علّامه اقبال لاهوری
علّامه اقبال لاهوری در سال 1294 هجری قمری، مطابق با هجدهم آبان سال 1256 هجری شمسی، و 1877 میلادی در شهر سیالکوت پنجاب دیده به عالم فانی گشود، و در سال 1318 شمسی مطابق با سال 1938 میلادی از آن چشم فرو بست. اقبال در شصت و سه سال حیات جسمانی خود، یکی از چهره های درخشانِ تاریخِ مشرق زمین و دنیای اسلام گردید. زندگی اقبال سرشار از شور و حرارتی بود که هم در ساحتِ نظر و هم در عرصه ی عمل به ظهور رسید. اقبال تحصیلات مقدّماتی خود را به رسم زمانه، در مدارس علوم دینی فرا گرفت و سپس به مدرسه ی ابتدایی وارد شد. او از همان دوران نوجوانی به خواندن اشعار شاعران، میل و رغبتی فراوان داشت. وی پس از پایان دوران ابتدایی به کالجِ اسکاچ مشن وارد شد، و این دوره را در سال 1895 میلادی با رتبه ی عالی به پایان رسانید، و پس از اخذ کمک هزینه ی تحصیلی برای گذراندن امتحان دانشگاهی رهسپار لاهور گردید. اقبال در رشته ی فلسفه شروع به ادامه ی تحصیل کرد و در همان شهر در محافل ادبی حاضر می شد و اشعاری به زبان اردو می خواند. آشنایی اقبال با پرفسور سِر توماس آرنولد، اُستاد فلسفه در دانشگاه علیگر یکی از نقاط عطف در زندگی اش به شمار می رود. او با راهنمایی و هدایت این استاد فلسفه در سال 1897 به دریافت درجه ی فوق لیسانس در رشته ی فلسفه نائل آمد، و بنا به توصیه ی استاد خود به سال 1905 میلادی برای تکمیل تحصیلات عالی به اروپا رفت و در دانشگاه کمبریج انگلستان در رشته ی فلسفه به ادامه ی تحصیل پرداخت. وی در کنار تحصیل فلسفه به فراگیری علم حقوق روی آورد و توانست در آزمون وکالت شهر لندن نیز سربلند شود. ورود اقبال به عالم علم حقوق او را با افق های جدیدی آشنا نمود، که نتیجه ی آن ورود در حوزه های سیاسی و اجتماعی بود.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اقبال پس از دریافت در جه ی استادی فلسفه ی اخلاق از دانشگاه کمبریج، به دانشگاه مونیخ در آلمان رفت و رساله ای با عنوان (سیر فلسفه در ایران) نگاشت، و آن را در انگلستان به سال 1908 منتشر نمود که موجب شهرت وی در سراسر محافل علمی و فلسفی اروپا گردید. وی در همان سال پس از دریافت رتبه ی استادی از دو دانشگاه معتبر اروپایی، به وطن بازگشت و علاوه بر تدریس فلسفه در دانشگاه لاهور، در خدمت قضا درآمد و به کار وکالت پرداخت. وکالت برای اقبال مناسب ترین شغلی بود که او را در مقام اندیشمندی آزاده، از قید و بند و تنگناهای مشاغل دولتی رها می ساخت. در سال 1933 در ایتالیا با موسولینی دیدار کرد و او را به پرهیز از خوی استکباری و گرایش به تمدّن مشرق زمین دعوت کرد. و باز در همان سال نادر شاه، پادشاه افغانستان، او را برای مشاوره در مورد تجدید سازمان دانشگاه کابل دعوت نمود و از دانشگاه پنجاب نیز مفتخر به دریافت درجه ی دکترای افتخاری گردید. آثار علمی و ادبی اقبال را می توان در دو سطحِ منثور و منظوم برشمرد.
آثار منثور وی عبارتند از:
علم اقتصاد(1903)، سیر فلسفه در ایران(1908)، تاریخ هند(1914)، احیای فکر دینی در اسلام(1930)، یادداشت های پراکنده(1961)، اقبال نامه(چاپ لاهور)، شاد و اقبال(1942)، نامه های اقبال به نام عطیه بیگم(چاپ دهلی)، نامه های اقبال به محمّد علی جناح، مکاتیب اقبال(1954)، ملفوظات اقبال(1956).
