عقیده ناکارآمد توقع تأیید از دیگران(DA)؛

عقیده ناکارآمد نگرانی زیاد توأم با اضطراب(AO)؛

عقیده ناکارآمد انتظارات بیش از حد از خود(HS)

عقیده ناکارآمد واکنش با درماندگی به ناکامی(FR)؛

عقیده ناکارآمد بی مسؤولیتی عاطفی(EI)

عقیده ناکارآمد اجتناب از مشکل(PA)؛

عقیده ناکارآمد وابستگی(D)؛

عقیده ناکارآمد درماندگی برای تغییر(HC)؛
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

عقیده ناکارآمد کمال گرایی(P)؛

-عقیده ناکارآمد سرزنش کردن خود(BP)؛

۲-۲-۲-۸ اهداف روان درمانی:
الیس(۲۰۰۰)، گفته است هدف کلی درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری، به حداقل رسانیدن نظر گاه اصلی مراجع در زمینه خود تخریبی و یاری دادن به او در جهت کسب فلسفه ای قابل انعطاف تر و واقعی تر در مورد حیات می باشد. دو هدف مهم دیگر در درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری عبارتند از: کاستن از اضطراب(سرزنش خود) و خصومت(سرزنش کردن دیگران و جهان) مراجع و آشنا ساختن او با شیوه های مناسب مشاهده و ارزیابی خود و حصول اطمینان نسبت به این که مراجع به بهبود و پیشرفت خویش در این زمینه ها ادامه خواهد داد(الیس، ۲۰۰۰). بدین طریق هدف اصلی مشاوره، آموزش دادن مراجع و کمک به او در جهت بازشناسی وسیع تر با عقاید غیر منطقی خود می باشد(ساعتچی، ۱۳۸۰). به عبارت دیگر، مراجع را یاری دهد تا اعتماد به نفس و قدرت تحمل ناملایمات را به دست آورد و خود را به سادگی قربانی هر خیر و شری نکند، بلکه عقل سلیم و استدلال صحیح و منطقی را در اعمال و رفتار خود به کار گیرد(شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).
الیس در سال ۱۹۹۷ درباره درمان ، نکات زیر را مطرح کرده است:

 

 

اضطراب غیر منطقی نیست، اما احساس نامناسب که از عقاید غیر منطقی ریشه می گیرد غیر منطقی است، احساسات نباید بر عقاید متمرکز باشد.

مراجعین باید کاملاً برای عقاید و در نتیجه احساسشان مسؤولیت پذیر باشند.

خود مراجعین عقاید غیر منطقی و در نتیجه احساسشان را انتخاب کنند.

اشخاص دیگر برای انتخاب عقاید غیر منطقی یا احساسات نامناسب و یا رفتارهای خود تخریبی مقصر و محکوم نیستند.

مطلقیات نظیر باید، حتماً و … در تفکر مراجع ضعیف شود.

درمانگر صریحاً تعیین نمی کند مراجع یا رفتارش منطقی یا غیر منطقی است( تامپسون، ۱۹۹۵).

