شاهنامهی حکیم توس و میراث نهفته کهن الگوی مرگ در ناخودآگاه جمعی فردوسی نمایانگر طرز تلقیهای گوناگون وی از این مسأله عظیم است.
کارکرد عرفانی و عبرت آموزی از مسأله مرگ کهن الگوی مرگ در مقابل زندگی و همراه همیشگی آن شگفت انگیزترین پارادوکس تاریخ حیات بشری بوده است که از همان آغاز همپای وی تا به امروز راهی طولانی و شگرف را پیموده و همواره فکر ژرفاندیشان گیتی را به خود مشغول ساخته است و شاید بتوان «کهنترین هراس و آرزوی انسان را هراس از مرگ و آرزوی نامیرایی دانست»(صنعتی،۲:۱۳۸۴)
۴-۱ مرگ
۴-۱-۱ مرگ در لغت
مرحوم علامه ی دهخدا در لغت نامه ی بزرگ خود مرگ را چنین معنی کرده است.
«اسم از مردن، مردن، باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی، فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل، از گیتی رفتن مقابل زندگی و محیا، در گذشت، فوت، کام، هوش،منیت، میتت، وفات، ابو یحیی، اجل، ام البلبلا، ام الحنین، ام الدهیم، ام الرقوب، ام اقسطل، ام قشعم، ام اللهیم، ام الهتم، ممات، قعص، علق، بنت المنیه، ثکل، جباذ، جدید،جذاب، حتف، حجاف، حلاق، حمام، حمه، حین، خر، خزاع، دبر، دین، ذأفان، ذعفان، ذوفان، ذئفان، سأم، شعوب، صاعقه، صرفان، صعق، طفن، طلاطل، طلاطله، طومه، عبول، عجول، عکوب، علاقه، علوق، غتیم، غول، فقنع، فوظ، فیً، فیظ، قایضه، قتیم، قضی، کتف، لجم العطوس، لزام، لهیم، مقشم، ممات، منون، منی، منیه، موات، موت، میته، نائمه، نیط، واقعه، وَزوَز، وفاه، همیع، همیغ، یقین (دهخدا، لغت نامه، ذیل مرگ ) »
۴-۱-۲ ریشه واژهی مرگ
«مرگ واژه ای فارسی است که در فارسی باستان از ریشه ضعیف Mr و افزودن مصوت a به دست می آید و ریشه متوسط آن در فارسی باستان به صورت mahrka به دست آمده است. گروه صامت rk فارسی باستان در دوره میانه به g بدل شده است که نمونه ی دیگر این تبدیل را در varka میبینیم که در فارسی میانه تبدیل به walg شده در فارسی دری به صورت برگ در آمده است.mahrka نیز در فارسی میانه به marg بدل شده و به همین صورت وارد زبان دری شده است.» (رضایی، ۱۳۸۴، ص ۶۰)
۴-۱-۳ تعاریف مرگ
از نظر دانشمندان و متفکران تعاریف و دیدگاه های متفاوتی درباره ی مرگ وجود دارد. در این قسمت سعی شده است تعاریفی که بعضی صاحب نظران درباره ی مرگ دارند به طور اجمال بیان شود.
«مردن بخشی از زندگی ما و دقیقا مثل به دنیا آمدن، طبیعی و قابل پیش بینی است، ولی در دنیای معاصر بر خلاف تولد که برایش جشن میگیریم. مرگ تبدیل به موضوعی ترسناک شده است که نباید درباره اش حرف زد و به هر وسیله ی ممکن باید از آن اجتناب کرد. شاید دلیل این برخورد این باشد که یادمان می آید به رغم پیشرفت های علمی و فنی، مرگ چیزی است که از آن نمیتوان گریخت. شاید بتوان اندکی زمان آن را به تأخیر انداخت، ولی فرار از مرگ ممکن نیست.
ما هم مثل هر حیوان لایعقلی، جز این تقدیری نداریم که در ا نتهای زندگیمان بمیریم. مرگ بی آن که تبعیضی برای کسی قایل شود فرا میرسد و ابداً اعتنایی به مقام و موقعیّت کسی که انتخاب می کند ندارد. همه باید بمیرند. چه فقیر و چه غنی، چه مشهور و چه گمنام. حتّی اعمال نیک نیز مانع مرگ نیکو کاران نمی شود. خوب ها همان قدر می میرند که بدها. شاید همین کیفیت غیر اجتناب و قابل پیش بینی نبودن است که این قدر همه را از مرگ میترساند. به خصوص آن هایی که بیش از حد به زندگی خود اهمّیّت میدهند. هنگامی که می اندیشند باید تسلیم قدرت مرگ شوند احساس می کنند به آنها توهین شده است. » (کوبلر راس، ۱۳۷۹، ص ۳۳)
مرگ فنا و نابودی نیست بلکه انتقال از مرحله ای به مرحله ی دیگر است که همان کمال موجودات است.
«مرگ پدیده ای است، ناشناخته که مربوط به بعد روحانی انسان می شود و جدا شدن روح از کالبد تن است و آن چه از انسان باقی می ماند، جسم بی حرکت و بی روح است. لذا در ظاهر چنان می نماید که مرگ پایان زندگی و نابودی انسان است. اما مرگ فنا و نابودی نیست، بلکه انتقال از مرحله ای به مرحله دیگر یا از نشئه ای به نشئه ای دیگر است.
بسیاری هستند که حقیقت مرگ را نمی دانند و آن را فنا و عدم می پندارند و به همین دلیل از آن هراس دارند. همین که حقیقت مرگ را هم آن گونه که هست بدانند و بدان یقین پیدا کنند، ترسشان فرو می ریزد و مرگ را کمال خواهند یا فت. هم آن گونه که چشم به جهان گشودن را تولد می گوییم، انتقال از این دنیا به عا لم دیگر را مرگ می نامیم. تولد و مرگ از این نظر تفاوتی با هم ندارند. هر دو انتقال از یک مرتبه ی ناقص تر به مرتبه ی کامل تر است و این انتقال برای هر موجودی، از جمله انسان آن به آن پدیدار می شود. » (مظاهری، ۱۳۷۵، ص ۴۴)
همه ی موجودات برای رسیدن به مراتب بالاتر و یافتن زندگی با ارزش تر باید از گذرگاه مرگ بگذرند.
« مرگ به عبارت دیگر پشت سر گذاشتن مرتبه و موقعیت پایین تر و شکل کم ارزش تر حیات و یافتن زندگی و شکل بهتر هستی است. موجودات جهان هستی به طور طبیعی برای رسیدن به کمال و دریافت توانایی های بیشتر و یافتن شکل زندگی بهتر و درک احساس شایسته تر باید از صورتی که دارند به صورت بالاتر بروند. این تبدیل و ارتقاء منحصراً از طریق مرگ به دست می آید. بنابر این مرگ پایه و اساس پیشرفت و کمال موجودات است، از این قرار مرگ و زایش های پی در پی است که موجودات را از جمادی به فرشتگی، و از آن جا به وصال و آرامش جاوید می رساند.» (برومند سعید، ۱۳۸۷، ص ۱۲۸)
مرگ باعث تحول و دگرگونی است.
«مرگ کلید تحول و دگرگونی است، زیرا فقط با درک مفهوم مرگ است که شجاعت پیدا می کنیم همانی بشویم که مقدور است. هنگامی که افراد بشر جایگاه خود را در هستی در می یابند می توانند به شکل صحیح رشد کنند و به مقام والای هستی خود برسند. » (کوبلر راس، ۱۳۷۹، ص ۲۱۱)
مرگ ظهور است.
«مرگ، ظهور حیات انسان است. (همان طوری که دُرهای گران قیمت از داخل صدف استخراج می شوند، همین طور حیات ظاهر نمی شود مگر به وسیله ی مرگ» (شود زمیذ، ص ۲۰)
مرگ برون فکنی روح از بدن خاکی است.
«مرگ، باعث برون فکنی روح از بدن خاکی است که به واسطه ی همین روح است که انسان می تواند در این جهان به حیات ادامه دهد. مرگ، برون افکنی دائمی روح می باشد. زیرا در مرگ تصّور نمی شود که جسم اثیری دوباره به همان طریق قبلی خود و جسم فیزیکی که شایستگی اقامت روح را در خودش از دست داده بر گردد.» (عبید، ۱۳۷۹، ص ۵۳۱)
«مرگ، جز برون فکنی نهایی روح چیزدیگری نیست. منتها در برون فکنی های روحی (مانند خواب و بی هوشی و مرگ های مغزی ) جسد اثیری موقتاً از بدن فیزیکی جدا می شود. ولی در مرگ این جدایی به طور دایم است. مرگ در واقع یک بی هوشی کامل و عمیقی است که در اثر درد و رنج پدید آمده یا به وسیله ی فساد جسد مادی ظاهر شده است که این بی هوشی در اثر درد و رنج پدید آمده یا که این بی هوشی توأم با قطع نفس و ایستادن ضربان قلب و هم چنین توقف اعمال سایر اعضای حیاتی می باشد. (همان،ص ۵۴۴)»
«مرگ، مرز بین جهان هستی و آن جهان برون است. که ما شناخت چندانی از آن نداریم. این کره ی خاکی ما جایگاه دو دنیای متفاوت است: مرئی و نامرئی که مرز بین آنها با مرگ مشخص شده است. زنده ها در دنیای مرئی و مرده ها در دنیای نا مرئی آن زندگی می کنند. متفکران جوهر انسان در آن دنیای نامرئی را روح یا گوهر جان نام نهاده اند. که عبارت است از فطرت نامرئی و بی مرگ بشر»
(علی خواه، ۱۳۷۵،ص ۲۱۱)
پس با این تفاسیر، کسی نیست که مرگ را انکار کند، اما امکان دارد (حتما هم چنین است ) بعضی انسان ها دنیای پس از مرگ را انکار کنند زیرا در تصور آنها فقط این جهان است که ما در آن زندگی می کنیم و با مرگ تن انسان نابود و خاک می گردد و زنده شدن دوباره امکان پذیر نیست ولی همه به مرگ و مردن اعتقاد دارند. زیرا اگر کسی به مرگ اعتقاد نداشته باشد و آن را انکار کند «باعث می شود که زندگی برای مردم پوچ و بی هدف شود. زیرا شیوه ی زندگی آنها به شکلی است که انسان گمان می کند تا ابد زنده خواهد ماند، در نتیجه انجام کارهایش را به تأخیر می اندازد و عمرشان را در حسرت دیروز می گذرانند و یا برای فردا نقشه می کشند. در این فاصله اکنون خود را از دست می دهند. اگر انسان باور کند، هر روز که از خواب بیدار می شود، ممکن است آخرین روز عمرش باشد، آن روز را صرف رشد خود می کند و واقعا همان کسی می شود که باید بشود. » (کوبلر راس، ۱۳۷۹، ص ۲۱۰)
۴-۱-۴ ابر پندار شاهنامه
حماسه از ذغدغه های انسان در رویارویی با هستی و در مواجهه با خود سخن می گوید، یکی از عمده ترین این دغدغه ها مقوله ازلی – ابدی مرگ است که از بدو پیدایش انسان در سراسر تاریخ همراه آدمی و مشغله ذهن او بوده و ارکان و رشته های ناپیدای حیات وابسته بدان است. مرگ پر رمز و رازترین و در عین حال بدیهی ترین، صریحترین و محترم ترین مقوله هستی است.
دستگاه های مختلف فکری بشر برخوردهای متفاوتی با مرگ داشته اند. مرگ معمای ناگشودنی تمام مکاتب فلسفی است. انسان در طول تاریخ اندیشه خود، پیوسته تلاش فراوانی در جهت معنا بخشی و تفسیر مرگ نموده است. تا به موازات آن، معنای جاودانگی را دریابد. ( سید الشهدایی، ۱۳۸۳: ۱۳۴)
« اگر بگوییم ابر پندار شاهنامه مرگ است سخنی به گزاف نگفته ایم. در شاهنامه، مرگ گاه تلخ و گاه شیرین است همان گونه که فرجام پرواز تیر آرش، فرود آمدن و فرو رفتن است، پایان روند و کردارهای قهرمانان، شاهنامه پژمردن و مردن است.» (سرامی، قدمعلی، ۱۳۶۸، ۶۰۴)
نگرش حکیم فرزانه طوس در بخورد با مرگ غالباً به مفاهیمی از قبیل پوچی کار جهان، بی وفایی آن، مقدر بودن و ناگزیری مرگ، رازوارگی جهان و ناپایداری کار آن منتج میگردد میتوان مجموع
مفاهیم مورد نظر فردوسی را چنین تعبیر کرد: « سلطه تقدیر بر زندگی انسان و جهان »
( سید الشهدایی، ۱۳۸۳: ۱۳۵)
بکوشیم و از کوشش ما جه سود کز اغاز بود آنچه بایست بود
(فردوسی، ۱۳۷۶: ص ۳۱۴)
قهرمانان حماسه فردوسی هر کدام به نحوی می میرند. تشابهات مرگ آنان قابل بحث و تعمق است. فردوسی با مرگ هر قهرمان دری را می بندد تا در دیگری بگشاید و قصه ای دیگر را آغاز کند.
( سید الشهدایی، ۱۳۸۳، ۱۳۵)
مرگ هر قهرمان پایان تلخ داستان و آغاز زیباییهای هنری شاهنامه است، چرا که در حماسه فردوسی، مرگ شخصیتها کارکردی زیبا شناختی دارد و جلوه هنری خاصی به اثر می بخشد. مرگ قهرمانان فردوسی اگر چه پایان داستان آنها است، آغاز روایتی بزرگ است روایتی که انسان امروز در ارتباط خویش با این اثر می آفریند.
( سید الشهدایی رویا : ۱۳۸۳:۱۳۵)
واقعیت رویارویی با مرگ نزدیکان نتیجه طبیعی سوگ و اندوه را در پی دارد. به احتمال، سوگ و سوگواری در ایران با ستان، بعد یا قبل از آیین زردتشت به عنوان واقعیتی ناگزیر پذیرفته و بدآن پرداخته میشده و حتی علم به ممنوعیت دینی و مذهبی آن توان حذف این مراسم را نداشته.
(حق پرست، ۱۳۸۹ – پورخالقی چترودی، مهدخت)
۴-۱-۵ حکمت مرگ و زندگی در شاهنامه
بی تردید دلاویزترین بخشی که در ارتباط با مرگ در شاهنامه مورد توجه حکیم توس واقع شده است بحث حکمت مرگ است.
فردوسی هرگز مرگ را بعنوان موضوعی مادی در کنار موضوعات دیگر تکرار نمی کند بلکه برای مرگ اسرار فوق العادهای میبیند و آنرا معنا دهنده زندگی میابد این همه تاکید فردوسی بر مسئله مرگ به خاطر آن است که هر کس می تواند تجربه پایان کار خود را در مرگ دیگران ببیند و از سرگذشت تمامی کسانیکه در زندگی با هم شریک بوده اند و دارای مقامهای عالی و والا از چشم اندارهای مختلف بوده اند عبرت بگیرد و به سامان بخشی زندگی خویش بپردازد.
فردوسی بزرگ هیچگاه از کنار مرگ قهرمانان داستانهای خود به سادگی نگذشته است داستان هر مرگ را بهانهای کرده برای بازگو کردن حکمت و فلسفهی زندگی واز مرگ از هریک از قهرمانان خود پندی گرفته و به خوانندگان خود منتقل نموده است به بیان دیگر بهترین قسمت اضافه شاهنامه اشارات اخلاقی و نصایحی است که استاد بزرگوار توس به خوانندگان می کند. قوت طبع و عظمت فکر و روشنی نظر در نصایح فردوسی به نیکی آشکار است و مطالب مهم آنست که فردوسی هیچگاه در اندرزهای خود از صراط مستقیم منحرف نشده و خوا نده را در سنگلاخ نظر و تصورات بی اساس نیفکنده است.
تاثیری که مرگ، بخصوص مرگ قهرمانان برای خوانندگان بوجود میآورد، به آنها آمادگی کامل برای پذیرش سخنان فردوسی میدهد از این رو فردوسی غالبا این لحظههای مرگ گرانبها را قدر میداند و به خوانندگان خود حکمت عملی و خردمندی خویش را منتقل می کند. (صفا، ۱۳۶۲، ص ۲۵)
در شاهنامه ی فردوسی، زندگی با همه ا وج و فرودهایش، با تمام زیبایی ها و زشتی ها در جلوه های گوناگون عشق و نفرت، رزم و بزم، گذشت و کین خواهی، حرص و آز و بی طمعی، نیایش یزدان و غفلت از کردگار جهانیان و…. جریان دارد. اما آنچه که نهایتاً این جریان خروشان را به دریای آرام ابدی پیوند می دهد، مرگ است. اندیشه ای که از همان آغاز داستانها ذهن روایتگر ماهر شاهنامه را به پایان آن پیوند می زند و دیالکتیک میان مرگ و زندگی را به بهترین وجه می نمایاند.
به نظر می رسد در اندیشه وی،کهن الگوی مرگ در کنار زندگی و زندگی با مرگ برای این گره می خورد تا موجب زدودن غفلت از هستی آدمی باشد و انسان را به این نکته رهنمون سازد که مرگ در ما ست و همیشه با ما ست. هنگامی که کیخسرو، دل از جهان و پادشاهی بر می دارد و به نامداران اینچنین می گوید:
به آواز گفت آن رمان شهریار که ای نامداران به روزگار هر آنکس که دارید رای و خرد بدانید کین نیک و بد بگذرد همه رفتنی ایم و گیتی سپنج چرا باید این درد و اندوه و رنج
( فردوسی، ۱۳۷۴: ۷۴۲
باز در صحنه ای متضاد با صحنه ابیات بالا در هیاهوی جنگ میان لشکر توس و پیران که زمین ارغوانی گشته بود و رخان جنگاوران چون سندروس شده بود از ناگزیری مرگ می گوید. در این صحنه پیوند پارادوکسیکال میان هستی و مرگ در میستان خون و نیستان نیزه ها از میان چکاچاک شمشیر ها به گوش انسان خردمند می رسد:
اگر تاج یابد جهان جوی مرد وگر خاک آرد و خون نبرد از ایدر همی رفت خواهی ز دهر چه زو بهره تریاک یابی چه زهر
۴-۱-۶ رویکرد عرفانی و عبرت آموزی از مسأله مرگ در شاهنامه
یکی از بیشترین و بهترین کارکرد اندیشه های فردوسی درباره مرگ، کارکرد عرفانی آن است که از این جهت شاهنامه را به حماسه ای عرفانی مبدل ساخته است زیرا که حاوی بسیاری از پندهای عبرت آموز در باب ناپایداری این جهان فانی بی وفایی دینا و پوچی کار آن است.
فردوسی در ابیات فراوا نی بخصوص پس از مرگ شاهان و قهرمانان نامی و پیلتن از بی اعتباری جهان خاکی سخن می راند و عمیق ترین آموزه های عرفانی را طرح می کند. براعت استهلالهای هنرمندا نهی فردوسی در آغاز داستان های رستم و سهراب، سیاووش، رستم و اسفندیار و…. ناشی از همین پیوند دیالکتیکی میان مرگ و زندگی شهریاران و پهلوانان در ذهن و ضمیر فردوسی است. چنانکه شاعر آلمانی، راینر ماریا ریلکه می سراید: در بطن زن آبستن در چهره خسته، اما مهربانش دو میوه در حال بالیدن است زندگی و مرگ….. ( شایگان، ۱۳۷۱:
.
فردوسی حکیمانهترین ابیاتش را هنگام مرگ شاهان نامدار و پهلوانان پیلتن سروده است و مرگ در شاهنامهی فردوسی این تأثیر را گذاشته است که گیتی سرای سپنجی است که نباید به آن دل بست و غم کاستیهایش را در دل جای داد. وقتی که کیومرث به یاری هوشنگ دیو سیاه را از پای در می آورد فردوسی می گوید:
چو آمد مرآن کینه را خواستار سر آمد کیومرث را روزگار برفت و جهان مردی ماند از وی نگر تا کرا نزد او آبروی جهان فریبنده را گرد کرد ره سود بنمود و مایه نخورد جه
ان سربسر چو فسانست و بس نماند بد و نیک بر هیچ کس
(فردوسی،ج۱،۱۹۶۵:ابیات۶۹٫۷۲)
در این ابیات فردوسی، فنای جهان خاکی را یادآور می شود که این دنیای فریبنده و رنگارنگ برای کیومرث نیز که بر تخت شاهنشهی چون ماه دو هفته بر سرو سهی میدرخشید و دد و دام مطیع و فرمانبردار او بودند، وفایی نداشت. در پایان حیات هوشنگ که بر هفت کشور فرمان میراند و آهن و آتش را کشف کرد می گوید:
برنجید و گسترد و خورد و سپرد برفت و به جز نام نیکی نبرد بسی رنج برد اندر آن روزگار بافسون و اندیشه بی شمار
چو پیش آمدش روزگار بهی از او مردی ماند تخت مهی زمانه ندادش زمانی درنگ شد آن هوش هوشنگ با فر و سنگ نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر
(همان،۳۴٫۳۸)
بدنیسان در می یابیم که اندیشه فردوسی بیان عظمت روح انسانی است که در این جهان خاکی زندگی می کند و لذت بهره مندی از نعمتهای آن را می چشد اما آنچنان وارسته است که به آن دل نمی بندد و حرص و آز نمی ورزد. در پایان داستان فریدون نیز حماسه سرای نامی ایران یاد آور می شود که از فریدون تنها نیکنامی و راستی باقی ماند و جهان شایسته دلبستگی نیست.
فریدون شد و نام از و ماند باز بر آمد برین روزگار دراز همان نیکنامی به و راستی که کرد ای پسر سود بر کاستی
جهانا سراسر فسوسی و باد بتو نیست مرد خردمند شاد
(فردوسی،۱۹۶۵:ابیات۸۹۱٫۹۲٫۹۹)
این دیدگاه فردوسی که آن را به روشنی در آغاز داستان فریدون در می یابیم،دیدگاهی والاست که بسیاری از عرفای بزرگ نیز به آن معتقد بوده اند. بر این اساس عرفان به معنای عزلت و گوشه نشینی نیست بلکه عارف واقعی کسی است که در هیاهوی هستی همواره خداوند را در نظر داشته باشد.
و در آخر نیز سخنی از فردوسی می خوانیم که مبین اندیشه عارفانه اوست:
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:02:00 ق.ظ ]