عکس مرتبط با اقتصاد
آثار منظوم را نیز بدین گونه آورده اند:
اسرار خودی(به زبان فارسی- 1914)، رموز بی خودی(به زبان فارسی- 1918)، پیام مشرق(به فارسی-1922)، بانگ درا(به اُردو- 1924)، زبور عجم(به فارسی- 1927)، جاویدنامه(به فارسی- 1932)، مسافر(به فارسی- 1934)، بال جبرئیل(به اُردو- 1935)، پس چه باید کرد ای اقوام شرق(به فارسی- 1936)، ضرب کلیم(به اردو- 1936)، ارمغان حجاز(به فارسی- 1938)(جبّاری،1387: 17-13).
تعلیم و تربیت
تعلیم: تعلیم واژه ای است عربی از مادّه عَلَمَ که به معنای آموزش و یاددادن است؛ چنان که تعلّم نیز به معنای یادگرفتن است. در معنای این واژه مفهوم تکرار کردن و تدریجی بودن نیز نهفته است. متعلّق واژۀ تعلیم می تواند امور پسندیده یا ناپسند باشد. همچنین کاربرد این واژه منحصر به آموزش از راه های عادی نیست. این تعبیر دربارۀ آموزشِ چیزی به حیوانات نیز به کار رفته است(مصباح یزدی، 1390 :25).
تربیت: تربیت- که معادل فارسی آن را پرورش دانسته اند- از مشتقّات مادّۀ ربو است که به معنای برآمدگی و زیادی است؛ چنان که به بهرۀ پول نیز ربا می گویند. همین معنای اصلی در مصدر باب افعال بی هیچ تغییری به جا مانده است؛ چرا که اِرباء به معنای زیاد کردن است. از سوی دیگر، از سخنان لغت شناسان و از بررسی کاربرد واژۀ تربیت و مشتقّات آن در قرآن کریم و روایات چنین بر می آید که مادّۀ یادشده آن گاه که به باب تفعیل می رود، هر نوع زیادکردنی را در بر نمی گیرد؛ بلکه غالباً به معنای رسیدگی به امور موجود زندۀ دیگر- اعم از گیاه، حیوان و انسان- برای دست یابی او به رشد و نمو ظاهری است. به هر حال، امروزه مقصود بسیاری از اندیشمندان مسلمان از واژۀ تربیت، آن گاه که آن را در برابر تعلیم قرار می دهند و دربارۀ انسان به کار می گیرند، پرورش روحی و معنوی است. با این حال، استفاده از تعابیری مانند تربیت بدنی نیز رواج فراوانی دارد. در اینجا چند نکته درخور توجه اند:
چنان که اشاره شد واژۀ تربیت دربارۀ پرورش گیاه، حیوان و انسان به کار می رود؛ امّا کار یک صنعتگر در شکل نو بخشیدن به یک مادّۀ بی جان را تربیت نمی گویند. این بدان دلیل است که پرورش مستلزم فعلیت بخشیدن به استعدادهای نهفته و شکوفاسا
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
زی آنهاست، در حالی که موجودات بی جان- دست کم بر اساس فهم عرفی و همگانی ما- چنین استعدادی ندارند.
در پرورش روحی و معنوی انسان، کار مربّی عموماً فراهم کردن زمینه هاست. بی تردید عوامل دیگری نیز در جهت دهی به افعال آدمی موثّرند و در نهایت، اراده و اختیار انسان است که کاری خاص را تحقّق می بخشد و مولّفه های علّت تامّه را کامل می سازد(همان، 27-25).
تعلیم و تربیت غالباً با هم استفاده می شوند، به طوری که گویا یک معنا دارند؛ در حالی که هر یک از آنها دارای مفهومی غیر از مفهوم دیگری است. تعلیم عبارت است از انتقال علوم و فنون و به طور کلّی دانسته ها به فراگیر و متعلّم. تربیت عبارت است از انتخاب رفتار و گفتار مناسب، ایجاد شرایط و عوامل لازم و کمک به شخص مورد تربیت تا بتواند استعدادهای نهفته اش را در تمام ابعاد وجود، و به طور هماهنگ پرورش داده شکوفا سازد و به سوی هدف و کمال مطلوب تدریجاً حرکت کند(امینی،14:1373).