۲-۲-۲-۹ فرایند درمان:
معتقدان به درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری، به شیوه ای صریح رویکردهای مختلف شناختی، عاطفی و رفتاری را به کار می گیرند و از دیدگاه نظری نیز اعتقاد دارند که چون عملکرد آدمیان به شیوه ای کل نگر انجام می شود، بنابراین مطلوب تر آن است که در فرایند درمان مراجع از فنون گوناگون درمانی استفاده شود. در درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری گفته می شود، افراد به شیوه های مختلف خود را پریشان می سازند و هیچ راه ساده ای نیز وجود ندارد که به خود یاری دهند تا کم تر پریشان باشند. از آن رو که معتقدان به R.E.B.T خود را به چند اختلال خاص محدود نمی سازند و برعکس مراجعین را با گسترده ای از مشکلاتی که ممکن است داشته باشند تحت درمان قرار می دهند، در اقتباس فنون درمانی مربوط به رویکردهای درمانی دیگر و فنونی که با نیازهای مراجع مناسب هست تردیدی به خود راه نمی دهند. بدین ترتیب تا آن جا که به چارچوب R.E.B.T مربوط می شود در این رویکرد ممکن است تقریباً از هر فن درمانی اثربخش استفاده شود و از این جهت شاید بتوانیم بگوییم که R.E.B.T التقاطی ترین رویکرد درمانی محسوب می شود(ساعتچی، ۱۳۸۰).
کار درمانگر در روش درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری این است که به مراجعان خود کمک نماید تا خود را از افکار غیر منطقی نامعقول رها کرده و افکار منطقی و معقول را جایگزین آن ها نماید. این فرایند از طریق غیر معقول و غیر منطقی نشان دادن این افکار به مراجع شروع می شود. الیس(۲۰۰۰)، آن را(بینش شماره ۱) نام گذاری می کند و وقتی به وجود می آید که مراجع تشخیص می دهد که اختلال کنونی او علت های قبلی دارد که آن علت های قبلی، همان نگرش ها و باورهای نامعقول خودش می باشد و نه رویدادهای گذشته یا حال. دومین مرحله در این فرایند(بینش شماره۲) شامل متقاعد کردن مراجعان است. این که آن ها اختلال خود را از طریق تلقین مجدد همان افکار نامعقول به خودشان حفظ و نگهداری می کنند. در مرحله سوم(بینش شماره۳) مراجعان به سوی تصدیق کامل این مطلب هدایت می شوند که تنها راه رهایی از اختلالات این است که با نظام باورهای خود مبارزه کنند و از طریق مبارزه و چالش به یک نظام جدید و عاقلانه دست یابند(الیس، ۲۰۰۰). آخرین مرحله با گرایش های نامعقول خاصی سر و کار دارد و یک فلسفه زندگی را به مراجع پیشنهاد می کند تا از آن طریق، از به وجود آمدن افکار غیر منطقی بیشتر جلوگیری نماید. نتیجه ای را که درمانگر عقلانی- عاطفی- رفتاری مایل است که بدان دست یابد، این است که مراجع از طریق تغییر باورهای نامعقول به باورهای معقول به سوی یک زندگی عاقلانه حرکت کند، چنان چه این کار صورت گیرد، آن وقت رفتارهای مبتنی بر شکست خود، علیه خود ناپدید شده و اختلالات هیجانی کاهش می یابد(شیلینگ،۲۰۰۳، ترجمه آرین، ۱۳۸۵).
شفیع آبادی و ناصری(۱۳۸۴)، مطرح می نمایند که درمانگر برای طی فرایند درمان، مشکل مراجع را از سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری مورد بحث و بررسی قرار می دهد و به شیوه ای فعال، آموزگارمنشانه، آمرانه و مستقیم به چاره جویی مشکل می پردازد:
۲-۲-۲-۹-۱ درمان شناختی:
در بعد شناختی، درمانگر مراجع را متوجه غیرمنطقی بودنش می کند و به او نشان می دهد که چگونه و چرا به آن حالت درآمده است و نیز رابطه بین عقاید غیرمنطقی را با اختلالات عاطفی و ناراحتی های او نشان می دهد. هم چنین درمانگر به مراجع می آموزد که به اجبارها، الزام ها و وظیفه هایی که بدان معتقد است پی ببرد و بیش تر به شناسایی و پذیرش واقعیت بپردازد، تا از طریق شیوه تجربی منطقی و علمی برای حل مشکلاتش استفاده کند. درمانگر در جریان درمان برای بالا بردن سطح شناخت بیمار از جزوات، کتاب ها و فیلم ها و نوارهای کاست و ویدئویی مربوط به درمان استفاده می کند(شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۹-۲ درمان عاطفی:
در این بعد، درمانگر مراجع را تشویق می کند تا عواطف خود را به طور عینی احساس کند و دست به تغییر ارزش های اساسی خود بزند. در این جا به مراجع نشان داده می شود که عواطفش به وسیله خود او و از راه زمزمه کردن عقاید نامطلوب با خود، که مسبب اصلی ناراحتی و نگرانی او هستند به وجود آمده است. در این بعد، درمانگر از شیوه های متعددی مثل ایفای نقش(برای نشان دادن نحوه پذیرش ارزش های مختلف)، شوخی و بذله گویی ( به منظور خط بطلان کشیدن بر عقاید اضطراب آور مراجع)، پذیرش غیرمشروط(برای نشان دادن پذیرش صمیمانه مراجع توسط درمانگر) نصیحت و ترغیب(برای امتناع ورزیدن از تفکرات ابلهانه) و غیره استفاده می کند(شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۹-۳ درمان رفتاری:
درمانگر مستقیماً به اعمالی دست می زند تا مراجع رفتاری متفاوت با رفتار غیر عادی خود بروز دهد و بدین وسیله در رفتار او تغییری حاصل شود. برای رسیدن به این منظور از پاره ای روش های رفتار درمانی نظیر: تعیین تکلیف، خطرکردن، تصور کردن خویش در موقعیت های ناخوشایند و اضطراب آور، شرطی کردن فعال و کلاسیک و غیره استفاده می شود(شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).
در فرایند درمان، درمانگر نقش فعال و آموزگارمنشانه ای دارد و سعی می کند تا فلسفه جدید و نگرش علمی تازه تری را به مراجع بیاموزد. در درجه اول، پذیرش مراجع توسط درمانگر به مثابه یک انسان، مطلوب است و درمانگر به سخنان او گوش فرا می دهد. اما به ندرت با احساسات برآشفته و مضطرب مراجع همدردی و همدلی می کند و وقت زیادی را صرف گوش دادن به تفکرات و احساسات غیرمنطقی مراجع نمی کند بلکه سریعاً آن ها را تعبیر و تفسیر می کند. از سویی نسبت به بیمار مهربان است و از سویی دیگر در مقابل تفکرات نامعقول مراجع سخت ایستادگی می کند و آن ها را مورد حمله قرار می دهد و در این روش حتی از دادن شوک های کلامی خودداری نمی کند(الیس، ۲۰۰۰). هم چنین همواره درک کامل مراجع را از مطالب آموخته شده در جلسه درمان ارزیابی می کند تا معلوم شود که آیا مراجع مطالب را فهمیده است و می تواند به زبان خود مطرح کند یا نه؟. الیس در جریان درمان از تکنیک های تداعی آزاد تحلیل خواب، تعبیر و تفسیر روابط انتقالی استفاده نمی کند(شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۱۰ روش های شناختی REBT برای درمان:
