﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[۳۸۶]
بندگان شیطان، همانند پرستش کنندگان طاغوت، پیروان هوى هستند و در پرستندگان طاغوت، وحدت نیست و به همین دلیل آن­ها داراى طایفه ها و انواع فراوان هستند. منشأ طاغوت، نشأه طبیعت است و نشأه­ی طبیعت، روى به زوال دارد و در نتیجه، طاغوت و ولایت او نیز زائل شدنى است. با زوال دنیا و ظهور قیامت کبرى، روزگار ولایت طاغوت سپرى مى‌شود و آن روز حقیقت آشکار مى‌گردد که شیاطین، مالک هیچ کارى نیستند و خداوند سبحان، مالک همه امور است.[۳۸۷] رحمت رحیمیه، آن است که در نهایت امر، انسان را به سعادت نزدیک می کند.[۳۸۸] خداوند متعال می فرماید: ما هرگز انواع و اقسام نعمت هاى خود را بر بندگان حرام ننمودیم، ارزاق صورى و غذاهاى لذیذ و آن چه از مأکولات که براى آن ها گوارا است و نعم غیر مأکولات؛ مانند زینت ها و آن چه ظاهر آن ها را مى‌آراید و آن چه که به باطن اختصاص دارد؛ مانند ارزاق معنوى و طیبات روحانى و زینت هاى باطنى، بر آن­ها حلال و گوارا باد و ما به مقتضاى رحمت رحمانیه ی خود، همه را مشمول انعام خود قرار دادیم، ولى نعم دنیوى همیشه با آلام و کدورات و کراهت، آمیخته است و لازم دنیا است که نعمت‌هاى آن با آلام، مشوب است، ولى در آخرت به مناسبت حکم اسم «الرحیم»، نعمت‌هاى ما مشوب و ممزوج نیست و رحمت عامه ی کلى حق در آخرت، مانند دنیا از احکام موطن و مرتبه مبرّا است، و مرتبه و موطن دنیا داراى احکام خاص است که از جمله، رحمت را با نقمت ممزوج نماید و نیز در آخرت نسبت به کفّار، لذات از آلام تخلیص گردد، همان طورى نصیب مؤمن و موحّد حقیقى، رحمت خالص است.[۳۸۹]

۴-۵-۳. تقدّم رحمت بر غضب

مشیت الهى، همه ی اشیاء را فرا گرفته و رحمت‏ او نیز همه اشیاء را فرا گرفته است؛ پس رحمت‏ او مشیت ذاتیه عام او است که سابق بر هر چیز است و رحمت‏ هم، سابق بر هر چیز است و از سوی دیگر رحمت‏، ذاتى است و عین ذات است و غضب، عارضى است، رحمت‏ سابق بر غضب است.[۳۹۰] بنابراین رحمت‏، حاکم و دایم است و آخرین شفیع، ارحم الراحمین است که بر غضب، غلبه مى‏کند.[۳۹۱]
دانلود پروژه
صدرالمتألهین در مورد آخرین شفیع می گوید:
النبیّ الخاتم- صلوات اللّه و سلامه علیه و آله- لکونه رحمه للعالمین هو المظهر الجامع لشؤون الرحمه الإلهیه، کما إن فی مقابله إبلیس هو الجامع لجمیع الشرور، الحاوی هو و أولاده و جنود إبلیس أجمعین لمظاهر الغضب و شئونه إلى یوم الدین.[۳۹۲]
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)به این دلیل ، رحمتی برای تمام جهانیان است که او مظهر تمام شئون رحمت حق است؛ چنان که در مقابل او، ابلیس و تمام اولاد و سپاهیانش که جامع شر و بدی هستند؛ به عنوان مظاهری از خشم و شئون آن، تا روز قیامت قرار می گیرند.
شهید مطهری بر این عقیده است که براى نیل به سعادت، علاوه بر جریان اعمال و گام‌هایى که انسان برمى‏دارد، یک جریان دیگرى نیز همیشه در جهان است و آن جریان، رحمت سابقه پروردگار است. هم چنین در متون دینى آمده است: «یا من سبقت رحمته غضبه» یعنی«اى کسى که رحمت او بر غضبش تقدّم دارد».
حافظ در غزل معروف خود مى‏گوید:

 

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم اى بخت بخسبیدى و خورشید دمید گفت با این همه از «سابقه» نومیدمشو

مقصود حافظ از سابقه، سبقت رحمت پروردگار است.
شهید مطهری در باره «تقدم رحمت بر غضب» می نویسد:
به هر حال، این واقعیتى است که در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و کفرها و فسق ها و شرور، عارضى و غیر اصیل هستند و همواره آن چه عارضى است به سبب جاذبه رحمت تا حدى که ممکن است برطرف مى‏گردد. وجود امدادهاى غیبى و تأییدات رحمانى، یکى از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زایل ساختن عوارض گناه، یکى دیگر از شواهد تسلّط رأفت و مهربانى او بر غضب و قهر است.[۳۹۳]
از دیگر شواهد غلبه رحمت بر غضب در نظام هستى آن است که همواره در جهان، اصالت از آن سلامت و صحّت است و مرض‌ها و بیماری‌ها استثنائى و اتفّاقی هستند. در ساختمان هر موجود زنده، قدرتى نهفته است که به نفع سلامت و تندرستى او فعّالیّت مى‏کند و از هستى او حمایت مى‏نماید. وجود گلبول‌هاى سفید در خون با قدرت دفاعى عجیبى که دارند، شاهد این مدّعا است. خاصیت جبران کنندگى و ترمیم کنندگى در بدن موجودات زنده، شاهدى دیگر است. شکستگى استخوان، پارگى زخم، کمبود مواد غذائى، به وسیله فعّالیّت درونى موجود زنده، جبران مى‏گردد.[۳۹۴] .کمالات و خیراتى که به انسان صالح مى‌رسد، حاصل رحمت و مغفرت خداوند است.[۳۹۵]
صدرالمتألهین هم چنین معتقد است:
الظاهر فی تلک الصور فما یعبدون إلا الله فرضی الله منهم من هذا الوجه فینقلب عذابهم عذبا فی حقهم و بالنسبه إلى الکافرین أیضا و إن کان العذاب عظیما لکنهم لم یتعذبوا به لرضاهم بما هم فیه فإن استعدادهم یطلب ذلک کالأتونی یفتخر بما هو فیه و عظم عذابه بالنسبه إلى من یعرف أن وراء مرتبتهم مرتبه و أنواع العذاب غیر مخلد على أهله من حیث إنه عذاب لانقطاعه بشفاعه الشافعین و آخر من یشفع هو أرحم الراحمین کما جاء فی الحدیث- لذلک ینبت الجرجیر فی قعر جهنم و بمقتضى سبقت رحمتی‏ غضبی‏.[۳۹۶]
ظاهر در آن صور، این است که بندگان مخلص، غیر خداوند را عبادت نمی کنند، بنابراین خداوند از ایشان راضی است؛ از این رو عذاب ایشان هم برایشان گوارا خواهد بود. اما خداوند، نسبت به کافران نیز این گونه است؛ حتی بزرگ ترین عذاب هم اگر حق کافران باشد، خداوند ایشان را با رضایت خویش، غذاب نمی کند و استعداد و ظرفیتشان، چنین اقتضائی را دارد. بزرگ ترین عذاب خداوند، رحمت است؛ نسبت به کسی که می داند پشت آن عذاب، یک مرتبه و درجه ای برایش نهفته است و نیز می داند که عذاب خداوند، جاودانه نیست؛ زیرا این عذاب با شفاعت شافعین، بر داشته خواهد شد. حتی خداوند نیز که ارحم الراحمین است ، شفاعت گناه کاران را خواهد کرد، آن چنان که در حدیث آمده است- به این منظور گیاه جر جیر را در قعر جهنم می رویاند- و آن، به مقتضای این است که خداوند فرمود: رحمت من بر غضبم، پیشی دارد.
به طور خلاصه می توان بیان کرد که مؤمن، بر این باور است که هر کجا برود سر و کارش با خداوند است، از این رو از عذاب و قهر الهی به رحمت الهی، پناه می برد. نظیر بچّه ایی که در خانه شیطنت کرده است وقتی مادر می خواهد او را تنبیه کند، فرار می کند و خود را پنهان می سازد، امّا پس از مدتی گرسنه و تشنه می شود و به ناچار نزد مادر برمی گردد، او غیر از مادر کسی را ندارد که نوازشش کند و به او رسیدگی کند و ناچار است تحت هر شرایطی به او پناه آورد. از این رو بنده ی گناه کار که احساس پشیمانی و گناه او را می آزارد، به دامن مهر و رحمت الهی پناه می آورد و به بخشش بی کران الهی، چشم می دوزد و امیدوار است که از بهترین نعمت های الهی بهره مند گردد و از رسیدگی و دستگیری خالق مهربان، برخوردار گردد.[۳۹۷]
بنابراین گفته شده است: «من رحمه بدا و الى رحمه یؤول‏.»[۳۹۸]