مبانی تعلیم و تربیت
عموماً آن دسته از گزاره های خبری (توصیفی) را مبنا می نامیم که در علوم دیگری که به گونه ای بر تعلیم و تربیت اسلامی تقدّم منطقی دارند اثبات می شوند و در بررسی مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، اعم از تعیین اهداف، اُصول، ساحت ها، مراحل، عوامل، موانع و روش های تعلیم و تربیت اسلامی مورد استفاده قرار گیرند. امّا این به آن معنا نیست که مبانی مزبور به مسائل تعلیم و تربیت اختصاص دارند و نمی توانند مبنای سایر علوم قرار بگیرند. پس ممکن است آنچه تحت عنوان مبانی تعلیم و تربیت اسلامی بیان می شوند، علاوه بر این، برای برخی علوم دیگر نیز مبنا باشند(مصباح یزدی،84:1390). مبانی تربیتی در دو معنا و منظر قابل بررسی است. در یک معنا شامل اصول، قواعد و اهداف تعلیم و تربیت به طور عام می شود. و در معنایی دیگر که مورد نظر این پژوهش نیز است؛ مبانی تربیتی شامل “منابع اولّیۀ اسلام که بازگوکنندۀ ((انسان آن چنان که هست)) و ((انسان آن چنان که باید باشد)) هستند. این منابع عبارتند از: قرآن کریم، سنّت پیامبر اکرم(ص)، اجماع( یعنی عزم کردن بر کاری یا اتّفاق کردن جماعت بر کاری) و عقل(جعفری تبریزی، 1390: 23-25).
اهداف تربیتی
هدف در لغت، به معنای هر چیز مرتفع مانند ساختمان، تپّه و کوه به کار رفته و گویا غرض یا همان نشانۀ تیراندازی، نیز از این جهت که در ارتفع قرار داده می شده، هدف نامیده شده است. به هر حال، هدف مطابق یک معنا، همان غرض است، که با توسعه در معنای آن، به نهایت و سرانجامی که کار به سوی آن نشانه می رود گفته می شود؛ نهایت و سرانجامی که ممکن است امری بیرونی باشد، مانند پایان حرکت مکانی و ممکن است امری درونی باشد، مانند احساس لذّت از انجام دادن کار. در اصطلاح فلسفی، عموماً از واژۀ غایت برای یکی از دو معنا که به معنای هدف و غرض نزدیک است، استفاده می کنند که عبارتند از: پایان حرکت، و متعلّق خواست فاعل مختار. هدف تعیین کنندۀ جهت و مقصد حرکت است و برای مصون ماندن از انحراف در مسیر، باید از پیش به دقّت معلوم باشد. از آنجا که تعلیم و تربیت فرایندی قابل برنامه ریزی است، امری اختیاری و قصدی و نیازمندِ در نظر گرفتن هدف یا اهدافی است(همان، 213-212).
روش تربیت
روش که در لغت به معنای قاعده، قانون، طریقه، شیوه، اُسلوب، سبک و منوال آمده است، ناظر به پیمودن مسیری برای رسیدن به هدفی است. به همین مناسبت، در علوم نظری، روش به راه یا قاعده ای اطلاق می شود که برای کشف حقیقت به کار می رود و در علوم عملی، مانند اخلاق، سیاست و تعلیم و تربیت، به راهی که برای رسیدن به هدفی عملی اتّخاذ می شود. روش ها، راه وصول به اهداف اند. البتّه ممکن است یک روش خاص، همواره نتواند ما را به هدف مورد نظر برساند؛ امّا اساساً در روش چنین قابلیتی فرض می شود که دست کم در شرایطی بتواند ما را به اهداف مطلوب برساند. اگر نوعی فعّالیت، هیچ گاه و در هیچ شرایطی ما را به اهداف مطلوب در تعلیم و تربیت اسلامی نرساند یا تأثیر منفی آن، همواره بیش از تأثیر مثبت آن باشد، طبعاً نباید آن را از روش های آن موضوع دانست(همان، 445).
