تأثیر تغییرات و تحولات اجتماعی بر آثار سینمای رسول صدرعاملی- قسمت ۷ | ... | |
محتوای رسانه ای برای بیان جهان اجتماعی از چه گفتمان ها و ایدئولوژی هایی استفاده می کند؟ برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. محتوای رسانه ای محصول چه عناصری از روابط نابرابر قدرت است؟ چگونه اشکال به خصوصی از محتوای رسانه ای به شکل افکار عمومی می پردازد؟ اشکال به خصوص رسانه ای چگونه طبقه، جنسیت، قومیت و مواردی از این دست را به تصویر در این راستا، فوکو در نظم اشیاء به بررسی تابلوی نقاش معروف اسپانیایی با عنوان «لاس میناس» می پردازد. این نقاشی سوالی درباره بازنمایی مطرح می کند. فوکو برای ارائه برخی نکات کلی درباره تئوری بازنمایی و برخی نکات خاص درباره نقش سوژه در گفتمان از آن استفاده می کند. استوارت هال خوانش بدیع فوکو از نقاشی ولاسکوئز را در ۸ نکته خلاصه می کند که به شرح زیر است:
این نقاشی در عین حال که صحنه به تصویر کشیده شدن صورت شاه و ملکه اسپانیای در حال نقاشی را نشان می دهد، درباره چگونگی بازنمایی و عمل سوژه نیز حرف می زند. این نقاشی دانش مربوط به خود را تولید می کند و بازنمایی و سوژه لایه زیرین پیام آن اند. به وضوح، بازنمایی موجود در نقاشی ولاسکوئز، بازتاب یک «حقیقت» یا تقلیدی از واقعیت نیست و گفتمان تصویر با چیزی فراتر از یک تلاش ساده برای ارائه تصویر دقیق و آینه ای از آنچه هست، سر و کار دارد. از یک منظر، همه چیز در نقاشی قابل رویت است. اما این نقاشی درباره چیزی است که نمی توان دید اما در عین حال به همان اندازه قابل مشاهده است. شاه و ملکه هم در نقاشی هستند و هم نیستند. آنها به شکل مستقیمی در صفحه بوم نقاشی نشده اند ولی «غیاب» آنها در آینه پشت سر نقاش بازنمایی شده است. برمبنای گفته فوکو، معنای تصویر با بازی درونی پیچیده حضور/ غیاب تولید می شود. تعداد متنابهی جانشینی و تغییر مکان در نقاشی به وقوع پیوسته است. به نظر می رسد سوژه نقاشی (عنصر مرکزی تصویر) دختر ملکه باشد اما در عین حال مرکز نقاشی می تواند شاه و ملکه باشد. شاه و ملکه در صحنه وجود ندارند ولی تمام افراد حاضر در نقاشی (ندیمه ها، دختر ملکه، نقاش و حتی مرد حاضر در پشت ندیمه ها) در حال نگاه به شاه و ملکه هستند. بنابراین همه چیز بستگی به نوع نگاه شما دارد که از چه منظری به تصویر نگاه می کنید. باتوجه به جایگاه نگاه کردن اینکه چه کسی به چه کسی یا چه چیزی نگاه می کند می توان به چگونگی عملکرد تصویر به مثابه یک گفتمان پی برد. می توان به فوکو اعتراض کرد و گفت که نقاشی فوق معنای پیچیده ای ندارد و صرفاً وابسته به رابطه ناظر با تصویر است. ناظر معنای آن را تکمیل می کند و معنا در گفتگوی میان ناظر و نقاشی برساخته می شود. در حالت کلی می توان گفت که بازنمایی در نقاشی ولاسکوئز از سه دیدگاه محقق می شود: ناظری که به تصویر نگاه می کند و اجزا و مولفه های آن را کنار یکدیگر می چیند (که در نقاشی نشان داده نشده است). نقاشی که به ترسیم تصویر پرداخته است ]و می پردازد[ که از یک منظر در جایگاه ما ایستاده است و در عین حال در تصویر حاضر است و خود را بازنمایی می کند. سومین منظر این است که نقاشی را از نگاه مردی که پشت سر ندیمه ها و در پادری ایستاده است و همه چیز را زیر نظر دارد ولی مانند ما و نقاش در نقطه ای خارج از نقاشی است، تصویر را بخوانیم. در نهایت باید به «آئینه» آوزیران بر دیوار عقبی توجه کرد. آئینه ای «واقعی» که می بایست ما (ناظر) را بازنمایی کند و بازتابی از ما باشد؛ چراکه ما (ناظر) در مقابل آن ایستاده ایم ولی این آئینه از جایگاه ما، تصویری دیگر نشان می دهد: شاه و ملکه اسپانیا. تحلیل بدیع فوکو را شاید بتوان رد پاهای تحلیل نشانه شناختی و تحلیل گفتمانی در این تحلیل به وضوح دیده می شود و در نهایت ابزارهای تحلیلی سودمندی که از نوشته فوکو استنباط می شود در تحلیل های تصویری بسیار کارا و سودمند است. از سوی دیگر تحلیل فوکو ابزارهای مناسبی برای پشتیبانی از دیدگاه برساخت گرایی هال ایجاد می کند که می توان آنها را در خوانش هال از فوکو استخراج کرد:
نگاه گفتمانی و تلاش برای استخراج رابطه قدرت – دانش که در آثار فوکو به هدف غایی تبدیل شده است سبب می شود که تحلیل فوکویی نقاشی ندیمه ها از نگاه صرف نشانه شناختی (که بری از نگاه فرازبان شناختی است) فراتر رود. هال به وضوح اظهار می کند که آنچه در این نقاشی مطرح شده است در دسته بندی سه گانه تئوری های بازنمایی شکلی از رویکرد «برساخت گرایی» است و آن را نمی توان جزو رویکردهای بازتابی یا تعمدی قرار داد چرا که گفتمان تصویر چیزی فراتر از تلاش برای ارائه تصویری آینه ای از جهان واقع است. بازی دوگانه حضور/ غیاب که در تمام عناصر موجود در نقاشی وجود دارد به عنوان مبنای عمل بازنمایی نقاشی عمل می کند. این دوگانه که در آثار ژاک دریدا با عنوان «متافیزیک حضور/ غیاب» مطرح شده است، خوانش فوکویی را از نگاه صرف ساخت گرایی به دیدگاه پساساخت گرایی رهنمون می شود. بحث فوکو مبنی بر وجود برخی جانشینی ها و تغییر مکان ها، این ایده را پیش می کشد که بسته به منظری که از آن به تصویر نگریسته می شود با دو سوژه و دو مرکز رو به رو هستیم که نوع چیدمان تصویر ما را مجبور می کند که در بین دو سوژه و دو مرکز در نوسان باشیم که ایجاد معانی متکثر و چندگانه را ممکن می سازد. هال دیدگاه چند معنایی خود را وامدار رویکرد «چند صدایی» ولوشینف است. از منظر ولوشینف زبان مخرج مشترک اعمال ایدئولوژیک ]گفتمانی (از منظر فوکویی)[ است (همان).در تشریح دیدگاه چند صدایی (چند آوایی) وولوشینف می نویسد: «نگاه هال به ارتباطات مشتمل بر دیدگاه کشمکش بر سر معنا است و او این دیدگاه را از رویکرد چند صدایی ولوشینف به زبان اخذ می کند. ولوشینف عرصه ایدئولوژی را محل تقاطع علایق و منافع اجتماعی می داند و برای او نشانه ها محل وقوع کشمکش های ایدئولوژیک است» (ibid، ۱۱۶).ولوشینف بر این نکته تأکید دارد که «نشانه ها نه تنها مجموعه ای از معانی را با خود حملمی کنند بلکه به شکل فعالانه ای تحت تأثیر بافت یا زمینه مجادل نشانه های تغییر می یابند» (ibid، ۴۲).نتیجه گیری روژک از این مبحث قابل توجه است : «مشخصه بازنمایی بودن جهان به شکل رادیکالی منجر به تصدیق ایده متنی بودن معنا شد و معنا را به جایگاه یک واژه در متن وابسته کرد» (ibid، ۵۰). این ایده هم ارز دیدگاه دریدایی از بین المتونیت است. روژک مفهوم بین المتونیت در بیان دریدایی را متضمن دو بعد افقی و عمودی می داند : «در بعد افقی به موقعیت یک نشانه در زمینه متنی اشاره می شود که به محدود بودن معانی به وسیله سایر معانی دلالت دارد. معنای عمومی طبق نگاه دریدا به این مفهوم است که هر نشانه به واسطه «حضور» آن بیان می شودو با به غیاب راندن معانی دیگر تحقق می یابد» (ibid، ۵۱). گرچه ما به عنوان ناظر می توانیم خود را در موقعیت های مختلف درون و بیرون نقاشی قرار داده و «معنا»ی آن را بسازیم اما از نگاهی دیگر، ما موقعیت های مختلف مشخص شده گفتمانی را آخرین نکته در تحلیل فوکو مربوط به ایده «دیده شدگی» است. لیچی در تحلیل سیاست های عرضه و نمایش فرهنگ های دیگر در موزه ها به این نکته اشاره می کند که فوکو تحلیل خود از قدرت/ دانش را بر مبنای یک نظریه مبتنی بر «دیده شدگی» استوار می کند و «در جستجوی این است که بفهمد چه سوژه ها و ابژه هایی نشان داده می شوند و چه مواردی به غیاب رانده می شوند» (Litchi، ۱۹۹۷، ۱۹۵). آنچه ذیل دسته پنجم و از خلال مفهوم سوژه شدگی عنوان شد، ما را به یکی از محوری ترین مفاهیم مرتبط با بازنمایی ارجاع می دهد؛ هویت یابی فرهنگی. برای این اساس بازنمایی ها فرایندهایی فرهنگی اند که سبب شکل گیری و تثبیت هویت های فردی و جمعی می شوند. بر اساس این نگاه به بازنمایی و فرایندهای سوژه شدگی است که «وودوارد» بازنمایی ها را پراکتیس های معنایی و نظام های نمادینی می داند که «از خلال آنها، موقعیت های سوژه شدگی شکل می گیرند» (Hall، ۱۹۹۷، ۲۴).
گروه اول منتج از زبان شناسی و دیدگاه سوسوری به زبان است که تفاوت را عنصری محوری برای معنی سازی می داند که بدون وجود آن معنا نمی تواند تحقق یابد. در نگاه پساساختارگرایی رابطه مبتنی بر تقابل و تضاد میان قطب های مفهومی امری بدیهی تلقی می شود. تعبیر دوم نیز از تئوری های زبان منتج می شود ولی از مکتب دیگری که معتقد است معنا فقط در گفتگو با دیگری ساخته می شود. برای باختین معنا به هیچ کدام از طرفین گفتگو تعلق ندارد بلکه از داد و ستد بین متکلمان حاصل می شود. از منظر باختین و همکارش ولوشینف، دیدگاه گفتگویی ما را به کشمکش بر سر معنا وادار می کند. برمبنای دیدگاه گفتگویی، «دیگری» برای معنی دار شدن ارتباط الزامی و ضروری است. این سویه مثبت دیدگاه باختین است ولی نقدی که بر این دیدگاه وارد است این است که معنا هیچگاه تثبیت نخواهد یافت و هیچ شخص و یا گروهی نمی تواند عهده دار کامل معنا باشد. (Rojek، ۲۰۰۳، ۷۲) سومین تعبیر، نگاه انسان شناختی است. بر اساس این دیدگاه مرزهای نمادین برای هر فرهنگی لازم و ضروری اند و «تفاوت» پایه و اساس نظم نمادینی است که آن را فرهنگ می نامیم. در درون هر فرهنگی با مجموعه ای از طبقه بندی ها رو به رو هستیم که اغلب بر پایه تضادهای دوگانه عمل می کنند. لویی اشتراوس در مثال غذا اشاره می کند که برای معنادار کردن غذای متفاوت تعبیر چهارم مربوط به روان کاوی است. بر این اساس «دیگری» برای ساخت نفس، ساخت سوژه و هویت یابی جنسی لازم است. این دیدگاه در دیدگاه فروید بر مبنای «اسطوره اودیپی» شکل گیری نفس به واسط دیگری تحقق می یابد. لاکان این ایده را تا جایی پیش می برد که شکل گیری زبان و بسط هویت جنسی را در ارتباط با دیگری ممکن می داند. دیدگاه روانکاوانه، سوبژکتیویته را وابسته به روابط ناخودآگاه سوژه با دیگری می داند اما نقدی که بر این دیدگاه وارد است عبارت است از این نکته مهم که در دیدگاه روانکاوانه هیچ مرکز درونی ثابت برای نفس و هویت وجود ندارد و بنابراین هرگز سوژه یکپارچه و منسجمی شکل نمی گیرد. به طور کلی رشته های مختلف از راه های متفاوت به مسئله تفاوت و غیریت پرداخته اند و این امر به اهمیت روز افزون این ایده در تحلیل های مختلف اشاره می کند. از سوی دیگر «تفاوت» تیغی دو لبه است. از یکسو برای تولید معنا، شکل گیری زبان و فرهنگ، هویت یابی اجتماعی و جنسی و در کل سوژه شدگی لازم و ضروری است و از سوی دیگر می تواند امری تهدید کننده، خطرناک و دارای احساسات منفی، خصومت آمیز و تهاجمی نسبت به «دیگری» باشد. به طور کلی هال و دیگران با نظری برساخت گرایانه این بحث را مطرح می کنند که «رسانه ها واقعیت را بازتاب نمی دهند بلکه آن را به رمز در می آورند.» (همان) و این امر بی تردید در ارتباط با دیگری و از خلال تفاوت های معنایی شکل می گیرد. ۳-۳-۲- استراتژی های بازنمایی «کلیشه سازی (Stereotype) از واژه یونانی (Stereo) به معنای جامد و سفت و سخت مشتق شده است. کلیشه در اصل اصطلاحی مربوط به دوره صنعت چاپ است که در اشاره به یک صفحه چاپی بدست آمده از نمونه چاپی متحرک به کار می رود که برای افزایش شمارههای نسخه چاپی مورد استفاده قرار می گرفت. این اصطلاح در ساده ترین خالت بر ویژگی هایی ثابت و تکراری دلالت می کند. کلیشه ها در واقع ایده ها و فرضیاتی هستند در حال جریان درباره گروه های خاصی از افراد. کلیشه ها به مانند دو روی یک سکه عمل می کنند؛ آنها از یکسو به طبقه بندی گروه ها می پردازند و از سوی دیگر به ارزیابی آنها اقدام می کنند.» بنابراین کلیشه ها در برگیرنده سویه ای ارزشی هستند که قضاوتی جهت دار را در بر دارند. گرچه کلیشه ها به دو شکل مثبت و منفی دیده می شوند اما اغلب آنها دارای بار منفی هستند و سعی می کنند از مجرای موضوعاتی سهل الوصول ادراکی از موقعیت یک گروه را فراهم آورند که به شکل قطعی و مشخصی، تفاوت های موجود در بین گروه ها را برجسته سازند. این امر در حالی از خلال فرایندهای کلیشه سازی تحقق می یابد که از طیف وسیعی از تفاوت ها در بین گروه های مد نظر چشم پوشی می شود و کلیشه ها از خلال فرایندهای ساده سازی سعی در یکدست سازی این تفاوت ها دارند. در حالت کلی کلیشه سازی فرایندی است که براساس آن جهان مادی و جهان ایده ها در راستای ایجاد معنا، طبقه بندی می شوند تا مفهومی از جهان شکل گیرد که منطبق با باورهای ایدئولوژیکی باشد که در پس پشت کلیشه ها قرار گرفته اند. هال کلیشه سازی را کنشی معنا سازانه می داند و معتقد است «اساساً برای درک چگونگی عمل بازنمایی نیازمند بررسی عمیق کلیشه سازی ها هستیم» (Hall، ۱۹۹۷، ۲۵۷).
۴-۳-۲- طبیعی سازی طبیعی سازی به فرایندی گفته می شود که از طریق آن ساخت های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به صورتی عرضه می شوند که گویی اموری کاملاً طبیعی هستند. طبیعی سازی دارای کارکردی ایدئولوژیک است. در فیلم و تلویزیون، دنیا به صورت طبیعی به شکل دنیایی سفید، بورژوازی و پدرسالار نشان داده می شود و بر این اساس طبیعی سازی وظیفه تقویت ایدئولوژی مسلط را برعهده می گیرد. گفتمان های طبیعی ساز چنان عمل می کنند که نابرابری های طبقاتی، نژادی و جنسیتی به صورت عادی بازنمایی می شوند. «تصویر زن به شکل موجود درجه دوم و ابژه نگاه خیره مرد نشان داده می شود. میل جنسی مردان و زنان سیاهپوست به شکل اغراق آمیزی نیرومند و در نتیجه خطرناک نشان داده می شود که می بایست مهار شود» (هیوارد، ۱۳۸۱، ۲۰۴).
۵-۳-۲- ساخت اجتماعی واقعیت آلفرد شوتز زمانی گفته بود: «با قدرت تمام می توان گفت که هیچ فاکت به شکل ناب و سرراست وجود ندارد. تمام فاکت ها از فاکت های بیرونی مشتق می شوند و محصول گزینشی از میان یک بافت جهان شمول اند که این گزینش از طریق فعالیت های ذهن افراد صورت می گیرد. بنابراین ]این فاکت ها[ همواره مورد تفسیر قرار می گیرند و حتی گاهی اوقات با انتزاع ساختگی از بافت شان مجزا می شوند یا به عنوان وضعیتی ویژه یا خاص تصور می شوند. در هر کدام از این حالت ها، فاکت ها افق های معنایی درونی و بیرونی خود را حمل می کنند. این دیدگاه شوتز هم ارز با نگاه گودمن است. از نگاه گودمن «جهان برساخته اجتماعی است که از طریق اشکال مختلف دانش – از دانش روزمره گرفته تا اشکال متفاوت علم و هنر ساخته می شود» (Filck، ۲۰۰۵، ۳۱).
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:06:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|