 

  این عبارت بیان کننده ی این معنا است که:قسیم هستى از نظر رحمت، آن است که جهان «آمدن» دارد و «بازگشتن»، جهان «از اویى» دارد و «به سوى اویى». خداوند «رحمن» است؛ یعنى آمدن و «از اویى» و جهان، مظهر رحمت او است و خداوند «رحیم» است؛ یعنى بازگشتن و «به سوى اویى» و جهان آخرت نیز مظهر رحمت او است،حتى جهنم و عذاب الهى که مظهر جباریت و انتقام الهى است، نیز مولود رحیمیت او است.[۳۹۹]

فصل پنجم
چگونگی تأثیر شناخت صفت خالقیّت، فیّاضیّت و
رحمت الهی بر تکامل انسان از نظر
صدرالمتألّهین

فصل پنجم: چگونگی تأثیر شناخت صفت خالقیّت، فیّاضیّت و

 

رحمت الهی بر تکامل انسان از نظرصدرالمتألّهین

صدرالمتألهین به تبیین مسأله ی اسماء وصفات الهی با تمام ابعاد آن و نیز به موضوع تکامل انسان پرداخته است، امّا ایشان به طور مستقیم، در مورد چگونگی تأثیر شناخت صفات خالقیت، فیاضیت و رحمت الهی بر تکامل انسان که این رساله در صدد تبیین آن است، نپرداخته است. بنابراین از برخی مسائل فصل پیش، جهت تدوین این فصل، استفاده شده است.

۵-۱. تبیین و بررسی صفت خالقیت و رابطه آن با تکامل انسان

در فصل قبل، اثبات گردید خداوند، دارای صفت خالقیت است و خالق این جهان است و خلقت این جهان برای تحقق اهدافی بوده است؛ بنابراین جهان، عبث آفریده نشده است. در نظر شهید مطهری، معنای هدف مندی خلقت این گونه بیان شده است:
خلقت، هدف فعل است نه هدف فاعل. هدف فعل، آن است که هر کاری به سوی هدفی رهسپار است و برای رسیدن به کمالی، آفریده شده است و این فعل، باید به آن برسد نه این که فاعل، این کار را کرده که خود به کمال برسد، به این معنا اگر ما ذات خلقت را این گونه در نظر بگیریم که هر فعلی از آغاز، وجودش به سوی کمالی در حرکت است؛ در این صورت، خلقت غایت دارد.[۴۰۰]
بنابراین، صفات کمالیه خداوند اقتضا دارد، جهان به گونه‌ای آفریده شود که در مجموع بیش ترین کمال و خیر ممکن را داشته باشد، یعنی از برکت نظام احسن که بر جهان آفرینش، حاکم است‌، انسانی که از ماده­ زمینی خلق شده‌، بتواند با پیمودن راه تکامل به گوهری آسمانی و شریف تبدیل گردد و از نظر مراتب کمال از هر موجود دیگر برتری یابد و به خدا تقرب جوید. خلق جمادات و نباتات و حیوانات و… در راستای پیدایش نظام احسنی است که در مجموع، زمینه­ رشد انسان را فراهم می‌آورد. پس از ایجاد چنین نظامی که در نهایت اتقان و کمال است، می توان با شناخت و معرفت نسبت به تمام ابعاد آن، به شناخت خداوند و از طریق آن، به تکامل رسید.

