مرحله پیش دلبستگی (تولد تا ۶هفتگی)
علائم فطری چنگ زدن، لبخند زدن، گریه کردن و خیره شدن به چشمان فرد بزرگسال – به نوزاد کمک می کنند تا به انسان های دیگر که به آن ها آرامش می دهند، تماس نزدیک برقرار کنند گرچه کودکان در این سن، بو و صدای مادر خود را تشخیص می دهند، ولی هنوز به او دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمی دهند که به بزرگسال غریبه ای سپرده شوند (برک، ۲۰۰۷؛ ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱).
مرحله ی تمرکز بر آشنایان (۶ هفتگی تا ۸-۶ ماهگی)
نوباوگان در این مرحله به مراقت کننده ی آشنا به صورت متفاوت با یک غریبه آشنا می دهند (همان منبع) . بین سه تا شش ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند وقتی غریبه ای را می بینند فقط به او خیره می شوند (بالبی، ۱۹۸۲، صص:۲۸۷، ۳۲۵؛ به نقل از کرین، ترجمه ی خوی نژاد و رجایی، ۱۳۹۱). در خلال این مرحله، نوزادان پاسخ دهی خود را به آشنایان محدود می کنند. آن ها معمولا دو یا سه نفر- و یک را به طور اخص- ترجیح می دهند. مثلا کافی است این شخص نزدیک آن ها باشد تا لبخند بزنند یا غان و غون کنند (بالبی، ۱۹۸۲؛ به نقل از کرین، ترجمه ی خوی نژاد و رجایی، ۱۳۹۱).
مرحله ی دلبستگی واضح (۸-۶ ماهگی تا ۱۸ ماهگی الی ۲ سالگی)
کودکان در این مرحله «اضطراب جدایی» نشان می دهند. یعنی وقتی بزرگسالی که به او متکی هستند آن ها را ترک می کند، ناراحت می شوند (لورا برک، ۲۰۰۷، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱) . کودکان در این مرحله «ترس از غریبه ها» را نشان می دهند. این واکنش از آمادگی برای گریه کردن با دیدن یک غریبه، شروع می شود و واکنش های شدید معمولا هنگامی اتفاق می افتند که کودک بیمار باشد یا در یک موقعیت ناآشنا قرار بگیرد (بالبی، ۱۹۸۷؛ به نقل از کرین؛ ترجمه ی خوی نژاد و رجایی، ۱۳۹۱).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
تشکیل رابطه ی متقابل (۱۸ ماهگی تا ۲ سالگی و بعد از آن)
در پایان سال دوم، رشد سریع بازنمایی ذهنی و زبانی به نوزادان امکان می دهد تا برخی عواملی که بر رفت و آمد والد تاثیر می گذارند آگاه شده و برکشت او را پیش بینی کنند. در نتیجه، اعتراض به جدایی کاهش می یابد. اکنون کودکان مذاکره با مراقبت کننده را آغاز کرده و برای تغییر دادن هدف های او از خواهش و ترغیب استفاده می کنند (لورا برک، ۲۰۰۷؛ ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱).
۲-۱۱) عواقب دلبستگی ضعیف
فروید (۱۹۳۵؛ به نقل از کاپلان، ۲۰۰۰؛ ترجمه ی فیروز بخت، ۱۳۹۰) معتقد بود که روابط اولیه (کودک با مادر)، اساس و زیر بنای اختلال هیجانی بعضی است. کودکانی که به اندازه ی کافی به آن ها رسیدگی نمی شود مضطرب می شوند و نمی توانند به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کنند.