فلسفه
استفاده از عقل برای دریافتن ماهیّت جهان واقع و وجود(لغت نامۀ کمبریج، 2013). هر متفکّر و فیلسوفی بنابر خطّ مشی فکری و زمینه هایی که در طول زمان از آنها تأثیر پذیرفته به تعریفی از فلسفه رسیده که برخی از آنها عبارتند از:” فلسفه، حدّوسط الهیات و علم است. مانند الهیات، عبارت است از تفکّر دربارۀ موضوعاتی که تاکنون به دست آوردن دانش قطعی درباره شان میسّر نشده است؛ و مانند علم، به عقل بشر تکیه دارد، نه به دلایل نقلی، خواه مراد از دلایل نقلی سنت باشد، خواه وحی و مکاشفه. هرگونه دانش قطعی علم است، و هرگونه عقیدۀ جزمی که از حدود دانش قطعی قدم فراتر بگذارد به الهیات تعلّق دارد. امّا میان الهیات و علم برزخی نیز هست نامکشوف برای هر دو، و در معرض حملۀ هر دوجانب؛ این برزخ همان فلسفه است”(راسل،20:1390). فلسفه را روش درست اندیشیدن، راه خردمندانه زیستن و کوشش برای شناخت هستی و نیز جست و جوی خرد و خرد حاصل از کاوشگری می دانند(دهاقانی و جعفری،442:1388). فلسفه در اصل واژه ای یونانی و به معنای دوست داشتن دانش است. فیثاغورس(حدود 580-497 ق.م) ظاهراً نخستین متفکّری بود که در برابر کسانی که به گزاف خود را دانشمند (سوفیست) می نامیدند، متواضعانه ع
نوان فیلسوف (دوستدار دانش) را برای خود برگزید. این واژه به تدریج به مجموعه ای از دانش ها، که گروهی از اندیشمندان یونانی مانند سقراط، افلاطون (428-347 ق.م) و ارسطو (385-322 ق.م) به ترویج آنها می پرداختند، اطلاق شد. در تقسیمی معروف که به ارسطو منسوب است و فیلسوفان نیز از آن بهره برده اند، مسائل فلسفی در دو قسم نظری و عملی دسته بندی شده اند. فلسفه نظری، خود مشتمل بر سه بخش الهیات، ریاضیات و طبیعیات بوده و فلسفۀ عملی نیز به سه بخش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن تقسیم شده است. با در نظر گرفتن دانش های مختلفی که ذیل هر یک از این اقسام شش گانه جای داشتند، روشن می شود که فلسفه در کاربرد نخستین خود، بیشتر علوم رایج در آن زمان را در بر می گرفته است. امروزه همۀ این علوم استقلال یافته، و تنها الهیات را برای فلسفه واگذاشته اند؛ هر چند برخی از اندیشمندان غربی سه علم منطق، معرفت شناسی و اخلاق را همچنان از بخش های فلسفه می شمارند. افزون بر کاربرد یادشده، واژۀ فلسفه گاه در ترکیب هایی اضافی ( مانند فلسفۀ دین، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ حقوق و فلسفۀ تعلیم و تربیت ) به کار می رود. این ترکیب ها به دانش هایی اشاره دارند که می توان عنوان کلّی فلسفه های مضاف را برای آنها برگزید(مصباح یزدی، 1390: 22-23).
اما در چند تعریفی که برای فلسفه آورده اند می توان ویژگی هایی نظیر تعمّق، کل نگری، و سعی در رسیدن به نظر صحیح برای اجرا در زندگانی را در اکثر آنها دید.