۵-۱-۱ . از چه راه هایی می توان از طریق صفت خالقیت به تکامل رسید؟

برای روشن شدن چگونگی رابطه­ صفت خالقیت و تأثیر شناخت آن بر تکامل انسان، به جایگاه او در نظام هستی اشاره می شود. صدرالمتألهین بر آن است که غایت نهایی از ایجاد عالم جسمانی و تمام کائنات آن، فقط خلقت انسان بوده و مقصود از خلقت انسان، رسیدن به مرتبه ی عقل مستفاد، یعنی مشاهده ی معقولات و اتصال به مبدأ اعلی بوده است و خلقت سایر موجودات از نباتات و حیوانات برای دو امر بوده است؛ یکی برای ضروریات حیات انسان بوده است تا که آن ها را به خدمت خویش درآورد و از آن ها بهره بگیرد و دیگر، تفاله موادی که انسان از جوهر و عصاره ی تصفیه شده ی آن ها آفریده شده است به بوته ی اهمال گذاشته نشده باشد؛ بلکه نباتات و حیوانات از آن ها آفریده شده اند و این عنایت الهی است که هر مخلوقی از مخلوقات عالم به سهمی از سعادت که شایسته ی او است، نایل گردد. بر اساس این، چنین انسانی به مقام عبودیّت ذاتی، یعنی فنای در حق تبارک و تعالی می رسد.[۴۰۱]
بنابراین به خوبی روشن گردید، در میان همه موجوداتی که خدا آفریده است، انسان جایگاهی بالاتر و متفاوت‌تر از دیگر موجودات دارد. البته باید به این نکته توجّه داشت که خدا، هیچ موجودی را ناقص نیافریده است؛ به این معنا که هر موجودی به‌ اندازه ظرفیتی که داشته از استعدادهای خاص خود بهره‌مند شده است، اما انسان بالاترین و بهترین و بیش ترین استعدادها را دارد. بنابراین برای تحقق کمالات انسانی­اش از طرف خداوند، صاحب مقاماتی می گردد. در­ واقع، استعداد الهی شدن، استعداد جانشین خدا شدن، استعداد از فرشته بالاتر شدن و مسجود آن ها قرار گرفتن و پذیرش امانت الهی و مقامات دیگر، در انسان به ودیعه گذاشته‌ شده است که انسان از طریق این الطاف الهی، پی به معرفت و شناخت خداوند می برد و تا آن جا که انتهای کمال اش است پیش می رود.
در این جا به آن مقاماتی اشاره می گردد که در پرتوی ایمان وعمل صالح به سوی آن ها هدایت می گردد و این مقامات، نشان دهنده ی جایگاه او در نظام هستی است.

