این سه عامل، هر سه از خصوصیات و ویژگیهای ماده و جسم است و اعتقاد به هر کدام از آنها مساوی با اعتقاد به جسمیت خداوند متعال است و از آن جا که جسمیت نیز از صفات مخلوقات است، بنابراین، اثبات این صفات برای خداوند متعال مساوی با توصیف او به صفات مخلوقات است و کفر به خداوند به حساب میآید.[۱۳۰]
روایت چهارم
«عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ (علیهالسلام) فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی دَخَلْتُ عَلَى مَالِک وَ أَصْحَابِهِ فَسَمِعْتُ بَعْضُهُمْ یَقُولُ إِنَّ الله له [لِلَّهِ] وَجْهاً کالْوُجُوهِ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُ لَهُ یَدَانِ وَ احْتَجُّوا بِذَلِک قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى بِیَدَیَّ أَسْتَکبَرْتَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُ هُوَ کالشَّابِّ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِینَ سَنَهً فَمَا عِنْدَک فِی هَذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَکانَ مُتَّکئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ اللَّهُمَّ عَفْوَک عَفْوَک ثُمَّ قَالَ یَا یُونُسُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً کالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَک وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ کجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِینَ فَهُوَ کافِرٌ بِاللَّهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْکلُوا ذَبِیحَتَهُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَهِ الْمَخْلُوقِینَ فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِیَاؤُهُ وَ قَوْلُهُ خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکبَرْتَ فَالْیَدُ الْقُدْرَه کقَوْلِهِ وَ أَیَّدَکمْ بِنَصْرِهِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فِی شَیْءٍ أَوْ عَلَى شَیْءٍ أَوْ یَحُولُ مِنْ شَیْءٍ إِلَى شَیْءٍ أَوْ یَخْلُو مِنْهُ شَیْءٌ أَوْ یَشْتَغِلُ بِهِ شَیْءٌ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَهِ الْمَخْلُوقِینَ وَ اللَّهُ خَالِقُ کلِّ شَیْءٍ لَا یُقَاسُ بِالْقِیَاسِ وَ لَا یُشَبَّهُ بِالنَّاسِ لَا یَخْلُو مِنْهُ مَکانٌ وَ لَا یَشْتَغِلُ بِهِ مَکانٌ قَرِیبٌ فِی بُعْدِهِ بَعِیدٌ فِی قُرْبِهِ ذَلِک اللَّهُ رَبُّنَا لَا إِلَهَ غَیْرُهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَهِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِینَ وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَیْرِ هَذِهِ الصِّفَهِ فَاللَّهُ مِنْهُ بَرِیءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَءَاءُ…؛ یونس بن ظبیان میگوید: بر امام صادق (علیهالسلام) وارد شدم و گفتم: یا بن رسول الله! من پیش مالک و اصحابش رفتم و شنیدم که برخی از آنها میگفتند خدا صورتی دارد مانند سایر صورتها و برخی میگفتند خدا دو دست دارد و برای این ادعا به این قول خداوند تعالی استناد میکردند که فرموده (بِیَدَیَّ أستَکبَرتَ) و بعضی میگفتند او مانند جوانی سی ساله است. پرسیدم در این باره چه میگویید، یا بن رسول الله؟ حضرت که تکیه داده بودند، صاف نشستند و فرمودند: خداوندا ببخش، ببخش! سپس فرمودند: ای یونس! هر کس گمان کند که خداوند صورتی مانند سایر صورتها دارد مشرک است و هر کس گمان کند که خداوند اعضاء و جوارحی مانند جوارح مخلوقات دارد به خداوند کفر ورزیده است، شهادتش را نپذیرید و ذبیحه اش را نخورید. خداوند منزه است از اوصافی که تشبیه کنندگان به مخلوقین او را به آن تشبیه میکنند. صورت خدا، انبیای اویند و در (خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکبَرْتَ) مراد از ید، دست قدرت است، همانگونه که فرموده (أَیَّدَکمْ بِنَصْرِهِ؛ شما را با نصرتش یاری نمود). پس هر کس گمان کند خداوند داخل در چیزی است یا بر روی چیزی است یا از حالتی به حالت دیگر متحول میشود یا مکانی از او خالی میشود یا مکانی را پر میکند، قطعاً او را به صفات مخلوقات متصف نموده، در حالی که خداوند خالق مخلوقات است و با چیزی قیاس نمیشود و به مردم تشبیه نمیشود، هیچ مکانی از او خالی نیست و هیچ مکانی را نیز پر نمیکند؛ در عین دوری نزدیک و در عین نزدیکی دور است؛ این است پروردگار ما که معبودی جز او نیست. پس هر کس خدا را به این صفت اراده کند و دوست بدارد، از اهل توحید است و هر کس او را به غیر این صفت دوست بدارد، خداوند از او بیزار است وما نیز از او بیزاریم.»[۱۳۱]
در میان روات این حدیث، یونس بن ظبیان که آخرین راوی و متصل به امام است، در کتب رجال متصف به ضعف، کذب، غلو و فساد مذهب شده است[۱۳۲] و عمر بن علی عبدی نیز مجهول است و توصیفی نسبت به او در کتب رجال ذکر نشده است. سایر افراد در سند حدیث همه ثقهاند. بنابراین، حدیث فوق از لحاظ سندی ضعیف شمرده میشود و قابل پذیرش نیست؛ اما با این همه، نمیتوان به مجرد ضعف سند، حکم به عدم صدور روایت نمود. در این زمینه روایات مشابه فراوانی نقل شده است که این خود میتواند شاهدی بر صدور این روایت باشد. همچنین حکم عقل و نیز حکم علما و متکلمین شیعه در این زمینه محتوای این روایت را تأیید میکند.
جملات ابتدایی این روایت بهگونهای بیان شده که گویا موافق نظر برخی از اهل تجسیم است. برخی از مجسِّمه، اعضاء و جوارح جسمانی را برای خداوند ثابت میدانند، اما آنها را مانند اعضای مخلوقات نمیدانند؛ بلکه شکل دیگری برای آنها قائلند. امام (علیهالسلام) نیز در ابتدا میفرماید کسی که گمان کند خداوند صورتی مانند سایر صورتها دارد مشرک است و کسی که گمان کند خداوند اعضا و جوارحی مانند جوارح مخلوقات دارد، کافر است. بنابراین ممکن است کسی از این فقره از کلام امام (علیهالسلام) برداشت کند که اصل وجود صورت و اعضا و جوارح بر طبق این حدیث برای خداوند ثابت است.
در جواب باید بگوییم امام (علیهالسلام) با جمله اخیر، مقصود خود از این اعضا و جوارح را به روشنی بیان نموده است. امام (علیهالسلام) میفرماید وجه خداوند، انبیای اویند و مراد از ید، دست قدرت است و این بیان، آشکارا میفهماند که امام (علیهالسلام) نه تنها معنای ظاهری را برای اعضا و جوارح نمیپذیرند، بلکه اصل وجود چنین اعضایی به صورت مادی را نیز نفی نموده و این اوصاف را به تأویل میبرند؛ بر خلاف مخالفین که معنای ظاهری را پذیرفتهاند و تنها کیفیت آن را با کیفیت اعضای مخلوقات متفاوت میدانند.
بنابراین، صفاتی از این قبیل که در قرآن و روایات آمده، باید به تأویل روند و معنای ظاهری آنان مراد نیست.
نکته دیگر این که در این روایت، مطلق اعتقاد به چنین صفاتی که منجر به ثبوت نقص و حاجت برای خداوند است، شرک و کفر قلمداد شده و هیچ قید و شرطی برای این حکم بیان نشده است.
مسأله دیگری که این روایت را از سایر روایات متمایز میکند این که در آن، نه تنها کفر اعتقادی و کلامی چنین افرادی ثابت شده، بلکه با توجه به کلام امام (علیهالسلام) که فرمودند شهادت چنین شخصی را نپذیرید و ذبیحه اش را نخورید، کفر فقهی آنها نیز ثابت میشود.