فصل دوم
مبانی نظری و پیشینۀ تحقیق
زندگی نامه اقبال
اقبال در روز جمعه، سوم ماه ذیقعده سال 1294 هجری قمری، مطابق با هجدهم آبان سال 1256 خورشیدی و نهم نوامبر سال 1877 میلادی در شهر سیالکوت، واقع در دامنه ی هیمالیا در شمال غربی پنجاب هند به دنیا آمد. وی در خانواده ای متوسط الحال از مردم کشمیر که از سال ها قبل در شهر سیالکوت سکنی گزیده بودند نشو و نما یافت. خانواده ی اقبال از مردم کشمیر به شمار می آمدند، که از دین برهمن برگشته و به اسلام گرویده بودند. نیای اقبال، محمّد رفیق سال ها قبل از این تاریخ، از قریه های لوهار، واقع در ایالت کشمیر مهاجرت کرده و همراه سه برادر خود در شهر سیالکوت اقامت گزیده بود. پدر اقبال شیخ نور محمد در شهر سیالکوت به تجارت اشتغال داشت و از مسلمانان پاک اعتقاد هندوستان به شمار می رفت، که به رسم آن زمان اقبال را برای آموختن قرآن کریم به مسجدی واقع در محله ی کشمیریان سیالکوت سپرد. وی پس از تحصیلات در مکتب طلّاب علوم دینی، به مدرسه ی ابتدایی وارد شد و به دریافت جوایز موفّق گردید. در ابتدایی به خواندن و نوشتن اشعار شاعران تمایل داشت. در اواخر این دوره به زبان محلی اشعاری سرود و به بحث های ادبی پرداخت. یکی از معلمان دبستان وی، به نام میر حسین مولوی، معروف به شمس العلما که با پدر اقبال دوستی داشت، او را به سرودن اشعاری به زبان اُردو تشویق کرد، و این امر سبب برانگیخته شدن ذهن جستجوگر اقبال گردید و موجب فراهم آمدن زمینه ی بروز نبوغ عقلی و احساسی او شد. وی پس از گذراندن دوره ی تحصیلات متوسطه، برای گذراندن اولین امتحان دانشگاهی رهسپار لاهور گردید و در رشتۀ فلسفه به تحصیل ادامه داد و با سرودن اشعاری به زبان اُردو، به محافل ادبی کشمیر راه یافت و محبوبیت وی بر اثر نشر اشعار مهیّج به زبان اُردو، روز به روز فزونی می یافت. یکی از اتّفاقات جالب توجه زندگی اقبال، دیدار وی با پرفسور سِر توماس آرنولد، استاد فلسفه در شهر لاهور بود که به ارزش گوهر ذاتی اقبال پی برد و تحت تأثیر هوش و فراست او قرار گرفت و درباره اش چنین می گفت:« چنین شاگردی استاد را محقّق و محقّق و محقّق تر می کند»(حقیقت،13:1367). اقبال در سال 1897 میلادی به تعلیم و ارشاد خاص سر توماس آرنولد، به دریافت درجه ی فوق لیسانس در فلسفه نائل آمد، رتبه ی اول دانشگاه پنجاب شد. پس از تحصیلات در رشته های تاریخ و فلسفه و علوم، به اُستادی برگزیده شد و طبق آرزویش شالوده ی پرفسوری خویش را در آن شهر ریخت. اقبال در سال 1889 برای ادامه تحصیل در رشته ی فلسفه، به دانشکدۀ دولتی وارد شد. این دوره برای وی دورۀ ثمربخش فکری و سیاسی بود و شهرت او به عنوان شاعری بلند پایه و در سراسر شبه قارّه ی هند طنین افکند، که در همین اوان، نخستین کتابش در موضوع اقتصاد و به زبان اُردو چاپ و منتشر شد. اقبال بنا به توصیه سر توماس آرنولد در سال 1905 میلادی برای کسب معلومات جدید و تکمیل تحصیلات عالی به اُروپا رفت و در دانشگاه کمبریج انگلستان در رشته ی فلسفه پذیرفته شد، و به آن بسنده نکرد، و برای تحصیل علم حقوق در دانشکده ی (لینکلن ان) تحصیلات عالی را به پایان رسانید. اقامت او در اروپا سه سال به طول انجامید، که این مدّت در توسعه و تکمیل فکر او نقشی بزرگ تر ایفا کرد. اقبال از دانشگاه کمبریج به دریافت درجه ی استادی فلسفه اخلاق نائل گشت. آنگاه وارد دانشگاه مونیخ در آلمان شد و رساله ای با عنوان« سیر فلسفه در ایران» نوشت، و به اخذ درجه ی دکتری توفیق یافت(همان،17:1367). اقبال رساله سیر فلسفه در ایران را در انگلستان به سال 1908 منتشر نمود، که موجب شهرت وی در سراسر محافل علمی و فلسفی اروپا گردید(جباری،1387، 14-15).