اریکسون می گفت ایجاد حس اعتماد بین کودک با والد نقش مهم در رشد کودک دارد چون مبنای رفع دیگر بحران های روانی- اجتماعی خواهد شد. حس اعتماد وقتی در خردسال ایجاد می شود که نیازهای جسمس و هیجانی آن ها با مهربانی و به طور یکنواخت ارضا شود. در غیر این صورت، در کودک بی اعتمادی به وجود می آید که بر روابط میان فردی آتی او تاثیر منفی خواهد گذاشت چون روابط اولیه ی والدین و کودکان نقش الگو را برای روابط میان فردی آنان بازی خواهد کرد (اریکسون، ۱۹۶۳؛ به نقل از کاپلان؛ ۲۰۰۰، ترجمه ی فیروز بخت، ۱۳۹۰).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
رنه اشپیتز نیز نظام خود را بر داده هایی مبتنی ساخته است که از راه مشاهده ی روابط موضوعی مادر و کودک به دست آمده است. ا. نشان داد که هنگامی که در روابط موضوعی بی نظمی وجود دارد آزردگی هایی پدیدار می گردند که اشپیتز آن ها را آزردگی های «روان- سم آگینی»[۱۷۳] نامیده است مانند حالت «اغمای نوزاد»، «قولنج سومین ماه»، «اگزمای کودکی»… یعنی هنگامی که در اولین سال زندگی کودک بر اثر محرومیت عاطفی جزیی افسردگی اتکایی و بر اثر محرومیت کامل «بیمارستان زدگی»[۱۷۴] یا «پیش آگهی وخیم» بروز می کند (منصور و دادستان، ۱۳۸۸).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
دیدگاه روان کاوی، تغذیه را به صورت موقعیت مهمی در نظر می گیرد که در آن مراقبت کنندگان و بچه ها این پیوند عاطفی را یعنیردلبستگی را برقرار می کند و رفتارگرایان نیز بر اهمیت تغذیه تاکید می کنند. طبق توجیه معرف رفتارگرایان، هنگامی که مادر گرسنگی کودک را برطرف می کند، نوباوگان یاد می گیرند نوازش ها ی لطیف، لبخند گرم و کلمات آرام بخش او را ترجیح می دهند زیرا این رویدادها با کاهش تنش همراه است (لورا برک، ۲۰۰۷؛ ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۰) گرچه تغذیه موقعیت مهمی برای برقرار کردن رابطه نزدیک است، اما دلبستگی به ارضای گرسنگی بستگی ندارد (همان منبع). هارلو[۱۷۵] در طی چند آزمایش مشهور این تلقی که دلبستگی عمدتا محصول تغذیه است را رد کرد (هارلو، ۱۹۵۱؛ هارلو و سومی[۱۷۶]، ۱۹۷۱ ؛ به نقل از کاپلان، ۲۰۰۰؛ ترجمه ی فیروز بخت، ۱۳۹۰). هارلو برخی از میمون های زودرس را با مادری مصنوعی که بدنش را با پارچه حوله ای پوشانده بود بزرگ کرد و برخی دیگر را با مادری که بدنش سیمی بود. بچه میمون ها تا می توانستند وقت خود را با مادرحوله ای می گذراندن، حتی وقتی از مادر سیمی غذا می گرفتند. هارلو دریافت که نخستی ها به آرامش از طریق تماس بدنی[۱۷۷] احتیاج دارند، هرچند قضیه بیش از نیاز به گرما و آرامش بود. بچه میمون ها در هنگام ترس به مادر حوله ای می چسبیدند و با حضور این مادر آرامش پیدا می کردند حتی وقتی از مادر سیمی غذا می گرفتند. در مواقعی هم که «جرئت» کنجکاوی در مورد محرک های بی خطر را پیدا می کردند از مادر حوله ای به عنوان حامی خود استفاده می کردند . اما با این که میمون های دارای ما در حوله ای بهنجارتر از میمون های دارای مادر سیمی بودند، باز هم ناهنجاری هایی داشتند. بازی های آن ها عادی نبود، می لرزیدند، خودشان را گاز می گرفتند، گوشه گیر بودند و عملکرد جنسی مناسبی نداشتند. وقتی بچه میمون ها به خوبی رسیدگی می شد ولی از تماس فیزیکی محروم بودند، ترسو و گوشه گیر می شدند و نمی توانستند با همسالان خود روابط اجتماعی برقرار کنند.
۲-۱۲) نظریه های مرتبط با دلبستگی
دیدگاه آنا فروید درمورد دلبستگی
به نظر آنا فروید «اصل لذت»[۱۷۸] به عنوان اصلی درنظر گرفته شد که همه ی فعالیت های ذهنی را در شخصیت نابالغ و رشدنیافته تحت تاثیر قرار می دهد. از آن جا که همه ی فرایندهای ذهنی کودک با مادرش گره خورده پس در حضور وی می تواند احساس خوشایند داشته باشد. به نظر او دلبستگی نوزاد به مادرش ناشی از تاثیر است که اعمال مادر، و تجربه های درد و لذت روی کودک می گذارد. به نظر آنا فروید «رابطه ی اتکایی»[۱۷۹] اولیه با مادر مرحله ای است که موجب احساس خوشایند در اثر ارضای نیازهای اساسی در کودک می شود. بنابراین مادر برای نیروگذاری روانی انتخاب می گردد. آنا فروید معتقد است برای این که کودک درد جدایی را تجربه کند، نیروگذاری روانی کودک بر مادر باید به «ثبات شیی» رسیده باشد و کودک باید آن قدر مستقل شده باشد که بتواند خودش نیازهایش را ارضا کند. اگر مادر لیبیدوی قوی داشته باشد، جدایی از او خیلی دردناک خواهد بود و مدت زمان طولانی برای حل آن لازم است. اگر جدایی خیلی طول بکشد موجب پرخاشگری در کودک می شود (خوشابی و همکاران، ۱۳۸۵).
دیدگاه مارگارت ماهلر درمورد دلبستگی
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:46:00 ب.ظ ]