گرچه قول مشهور در میان علما عدم کفر فقهی است، لکن عدهای کفر فقهی را نیز ثابت دانستهاند. صاحب جواهر در بحث شروط ذابح، ایمان به معنای اخص را طبق نظر مشهور علما شرط نمیداند، اما به قول دیگری نیز در این زمینه اشاره میکند که آن را قول بعیدی میداند و آن اشتراط ایمان به معنای خاص است. ایشان در ادامه، دلیل این قول را کثرت، بلکه تواتر روایات کفر مخالفین بیان میکند و یکی از روایاتی را که به عنوان مستند این قول ذکر میکند همین روایت فوق است. وی پس از ذکر این روایت، در توضیح آن میگوید این قول، اعتقاد اهل تجسیم از اشاعره است که ذبح توسط آنها صحیح نیست.[۱۳۳]
بنابراین، ظاهر این روایت ثبوت کفر فقهی و البته کفر کلامی اهل تجسیم است، مگر این که دلیلی بر خلاف این ظهور وجود داشته باشد.
روایات غیر صریح
روایاتی که در رابطه با نفی اعتقاد به تشبیه و تجسیم از ائمه معصومین (علیهمالسلام) نقل شده، در حد تواتر است، اما در بسیاری از آنها لفظ کفر به صورت صریح ذکر نشده است، بلکه تعابیر دیگری استعمال شده که برخی از آنها با کفر ملازماند. در این قسمت، به ذکر این دسته از روایات خواهیم پرداخت.
روایت اول
«عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) قَالَ: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک إِنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَى لَا یُشْبِهُ شَیْئاً وَ لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ وَ کلُّ مَا وَقَعَ فِی الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِه؛ مفضل بن عمر از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند که فرمود: هر کس خداوند را به مخلوقاتش تشبیه کند مشرک است. خداوند تبارک و تعالی شبیه هیچ چیزی نیست و هیچ چیزی هم شبیه او نیست و هر چه در وهم افتد، غیر اوست.»[۱۳۴]
این روایت از لحاظ سندی موثق است. تمامی راویان در سلسله سند این حدیث امامی و ثقهاند. مقطع اول روایت (مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک) به صورت مکرر در منابع روایی نقل شده است. بنابراین، روایت فوق، علاوه بر صحت سندی از استفاضه لفظی در مقطع اول نیز بهرهمند است و در صدور آن از معصوم هیچ گونه تردیدی وجود ندارد.
در فقره اول روایت (مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک) امام (علیهالسلام) به روشنی اهل تشبیه را مشرک خوانده است. تبیین معنای این فقره، متوقف بر مقدماتی است که در زیر میآید.
الف) شرک عبارت است از اعتقاد به وجود شریک برای خداوند متعال.
ب) صفات خداوند متعال، عین ذات اویند و زائد بر ذات نیستند.
ج) به اقتضای عینیت صفات با ذات، اعتقاد به اشتراک مخلوقات با خداوند متعال در صفات، عین اعتقاد به اشتراکشان با او در ذات است.
نتیجه این مقدمات این است که در قرار دادن شریک برای خداوند متعال، فرقی میان شریک در ذات و شریک در صفات نیست و هر دو شرک است. بنابراین، کسی که خداوند را در صفتی از اوصاف با مخلوقاتش مشترک بداند، مانند کسی است که شریکی برای ذات خداوند قرار دهد و هر دو مشرکاند.
قاضی سعید قمی پس از بیان این که تشبیه به معنای اعتقاد به اشتراک خداوند متعال با خلق در ذاتی یا عرضی است، مینویسد:
«وَ لا شَک أنَّ المُعتَقِدَ لِذَلِک مُشرِک، لِاعتِقَادِهِ الإثنَینِیَّهَ مُطلَقاً؛ شکی نیست که هر کس چنین اعتقادی داشته باشد مشرک است، زیرا معتقد به اثنینیت و دوگانگی است مطلقاً»[۱۳۵]
معنای «مطلقاً» در کلام قاضی سعید این است که چه اعتقاد به اشتراک، در ذاتی باشد یا در عرضی، اعتقاد به اثنینیت و دوگانگی محقق میشود. علت این امر همان نکتهای است که در مقدمه دوم ذکر شد. عینیت صفات با ذات، مقتضی این است که اعتقاد به هر گونه شریکی برای خداوند متعال، چه در ذاتش و چه در صفاتش، شرک باشد.
روایت دوم
«عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) قَالَ: مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فِی شَیْءٍ أَوْ مِنْ شَیْءٍ أَوْ عَلَى شَیْءٍ فَقَدْ أَشْرَک لَوْ کانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى شَیْءٍ لَکانَ مَحْمُولًا وَ لَوْ کانَ فِی شَیْءٍ لَکانَ مَحْصُوراً وَ لَوْ کانَ مِنْ شَیْءٍ لَکانَ مُحْدَثا؛ مفضل بن عمر از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده که فرمودند: کسی که گمان کند که خداوند در چیزی است، یا از چیزی است، یا بر چیزی است قطعاً مشرک است. اگر خداوند عز و جل بر چیزی باشد، محمول خواهد بود و اگر در چیزی باشد، محصور خواهد بود و اگر از چیزی باشد، حادث خواهد بود.»[۱۳۶]
چهار نفر در سلسله سند این روایت مجهولاند. بنابراین، از لحاظ سندی این روایت مجهول است و قابل پذیرش نیست. اما با توجه به محتوای روایت و نقل مضمون آن در سایر کتب روایی، میتوان اطمینان به صدورش پیدا کرد. جمله اول این روایت که بیشتر در این قسمت محل شاهد است، بدون هیچ تفاوتی در جامع الأخبار،[۱۳۷] روضه الواعظین و بصیره المتعظین[۱۳۸] و با اندکی تقدیم و تأخیر در متشابه القرآن و مختلفه[۱۳۹] نقل شده است. خود مرحوم صدوق (رحمهالله) نیز همین روایت را با اندکی تفاوت در فقرههای پایانی و با سندی متفاوت در توحید آورده است.[۱۴۰]
اینها همه قرائنی است که وقتی کثرت نقل مضمون این روایت در سایر روایات و همچنین تعاضد آن به قرآن و حکم عقل به آنها اضافه شود، رهاوردشان اطمینان به صدور چنین مضمونی از معصوم است.
شبیه این روایت را در شمار روایات صریح (روایت سوم) نیز ذکر کردیم و به جهت تشابه این دو روایت، از تکرار مطالب صرف نظر میکنیم. تفاوت میان این دو روایت، تنها در تقدیم و تأخیر برخی از عبارات است و نیز این که در آن روایت، حکم به کفر شده بود (فَقَد کَفَرَ)، اما در این روایت، حکم به شرک شده است (فَقَد أشرَکَ).
این روایت را میتوان از مصادیق روایت قبل (روایت اول در همین باب) دانست. به طور کلی، اثبات صفات و حالات مخلوقات برای خداوند متعال و تشبیه او به مخلوقات شرک است. در این روایت، مصادیقی از صفات مخلوقات که ممکن است برای خداوند ثابت شود، ذکر شده است، از قبیل اعتقاد به جسمیت و ترکیب (مِن شَیءٍ)، اعتقاد به مکان دار بودن (فِی شَیءٍ) و اعتقاد به استقرار و تکیه بر چیزی (عَلَی شَیءٍ). بنابراین، تمام توضیحاتی که در روایت قبل گذشت، در این روایت نیز جاری است.
روایت سوم
«عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: کتَبْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا جُعِلْتُ فِدَاک أُصَلِّی خَلْفَ مَنْ یَقُولُ بِالْجِسْمِ وَ مَنْ یَقُولُ بِقَوْلِ یُونُسَ یَعْنِی ابْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَکتَبَ (علیهالسلام) لَا تُصَلُّوا خَلْفَهُمْ وَ لَا تُعْطُوهُمْ مِنَ الزَّکاهِ وَ ابْرَءُوا مِنْهُمْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ؛ علی بن مهزیار میگوید به امام جواد (علیهالسلام) نوشتم، فدایت شوم! آیا پشت سر کسی که اعتقاد به تجسیم دارد و کسی که معتقد به قول یونس بن عبد الرحمن است، نماز بخوانم؟ امام (علیهالسلام) مرقوم فرمودند: پشت سر آنها نماز نخوانید و به آنها زکات ندهید و از آنها بیزاری بجویید که خداوند از آنها برائت جسته است.»[۱۴۱]
تمام افراد در سلسله سند این روایت، امامی و ثقهاند. بنابراین، روایت فوق از لحاظ سندی صحیح شمرده میشود و دارای اعتبار و وثاقت است.
