است، بلکه گفت و گوهای درون دینی را نیز دربرمیگیرد و شاهد آن نقل امام سجاد ۷ از جدش رسول خدا ۶ است: «مَن قالَ فِی القرآنِ بغیر علم فلیتبَّوا مقعده من النار[۳۰۱]»،چنان که سبب صدور حدیث نشان میدهد، حدیث برای پاسخ به اهل بصره است، که درباره معنای صمد در سوره توحید با هم به جدل برخاسته بودند، امّا امام سجاد ۷ پس از نهی از خوض در قرآن و مجادله در آن،به حدیث نبوی استشهاد میکند و این به روشنی حوزه بحث درون دینی را نشان میدهد. امام صادق ۷ نیز خطاب به مردمی که به مخاصمه خود با عامه مردم میبالند، همین نکته را گوشزد میکند، به آنان هشدار میدهد که بدون علم و آگاهی از ناسخ و منسوخ و حلال و حرام قرآن، جدال نادرست است و احتمال حرام کردن حلال الهی و حلال نمودن حرام الهی را در پی دارد[۳۰۲].
از رسول خدا ۶ نقل شده است که فرمودند: «مَن اعان علی خصومه بغیر علم کان فی سخط اللّه حتی ینزع[۳۰۳].»«کسی که در نزاع از غیر دانش یاری جوید، تا هنگام مرگ، در خشم خداست.» زراره میگوید: از امام باقر ۷ سئوال کردم: حق خدا بر بندگان چیست؟حضرت فرمود: «اَن یَقولوُا ما یَعلمون و یقفوا عنه ما لا یَعلمون[۳۰۴]». «این که بگویند آنچه را میدانند و زبان نگهدارند از آنچه که نمیدانند.»
۲- برهان طلبی:
اقامه برهان نیز از نکات ضروری در این بحث است، برای اثبات یک مدعا، تنها باید تابع استدلال بود و روح «چرا، به چه دلیل» را بر فضای گفت و گو خود حاکم ساخت، بی آنکه برای این مطلب حدّی قائل باشیم. باید توجه داشت که برای حاکمیت عقل مداری، پرسشها و نقد و بررسیها باید منطقی، صحیح و واقع بینانه باشد. قرآن کریم افزون بر آنکه پیروان خود را به تبعیت از دلیل و برهان میطلبد، همواره از مخالفان ومعارضان خود نیز دلیل و برهان میطلبد. برای نمونه در مقام احتجاج با مشرکان میفرماید:«أإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ[۳۰۵]». آیا خدای دیگری همراه خدا است؟ اگر راست میگویید، دلیل و برهان خویش را بیاورید.
نیز در مقام تخطئه پندارهای غلط اهل کتاب، همین معنا را یادآور شده است: «وَ قَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ، تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ، قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ[۳۰۶]». گفتند جز آنانکه یهودی یا نصرانی باشند، به بهشت داخل نخواهند شد. این آرزوهای ایشان است. بگو اگر راست میگویید: برهانتان را بیاورید.
در واقع اسلام به مخالفان آزادی داده است تا آراء و عقاید خویش را بی پروا، با استدلال و برهان بیان کنند، و در غیر این صورت برهان طلبی بی معنا خواهد بود. در سوره انبیاء میفرماید: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً، قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ… [۳۰۷]».آیا آنها معبودانی جز خدا برگزیدهاند؟! بگو دلیلتان را بیاورید.
علامه طباطبایی«ره» میفرماید: «و جمله «قل هاتوا برهانکم» از قبیل منع با ذکر دلیل است، و این منع با سند، خود یکی از اصطلاحات فن مناظره است، و حاصل معنای آن این است، شخص از طرف مناظره خود که مدعی است، دلیل بخواهد، در ضمن بگوید من از اینکه از تو دلیل میخواهم به خاطر این است که خودم دلیلی بر خلاف ادعای تو دارم[۳۰۸]».
از رسول خدا ۶ نقل شده است که فرمودند: «اِنَّ من خیار اُمّتی قوماً ….. یتبعون البرهان[۳۰۹]». از بهترین امت من، مردمی هستند که پیرو برهان میباشند. خداوند همچنین کسانی را که بدون دلیل و جهت، مجادله میکنند، منفور و مبغوض خود و مؤمنان میخواند و آنان را متکبر و زورگو و از سر همین خوی بد، سزاوار گمراهی و مهر بر دل آنان نهادن میداند. میفرماید: «الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ، کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا، کَذَٰلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ[۳۱۰]». «همانها که در آیات خدا، بی آنکه دلیلی برایشان آمده باشد به مجادله برمیخیزند؛ (این کارشان) خشم عظیمی نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آوردهاند به بار میآورد؛ اینگونه خداوند بر دل هر متکبر جباری مهر مینهد.»