رایج ترین راهبردهای مجادله ای موجود، شناختی اند. به این ترتیب که با بهره گرفتن از روش بحث و گفت و گو به مراجعان کمک کنید تا بفهمند که باورهای غیرمنطقی آن ها بر پایه ای تجربی یا منطقی استوار نبوده بلکه در واقع، فریبنده و سفسطه آمیز می باشند و از مراجعان بخواهید که اگر می توانند دلایلی را در درستی باورهای خود ذکر کنند. اگر آن ها در ارائه مدرک شکست بخورند یا شما مدارکی برخلاف دلیل آن ها بیاورید، غالباً این وضع به تصفیه باورهای غیرمنطقی شان خواهد انجامید. با وجود این، اگر مدارکی وجود داشته باشند(به گونه ای منطقی و تجربی) از یک باور حمایت کنند، باور مذکور احتمالاً باوری منطقی یا واقعی است و در نتیجه نیازی به بازسازی ندارد. مراجعان در برابر تغییر دادن افکارشان مقاومت می کنند. به هنگام مجادله از آن ها بخواهید که باورهای خودشان را اثبات کنند. آن ها را مجبور کنید به دنبال مدرکی بروند که باورهایشان را تصدیق یا انکار می کند. از آن ها بپرسید که آیا باورهایشان معنی دارد؟ آیا بر بنیانی واقعی استوارند یا بر پایه ای ساختگی؟ و آیا منطقی اند؟ به مراجعان خود کمک کنید تا ماهیت عمل گرایانه IB های خود را بررسی کنند. از آن ها بپرسید:” آیا می خواهید به هر قیمتی به باور خود پایبند باشید؟” “آیا فکر می کنید اصرار بر این طرز تفکر کمکی هم به شما می کند؟” ، این راهبرد اهمیت زیادی دارد، زیرا غالباً مراجعان از بین دو انتخاب، حتی در مورد غیرمنطقی ترین باورها، یکی را برمی گزینند. جای امیدواری است که وقتی مراجعان به دنبال چنین تلاش هایی، متوجه می شوند که یک باور دروغین است تصمیم بگیرند که برای رها کردن آن تلاش کنند. هنگام کار با افراد استفاده از شیوه REBT اصلی ترین روش آشکار کردن و به چالش طلبیدن تفکر غیرمنطقی است. در درمان زوج ها و درمان انفرادی به شیوه REBT، بحث و مجادله جایگاه ویژه ای دارد. سبک مجادله می تواند از مقتدرانه تا ترغیب کننده، فکاهی یا تملق گویانه در تغییر باشد. یک راهبرد اصلی، پرسیدن سؤالاتی بی جواب درباره باورهای غیرمنطقی مراجعان است به طوری که بیهودگی تفکرات غیر منطقی آشکار شود. هم چنین باورهای غیرمنطقی مراجعان را می توان ضمن آشنا ساختن آن ها با عواملی که باعث شکل گیری تفکرات غیرمنطقی و مخرب می شوند به بحث و مجادله گذاشت. روش های تعلیمی در قالب استفاده از سخنرانی، نوارهای شنیدنی و دیداری یا کتاب درمانی، می تواند جزء روش های شناختی بسیار سودمند محسوب شود. یکی دیگر از راه های مهمی که می توان افکار غیرمنطقی را به چالش گذاشت، پرسش در مورد اهمیت کاربردی آن ها در تحقق اهداف است. این کار بدان ها کمک می کند تا درمورد کمک های جزمی خود به تفکری دوباره بنشینند و آ ن ها را بازسازی کنند. البته لازم نیست که تمامی تفکرات غیرمنطقی موجود را مورد بحث و مجادله قرار دهید، بلکه تفکراتی که در میزان عزت نفس و تحصیل شایع تر و نقش اساسی دارند را انتخاب کنید(قربانی، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۱۰-۱ خود اظهارات مواجهه ای منطقی[۸۵]:
به دنبال الگوی ABCدر نظریه درمان عقلانی- هیجانی- رفتاری بحث و مجادله D خواهد بود. هرگاه باورهای غیرمنطقی به چالش خوانده شوند، مجادله به E یا فلسفه مؤثر جدید(که ترجیحاتی منطقی و قابل تغییر را جایگزین حکم ها و بایدهای غیرمنطقی می کند)، خواهد انجامید.E یا فلسفه مؤثر جدید می تواند توسط خود مراجعان یا خانواده آن ها حاصل شود؛ یعنی با بهره گرفتن از اظهارات مواجهه ای منطقی، به خود تلقین فکر می کنند( الیس، ۲۰۰۰، الیس و همکاران، ۱۹۹۹، ترجمه صالحی فدردی، ۱۳۸۵). پس می توان به افراد کمک کرد تا تعدادی از خود اظهارات منطقی را تهیه و برای خود تکرار کنند.
۲-۲-۲-۱۰-۲ روش های معنایی[۸۶]:
REBT سعی می کند تا به افراد کمک کند تا گفتار خود را دقیق تر کنند، تعمیم های افراطی را به حداقل رسانند و از غیرمنطقی ساختن خود اجتناب نمایند(الیس،۲۰۰۰). بنابراین، هنگامی که اعضای خانواده به گونه ای مبهم و اختلال زا صحبت می کنند، اغلب می توانید به گونه زیر گفتار آن هارا تصحیح کنید:
اگر آن ها می گویند که ” زندگی باید همیشه وفق مراد باشد” به آن ها کمک کنید تا به جای جمله قبلی بگویند” بسیار ترجیح می دهیم در زندگی سازگاری داشته باشیم”(الیس و همکاران، ۱۹۹۹، ترجمه صالحی فدردی، ۱۳۸۵).
۲-۲-۳ عزت نفس
از جمله مفهوم هایی که در چند دهه ی اخیر مورد توجه بسیاری از روان شناسان و پژوهشگران قرار گرفته، عزت نفس می باشد. بیش تر صاحب نظران، برخورداری از عزت نفس را به عنوان عامل مرکزی و اساسی در سازگاری عاطفی و اجتماعی افراد می دانند. عزت نفس بالا می تواند تا حدودی برخی از مسأله ها و مشکلات دوران کودکی را جبران نماید. در واقع فردی که احساس خوبی در مورد خودش دارد بهتر می تواند با مشکلات کنار بیاید(بشارت زاده، ۱۳۹۰).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
منظور از اصطلاح عزت نفس عمدتا ارزشیابی ذهنی است، مبنی بر این که شخص با ارزش است یا برعکس شخصی است بد، ناشایست یا بی ارزش، بنابراین عزت نفس قسمت ارزشیابانه خودپنداره است.به نظر کوپر اسمیت[۸۷](۱۹۶۷)، عزت نفس، نوعی ارزشیابی است که فرد در خصوص خود انجام می دهد و معمولاً آن را حفظ می کند که این امر بیانگر نوعی نگرش تأیید یا عدم تأیید است. پس عزت نفس قضاوت شخصی از ارزشمندی خود است(بیابانگرد،۱۳۸۶).
از نظر پوپ و همکاران (۱۹۸۹)، وجود شکاف و فاصله بین خود واقعی(خود ادراک شده) و خود ایده آل، عاملی است که مشکلات مربوط به عزت نفس را به وجود می آورد. خود واقعی یک دیدگاه عینی است درباره ی مهارت ها، صفات و ویژگی هایی که در یک فرد وجود دارد یا فرد فاقد آن ها است. خود ایده آل عبارت است از تصوری که هر فرد دوست دارد از خود داشته باشد. بنابراین، عزت نفس از تفاوت بین خود ادراک شده و خود ایده آل ناشی می شود.تفاوت زیاد بین خود ادراک شده و خود ایده آل منجر به عزت نفس پایین می شود و تفاوت اندک میان این دو معمولاً عزت نفس بالا را در پی دارد(پوپ، الیس، مک هال، سوزان، کری هد و ادوارد[۸۸]،۱۳۸۴).
عزت نفس از نظر بهداشت روانی و تعادل شخصیت دارای اهمیت فراوان است. آبراهام مزلو، عزت نفس را یکی از نیازهای اساسی انسان به شمار می آورد و در هرم نیازهای انسان، بعد از نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به ایمنی و نیاز به عشق و تعلق، نیاز به عزت نفس را عنوان می کند(پروین، ۱۳۸۶).عزت نفس پایین، تعادل و پویایی انسان را بهم می زند، بازدهی، کارآمدی، یادگیری و خلاقیت انسان را به طریقی منفی تحت تأثیر قرار می دهد.احساس عزت نفس مثبت، همراه با احساس گرمی و امنیت و در مقابل، عزت نفس منفی، همراه با بیم و وحشت است. فرنچ(۱۹۶۸)، و ارگو[۸۹] (۱۹۷۲)، از عزت نفس به عنوان یک سپر فرهنگی در مقابل اضطراب نام برده اند(پروین، ۱۳۸۶).
به نظر کوپر اسمیت کودکان برخوردار از عزت نفس بالا افرادی هستند که با احساس اعتماد به نفس و بهره گیری از استعداد و خلاقیت خود، به ابراز وجود می پردازند و به راحتی تحت تأثیر عوامل محیطی قرار نمی گیرند(بیابانگرد،۱۳۸۶).
۲-۲-۳-۱ ابعاد عزت نفس از نظر پوپ:
۲-۲-۳-۱-۱ عزت نفس اجتماعی: احساسی که شخص در مورد خودش به عنوان یک دوست برای دیگران دارد و این که دیگران او را چگونه دوست دارند.
۲-۲-۳-۱-۲ عزت نفس تحصیلی: زمینه ی تحصیلی عزت نفس، با ارزشیابی فرد از خود به عنوان یک دانش آموز سر و کار دارد.
۲-۲-۳-۱-۳ عزت نفس خانوادگی: از جنبه ی خانوادگی کودک و نوجوان خود را به عنوان عضوی از خانواده می داند. فردی که احساس می کند عضو ارزشمندی از خانواده است و به احترامی که از اعضای خانواده کسب می کند مطمئن است، عزت نفس بالایی خواهد داشت.
۲-۲-۳-۱-۴ عزت نفس جسمانی(بدنی): عزت نفس جسمانی بر رضایت فرد از وضعیت فیزیکی و قابلیت های جسمانی خود، آن گونه که به نظر می رسد، مبتنی است. معمولاً در دختران، رضایت بیشتر مربوط به وضعیت ظاهری است و در پسران به وضعیت عضلانی و توانایی بدنی.
۲-۲-۳-۱-۵ عزت نفس کلی: عزت نفس کلی، ارزیابی عمومی تری از خود است که بر ارزشیابی فرد از خودش در تمام زمینه ها مبتنی است و در احساساتی هم چون ” من یک فرد خوب هستم” یا “من بیش تر چیزها را در مورد خودم دوست دارم” متجلی می شود(پوپ و همکاران،۱۹۸۹).
۲-۲-۳-۲ عوامل موثر بر عزت نفس
عوامل متعددی در رشد عزت نفس نقش دارند که در ذیل به برخی از آن ها اشاره می‌شود:
۲-۲-۳-۲-۱ احساس امنیت:
افرادی که از سوی خانواده یا دوستان پذیرفته می شوند،روابط صمیمانه تری با دیگران دارند و در شرایط و موقعیت های مختلف اجتماعی به عنوان افرادی خون گرم و اجتماعی نگریسته می شوند، همواره احساس ایمنی و رضایت می کنند. چنین احساساتی نیز موجب شکل گیری نگرش مثبت در آنان نسبت به خویشتن می‌شود و در نتیجه، عزت نفس آن ها افزایش می یابد. اما، در افراد مطرود و منزوی از نظر اجتماعی اغلب نوعی احساس ضعف شکل می‌گیرد. چنین احساسی موجب شکل گیری نگرش منفی نسبت به خویشتن و در نتیجه کاهش عزت نفس می شود(کاکاوند،۱۳۸۱).
۲-۲-۳-۲-۲ بازخورد[۹۰] دیگران:
افرادی که در بیشتر اوقات با واکنش مثبت دیگران (اعم از والدین)، دوستان و مربیان رو به رو می شوند، برداشت و باوری مثبت نسبت به خویشتن پیدا می‌کنند. چنین باور و برداشتی نیز آنان را برای فعالیت بیشتر واصلاح الگوهای رفتاری بر می‌انگیزد و به همین سبب, آنان درگیر فرایندی می‌گردند که پیامد بلاواسطه آن تعالی عزت نفس است. افرادی که علاقمند افزایش و تقویت عزت نفس خویش‌اند, اغلب با کسانی رابطه دوستی منعقد می سازند که به جای توبیخ, تحقیر و سرزنش, آنان را تحسین, تکریم و تشویق می کنند(فرهادی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۳-۲-۳ مشاهده عملکرد خود:
کسانی که در ترازو و عملکرد گذشته آنان کفه موفقیت، سنگین تر از کفه شکست است، نظر و نگرش مساعدی نسبت به خویش پیدا می کنند و خودکارآمد، موفق و توانا ارزیابی می شوند. به همین سبب عزت نفس آنان فزونی می یابد(علیزاده، ۱۳۸۲).
۲-۲-۳-۲-۴ مهارت های اجتماعی:
افرادی که دارای مهارت‌های اجتماعی از قبیل مهارت‌های برقراری ارتباط موثر با دیگران و مهارت حل مسایل اجتماعی هستند به راحتی قادر به برقراری ارتباط بین فردی مطلوب با دیگران بوده و در نتیجه راحت تر از سوی دیگران پذیرفته می‌شوند، چنین پذیرشی نیز در نگاه آنان به خویشتن تاثیر مطلوبی دارد(صبحی قراملکی، ۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۳ روش های مختلف درباره چگونگی افزایش عزت نفس:
در مورد چگونگی افزایش عزت نفس، نظریه پردازان مختلف، روش های متفاوتی را پیشنهاد کرده اند. به اعتقاد پوپ در سال ۱۹۸۸ افزایش عزت نفس با بهبود یک یا چند بعد در درون فرد همراه است. ما نمی توانیم مستقیماً عزت نفس را افزایش دهیم، اما می توانیم به طور غیرمستقیم با تغییر یک یا چند متغیر شخصی(رفتار، شناخت، هیجان یا فیزیولوژی) بر ان تأثیر بگذاریم(امامی؛ فتحی زاده و عابدی،۱۳۸۵).
الگوی پوپ در افزایش عزت نفس از الگوی یادگیری اجتماعی گرفته شده است. هوک و پاول در سال ۱۹۹۷ سه تکنیک درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری را برای درمان عزت نفس پایین ارائه کرده اند که شامل توسعه عملکرد، برانگیختن اطمینان دیگران برای احترام گذاشتن به فرد و پرهیز از هر گونه ارزش گذاری خود است(آتش پور، ۱۳۸۳).
از سوی دیگر، برخی از پژوهشگران به نقش خانواده در افزایش عزت نفس پرداخته اند؛ آن ها معتقدند از جمله رفتارهای والدین که به طور مستقیم با عزت نفس بالا و منبع کنترل درونی کودک مرتبطند عبارتند از:۱) محبت، ۲) تقویت مشروط،۳) بیان انتظارات به شکل غیر مستقیم،۴) رفتارها و اظهارنظرهای انعطاف پذیر، ۵) تشویق رفتار مستقل کودک،۶) شرکت دادن کودک در تصمیم گیری ها۷) تربیت انعطاف پذیر، ۸) اجتناب از شدت عمل. پژوهشگران در این زمینه هم عقیده اند که برای پرورش عزت نفس در کودکان، ابعاد محبت و کنترل باید در رفتار والدین وجود داشته باشد(پوپ و همکاران،۱۳۸۴).
۲-۲-۳-۴ راه های افزایش عزت نفس دانش آموزان:
اصولاً معلمان می دانند که هرگاه کودکان و نوجوانان نسبت به خود احساس بهتری داشته باشند، در مدرسه نیز موفق تر خواهند بود. لیکن حقیقت این است که امروزه کودکان و نوجوانان در خانه یا مدرسه مورد توجه تربیتی لازم و مثبت بزرگترها قرار نمی گیرند. دلایل این امر، بیشمار و پیچیده می باشد، اما پیامد آن این است که بسیاری از دانش آموزان عزت نفش پایینی دارند. برای افزایش عزت نفس دانش آموزان، باید از مسؤولان مدرسه شروع کرد، چرا که دانش آموزان عمدتاً از طریق سرمش گیری و تقلید از دیگران یاد می گیرند. اگر عزت نفس معلمان کم باشد، امکان دارد آن را به دانش آموزان خود منتقل کنند. از این رو لازم است از طریق آموزش پیش از خدمت و ضمن خدمت مطمئن شویم که روابط متقابل معلم و دانش آموز؛ مثبت، سالم، صریح، قطعی و دلگرم کننده خواهد بود(کانفیلد[۹۱]،۱۹۹۰).

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:25:00 ق.ظ ]