علاوه بر صحت سندی این روایت، آنچه بر اهمیت آن میافزاید این است که پرسش و پاسخی که میان راوی و امام (علیهالسلام) انجام شده، به صورت مکتوب بوده و این امر، روایت فوق را از تمامی روایات گذشته متمایز میکند؛ به دلیل این که در اینگونه روایات، احتمال نقل به معنی و تغییر الفاظ امام (علیهالسلام) از سوی راوی وجود ندارد.
در این روایت سه حکم نسبت به اهل تجسیم از امام (علیهالسلام) صادر شده که عبارتند از:
الف) عدم جواز اقتدا به آنها در نماز؛
ب) عدم جواز دادن زکات به آنها؛
ج) لزوم برائت و بیزاری از آنها.
حال باید ببینیم هر یک از این احکام چه ارتباطی با کفر دارند.
در رابطه با حکم اول، یعنی عدم جواز اقتدا به آنان در نماز، بررسی این نکته لازم است که اعتقاد به تجسیم، با کدام یک از شروط امام جماعت منافات دارد و علت عدم جواز اقتدا به آنان چیست؟
در بحث شروط امام جماعت، فقهای شیعه به اموری اشاره کردهاند، از جمله بلوغ، عقل، ایمان، عدالت، طهارت مولد، مرد بودن (زمانی که مأموم مرد باشد) و برخی شروط دیگر. آنچه از کلمات برخی از فقها در این زمینه به دست میآید این است که علت عدم جواز اقتدا به اهل تجسیم، منتفی بودن شرط ایمان است.
به عنوان مثال، صاحب جواهر پس از بیان اشتراط ایمان در امام جماعت مینویسد: «بنابراین، اختلافی در عدم جواز اقتدا به مخالف نیست، بلکه در این مسأله اجماع نیز وجود دارد.»[۱۴۲] سپس ایشان به این نکته اشاره میکند که عنوان مخالف، حتی با انکار یکی از ائمه (علیهمالسلام) نیز صدق میکند و این مسأله قطعاً موجب کفر و خلود در جهنم است. پس از بیان این نکته، ایشان مسألهای را بیان میکند که با بحث ما مرتبط است. وی مینویسد:
«اهل عقاید فاسد، مانند غلو و تجسیم و جبر و نفی قدر الهی نیز تحت عنوان مخالف مندرجاند، بر این مبنا که این عقاید، موجب کفرند نه فسق؛ زیرا اگر موجب فسق بودند باید در ذیل بحث از شرط دوم امام جماعت (عدالت) ذکر میشدند.»
سپس روایاتی را در تأیید این مطلب ذکر میکند که از جمله آنها همین روایت محل بحث است.[۱۴۳]
در رابطه با عدم جواز اعطای زکات به آنها نیز همین کلام جاری است، زیرا ایمان از شروط مستحق زکات است و عدم جواز دادن زکات به آنها به دلیل انتفاء شرط ایمان است.
سومین حکمی که در روایت آمده نیز این مسأله را تأیید میکند؛ زیرا برائت به معنای عدم پذیرش به همراه اعتقاد به بطلان یا کذب است.[۱۴۴] به عبارت دیگر، در جایی تعبیر برائت و بیزاری استفاده میشود که شخصی به بطلان یا کذب بودن مسألهای معتقد باشد و به همین جهت آن را نپذیرد و انکار نماید. بنابراین، دستور امام (علیهالسلام) به لزوم برائت جستن از اهل تجسیم، به معنای بطلان این عقیده است و این که اعتقاد به خدای دارای جسم، مساوی با کفر ورزیدن به خدای حقیقی است که منزه از هر گونه نقص است.
روایت چهارم
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 05:57:00 ب.ظ ]