علامه طباطبایی«ره» میفرماید: «چون کسی که پا از گلیم خود بیرون کند و از ذّی خود خارج شود، یعنی از حق اعراض نماید و از هوای نفس پیروی کند، و در نتیجه شک و تردید در دلش جایگزین گردد، و بر هیچ سخنی هر چه هم علمی باشد اعتماد نمیکند و به هیچ حجتی که او را به سوی حق راهنمایی میکند دل نمیبندد، چنین کسی آیات خدا را هم در صورتی که با مقتضای هوای نفسش مخالف باشد، بدون هیچ برهانی رد میکند و برای آن، به باطل جدال می کند[۳۱۱]».
همچنین علامه در ذیل آیه: «إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّاکِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِیهِ[۳۱۲]»، میفرماید: «این مجادلین به آرزوی خود نمیرسند، و هرگز نخواهند رسید، پس تو از جدال ایشان غمناک مباش، و از این ناحیه دل خوش دار. پس جمله « إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّاکِبْرٌ » علت مجادله ایشان را منحصر در کبر ایشان میکند و میفرماید: عاملی که ایشان را وادار به این جدال میکند، نه حس جستجوی از حق است، و نه شک در حقانیت آیات ما است، تا بخواهند با مجادله، آن جهت را اظهار بدارند، بلکه تنها عامل جدالشان آن کبریست که در سینه دارند. آری، آن کبر است، که ایشان را وادار کرده در برابر حق جدال کنند، و به وسیله آن حق صریح روشن را باطل جلوه دهند[۳۱۳].
۳- جدال احسن:
از مهمترین اصولی که خداوند برای گفت و گو بدان اشاره میکند جدال احسن است، در واقع حسن رفتار و گفتار، از بارزترین اصولی است که در قرآن کریم بدان اشاره شده است. کسانی که در باب موضوع یا مسئلهای خاص به گفت و گو میپردازند، باید بدون به کار بردن کلمات آزاردهنده، با رویی خوش و رفتاری پسندیده مقصود خود را به درستی بفهماند. درتعامل فکری، باید با انتخاب انگیزهای مناسب – که برای شخص مقابل ارزشمند است – ضعف دلائل و گفتههای او خاطرنشان گردد.
قرآن کریم در آیات متعدد به جدال احسن تشویق کرده، آن را شیوه برخورد با مخالفان و منکران رسالت پیامبر ۶بر شمرده است، از جمله این آیه است که فرمود: «ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ، وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[۳۱۴]»، «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به طریقی که نیکوتر است مناظره کن.»
علامه طباطبایی«ره» می فرماید:«حکمت به معنی اصابه حق و رسیدن به آن به وسیله علم و عقل است، و اما موعظه، به این معنا تفسیر شده که کارهای نیک طوری یادآوری شود، که قلب شنونده از شنیدن آن بیان، رقت پیدا کند، و در نتیجه تسلیم گردد، و اما جدال عبارت از سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه جویی است. بنابراین، این سه طریقی که خداوند تعالی برای دعوت بیان کرده با همان سه طریق منطقی، یعنی برهان، خطابه و جدل منطبق می شود.
چیزی که هست خدای تعالی موعظه را به قید حسنه مقید ساخته و جدال را هم به قید «التی هی احسن» مقید نموده است، و این خود دلالت دارد بر اینکه بعضی از موعظه ها حسنه نیستند، و بعضی از جدالها حسن (نیکو) و بعضی دیگر احسن (نیکوتر) و بعضی دیگر اصلا حسن ندارند وگرنه خداوند موعظه را مقید به حسن و جدال را مقید به احسن نمی کرد.
همچنین دعوت به حق به وسیله مجادله با مسلمات کاذب خصم، هرچند اظهار حق است، ولیکن چنین مجادله ای احیاء باطل نیز هست و یا می توانی بالاتر از این بگویی، و آن این است که چنین مجادله ای احیاء حق است با کشتن حق دیگر، مگر اینکه منظور از چنین مجادله ای صرف مناقضه باشد نه احیاء حق، از اینجا روشن می شود که، حُسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احیاء حق مورد نظر است. و حُسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آنچه وعظ می کند متّعظ باشد، و از آن گذشته در وعظ خود آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقت یابد و پوست بدنش جمع شود، و گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود.
و اگر از راه جدال دعوت می کند، باید که از هر سخنی که خصم را بر دعوتش تهییج می کند و او را به عناد و لجبازی وا داشته بر غضبش می اندازد بپرهیزد و مقدمات کاذب را هر چند که خصم راستش بپندارد به کار نبندد، مگر همانطور که گفتیم جنبه مناقضه داشته باشد، و نیز باید از بی عفتی در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به خصم خود و مقدسات او توهین ننماید، و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانی دیگری بپرهیزد، چون اگر غیر این کند درست است که حق را احیاء کرده، اما همانطور که فهمیدید با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است، و جدال از موعظه بیشتر احتیاج به حُسن دارد، و به همین جهت خداوند موعظه را مقید کرده به حسن ولی جدال را مقید کرده به احسن».
این را هم بگوییم، که ترتیب در حکمت و موعظه و جدال ترتیب به حسب افراد است، یعنی از آنجایی که تمامی مصادیق و افراد حکمت خوب است، لذا اول آن را آورد. چون موعظه دو قسم بود: یکی خوب، و یکی بد، و آنکه بدان اجازه داده شده، موعظه خوب است، لذا دوم آن را آورده و چون جدال سه قسم بود، یکی بد، یکی خوب، یکی خوبتر و از این سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود، لذا آن را سوم ذکر کرد، و آیه شریفه از این جهت که کجا حکمت، کجا موعظه و کجا جدال احسن را باید به کار برد، ساکت است و این بدان جهت است که تشخیص موارد این سه به عهده خود دعوت کننده است. هر کدام حُسن اثر بیشتری داشت آن را باید به کار بندد[۳۱۵]».
مرحوم طبرسی در تفسیر آیه شریفه «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» می گوید:«و بوسیله قرآن که بهترین دلیل هاست، با آنها به بحث و گفت و گو بپردازد. مقصود آن است که افریت شرک را در نهاد مشرکین به کام هلاک افکن و با مدارایی و ملایمت، آنها را نصیحت کن تا تو را اجابت کنند و براه خدا آیند: جدل، یعنی از راه استدلال، نیروی خصومت و مخالفت مخالف را در هم شکستن و او را به راه راست آوردن[۳۱۶]»»
و البته اما صادق ۷ در ذیل آیه «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» فرمودند: بالقرآن[۳۱۷] ، امام علی۷درباره قرآن می فرماید:«آنکه با قرآن مخاصمه کند پیروز می شود و آن که با یاری قرآن بجنگند یاری می شود، و آن که به قرآن تکیه کند، به راه راست در آید[۳۱۸]»
در تفسیر نمونه آمده است: «بدیهی است مجادله و مناظره نیز هنگامی مؤثر می افتد که «بالتی هی احسن» باشد، حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی بر آن حکومت کند و از هرگونه توهین و تحقیر و خلافه گویی و استکبار خالی باشد، و خلاصه تمام جنبه های انسانی آن حفظ شود.[۳۱۹]»
در تفسیر اطیب البیان نیز آمده است: «مجادله به باطل حرام است». بحث و رد و ایراد. اما دفع شبهه و اشکالات که اهل باطل بدین حق یا به قرآن یا به افعال انبیاء و ائمه بلکه به علماء اعلام بلکه بسا به افعال الهیه می کنند، باید با لسان خوب و بیان ادله و برهان نمود به حدی که جا برای شبهه نماند و از قلوب اهل شیعه خارج شود. چنانچه در جای دیگر می فرماید: «وَلَاتُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[۳۲۰][۳۲۱]
در تفسیر جوامع الجامع هم با این بیان آمده است: «و جادلهم بالتی هی احسن» با روشی که از جهت نرمی و ملایمت و مدارا و حسن معاشرت بهترین طریقه بحث و مناظره است، بدون هرگونه زشتی و ناراحتی، با آنها به مناظره و بحث بپرداز تا زودتردعوت تورا اجابت کنند.»[۳۲۲]
البته تعبیر به احسن تعبیر جامعی است که تمام روش های صحیح و مناسب مناظره و مباحثه را شامل می شود، چه در الفاظ و محتوای سخن، چه در آهنگ گفتار و خلقیات و چه در حرکات دیگر. و به هر روی، قرآن بر این اصل که «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»[۳۲۳] تأکید فراوان دارد. امام باقر۷در تفسیر این آیه میفرماید: «نیکوتر از انچه دوست دارید با شما سخن گفته شود، با دیگران سخن بگویید.»[۳۲۴]
اساساً اهانت به دیگران و برخورد غیر منطقی، باعث تنفر و انزجار و واکنش طرف مقابل می شود. از همین رو، قرآن مسلمانان را از اهانت به مقدسات دیگران بر حذر داشته است، که فرمود:«لَاتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»[۳۲۵] «کسانی (کفار) که غیر خداوند را می خوانند،دشنام ندهید.»
