هنگامی که دستور تغییر لباس و سختگیری­هایی در مورد معممین در 1314ش به مشهد رسید، مراجع روحانی که سخت از این مسأله ناراضی بودند مجالسی در منزل آیت الله سید یونس اردبیلی تشکیل داده و در یکی از جلسات که آیت الله آقازاده و آیت الله قمی حضور داشتند، تصمیم گرفته شد تا آیت الله قمی به تهران رفته و با رضاشاه مذاکره کند و او را از تغییر لباس مردم مشهد منصرف نماید.
در این زمان سه شخصیت بزرگ علمی در مشهد می‌زیستند: اول، آیت الله قمی؛ دوم، مرحوم میرزا محمد آقا زاده (فرزند بزرگ آخوند خراسانی) و سوم، مرحوم آیت الله شیخ مرتضی آشتیانی. این دو شخصیت با اطلاع از تصمیم آیت الله قمی، سعی کردند تا ایشان را از عزیمت به تهران منصرف کنند. آیت الله قمی در جواب فرمودند: لحظه­ی سکوت نیست. باید رفت و هرچه باداباد.

5. 4. 1. قیام آیت الله قمی (1282ـ1366ه)
«یک قیام تنهایى آقاى قمى كرد كه آمد به حضرت عبدالعظیم و ما هم حضرت عبدالعظیم بودیم.»[245]
مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی، یکی از مراجع عالیقدر شیعه فرزند سید محمود قمی، در تاریخ 1282ه در شهر قم به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی خود را در شهرهای قم، نجف، سامرا و تهران به پایان برده و در سال 1331ه بنا به خواست اهالی خراسان و به توصیه­ی استادش میرزا محمد تقی شیرازی در مشهد ساکن شده و از مراجع خراسان شد و در رأس جامعه­ مذهبی آنجا قرار گرفت. در آن سالها تنها مرجعی بود که رساله‌اش در میان مردم پخش شده بود. شجاعت ایشان در دفاع از شعائر اسلامی و دوری از دستگاه حکومت، عامل محبوبیت او در بین عامه­ی مردم بود.
آیت الله قمی در سال 1314ش بر ضد خودکامگی رضاخان قیام کرد. وی صلاح در این دید که شخصا به تهران برود. مرحوم آیت الله قمی بیم آن را داشت که قضیه­ی اتحاد شکل، مقدمه­ی انحلال روحانیت باشد و رضاخان مانند آتاتورک در ترکیه، روحانیت را به کلی از میان بردارد و بتواند نقشه‌های خائنانه خود را بدون دردسر پیاده کند. بدین منظور به اتفاق فرزندانش از مشهد به سمت تهران حرکت نموده و در حرم حضرت عبدالعظیم باغ سراج الملک منزل کرد. همین که علما و مردم تهران از ورود ایشان مطلع شدند، از محلات مختلف تهران برای دیدار ایشان راهی شدند. کثرت جمعیت باعث شد تا مأموران رضاخان با محاصره­ی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، از ورود مردم به حرم ممانعت ورزند. مأمورین از ورود بسیاری از روحانیون نیز جلوگیری کردند. مأمورین رضاخان جلوی حرکت قطار‌ها واتوبوس‌هایی که به سمت حرم می‌رفتند را گرفتند و مردم مجبور شدند که راه را پیاده بپیمایند.[246] در اعتراض به محاصره­ی آیت الله قمی بود که قیام گوهرشاد پدید آمد. بعد از گذشت یک ماه از محاصره، آیت الله قمی به همراه فرزندانش به عراق تبعید شد. حضرت آیت الله قمی چند ماه پس از فوت آیت الله العظمی اصفهانی، در چهاردهم ربیع‏الاول سال 1366ه در نجف از دنیا رفت و در جوار مرقد حضرت مولی الموحدین علی(ع) به خاک سپرده شد.