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
فعالیت های سیاسی و اجتماعی اقبال
اقبال در سال 1908 پس از دریافت رتبه ی استادی از دو دانشگاه معتبر اروپایی، به وطن بازگشت، و عل
اوه بر تدریس فلسفه در دانشگاه لاهور، در خدمت قضا درآمد و به کار وکالت پرداخت. وکالت برای اقبال مناسب ترین شغلی بود که او را در مقام اندیشمندی آزاده، از قید و بند و تنگناهای مشاغل دولتی رها می ساخت. ایراد سخنرانی و حضور در جلسات و فعالیت های سیاسی یکی از اصلی ترین برنامه های اقبال در طول حیاتش بود، که او را قادر می نمود تا افکار خود را از ساحت نظر به عرصه ی عمل وارد سازد، و بر اندیشه های آزادی خواهانه ی خود، جامه ی عمل بپوشاند. او در سال 1931 میلادی در کنفرانسی که در لندن برای قانون اساسی هندوستان ترتیب داده شده بود، شرکت کرد. در سال 1932 بار دیگر ریاست جلسه ی سالانه ی حزب مسلم لیگ را عهده دار شد و خطابه ای پرشور ایراد کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در اوایل سال 1933 در ایتالیا با موسولینی دیدار کرد، و او را به پرهیز از خوی استکباری و گرایش به تمدّن مشرق زمین دعوت کرد. و باز در همان سال نادر شاه، پادشاه افغانستان، او را برای مشاوره در مورد تجدید سازمان دانشگاه کابل دعوت نمود و از دانشگاه پنجاب نیز مفتخر به دریافت درجه ی دکترای افتخاری گردید(همان،1387: 15).
آثار اقبال
آثار علمی و ادبی اقبال را می توان در دو سطح منثور و منظوم بر شمرد.
آثار منثور وی را می توان چنین ضبط کرد:
علم اقتصاد، 1903 میلادی
نخستین کتابی که درباره ی علم اقتصاد به زبان اُردو نوشته شده است. این کتاب، نخستین کتاب اقبال نیز می باشد که در سال 1903 میلادی در لاهور به چاپ رسید.
سیر فلسفه در ایران، 1908 میلادی
این کتاب نام رساله ی دکترای اقبال است که در سال 1907 میلادی برای دانشگاه مونیخ به زبان انگلیسی نوشته شده است و توسط امیر حسین آریان پور به زبان فارسی ترجمه شده و به وسیلۀ موسّسه ی فرهنگی سازمان همکاری و عمران منطقه ای در تهران منتشر گردید.
تاریخ هند، 1914 میلادی
احیای فکر دینی در اسلام، 1930 میلادی
یکی از مهمترین آثار اقبال است که بیشتر به بیان اندیشه های فلسفی اقبال اختصاص دارد. در این کتاب اقبال، بر ضرورت باز تعریف تجارب دینی و تجارب باطنی تأکید می ورزد. این کتاب شامل هفت فصل می شود که به ترتیب عبارتند از:
فصل اوّل در موضوعِ معرفت و تجربۀ دینی. اقبال در این بخش به تعریف علم و چگونگی شناسایی و تعامل بین تجربۀ دینی و تجارب حسّی و عقلی می پردازد. اقبال در این فصل به همراهیِ تجارب آزمایشی و شهودی اشاره می کند، و تجارب عقلی را همراه و تأیید کنندۀ تجارب شهودی و باطنی می داند.
فصل دوّم با موضوعِ محک فلسفی تجلّیات تجربۀ دینی، وی در این فصل، با آوردن سخنان و دلایل بسیاری از اندیشمندان، علی الخصوص دانشمندانِ معاصرِ وی، قابل اتکاء بودن تجربیات دینی را نتیجه می گیرد. و معتقد است که حکمی که بر پایۀ تجربۀ دینی بنا شده باشد، کاملاً با عقل تأیید می شود.