و اما آنچه در مقابل جدال احسن است مراء می باشد: ابن منظور در «لسان العرب» می گوید: مراء در لغت به معنای مجادله ای است، که شخص سعی می کند در سخنان طرف مقابل، کلمات و معانی خصومت آمیز پیدا کرده و ضد او به کار گیرد.[۳۲۶]در واقع، مناظره ای که برای آشکار ساختن حق نباشد و گوینده بدون علم و یقین از حقیقت مطلب، در سخنان طرف مقابل، تشکیک نماید، مراء خواهد بود.
رسول خدا ۶ هم درباره مراء فرمودند: «اورع الناس من ترک المراء و ان کان محقاً»[۳۲۷] «باورع ترین مردم کسی است که مراء را ترک کند اگرچه برحق باشد.» و نیز از امام علی۷ نقل شده که فرمود: سبب الشحناء کثره المراء[۳۲۸] «فراوانی مراء سبب کینه توزی است» و نیز فرمودند: «مَن کثر مراؤه بالباطل دام عاوه عن الحق»[۳۲۹] آن که مراء (جدال گری اش) به باطل فراوان گردد نابینایی اش از حق پایدار ماند.
در واقع مراء یا «مماراه» همان پیکار نمودن با دیگران است، که از نظر اصطلاحی اخص از مناظره و مجادله می باشد و نوعی جدال غیر احسن تلقی می شود.ابن اثیر، صاحب «النهایه» در تعریف مراء گفته است « مراء» مجادله ای است که براساس شک و تردید صورت می گیرد.[۳۳۰]
از امام حسن عسگری ۷ نقل شده است که فرمود: روزی در محضر امام صادق ۷ در مورد جدال و احتجاج بحثی به میان آمد و این که رسول خدا ۶ از مجادله در دین نهی فرموده است.
امام ۷ فرمود: رسول خدا ۶ به طور مطلق از مجادله نهی نفرموده است، بلکه از سخن و گفت وگویی که نیکوتر نیست منع نموده، آیا قول خداوند را نشنیده ای که می فرماید: «وَلَاتُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و همچنین فرموده است «ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» بنابراین دانشمندان دین، جدال احسن را از ملازمات دین برشمرده اند و گفت و گوی غیر احسن را که خداوند آن را بر شیعیان ما حرام دانسته، ممنوع دانسته اند. و چگونه ممکن است خداوند مطلق گفت و گو را ممنوع نموده باشد؟ در حالی که فرموده است: «وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ» و در ادامه فرمود است: «تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» پس خداوند در این آیه ملاک راستگویی و اثبات دعوی را آوردن برهان معرفی فرموده است و آیا برهان جز با گفت و گو و مجادله احسن حاصل می شود؟
گفتند: ای فرزند رسول خدا! بحث و گفت و گوی احسن و مجادله غیر احسن چیست؟ امام صادق ۷ فرمود: «مجادله غیر احسن» آن است که به سبب آن حقی را انکار کرده و به باطلی معترف شوی و از خوف آنکه مطلوب خصم ثابت شود سخن حق او را رد کنی، یا سخن باطلی را به خاطر آن که چگونگی رهایی از آن را نمی دانی با جمله ای باطل پاسخ دهی. بر شیعیان و پیروان ما این گونه مجادله که موجب گرفتاری برادران دینی و نیز اهل باطل است،حرام است. اما اهل باطل نقطه ضعف افراد ناتوان از شما را هنگام بحث با او، دلیلی بر باطل بودن او قرار می دهند، افراد ناتوان شما از مشاهده وضعیت ناتوان در پاسخگویی، محزون و اندوهگین می شوند.
اما مجادله احسن همان است که خداوند پیامبرش را امر فرموده است تا در گفت و گو با منکرین، برانگیخته شدن و زنده شدن پس از مرگ، چنین مجادله نماید و می فرماید: «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ » و خداوند در رد گفته آنان می فرماید: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ، الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»
بنابراین خداوند از پیامبرش خواسته است تا به کسی که می گوید: چگونه خداوند این استخوان ها را بر می انگیزد در حالی که پوسیده شده اند، بگوید: «قل یحییها الذی انشاها اول مره» آیا خداوند از بازگرداندن آن که در آغاز او را آفریده، پس از پوسیده شدنش عاجز و ناتوان است؟! بلکه به نظر شما آغاز خلقت مشکل تر از بازگردان آن می باشد. سپس فرمود: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا» یعنی وقتی خداوند آتش سوزان را، در درخت سبز و تر و تازه پنهان نموده وسپس آن را بیرون آورده و پدید می آورد، به شما می فهماند که بر اعاده خلقت آنچه پوسیده شده نیز ناتوان تر است. سپس فرمود: «أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَىٰ وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ» یعنی وقتی در نظر شما و در مقایسه با توان شما خلقت آسمان ها و زمین مشکل تر از احیا و بازگرداندن حیات به استخوان پوسیده است، چگونه خلق این عالم را که نزد شما شگفت انگیز و دشوارتر است، از خداوند جایز می شمارید، ولی احیا و بازگرداندن استخوان پوسیده ای را که نزد شما آسان تر است، روا نمی دارید؟! امام صادق ۷ فرمود: این معنای مجادله احسن است، زیرا جای هیچ بهانه ای را برای مخالف باقی نمی گذارد، و شبهه ایشان را پاسخ می دهد.اما جدال غیر احسن آن است که منکر حقی شوی، که تمیز حق و باطل به وسیله گفت و گو برای طرف مقابل برای تو امکان ندارد، و تنها او را از عقیده باطلش دور می سازی که حق را انکار نکند، و این شیوه حرام است، زیرا تو در نتیجه با او به یک شیوه رفته اید و هردو منکر حق می باشید.[۳۳۱]
۴- احترام به تمام ادیان الهی:
اسلام هیچ گاه به دنبال از بین بردن مکتب های الهی (اعم از یهودیت و مسیحیت) نبوده و حتی رعایت حقوق پیروان آنها را د رجوامع اسلامی واجب شده است. اسلام که تنها میزان را تسلیم خدا شدن می داند، با آئین های دیگر آسمانی و پیروان آنها با سعه صدر و وسعت اندیشه برخورد می کند. اسلام از نخستین روزهای خود، پیروان ادیان را به پرستش خدای واحد دعوت نمود. فرمود: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا»[۳۳۲]« ای اهل کتاب، بیاید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم.»
اساساً منطق اسلام بر پایه احترام به حقوق طبیعی انسان استوار است، چنان که آیین هر ملتی را که راهی به سوی خدا دارد، به رسمیت شناخت. بنابراین؛ هرگونه توهین به غیر مسلمان، حتی آنانی که در حریم اسلام زندگی نمی کنند، با اصل احترام به انسان و حفظ کرامت او منافات دارد.
در سوره حجرات می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ[۳۳۳]».«ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست.»
رسول خدا۶به دیگر ادیان احترام می گذارد و با آنان زندگی مسالمت آمیز داشت؛ جابربن عبدالله انصاری می گوید: روزی رسول خدا۶به احترام جنازه مردی یهودی از جای خود بلند شد. به ایشان عرض کردم: این جنازه یهودی است و شما به آن احترام گذاردید؟ فرمود: بلی، مگر او انسان نیست؛ انسانیت احترام دارد، خواه مسلمان باشد یا غیر مسلمان.
اندیشه و سلوک عملی امیرالمؤمنین۷نیز الگوی مناسبی است که باید بر اساس آن، رفتار و کردارمان را با اقلیت های دینی شکل دهیم. امیرالمؤمنین به همه انسانها- اعم از مسلمان و غیر مسلمان- احترام می گذارد. به مالک اشتر فرمود: «واشعر قلبک الرحمه للرعیه فإنهم صنفان امّا اخ لک فی الدّین و امّا نظیر لک فی الخلق» سینه خود را با مهر و محبت مردم پر کن؛ زیرا آنان یا برادر دینی تو هستند، یا مثل تو انسان اند[۳۳۴].او به قاضی دستور داد در دادگری بین مسلمان و غیرمسلمان تفاوتی ننهد، حتی اگر طرف مخاصمه با آنها خود من باشم[۳۳۵].
بنابراین؛ اسلام در نخستین مرحله قانون گذاری، اهل کتاب را به دلیل نزدیکی بیشتر آنان به اسلام، از راه اصول مشترک به همبستگی و هماهنگی و همسویی فرا خواند و برای پایداری جامعه همگون و همبسته و پیشگیری از اقدامات تخریبی، قانون ترک مخاصمه با پیروان ادیان را مطرح کرده است. و میفرماید:«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا[۳۳۶]»و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از صلح در آی.
۵- حق جویی:
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:13:00 ق.ظ ]