5. 4. 2. قیام خراسان ـ گوهرشاد
«یک قیام از خراسان بود، منتها همه­ی علما. قضیه قیام مسجد گوهرشاد، تمام علماى خراسان را كه در این قیام دخالت داشتند و سرشناس بودند گرفتند و آوردند تهران و حبس كردند و محاكمه كردند اینها.»[247]
در اثر رسیدن خبر اسارت آیت الله قمی و وقایع حضرت عبدالعظیم و فشار‌های دولت بر مردم، وحشت و اضطراب میان خاص و عام بروز کرد. در چنین موقعی حجة الاسلام بهلول یکی از وعاظ خراسان مردم را به مقاومت در برابر تحمیلات دولت و نیز تلاش برای آزادی آیت الله قمی فرا خواند.[248] حجة الاسلام بهلول از مردم داغدار خواست تا در مسجد گوهرشاد اجتماع کنند. مردم مشهد اجتماع عظیمی در صحن نو امام رضا (علیه السلام) برپا کردند. به دستور رضاخان، جمع شدگان در مسجد در نیمه شب 21 تیر 1314ش به مسلسل بسته شدند و فاجعه­ی معروف گوهرشاد روی داد. کشتگان ومجروحین این حادثه را در کامیون‌ها ریخته و همه را در خندقی که در بیرون شهر حفر کرده بودند ریختند، که این مکان تا به امروز به قتلگاه مشهور است. حدود یکصد نفر ازعلمایی که در این قیام دخالت داشتند دستگیر و در تهران محاکمه شدند. آیت الله آسید یونس وآقازاده و حاج محقق خراسانی از این علما بودند.[249]
گفته شده که دولت فروغی سعی داشت بهلول را عامل اصلی نهضت معرفی کند تا به این وسیله رهبری روحانیون متعهد نادیده انگاشته شود و وسعت و عظمت نهضت را در حد بلوا و حادثه پایین آورد.[250]
حضرت امام می‌فرمایند:
«علماى مشهد هم كه قیام كردند، تمامشان را گرفتند آوردند تهران حبس كردند. و علماى بزرگشان را مى‏بردند در كلانتریها یا در عدلیه، مى‏بردند توى خیابان با سر برهنه هم راه مى‏رفتند كه بروند آنجا استنطاقشان كنند.»[251]

5. 4. 2. 2. آقا زاده (1294ـ1356ه)
«یک نهضتْ نهضت علماى خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقا س

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
ید یونس و سایر علماى آن وقت ـ همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم آقازاده ـ رضوان اللَّه علیه ـ را، آمیرزا محمود [محمد صحیح است] آقازاده ـ رضوان اللَّه علیه ـ را دیدم كه یک جایى نشسته بود بدون عمامه. با اینكه تحت مراقبت بود، یک جایى نشسته بود بدون عمامه و كسى هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه مى‏بردند توى خیابان به دادگسترى، محاكمه مى‏كردند.»[252]
میرزا محمد آقا[253]، دومین فرزند آخوند خراسانی ـ بنیان گذار مشروطیت ـ و از مراجع بزرگ در سال 1294ه در نجف متولد شد. پس از اتمام تحصیلات و اخذ اجازه­ی اجتهاد از پدر، به فرمان او در سال 1325ه عازم مشهد شد و در آنجا اقامت گزید. در آن شهر به مبارزه با استبداد پرداخت و در استقرار مشروطیت کوشید. وی به تدریس در حوزه­ علمیه مشهد مشغول شد و به سرعت درس‌های او مورد توجه طلاب قرار گرفت و در مجلس درس او در مسجد گوهرشاد، عده‌ی زیادی حاضر می‌شدند. از کتب ایشان میتوان از کتاب «القضا والشهادات» که تقریرات پدر بزرگوارشان بود و شرحی بر «کفایة الاصول» پدر، نام برد. به علت بالا بودن مقام علمی، ایشان از نفوذ سیاسی زیادی در خراسان برخوردار بود و منزل ایشان پناهگاه کسانی بود که جان خود را در خطر می‌دیدند.[254]
در جریان قیام گوهرشاد و کشتار مردم بی دفاع، دهها نفر از علما و وعاظ مشهد دستگیر و تبعید شدند و درباره آنان به شدت سختگیری شد. آیت الله آقازاده یکی از بازداشت شدگان بود که پس از پرونده سازی توسط نوایی، ایشان به یزد تبعید شده و پس از 3ماه به مشهد برگردانده شد. وی دوباره در تهران شدیدا تحت نظر بود. سرانجام در 13 ذی القعده 1356ه دو سال پس از نهضت خونین گوهرشاد در تهران توسط پزشک احمدی از عوامل رضاشاه با آمپول هوا به شهادت رسید.[255]
حضرت امام در جای دیگری می‌فرمایند:
«مرحوم آقازاده كه یک شخص بسیار نافذى در خراسان بود، ایشان را اسیر كردند و آوردند به تهران، كه شخصى كه به او مى‏گفتند «سلطان خراسان»، آوردندش به تهران؛ و من خودم ایشان را دیدم كه در یک منزلى كه آنجا تحت نظر بود، بیرون یک صندلى گذاشته بودند براى اینكه مثلًا كسالت داشت آنجا نشسته بود؛ و این را براى من نقل كرده‏اند كه ایشان را با سر برهنه و چند تا سرباز و سپاهى همراه او مى‏بردندش براى عدلیه آن وقت، براى اینكه محاكمه‏اش كنند، با همین وضع، پیاده از توى خیابان ایشان را مى‏بردند كه در آنجا مثلاً دادستانى او را استنطاق كند.»[256]

5. 5. نهضت جنگل
« این چند قیامى كه ما شاهدش بودیم همه از علما بود…. در این صد سال هر چه قیام بوده است تقریباً از اینها بوده … بله، جنگل هم بوده‏اند. آنها هم بوده‏اند، اما در اقلّیت بودند.»[257]
میرزا کوچک خان جنگلی در حالی که ناصرالدین شاه قاجار سی و چهارمین سال حکومت خود را سپری می­کرد، در سال 1291ه، در محله­ی کوچک استادسرای رشت متولد شد. پدر او مسئول دفتر مالیاتی میرزا عبدالوهاب مستوفی بود و به همین دلیل به میرزا معروف گردید. پدرش، میرزا بزرگ، او را «یونس » نامید. این نوزاد از همان اوان طفولیت به «میرزا کوچک» شهرت یافت و تا پایان عمر به نام کوچک خان یا کوچک جنگلی معروف بود.[258]
میرزا کوچک در دوره­ نوجوانی به چشم، شاهد تمام زورگویی­ها و تجاوزها بود، کینه­ای از ظلم اربابان جفا بر دلش نقش بست. نسبت به تهیدستان و ستمدیدگان، قلبی سرشار از عطوفت داشت و در خصوص ستم­پیشگان انگیزه­ مبارزه طلبانه­ای در دل او شکل گرفت.