۵-۱-۱-۱. مقام خلیفه الهی

خلافت در لغت به معنای پشت سر آمدن و جانشین شدن و از پی چیزی در آمدن است. هر نسل جدیدی جانشین و خلیفه نسل قبلی است، شب و روز خلیفه یک دیگر هستند که یکی از پی دیگری می آید.[۴۰۲]
سلطنت ذات ازلی و صفات والای واجب، اقتضا می کرد، با ظاهر کردن مخلوقات و محقق ساختن حقایق و مسخّر کردن اشیاء، پرچم ربوبیّت را بر افرازد. این امر، بدون واسطه محال بود، چون ذات حق قدیم است و مناسبتی بعید بین عزّت قدیم و ذلّت حدوث است، بنابراین خداوند، جانشینی برای خویش در تصرف و ولایت قرار داد. این جانشین رویی به قدم دارد و از حق استمداد می گیرد و رویی به حدوث دارد و به خلق، مدد می رساند. خداوند او را خلیفه ی خویش در تصرف ساخت.[۴۰۳]
از سوی دیگر، خداوند او را بر صورت اسماء و صفات الهی خود خلق نمود تا قائم مقام او در تصرف امور باشد؛ پس لباس تمام اسماء و صفاتش را بر او پوشانید و با دادن کارها به دست او در مقام خلافت، جای گزینش کرد و مقدورات امور موجودات را به او حواله و حکم تصرفات او را در تمام خزاین عالم ملکوت امضاء و تسخیر موجودات را به سبب حکم و قضای جبروتش تصویب نمود و برای آن خلیفه به جهت مظهریت دو اسم «الظاهر» و «الباطل» حقیقتی باطنی و صورتی ظاهری قرار داد، تا به وسیله این دو اسم، قدرت تصرف در ملک و ملکوت را داشته باشد. پس مقصود از وجود عالم و ایجاد پی در پی اشیاء در آن، این است که انسان، یعنی خلیفه­ی الهی در جهان به وجود بیاید و هدف از ارکان و عناصر، آن است که نباتات، هدف از نباتات، آن است که حیوانات، هدف از حیوانات، آن است که اجساد بشری، هدف از اجساد بشری آن که ارواح انسانی و هدف از ارواح انسانی، آن است که خلیفه الهی در زمین به وجود بیاید.[۴۰۴] چنان که فرموده حق به آن دلالت دارد:
﴿وَإِذْقالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنّ ِیجاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ﴾[۴۰۵]
خلیفه بودن امری تکوینی برای انسان است و روح الهی با تمام اسماء و صفات خود در او تجلّی می کند و در نظام هستی و در میان تمام موجودات، حتّی ملائکه که مقربان درگاه الهی اند، از این امتیاز برخوردار نیستند.[۴۰۶] براساس این، انسان خلیفه الهی و جامع تمام اسماءِ و صفات حق است، هم صفات تنزیهی مانند سبوح، قدوس و هم صفات تشبیهی مانند خالق و رازق را دارا است. امّا فرشتگان مظهر بعضی از صفات حق هستند. آن ها خدا را تنزیه و تقدیس می کنند؛ ولی فاقد صفاتی مانند خالق و رازق هستند و از آن جا که خداوند آدم را از اجزاءِ مختلف و قوای متباین آفرید، به او استعداد ادراک تمام مدارکات معقول، محسوس و متخیل را اعطا کرد. با وجود این، می تواند تمام حقایق کلّی و جزئی و خواص اسماءِ آن­ها را بشناسد و بر­اساس این اتّحاد عالم و معلوم، جهان عقلانی، شبیه جهان خارجی می گردد و این معنای جامعیّت انسان و خلافت الهی است.[۴۰۷]
پس فعلیت قوای فطری انسان در راستای خداگونه شدن او در زمین، می تواند او را به این مقام برساند؛ یعنی آدمی در صورت کمال انسانی و صیرورت و تحوّل الهی می تواند آیینه­ی تمام نمای خداوند باشد و در امر خدا­­ نمایی از سوی خداوند خلافت و نیابت دارد و انسان هایی که از ادراک و شهود بی واسطه­ حق عاجز هستند، به واسطه­ او به شهود حق نائل آیند.[۴۰۸]
این خلافت ویژه­ی نوع بشر است و نه حضرت آدم(علیه السّلام) و هیچ دلالتی بر انحصار این مقام برای حضرت آدم(علیه السّلام) در آیات و وایات وجود ندارد. پس هر انسانی که علم به اسمای الهی پیدا کند می تواند در جایگاه خلیفه ی خداوند قرار گیرد؛ بنابراین در اصل، هیچ انسانی، بالفعل خلیفه­ی خداوند نیست.
امّا نوع بشر، بالقوه خلیفه­ی خداوند است؛ زیرا خداوند، اسماء را به حضرت آدم(علیه السلام) آموخت و این مقام برای او و افرادی از نسل او در هر دوره ایی که توانسته اند در مسیر تحوّل خود به این مقام برسند، تعلّق می گیرد؛[۴۰۹]زیرا غرض اصلی آفرینش انسان، تحقق خلافت الهی در زمین است. تولید نسل در بشر برای تحقق همین هدف است و اگر فقط حضرت آدم(علیه السّلام) خلیفه­ی خدا باشد، پس کثرت نسل انسان، بیهوده و عبث است و نقص غرض خواهد شد.[۴۱۰]

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 01:30:00 ق.ظ ]