فصل سوّم در مورد موضوع تصوّر خدا و معنی نیایش بحث می کند. وی در این فصل به چگونگیِ صفات خدا، چگونگیِ نیایش و ارتباط با او و تصوّرِ او در اذهان می پردازد. وی در بخش هایی از این کتاب معتقد است که، تصوّر اسلامی خدا به صورت فلسفی مورد تأیید است، ولی دامنۀ پرواز دینی برتر و بالاتر از دامنۀ پرواز فلسفی است. وی در ادامه، مرتبه و محدودۀ تعیین شده برای دین را مانند فلسفه و عقلی گری، محدود نمی داند و می گوید:”دین تنها با تصوّر راضی نمی شود؛ در صدد آن است که به معرفت اصیل تری دست یابد و با مطلوب خویش اتّحاد بیشتری پیدا کند. عاملی که به وسیلۀ آن این اجتماع و اتّحاد صورت می گیرد، عمل عبادت یا نیایش است که به نورانیّت نفسانی می انجامد”(اقبال لاهوری، 1362: 104).
در فصل چهارمِ کتاب که به موضوعِ منِ بشری- آزادی و جاودانگی آن اختصاص داده شده است، اقبال به یگانه بودن و فردیّت آدمی اشاره، و عقاید مسیحیان را مبنی بر اینکه، فدا شدن حضرت عیسی برای بخشش گناه دیگر آدمیان کافی است را، رد می کند. وی به مقام انسان و ویژگی های آدمی از جمله: برگزیدگی انسان از سوی خداوند، انتخاب انسان به مقام خلافت و جانشینی خداوند روی زمین، و پذیرش بار سنگین این مسئولیت و امانت داری اشاره می کند.
روح فرهنگ و تمدّن اسلامی، موضوع فصل پنجم از کتاب است، که در آن به بررسی و آسیب شناسی فرهنگ و تمدّن اسلامی می پردازد، و به دستاوردهای علمی دانشمندان مسلمان و نظریات کلیدی آنان در تاریخ علم اشاره، و بر لزوم تجدید بنا در نظریه پردازی توسط مسلمانان تأکید می کند.
اصل حرکت در ساختمان اسلام را موضوع فصل ششم قرار داده است. اقبال در این فصل به لزوم داشتن دین وفرهنگی پویا در اسلام اشاره می کند و اعتقاد دارد که در تاریخ اسلام و از ابتدا، ساختمان فکریِ اسلام بر حرکت و پویایی فرا می خواند؛ ولی بر اثر چند واقعه و تنگ نظری ها، این حرکت به سمتِ سکون نزدیک شده است. وی فقه پویا را نمونه ای از اصل حرکت در ساختمان اسلام می داند.
عنوان فصل هفتم “آیا دین ممکن است؟” نام دارد. اقبال در این فصل، زندگی دینیِ بشر را به سه دورۀ ایمان، اندیشه و اکتشاف تقسیم می کند و در مورد هر دوره توضیح می دهد. وی در پاسخ به این سوال می گوید:”دین، از آن جهت که کوششی آگاهانه برای دریافت اصل نهایی و مطلق ارزش و، از طریق آن، تکمیل شخصیت انسان است، امری است که نمی توان منکر آن شد. دلیل آن، این است که این تجربه ها برای کسی که آنها را آزموده است، ارزش معرفتی دارند”(همان:214).
یادداشت های پراک
نده، 1961 میلادی
نام مجموعه خاطرات چند ماهه اقبال است که از سال 1910 آغاز شده و به علّت نامعلومی دنباله ی آن قطع گردیده است، و این یادداشت ها به زبان انگلیسی است و به همّت فرزندش جاوید اقبال به چاپ رسیده است.
اقبال نامه، چاپ لاهور.
شاد و اقبال، 1942 میلادی.
نامه های اقبال به نام عطیه بیگم، چاپ دهلی.
نامه های اقبال به محمد علی جناح.
10-مکاتیب اقبال، 1954 میلادی.
11-ملفوظات اقبال، 1956 میلادی.
آثار منظوم را نیز بدین گونه آورده اند: