تفاوت دیگر این که در بحث تقسیم بندی قوا، فارابی نفس را دارای پنج قوه می داند ولی علامه دارای سه قوه که عبارتند از: شوقیه، مدرکه و عامله و تا جایی که من جستجو کردم تقسیم بندی مشترکی در این زمینه پیدا نکردم.
در بحث حالات انسان فارابی معتقد است افعالی که انسان در طول زندگی و حیات خود انجام می دهد، و سزاوار ستایش اند، انسان را به سعادت می رسانند و افعالی سزاوار ستایش هستند که زیبا و پسندیده باشند و قبیح و ناپسند نباشند؛ چه این افعال، افعال بدنی باشد، چه مربوط به عوارض نفس و چه از نوع تمیز و تشخیص هایی باشد که به وسیله ی ذهن انجام می شود.
به اعتقاد فارابی انسان بالأخره در طول حیاتش از این گونه افعال خالی نیست و همه ی این ها یا برخی را در طول حیاتش انجام می دهد و با انجام هر یک از این افعال، ممکن است به سعادت نزدیک شود یا دچار شقاوت گردد، که این بستگی به زیبا بودن یا زشت بودن این افعال دارد.
علامه در این جا بحث را می برد روی علم و آگاهی انسان به کارهای زیبا و پسندیده و کارهای زشت و ناپسند. وی معتقد است انسان با علمی که به زیبایی و زشتی افعال دارد، و اختیاری که از خود دارد، می تواند یکی از این دو کار را اختیار کرده و انجام دهد و سعادت یا شقاوت را برای خودش رقم بزند.
در نتیجه می توان گفت که هر دو فیلسوف در این زمینه نظر مشترکی دارند که افعال خوب و پسندیده، انسان را به سعادت می رسانند و افعال زشت و ناپسند، انسان را از سعادت دور می کنند.
در بحث انواع حیات انسان، هر دو فیلسوف قائل به دو حیات برای انسان هستند؛ زیرا هر دو انسان را دارای دو بعد می دانند. بعد جسمی و بعد روحی. و هر دو معتقدند که زندگی دنیوی مربوط است به جسم و اموری که مربوط به جسم است از جمله: خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج، و حیات اخروی مربوط است به آن چه که انسانیت انسان وابسته به آن است که عبارت است از روح. و چون روح یک موجود غیر مادی است پس نیازمندی های مادی ندارد بلکه نیازمندی های خاص خودش را دارد که باید تأمین شود.
به اعتقاد هر دو فیلسوف، انسان تا زمانی که در دنیا زندگی می کند باید به گونه ای رفتار کند که سعادت حیات اخروی خود را تأمین کند ولی باید کمالاتی را هم در این دنیا به دست بیاورد تا مقدمه ای شود برای رسیدن به کمال اخروی.
می توان گفت که هر دو اصل و اساس را زندگی اخروی می دانند، ولی بر این باورند که زندگی دنیوی مقدمه ای برای رسیدن به زندگی اخروی است.
در بحث فطرت هر دو قائلند به این که خداوند در نهاد انسان ها از ابتدای خلقت، فطرت را قرار داده، که فارابی معتقد است فطرتی که در نهاد انسان گذاشته شده برای این نیست که انسان را به انجام کار مجبور کند بلکه فقط زمینه ای است برای انجام کار، که تحت تأثیر اراده و برنامه ی عمل فردی و هم چنین شرایط محیطی می تواند رشد پیدا کند یا این که راکد شود و به انحراف کشیده شود.
هم چنین فارابی معتقد است فطرت طبیعی در انسان به صورت بالقوه بوده و نیاز به تمرین و ریاضت دارد تا آزموده شود و به کمال نهایی خود برسد.
علامه بحث دقیق تری در مورد فطرت کرده و معتقد است فطرت همان حالت و گرایش خاص به سوی خداست و منظور از فطرت، فطرت دل است نه فطرت عقل، یعنی همان حالت و کشش درونی که هر کس به سوی خدا دارد.
علامه هم مانند فارابی بر این اعتقاد است که فطرتی که در نهاد انسان گذاشته شده به صورت بالقوه بوده و انسان باید خودش آن را تقویت کند و ممکن است دچار غفلت هم واقع شود، ولی اصل فطرت پاک است و اعتقادات صحیح در آن قرار داده شده که انسان خودش باید با اعمالی که انجام می دهد آن را در مسیر خودش حرکت دهد تا منحرف نشود.
تفاوتی که بین این دو نظر وجود دارد این است که فارابی معتقد است کمال و سعادت در نهاد هیچ انسانی گذاشته نشده و انسان مفطور بر کمال نمی باشد؛ چون فطرت دارای امور متضاد است و همان طور که به سوی خیر و کمال گرایش دارد به طرف ضد آن نیز گرایش و تمایل دارد ولی علامه معتقد است که میل به سعادت و کمال در نهاد انسان ها قرار داده شده و هر انسانی فطرتا می داند که چه کار هایی را باید انجام دهد تا به کمال و سعادت دست پیدا کند.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

فصل سوم

 

غایت شناسی

همان طور که از موضوع این پژوهش به دست می آید، ما در این جا به دنبال این هستیم که بدانیم انسان چه هدفی در زندگی خود باید داشته باشد و به دنبال آن حرکت کند؟ برای پاسخ به این سؤال، تا این جا به بحث انسان شناسی پرداختیم و ضمن آن چیستی و حقیقت انسان و جایگاه او در عالم هستی روشن شد و نظر فارابی و علامه طباطبایی را در این زمینه بیان کردیم.
اما در ادامه به بحث غایت شناسی می پردازیم و ضمن بیان مباحث مختلف در این فصل از جمله: هدف از آفرینش انسان، هدف عقل فعال، هدف در جوامع غیر دینی، هدف تمدن، هدف قرآن و هدفی که انسان در زندگی دارد را بررسی می کنیم و دیدگاه فارابی و علامه طباطبایی را در این زمینه به دست می آوریم.

 

۱٫ غایت دار بودن جهان آفرینش

 

۱-۱٫ آیا جهان آفرینش غایتی دارد؟

در بحث از شناخت غایت آفرینش، به دنبال این هستیم که بدانیم آیا جهان آفرینش غایتی دارد یا نه؟ آیا جهان بر اساس نقشه و برنامه ی منظم به سوی غایتی خاص در حرکت است یا صرفا بر اساس تصادف به وجود آمده و هدف خاصی را هم دنبال نمی کند؟
برای پاسخ به این سؤالات ما با دو دیدگاه روبرو هستیم که هر کدام بر اساس مبانی خود به این سؤالات پاسخ داده اند:
۱٫ نظام فکری الهیون که معتقدند جهان خالقی دارد به نام خدا و بر اساس حکمت الهی به سوی غرض و غایت خاصی در حرکت است.
۲٫ طرز تفکر ماتریالیست ها که معتقدند جهان از ماده به وجود آمده و هیچ گونه عامل خارجی در ایجاد آن دخالت نداشته و در نتیجه عالم طبیعت چون بر اساس فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی پیدا شده، هرگز هدفی را به دنبال نخواهد داشت.[۱۲۸]
برای پی بردن به این که کدامیک از این دو جهان بینی و طرز تفکر درباره ی هستی صادق است، صرف نظر از بحث های زیادی که در این زمینه شده، هر یک از ما با مشاهدات عینی که از جهان پیرامون خود داریم که در نتیجه ی این مشاهدات، جهان را یک مجموعه ی منظم و به هم پیوسته می بینیم و هم چنین هماهنگی که بین پدیده های موجود در این جهان وجود دارد، ما را به این نتیجه می رساند که نظریه ی الهیون صادق است و این که تمام پدیده های جهان، به سوی غرض و غایت خاصی در حرکت هستند.
در باب علت غایی نیز دو نظر وجود دارد:
۱٫ همه ی مخلوقات جهان دارای غایت هستند، چه آن ها که اراده و آگاهی دارند و چه آن هایی که اراده و آگاهی ندارند، مانند نباتات.
۲٫ تنها مخلوقاتی دارای غایت هستند که اراده داشته باشند. مخلوقات و فاعل های بی شعور چون اراده ندارند، غایت هم ندارند. مثل نباتات و اعضای غیر ارادی بدن از قبیل قلب و کبد و کلیه. بنابراین، طبق این نظریه هدف داری فرع بر شعور و اراده است.
الهیون طرفدار نظریه ی اول هستند و معتقدند که همه ی اجزای جهان آفرینش رو به سوی هدفی دارند. به بیان دیگر، همه ی موجودات در جهت رسیدن به هدفی، دارای حرکت هستند و این نکته را تحقیقات دانشمندان علوم طبیعی نیز به اثبات رسانده است.
مطالعه و بررسی موجودات جهان _از ساختمان یک سلول گرفته تا بزرگ ترین سحابی ها و کهکشان ها_ نشان می دهد که تمام اجزای آن ها از روی برنامه و حساب، تنظیم شده است و در جهت خاصی در حرکت اند. برای نمونه می توان از خورشید سخن گفت که تشعشع حرارت آن، به قدری حساب شده تنظیم شده است که اگر به دو برابر اندازه ی فعلی خود می رسید، تمام موجودات از فرط گرما از بین می رفتند و یا اگر تشعشع حرارت آن نصف می شد، همه ی جانداران زمین از فرط سرما هلاک می شدند.
بنابراین، اولا موجودات جهان آفرینش از روی نظم و برنامه آفریده شده اند و میان تمامی اجزای جهان هستی ارتباط و هماهنگی موجود است.
ثانیا نظم و هماهنگی موجود در عالم آفرینش نشانه ی این است که پدیده ها و عناصر جهان برای هدف و غرض خاصی خلق شده اند؛ زیرا بدون وجود غرض و هدف، معنی ندارد که موجودات و پدیده ها از روی حساب و برنامه و با هماهنگی آفریده شده باشند.
هم چنین می توان گفت که نظم و هماهنگی جهان، نمایش گر این حقیقت است که قدرتی با شعور و اراده ای حکیمانه آن را خلق کرده که لازمه ی همین شعور و اراده، غایت داری عالم آفرینش است.[۱۲۹]

 

۱-۲٫ نظریه صوفیه در مورد غایت دار بودن آفرینش

کسانی که به مبدأ آفرینش اعتقاد دارند، فلسفه ی آفرینش را با در نظر گرفتن اعتقاد به خداوند مطرح می کنند و بر اساس این اعتقاد، نظر خود را بیان می کنند.
جمعی از اهل عرفان و تصوف بر این عقیده اند که هدف خداوند از آفریدن موجودات، ظهور و تجلی خود در جهان ممکنات بوده است.
اینان معتقدند که وجود یکی است و این وجود ظاهری دارد و باطنی. باطن این وجود نور است و هر چه که در عالم وجود دارد، پرتویی از این نور است. قدرت و علم و اراده و افعال و خواص موجودات همه ناشی از این نور است. اما ظاهر این وجود تجلی این نور است؛ به این معنا که این نور چون خواست جمال خود را ببیند و صفات خود را مشاهده کند، تجلی کرد و در واقع افراد و موجودات عالم، مظاهر صفات این نورند. این نور اگر چه واحد است، اما چون صفات بسیار دارد، کثرات عالم وجود، مظاهر این صفات هستند.
صوفیه در میان مظاهر حق تعالی، دو مظهر را قوی تر از همه ی مظاهر می دانند. یکی انسان کبیر و دیگری انسان صغیر، که انسان کبیر همان آسمان ها و زمین است و انسان صغیر نیز انسان کامل است؛ انسانی که زنده و خلاصه ی عالم وجود است. انسان را مظهر قدرت حق تعالی می دانند و انسان صغیر را که همان انسان کامل است، مظهر علم حق تعالی می دانند.
به بیان دیگر، حق تعالی به ذات خود، صفات و افعال خود را به حکم اولیت و باطنیت مشاهده می کرد، اما چون خواست که ذات و صفات و افعال خود را به حکم آخریت و ظاهریت مشاهده کند، انسان را خلق کرد؛ چرا که انسان استعداد وجودی آن را داشت تا به وسیله ی وی، سر حق برای حق ظاهر شود.
حال اگر سؤال شود که خداوند پیش از خلقت عالم و آدم به ذات و صفات و افعال خود بصیر و بینا بود، پس چرا دوباره خواست خود را به وسیله ی خلقت انسان مشاهده کند؟
پاسخ محی الدین عربی این است که دیدن دو گونه است: یکی آن که چیزی ذات خود را در خود ببیند و دیگر آن که خود را در چیزی ببیند که آن چیز مانند آینه باشد تا آن چیز را آن چنان که هست، نشان دهد. بنابراین، حق تعالی انسان را برای این آفریده تا هر گاه بر وی تجلی فرماید، ذات و صفات و افعال خود را به خود ببیند.[۱۳۰]

 

۱-۳٫ غایت دار بودن آفرینش از دیدگاه فارابی

فارابی فیلسوفی است که به غایت توجه زیادی دارد، یعنی فیلسوفی است غایت گرا و در همه ی مسائل، جهت گیری فکری اش بر اساس غایات استوار است و به علت غایی اهمیت زیادی می دهد؛ در عین این که به علت فاعلی از آن جهت که مبدأ هستی است و به علت مادی و صوری هم اهمیت زیادی می دهد، اما توجه عمده ی او بر روی علت غایی است؛ چون علت غایی ورای همه ی ظواهر است و اعتقاد به علت غایی باعث می شود که به حقایقی مثل: کمال، سعادت، خیر افضل و فضیلت اعتقاد پیدا کند و در نظام هستی، همه چیز را هدف مند ببیند که به سوی غایتی در حرکت است.
او معتقد است که: «الطبیعه لا تفعل شیئا باطلا»[۱۳۱]؛ یعنی طبیعت هیچ کار بیهوده ای انجام نمی دهد و همه چیز به صورت فطری و یا ارادی، با شوق و رغبت به سوی غایت مطلق و کمال شایسته خود در حرکت است.
او در فصوص الحکمه با تأکید بر اینکه خداوند معشوق لذاته است می گوید: «آسمان به دوران و زمین به چرخش و آب به جریانش و باران به ریزشش، ثناگوی حق تعالی هستند.»[۱۳۲]
صدرالمتألهین شیرازی در بحث علت غایی، با استناد به این تعبیر زیبای فارابی می گوید: «چگونه چنین نباشد در حالی که هیچ چیزی نیست مگر آن که در آن طبعا و یا ارادتا شوق به محبوب و اشتیاق رسیدن به معشوق وجود دارد.»[۱۳۳]
معلم ثانی با استناد به آیه ۴۲ سوره نجم، که می فرماید: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۱۳۴]؛ یعنی انتهای سیرشان به سوی پروردگار تو است. خدا را منتهی الیه و غایت همه چیز دانسته و می گوید: «خداوند که ذات واجب است، به خاطر ذاتش غایت همه چیز است؛ زیرا همه چیز به آن منتهی می شودو چون هر غایتی خیر است، پس خدا خیر مطلق است.»[۱۳۵]
بر این اساس، فلسفه فارابی غایت خویش را بر معرفت خالق بنا نهاده است و بر این مهم تأکید می کند: «الغایه التی یقصد الیها فی تعلم الفلسفه فهی معرفه الخالق تعالی»[۱۳۶]؛ یعنی غایت مقصود در یادگیری فلسفه، شناخت خالق هستی است و علاوه بر دستگاه فلسفی، غایت دین را نیز در این جهت می بیند و تصریح می کند که دین، مقدمات و مبادی نهایی موجودات و معرفت به مبدأ اول و سبب نخست همه موجودات را، که همان سعادت قصوی است، ارائه می دهد.[۱۳۷]
با توجه به این که جهت گیری فکری فارابی بر اساس غایت است، معتقد است که هدف از آفرینش وجود انسان این است که به سعادت نهایی برسد، که در این جا فارابی باز هم به غایت توجه کرده و بر این باور است که انسان برای این که به سعادت برسد، لازم است که معنای سعادت را بداند؛ چون برای دست پیدا کردن به هر چیز دانستن معنای آن اهمیت زیادی دارد و وقتی معنای سعادت را دانست، باید آن را غایت کار و نصب العین خود قرار دهد، اما این به تنهایی کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن باید اعمالی که او را به این هدف نزدیک می کند بشناسد و علم داشته باشد، و هم این که آن اعمال را انجام دهد تا به سعادت برسد.[۱۳۸]
در جای دیگر نیز فارابی بیان می کند که هدف از آفرینش وجود انسان این است که به سعادت برسد و کمال نهایی که موجودات ممکن برای رسیدن به آن آفریده شده اند همین است.
بنابراین، فارابی هدف از آفرینش وجود انسان را رسیدن به سعادت بیان می کند و این هدف در راستای خلقت اوست و هدف بسیار مقدسی است که انسان برای رسیدن به آن باید تلاش فراوانی کرده و از هیچ کوششی فروگذاری نکند.

 

۱-۳-۱٫ هدف نهایی عقل فعال

فارابی در کتاب سیاست مدنیه آن جا که بحث از مدینه ی فاضله می کند، بحثی را مطرح می کند و ضمن آن هدف نهایی عقل فعال را مطرح می کند.
وی بر این باور است که وقتی مردم مدینه ای زندگی و عمر خود را می گذرانند و از این دنیا می روند و جسد های آنان از بین می رود، و نفوسشان از بند ماده رها می شود، در این زمان مردمی دیگر جای آن ها را می گیرند و آن ها هم مدتی در همان مدینه زندگی می کنند و مانند آن ها کارهایی برای گذران زندگی انجام می دهند تا این که آن ها هم از دنیا می روند و جسد هایشان از بین می رود و نفوسشان از ماده جدا می شود و نفوس گروه دوم هم به گروه اول می پیوندند و همین طور گروه های سوم و چهارم و … می آیند و به ترتیب نفوسشان از ماده رها می شوند و به گذشتگان می پیوندند و نفوس هر دسته به نفوس دسته ی همانند خود در همان مرتبه می پیوندند؛ یعنی باز هم بین نفوسی که به هم می پیوندند سلسله مراتب برقرار است و نفوس اهل هر مرتبه به یکدیگر متصل می شوند و هر اندازه نفوس همانندی که به یکدیگر متصل شده اند، زیادتر شوند لذت و خوشی که برای هر کدام از آنان به دست می آید نیز بیشتر می شود و علت زیاد شدن این لذت و خوشی این است که هر زمان که نفوس، یکدیگر را ملاقات می کنند، در هنگام ملاقات، هم خود را تعقل می کنند و هم ذات همانند خود را و این تعقل به طور مکرر است، چون نفوس هم زیادند، پس لذت و خوشی هر کدام از نفوس هم زیاد می شود. وضع و حال نفوسی که در هر مرتبه ای قرار دارند به این شکل است و سعادت نهایی که هدف نهایی عقل فعال است نیز همین است.[۱۳۹]
یعنی این که نفوس از قید ماده رها شوند و به خوشی و لذت برسند که سعادت نهایی انسان همین است و علت این که فارابی هدف نهایی عقل فعال را رسیدن به سعادت بیان می کند این است که عقل فعال، تدبیر امور عالم ماده را بر عهده دارد و هدفش این است که انسان ها به سعادت برسند.
بنابراین، فارابی هدف نهایی عقل فعال را رسیدن انسان ها به سعادت حقیقی می داند؛ یعنی عقل فعال هم با تأثیر خود در عالم هستی می خواهد که انسان به سعادت برسد.

 

۱-۳-۲٫ غایت تعقلات و فعالیت های ارادی انسان

فارابی خیر مطلق را بر خداوند منطبق کرده و می گوید: «خداوند واجب الوجود، غایت است زیرا همه چیز به او ختم می شود؛(صغری) و هر غایتی خیر است(کبری) پس، خداوند خیر است.»
چنان که ملاحظه می شود فارابی معنای خیر را از راه قیاس منطقی با کبرای کلی این که هر غایتی خیر است، خیر مطلق را بر خداوند منطبق می کند. همین خیر مطلق است که غایت دوران آسمان و چرخش زمین و جریان آب و ریزش باران است. همان است که همه تعقلات بشری و فعالیت های ارادی انسان، در ادامه حیات فردی و اجتماعی و تدبیر زندگی و تدبیر مدن و تحصیل علوم و فضایل و غیره، به دنبال آن است.[۱۴۰]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین، فارابی غایت تعقلات و فعالیت های ارادی انسان را خداوند می داند که همان سعادت نهایی است که هر انسانی چون صاحب تعقل است و دارای اراده، می تواند به آن برسد.

 

۱-۴٫ غایت دار بودن آفرینش از دید علامه طباطبایی

از نظر قرآن، جهان آفرینش بیهوده خلق نشده، بلکه تمامی اجزا و عناصر تشکیل دهنده ی آن برای هدف و غرض مشخصی خلق شده اند. در آیات متعددی از قرآن کریم، به هدف داری آفرینش جهان و به تبع آن هدف داری آفرینش انسان اشاره شده است. از جمله:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ* الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»[۱۴۱]
همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف شب و روز، برای خردمندان نشانه هایی است.کسانی که خدا را در حال ایستاده و نشسته وهنگامی که به پهلو خوابیده اند، یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین تفکر می کنند و می گویند: پروردگارا! این عالم را بیهوده نیافریدی. تو منزهی، پس ما را از عذاب آتش حفظ کن.
آیات فوق انسان ها را به تدبر و اندیشه در خلقت آسمان ها و زمین و تعاقب شب و روز وا می دارد تا هر فردی از افراد انسانی به اندازه ی استعداد و توانایی خود، اسرار آفرینش را دریابد و به راستی که نگرش دقیق و خالی از هر گونه پیش داوری به آسمان ها و زمین، آدمی را با نظام حیرت آور حاکم بر آن ها آشنا می کند؛ نظامی که مطالعه ی دقیق آن انسان را به هدف داری عالم آفرینش آگاه می سازد.
این آیات، صریحاً این نکته را خاطر نشان می کند که برای پی بردن به هدف داری عالم هستی، باید به اندیشه وتفکر پرداخت؛ چرا که صرف مشاهده ی عالم هستی بدون اندشه و تفکر نمی تواند هدف داری عالم آفرینش را به انسان نشان دهد و چه بسا، دانشمندان فلکی که سالیان دراز به مشاهده و مطالعه ی جهان هستی می پردازند، اما از آن جا که نمی کوشند تا قیافه ی آیه ای بودن عالم را درک کنند، پی به غایت داری هستی نمی برند. در واقع اگر کسی به مشاهده ی جهان هستی بپردازد، نظم و قانون حاکم بر همه ی اجزا و عناصر آن را درمی یابد و پس از تفکر در این زمینه است که آدمی پی می برد که این نظم حاکم بر عالم نمی تواند به خود اجزای جهان مستند باشد، بلکه باید به نیرویی فوق عالم ماده و طبیعت متصل باشد که هر آن فیض وجودی او کاروان هستی را به سر منزل مقصود می کشاند.[۱۴۲]
آیات متعدد دیگری نیز در قرآن وجود دارد که به هدف داری خلقت اشاره کرده، چنان که می فرماید:
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‏»[۱۴۳]
ما آسمان ها و زمین و آن چه که در آن است را بیهوده وباطل نیافریده ایم.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا»[۱۴۴]
ما آسمان و زمین و آن چه که در آن است را باطل نیافریده ایم.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ»[۱۴۵]
آسمان ها و زمین را به حق آفرید و شما را صورت گری کرد و صورت هایتان را زیبا کرد و بازگشت به سوی اوست.
علامه طباطبایی در ذیل آیه ی آخر می فرماید: «منظور از«حق» معنایی خلاف معنای «باطل» است و باطل این است که آسمان ها و زمین را بدون هدفی و غرضی ثابت خلق کرده باشد.»[۱۴۶]
مجموعه ی آیاتی که ذکر شد، بر این معنا دلالت دارند که خداوند آسمان و زمین و تمام چیزهایی که در آن ها است را بیهوده و باطل خلق نکرده، و این طور نیست که مدتی عالم را به وجود بیاورد و بعد آن را از بین ببرد، بلکه غرض عقلایی از آفرینش جهان در کار بوده، نه به خاطر بازی و سرگرمی. مثل بازی های کودکان که چیزی را می سازند و سپس آن را خراب می کنند. بلکه خداوند، جهان را برای رسیدن به غایت و هدفی حقیقی خلق کرده و جهان به سوی آن هدف در حرکت است.
بنابراین، این آیات و آیات متعدد دیگری از قرآن کریم که در این جا مجال ذکر همه ی آن ها نیست، همه بر هدف داری عالم خلقت اشاره دارند.

 

۱-۴-۱٫ هدف نهایی از آفرینش انسان

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:02:00 ق.ظ ]