در آغاز نوجوانی وقتی شنید میرزای شیرازی برای رویارویی با سیاست­های استعماری انگلیس قیام کرده و فتوای دلیرانه­ای داده ­است، در پوست خود نمی­گنجید و به این پیروزی می­بالید اما این اقدام را کافی نمی­دانست. می­خواست با چشمان خویش شاهد فرو ریختن کاخ ظالمان باشد.
میرزا که شرح مبارزات سیدجمال­الدین اسدآبادی را شنیده بود، دریافت که گویا سید حرف دل او را فریاد می­ کند و بدین ترتیب مهرش بر دل و جان میرزا نشست، با این امید که روزی نام و یاد آن عالم مبارز را بار دیگر زنده­ کند و به راهش پا بگذارد. مژده­ای خوب، خنده­ای بر لبانش نشاند و او را در موجی از امید و شادی قرارداد، زیرا شنید میرزا رضای کرمانی بر زندگی سراسر ستم ناصرالدین شاه پایان داده ­است. میرزا احساس کرد می ­تواند با اطمینان در مسیری مهم گام بردارد و کاری را که این افراد آغاز کرده ­اند، ادامه ­دهد.[259]
یونس پس از آن که خواندن و نوشتن را در یکی از مکتب خانه­های زادگاهش آموخت، در سنین جوانی، بر حسب علاقه­های درونی و تربیت­های خانوادگی تصمیم گرفت به فراگیری علوم دینی و معارف قرآنی و روایی روی ­آورد، به همین دلیل سالیانی در مدرسه­ی حاج حسن واقع در صالح­آباد و مدرسه­ی جامع رشت به یادگیری زبان و ادبیات عرب، منطق، مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتی در یکی از حجره­
های طبقه­ی اول مدرسه­ی نایب الصدر سکونت داشت. میرزا یونس جوان که تحصیلات مقدماتی را تا تاریخ 1312ه در مدارس وطنش فراگرفته­بود، از آن پس به تحصیلات عالی­تر اقبال نشان داد. در سال 1322ه در عالی­ترین درس دوره­ سطح حوزه­، کفایة الاصول، شرکت کرد. استادش در این رشته از علوم دینی، آیت الله سید عبدالوهاب صالح ضیابری (1294 ـ 1357ه) بود که از علمای شهرستان صومعه سرا به شمار می­آمد و از جوان ترین مجتهدین استان گیلان و در سن 28 سالگی به این درجه نائل آمده بود، این فقیه فرزانه در مکتب آخوند خراسانی تربیت شده و تحت تاثیر اندیشه­ های استادش قرار گرفته­بود و به همین دلیل رهبری روحانیت رشت را در انقلاب مشروطه عهده­دار گردید. میرزا یونس نیز با الهام از تلاش های مبارزاتی آیت الله ضیابری به عرصه ­های سیاسی روی آورد و به مجاهدین و مشروطه­طلبان پیوست، گفته شده که در هنگام فتح تهران که به سال 1326ه توسط مشروطه خواهان انجام گرفت میرزا کوچک خان در حوزه­ علمیه قزوین مشغول تحصیل بوده و همراه مبارزان گیلانی که برای فتح تهران حرکت کرده­ بودند، مدتی در پی فتح قزوین در این شهر مانده ­است. در مدرسه صالحیه قزوین و در مدرسه محمودیه تهران ادامه تحصیل داد و در مجموع تحصیلاتش حدود ده سال در این عرصه به درازا کشیده­ است.[260]
این روحانی جوان در ضمن تحصیلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمین شعرا می­پرداخت و گاهی نیز اشعاری به رشته نظم می کشید، با این توانایی علمی در فراگیری علوم دینی میرزا کوچک خان توانایی رسیدن به قله اجتهاد در وجودش دیده می­شد و در مدرسه محمودیه واقع در سرچشمه تهران خود را برای اجتهاد آماده می­کرد که حوادث و رویدادهای کشور مسیر افکارش را تغییر داد. وی با باوری دینی و التزام عملی به ارزش­های مذهبی و اعتقادی راسخ چنین راهی را برگزید و به هیچ عنوان از عقاید مذهبی خود دست برنداشت.
کوچک خان بر این باور بود که بر هر مسلمان پاکدل ایرانی فرض است که وظیفه­ اش را نسبت به کشور و هم­میهنان خود ادا کند و به تناسب بهره­مندیش از اجتماع، خیر و فایده­ای به آحاد جامعه برساند و رسیدن به­این منظور جز در سایه­ی سعی و مجاهدت به دست آمدنی نبود و نباید در مقابل دشمنان داخلی و خارجی اغماض نمود. وی به استقلال واقعی ایران می­اندیشید و اعتقادش را ابراز می­نمود که چنین استقلالی باید بدون اندک مداخله­ی قوای بیگانه تأمین شود، اصلاحات اساسی صورت گرفته و از تشکیلات فساد جلوگیری به ­عمل بیاید. و البته این استقلال مقدمه­ای برای اتحاد و اتّفاق عموم مسلمانان بوده است.[261]
میرزا پیش از آن که یک فرد انقلابی باشد انسانی مسلمان بود و هیچگاه به مغزش خطور نمی یافت که مقدرات دینش را تحت الشعاع افکار انقلابی قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دریچه دیانت می نگریست، در آخرین نامه­ای که در واپسین لحظات عمرش در 1300ه به میرآقا عربانی نوشته ضمن گله از بی­وفایی دوستانش، می­نویسد: «با رویه­ای که دشمنان در پیش گرفته­اند شاید بتوانند بطور موقت یا دایم توفیق حاصل کنند ولی اتکای من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از مهالک حفظمان نموده­است… بلی آقای من امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر حساب می­ کنند در حالی که هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته­ایم ما این اتهامات را می­شنویم و حکمیت را به خداوند قادر حاکم علی الاطلاق واگذار می­کنیم.»
بروز جنگ جهانی اول و ورود قوای متجاوز بیگانه به ایران فرصتی را برای آزادی­خواهان و میهن پرستان فراهم کرد تا برای استقلال کشور و مقابله با بیگانگان دست به مبارزه­ی انقلابی بزنند. بروز بحران های گوناگون و آثار و پی آمدهای قرارداد 1907م و همچنین تقسیم ایران به دو منطقه­ نفوذ، کشیده شدن ناخواسته کشور به جنگ جهانی اول، تلخ کامی­های به جای مانده از مشروطه­خواهی، حضور نیروهای روسیه تزاری در گیلان و سایر نقاط کشور، تعدی و تجاوز سربازان روسی به حقوق و نوامیس مردم، دخالت­های آشکار بریتانیا در امور داخلی کشور و آشفتگی وضع زندگی مردم، از جمله­ بحران­ها و عواملی بودند که موجب پیدایش نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک­خان شد. مؤلف کتاب قیام جنگل در این مورد آورده است: «جنگ بین الملل و در هم ریختن دول مقتدر اروپا در عرصه­ جنگ برای میهن­پرستان طلیعه­ی امید بخشی بود که می­خواستند از اغتشاش­های بین المللی استفاده­ای به نفع ایران کرده باشند و همین امید موجب شد که کوچک خان نیز اغتنام فرصت کرده، ضربت لازم را بر پیکر متجاوزین وارد کند.»[262]
میرزا کوچک خان پیش از این در تهران در تشکیلات «اتحاد اسلام» مشغول فعالیت بود و قبل از مراجعت به گیلان با چند تن از رجال طرفدار اتحاد اسلام در تهران مشورت و مذاکره نموده ­بود. اتحاد اسلامی اندیشه­ای بود که از سوی سید جمال الدین اسدآبادی، عبدالرحمن کواکبی، شیخ محمد عبده و رشید رضا به منظور همبستگی عموم مسلمانان و مبارزه با استعمار به وجود آمده بود.[263]
در نتیجه مذاکرات مقرر گردید کانون ثابتی جهت مبارزه با مداخلات بیگانگان در امور داخلی کشور و اخراج نیروهای آنها و مقابله با مظالم حکام بی لیاقت و فساد تشکیلات دولتی ایجاد گ
ردد. متعاقب آن بود که میرزا کوچک خان پس از بازگشت به گیلان به کمک دکتر حشمت و برخی دیگر از یارانش مقدمات قیام را آماده نمود و بدین ترتیب شالوده نهضت جنگل پی­ریزی گردید.[264] و وقتی که نهضت جنگل پیشرفت کرد میرزا نام تشکیلات خود را «هیئت اتحاد اسلام» گذاشت.[265] به نظر می رسد عنوان «هیئت اتحاد اسلام» از آن جهت از سوی نهضت جنگل انتخاب گردید که هدف نهائی آن مانند اتحاد اسلامی که سید جمال الدین اسدآبادی بنیان نهاد، مبارزه با استعمار در زیر سایه همبستگی مسلمین بوده است. در هر حال نیرویی که میرزا کوچک خان گرد خود جمع کرده بود، قیام خود را از «جنگل تولم» آغاز کردند. میرزا اسماعیل جنگلی، در مورد علت این امر می نویسد: «پس از مطالعه و دقت مختصری در روحیه عمومی درک این نکته که تمام گیلان از خوف قشون روس و روس­پرست­های مقیم گیلان قادر به شروع جنبش نیستند به اتفاق جمعی از هم­قدمان سابق و چند نفری از اهالی حساس چهارده قبضه تفنگ و مقداری فشنگ با طرز حیرت­آوری تهیه کرده و در اول شوال 1333ه (1293ش) در جنگل تولم گیلان (سه فرسخی شمال غربی رشت) شروع به کار کرد.»[266] پس از آغاز قیام میرزا کوچک­خان، از همان ابتدا گروه هایی از افراد متعهد جهت مبارزه با استبداد و استعمار و تحقق بخشیدن به اهداف جنبش به نهضت جنگل پیوستند. مردم محنت دیده و اهل درد فراوانی بودند که از همان روزهای نخست به مجرد شنیدن نغمه آزادی، به جانب نهضت شتافتند. هدف جنگلی­ها در سنوات اولیه عبارت از مشتی الفاظ و عبارت شیوا، حاوی افکار و اندیشه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نبود بلکه به تبعیت از شرایط عمومی روز به این چند کلمه خلاصه می­شد: اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت و رفع بی عدالتی و مبارزه با خودکامگی استبداد.[267]
عکس مرتبط با اقتصاد
میرزا کوچک خان در ضمن اینکه می­خواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اینکه نبردها و مقاومت­های او مشکلاتی را برای اهالی شمال فراهم می­ساخت، به شدت ناراحت بود؛ تجاوزهای روس­ها و طرفداران آنان به این نواحی روحش را آزرده می­ساخت. نیروهای وی برای اینکه قشون روس برای مردم ناراحتی به بار نیاورند، از منجیل و رودبار به جنگل رفتند و حتی رشت را تخلیه نمودند، ولی یاغیان مهاجم، بقعه­ی امامزاده هاشم را با تمامی خانه­های اطرافش غارت کرده و آتش زدند. جمعی از زنان را که در کشتزارهای این سامان به زراعت مشغول بودند، به خاک و خون کشیدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه برای مردم گردیدند. میرزا کوچک­خان با مشاهده این وضع همراه با قوای خویش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگینی به خصم وارد کرد.
جنبش جنگل که بر پایه­ احساسات شدید آزادی­خواهان و با عنوان «پان اسلامیزم» بنا شده بود، به تدریج و با انعقاد قرار داد منحوس 1919م به صورت یک حرکت میهن پرستانه شدید، بر ضد این قراردادهای استعماری قبلی نظیر قرارداد 1907 م درآمد.[268]
خروج قوای روسیه و انگلیس از گیلان و پیوستن وابسته نظامی شوروی به قوای دولتی ایران و حركت آن برای سركوب دولت انقلابی و تسلیم خالو قربان به این قوا، میرزا را دیگر تنها کرده بود. روس‌ها نیز براساس توافق با دولت ایران از كمك نظامی به جنگلی‌ها خودداری كردند. نبرد قوای دولتی با نیروهای اندك جنگل شدت یافت و سرانجام در 12 آبان 1300ش رشت به تصرف قوای دولتی درآمد، اما میرزا به همراه یاران خود به جنگل پناه برد و مقاومت خود را ادامه داد.
در آذر 1300ش در حالی كه میرزا بسیاری از یاران جنگلی خود را در مسیر از دست داده بود، در كوه‌های تالش گرفتار سرمازدگی شد و به دست یكی از عوامل سالار شجاع سرش بریده شد. خالو قربان كه روزگاری خود از هم­رزمان او بود سر بریده میرزا را برای رضاخان سردار سپه به تهران برد.
سرانجام این قیام مردمی که در سال 1333ه آغاز گردیده بود، پس از هفت سال مبارزه و با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب های بسیار در دوم ربیع الثانی 1340ه با شهادت میرزا کوچک خان به پایان رسید.[269]

5. 7. نهضت ملی شدن نفت
صنعت ملی نفت و جلوگیری از چپاول و غارت آن توسط اجانب و غارتگران بین المللی از نکاتی بود که آیت الله کاشانی به آن تأکید داشت. وی یکی از راه­های استقلال را بستن نفت به روی استعمارگران می­دانست. آیت الله کاشانی راه از بین رفتن فقر مردم ایران را در ملی شدن صنعت نفت دید. قرارداد دارسی در سال ۱۹۰۱م به انگلیسی­ها اجازه ­داده بود به اکتشاف و استخراج نفت در ایران بپردازند. و با اکتشاف نفت، شرکت نفتی ایران ـ انگلیس را تأسیس کردند. بعد­ها در قرارداد 1933م که بین دولت ایران و «شرکت نفت ایران و انگلیس» منعقد شده بود، شرکت نفت ایران و انگلیس همچنان به اکتشاف و استخراج و فروش منابع نفتی ایران، بدون هیچ الزامی، ادامه ‌داد. مدت قرارداد ۶۰ سال تعیین شد. در طول این سال­ها سرمایه­ای که می­توانست برای رفاه و آسایش مردم ایران به کار رود به دست بیگانگان چپاول می­شد. زمزمه­هایی در باب تصویب یک قرارد الحاقی نفتی، علما و مردم را نگران کرده بود. آیت الله کاشانی از دولت درخواست کرد که
از این به بعد، کلیه­ عملیات اکتشاف و بهره ­برداری نفت را خود به دست بگیرد. آیت الله کاشانی اعلامیه شدید اللحنی علیه شرکت نفت صادر کرد و در آن خواهان لغو امتیاز شد که تبعید ایشان را به لبنان در پی داشت.
آیت الله کاشانی یک هفته پس از بازگشت از تبعید یکساله­ی خود، در 28 خرداد پیامی به مجلس شورا فرستاد که توسط دکتر مصدق در صحن مجلس قرائت گردید. این پیام در واکنش به طرح قرارداد الحاقی در مجلس شورا، توسط منصور بود. منصور که با مخالفت‌های پی در پی آیت‌الله کاشانی روبرو بود، پس از سه ماه حکومت، مجبور به استعفا شد و رزم آرا جایگزین وی گردید و به نخست وزیری رسید.
نطق­های منطقی دکتر مصدق در مورد افشا نمودن ماهیت اهداف استعمارگران که می­رفت بدست رزم آرا پیاده شود، موقعیت رزم آرا را سست نمود. در هشتم دیماه 1329ش در سخنرانی که به دعوت آیت الله کاشانی وسایر گرو­های سیاسی در میدان بهارستان برگزار شد، قطعنامه­ای صادر شد که در آن ملی کردن صنعت نفت خواسته­ی کلیه­ طبقات ملت ایران اعلام شد. آیت الله کاشانی طی اعلامیه­ای نظرات خود را در مورد ملی کردن صنعت نفت صادر و آن را تکلیف دینی و وطنی ملت مسلمان ایران دانست. آیت الله العظمی خوانساری، آیت الله بهاءالدین محلاتی، آیت الله شاهرودی و حجت الاسلام سید محمود روحانی قمی و عده­ای دیگر از علما و مراجع تقلید با صدور فتاوی خود ضمن تجلیل از آیت الله کاشانی نظر ایشان را در مورد ملی شدن نفت را مورد تأیید قرار دادند.
پس از قتل رزم­آرا بوسیله­ یکی از پیروان آیت الله کاشانی که از یاران نزدیک نواب صفوی بود، استعمار سلاح خود را از دست داد و راه برای ملی شدن نفت باز شد. بعد از رزم­آرا، موقعیت سیاسی آیت الله کاشانی تقویت شد. علا به عنوان وزیر انتخاب شد و سرانجام با پشتوانه­ی مردمی و کوشش نمایندگان اقلیت مجلس شانزدهم، اصل ملی شدن نفت در 24 اسفند 1329ش به مجلس شورای ملی ارائه شده و در 29 اسفند در مجلس سنا به تصویب رسید و پس از 50 سال صنعت نفت ملی شد.
به دنبال ملی شدن صنعت نفت قدرت­های استعماری به ویژه انگلیس که منافع زیادی از دست می­داد، در صدد مخالفت با این امر برخواسته و با فرستادن هیئت­های مختلفی به ایران، اقدام به انجام مذاکرات و کنار آمدن با ایران کرد. آیت الله کاشانی مقتدرانه توطئه­های آنها را خنثی نمود.
پس از به نخست وزیری رسیدن مصدق در اردیبهشت 1330ش و اصلاح جزیی در گزارش 9 ماده‌ای کمیسیون نفت، اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سرلوحه­ی برنامه­ی دولت قرار گرفت.

سید ابوالقاسم کاشانی (1260 ـ 1344ش )
«آقاى كاشانى از جوانى در نجف بودند و یک روحانى مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم كه آمدند تمام زندگى‏شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را مى‏شناختم.»[270]
امام خمینی علاقه­ زیادی به آیت الله کاشانی داشتند. واسطه­ آشنایی ایشان همسایگی آقای کاشانی و آیت الله ثقفی پدر همسر امام در پامنار تهران بوده است، تابستان­ها که امام مدتی به تهران می­آمدند غالباً با ایشان ملاقات داشته و در مسجد به ایشان اقتدا می‌کردند.
آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی در سال 1260ش (1300ق) در تهران متولد شد. در سن شانزده سالگی در خدمت پدرش به عراق عزیمت کرد و در نجف اشرف به تحصیل مشغول شد. در محضر مرحوم آیت الله حاج سید مصطفی کاشانی (پدرشان) و آیت الله حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی حاضر شد. با استعداد فوق العاده‌اش در 25 سالگی به درجه­ اجتهاد رسید. علمای بزرگی چون شیخ فتح الله اصفهانی، ضیاء الدین عراقی و آیت الله صدر به مقام علمی ایشان اذعان داشتند.[271] آیت الله کاشانی سه دوره­ متوالی در محضر درسی آخوند خراسانی حاضر شد و در قضایای مشروطیت مورد مشورت ایشان بود.
انگلیسی‌ها با نفوذی که در عراق و ایران داشتند تفکر جدایی دین از سیاست را رواج داده و این اعتقاد را تبلیغ می‌کردند که یک مرجع تقلید و یک عالم نباید در مسائل سیاسی روز، آن هم نبرد مسلحانه شرکت داشته باشد. آیت الله کاشانی از بزرگترین موقعیت مذهبی و اجتماعی خود صرف نظر کرده و به مبارزه با استعمار مشغول شد.[272] ایشان در نجف مدرسه­ی علوی را تشکیل داد که علاوه بر علوم معارف اسلامی، ریاضیات و فنون نظامی را تعلیم می‌داد. دانش ­آموزان همین مدرسه در انقلاب 1920م عراق داوطلب شرکت در جهاد شدند و عده‌ای از آنان به شهادت رسیدند.[273] پس از فتوای جهاد علمای عراق، آیت الله کاشانی همراه پدرشان در این جهاد که چهارده ماه به طول انجامید شرکت کرد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در سال 1299ش پس از صدور حکم اعدام ایشان در عراق، به ایران بازگشته و به ایجاد وحدت میان روحانیت برای مقابله با قدرت‌های حاکم مشغول شد. با آغاز قدرت‌نمایی رضاخان، حرکت سیاسی خود را آغاز کرد و به واسطه­ تنفری که از انگلیس داشت از رضاخان حمایت کرد. ایشان در آذر 1304ش در مجلس مؤسسان، پنجمین نماینده­ی تهران شد. آیت الله کاشانی خط مشی سیاسی خاصی داشتند و سعی داشت با راهنمایی‌های خود خطا و اشتباه‌های حکومت را برطرف کند. او دارای بیشترین تعداد مکاتبه با دولت­مردان بود که در جهت رف
ع ظلم از علما و دادن شغل مناسب به آن‌ ها بوده است.[274]
آیت الله کاشانی هم‌زمان با جنگ جهانی دوم و عزل رضاشاه که روحانیت پس از شهادت شهید مدرس انسجام خود را از دست داده بود، مبارزات خود را بر علیه استعمار انگلیس از سر گرفت. انگلیسی‌ها دستگیری آیت الله کاشانی را که یکی از مخالفان سرسختشان بود خواستار شدند. در خرداد 1323ش ایشان را دستگیر و 28 ماه در زندان متفقین در اراک وکرمانشاه زندانی کردند. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، ایشان را آزاد کرده و مورد استقبال مردم کرمانشاه، همدان و قم قرار گرفت و سپس وارد تهران شد. آیت الله کاشانی در طی سفر به شمال ایران، با عده‌ی کثیری از روحانیون در حرکتی اعتراض‌آمیز به حکومت، راهی مشهد شدند که این حرکت باعث وحشت قوام السلطنه شده و در تیرماه 1325ش ایشان را در سبزوار دستگیر و به قزوین تبعید کردند. پس از تبعید یک‌ساله به تهران مراجعت نموده و مجدداً مبارزات سیاسی خود را از سر گرفت. مردم با برگزاری سخنرانی‌ها و مراسم نماز عید قربان و عید فطر در راه‌پیمایی­های بزرگ خشم خود را از حکومت دربار و استعمار انگلیس ابراز می­‌داشتند.[275]
با روی کار آمدن رزم آرا، آیت الله کاشانی از نقشه­ی دشمن برای برقراری حکومتی استبدادی مطلع شد و بر شدت مبارزه­ی خود افزود و اعلامیه­ی شدید اللحنی علیه دولت دست‌نشانده­ی انگلیس صادر کرد.
در حادثه­ی تیر‌اندازی به شاه، زمینه‌ برای دستگیری ایشان و تبعید به لبنان فراهم شد. آیت الله کاشانی در حالی که در تبعید به سر می‌برد از سوی مردم به نمایندگی مجلس شانزدهم برگزیده شد و با اعتراضات مردم، حسنعلی منصور نخست وزیر وقت، دستور بازگشت ایشان را صادر کرد.[276] کاشانی پس از بازگشت از تبعید یک ونیم ساله­ی خود از بیروت، در1329ش اعلامیه‌ای در مورد ملی شدن صنعت نفت منتشر کرد. آیت الله کاشانی همراه با دکتر مصدق، از رهبران اصلی نهضت ملی شدن نفت شعار ملی شدن نفت را میان مردم آورده و با صدور اطلاعیه‌ها و پیام‌های متعدد و برگزاری نشست‌های مختلف، مردم را به صحنه مبارزاتی کشاند.[277] ایشان یکی از راه‌های استقلال را بستن نفت به روی استعمارگران می‌دانست.
آیت الله کاشانی در برابر عده‌ای از عوامل دربار که مانع از ملی شدن نفت بودند، مردم را به میدان بهارستان کشاند و با ارسال پیام‌هایی به شهرستان‌ها، آن­ها را به مبارزه با استعمار انگلیس ترغیب ‌کرد. پس از قتل رزم آرا، بزرگترین مانع برداشته شد و کمیسیون مجلس ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد و صنعت نفت در 29 اسفند 1329ش پس از 50 سال ملی شد.
پس از تهدید حمله­ی نظامی انگلستان به خوزستان، ایشان ضمن پیامی از ملت عراق خواست تا برادران مسلمان خود را در ایران یاری کنند. آیت الله کاشانی هیچگاه از سرنوشت سیاسی جهان اسلام غافل نبود و در هر نقطه از کره­ی زمین که بر مردم محروم ومستضعف ظلمی وارد می­‌شد، قاطعانه ایستاده و با احساس مسئولیت شرعی، در جهت رفع ظلم تلاش می‌کرد. در هنگام تأسیس دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین، مردم را به حمایت از مردم مظلوم فراخواند. در تجاوز دولت فرانسه به تونس از مردم آن‌ ها حمایت کرد. پس از پاکسازی کانال سوئز از اشغال‌گران انگلیسی، پیام تبریکی برای جمال عبدالناصر رئیس جمهوری مصر فرستاد.
در سال1331ش، پس از استعفای دکتر مصدق، قوام که از وابستگان انگلستان بود به نخست وزیری رسید. آیت الله کاشانی که نگران سلطه­ی مجدد انگلستان بر تأسیسات نفتی و تثبیت استبداد بود، طی اعلامیه‌ای خواستار بازگشت دکتر مصدق شد و شاه را تهدید کرد که حرکت انقلابی مردم را متوجه دربار خواهد کرد. در 30 تیر 1331ش مردم در حمایت از مصدق به خیابان‌ها ریختند و مأموران نظامی به سوی مردم آتش گشودند. شاه به ناچار، قوام را برکنار و مصدق را بر سرکار آورد. پس از این حادثه، انگلیس که ایشان را مانع مصالح خود ‌دید، با همراهی حزب توده و دربار فعالیت‌های وسیعی برای تخریب شخصیت سیاسی و مذهبی آیت الله کاشانی صورت داد.[278]
امام (ره) فرمودند: «آنى كه مى‏گوید كه آخوند چكار دارد به سیاست، آنى كه با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است. مى‏خواهد آخوند را كنار بگذارد ـ كه مى‏تواند یک كارى توى مردم انجام بدهد ـ و هر كارى دلشان مى‏خواهد بكنند و لهذا، این طور شد. البته علماى ما در طول تاریخ این طور نبود كه منعزل از سیاست باشند. مسئله مشروطیت یک مسئله سیاسى بود و بزرگان علماى ما درش دخالت داشتند، تأسیسش كردند. مسئله تحریم تنباكو یک مسئله سیاسى بود و میرزاى شیرازى (رَحِمَه اللَّه) این معنا را انجام داد. در زمانهاى اخیر هم مدرس، كاشانى، اینها مردم سیاسى بودند و مشغول كار بودند، اما به قدرى قدرت داشت این دست قوى توطئه‏گر كه نمى‏شد از فكر حتى اهل علم محترم هم بیرون كرد به اینكه نه، مسأله این طور نیست.»[279]
آیت الله کاشانی اساساً سیاست را ماهیتی جدا از دین نمی‌دانست و مقابله، اعتراض و برخورد را تکلیف خود می‌دانست. او در راهی قدم گذاشت که گاهی شخصیت روحانی وی زیر سؤال ‌رفت. زیرا تصور عموم بر این بود که دین و سیاست قا
بل جمع نیست. اتهاماتی چون: جاسوس، جیره‌خوار و نوکر انگلیس را تحمل کرده، دست از مخالفت با تمام دولت‌های وابسته به سیاست‌های بیگانه نکشید.[280]
«ما در زمان خودمان هم آقاى كاشانى را دیدیم ……. در یک وقت وضع ایشان طورى شد كه وقتى كه از منزل مى‏خواست حركت كند فرض كنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع مى‏شد، در نظر داشتند، اعلام مى‏شد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند كه اگر یک روحانى در میدان باشد لابد اسلام را در كار مى‏آورد، این حتمى است و همین طور هم بود. از این جهت شروع كردند به جوسازى. آن طور جوسازى كردند كه یک سگى را عینك به آن زدند ـ و آن طور كه من شنیدم ـ عینك زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت الله. و من خودم در یک مجلسى بودم كه مرحوم آقاى كاشانى وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ كس پانشد. من پاشدم و یكى از علماى تهران …..این جو را درست كرده بودند.»[281]
آیت الله کاشانی در تمام عمر پربرکت خود لحظه­ای از مبارزه با ستم و استعمار دست برنداشت. او حتی در سال­های آخر زندگیش هم چنان در برابر انتخابات نادرست شریف امامی نخست وزیر وقت ایستاد و اعلامیه­هایی صادر کرد و در مسجد پامنار در مجلسی که به همین مناسبت تشکیل شده بود، سخنرانی شدیدی ایراد نمود. ایشان با دلی پرخون از شکست نهضت و برقراری حکومت استبدادی، در اسفند 1340ش چشم از جهان فروبست. و با تشییع عظیم مردم د ر حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

کتاب­نامه

قرآن کریم

کتب فارسی

آدمیت، فریدون، شورش بر امتیازنامه رژی، تهران، پیام، 1360ش.
آذری، علی، قیام شیخ محمد خیابانی، تهران، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه، 1362ش.
آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1377ش.
آقانوری، علی، خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه‌های شیعی در عصر امامان، قم، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی، 1385ش.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:43:00 ب.ظ ]