۹-قاطعیت ورزی
۱۰-حل مشکل
۱۱-تنفس زدایی
حساسیت زدایی منظم ، کنترل ، کنترل تنشهای روانی ناشی از ترس و اضطراب ، مهار تغییرات منفی فیزیولوژیکی .
روش های کنار آمدن با استرس:
وقایع استرس زا مردم را از نظر هیجانی ، شناختی، فیزیولوژیکی تحت تاثیر قرار می دهند. ولی مردم روش هایی برای برخورد با استرس زاها و اثرات آنها دارند. مردم اثرات زیانبخش استرس زاها را با راهبردهای کنار آمدن کاهش میدهند.
کنارآمدن یعنی هر نوع تلاش، سالم یا ناسالم ، هوشیار یا ناهوشیار برای جلوگیری از بین بردن یا ضعیف کردن استرس زاهاست یا تحمل کردن اثرات آن ها به طوری که حداقل آسیب رسانی داشته باشند معمولاً ۲ شیوه کنار آمدن با استرس وجود دارد به صورت مستقیم و به صورت دفاعی:
کنارآمدن دفاعی:
مستلزم اجتناب از واقعه استرس زا ، زمانی که رخ داده است یا جلوگیری کردن از پاسخ هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی به آن و از این رو کاهش دادن اثرات آن است.
روش مستقیم:
مستلزم توجه شخصی به واقعه استرس زا و به کارگیری امکانات رفتاری و شناختی برای تغییرات واقعه است به طوری که موقعیت از استرس زا بودن به موقعیت بدون استرس تغییر کند.
منابع لازم برای مبارزه با استرس:
۱-سلامتی و توانایی
۲-افکار مثبت
۳-منبع کنترل
۴-توانایی اجتماعی شدن
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۵-حمایت اطرافیان
۶-امکانات مالی
در دیدگاه پزشکی ، استرس یک حالت ارگانیک است که معمولاً با افزایش فشار خون و ضربان قلب و پریدگی رنگ چهره و نشستن عرق بر پیشانی همراه است و تحت شرایط مناسب می تواند موجب تغییرات در عملکرد جسمانی شود که اگر شدید و یا مزمن باشد به نوبه خود منجر به بیماری می گردد(فهیمی ، ۱۳۸۱، ص۱۹).
علی رغم این واقعت به عقیده انگلس ، فشار عصبی را نباید با مفهوم نوعی نیرو که شخص قربانی آن می شود همچنین استرس را نباید به عنوان نفوذ غرب روان شناسی و یا جامعه شناسی که به تنهایی می تواند باعث فرو ریختن شخص و یا باعث بیماری روانی و یا جسمانی او شود در نظر گرفت بر عکس استرس را به عنوان عاملی مورد توجه قرار داد که می تواند عکس العمل متعدد ارگانیک را سبب شوند.(مجموعه مقالات اولین سمینار ترس و بیماری های روانی مقابله با استرس).
امروزه اغلب مردم کلمه استرس را به صورت موضوعی متداول و یا گونه ای از یک بیماری «اسپیدمی» به کار می برند با تمام جنبه های منفی که در فرهنگ عام راجع به استرس وجود دارد این پدیده دارای جنبه های مثبت نیز می باشد. جنبه منفی استرس مخرب با دلگرمی ، می گویند که از دریافت جزوه های ناگوار یا تقاضا های غیر منطقی به خود دست می دهد(بلورچی، ص۳۲).
انواع استرس که دانشجویان با آن برخورد دارند امروزه مشخص شده اند و این انواع استرس به وسیله بخش های عصبی و مسائل روانی – فیزیولوژیکی تشدید می شوند.
تحقیقات نشان داده که علائم فیزیولوژیکی استرس شامل انواع امراض فیزیکی و علائم روانی آن به نوبه خود بیماری های روانی را به وجود می آورد.
از سوی دیگر پژوهش های انجام شده ثابت کرده که نوع و شدت واکنش های افراد در مقابل استرس های زندگی همیشه رابطه مستقیمی با شدت عوامل استرس زای زندگی نداشته اند بلکه در درجه اول با چگونگی درک و نحوه ارزیابی فرد از رویداد یا میزان احساس خطر و تهدید کنندگی واقعه برای وی در ارتباط می باشد(نیک خواه، روش های برخورد با استرس های زندگی).
تفاوت های جنسی در پاسخ به استرس
تقریباً یک قرن پیش، اعتقاد بر این بوده است که مردم آنچه را که والتر کانن، روانشناس دانشگاه هاروارد، واکنش ” جنگ” در برابر استرس می داند ، تجربه می کنند. والتر کانن معتقد بود که وقتی انسان با حیوان وحشی یا رقیب رو به رو می شود، بدن خود را برای جنگ یا گریز آماده می کند. اگر چه دانش زیست شناختی آن زمان به اجازه بررسی دقیق این موضوع را نداد. اکنون می دانیم که واکنش جنگ یا گریز عبارت از تغییراتی است که مغز (ادراک ها، انتقال دهنده های عصبی)، دستگاه درون ریز(هورمون ها) و بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار (افزایش ضربان ، تنفس سریع، تنش ماهیچه ها) در بدن به وجود می آورد، این تغییرات مارا در زمان مقتضی، همچون شیاطین برای جنگ یا گریز آماده می کنند.
تایلور و همکارانش، با بررسی ادبیات مربوط به استرس در UCLA (2000)، نشان می دهند که زنان، هنگامی که تحت استرس هستند، به جای جنگ یا گریز معمولاً به کودکان ، ارتباط با خانواده یا دوستان گرایش نشان می دهند. بررسی تایلور را دانشجویی تهیه کرد که بی تکلیف اظهار داشت ، در مطالعه استرس تقریباً تمام موشها ماده بودند. بررسی تایلور نشان داد که قبل از ۱۹۹۵، وقتی ادارات فدرال خواستار برابری بیشتر زنان در بررسی های اقتصادی شدند، صرفاً ۱۷ درصد آزمودنی ها زن بودند. در تحقیقات، تفاوت حجم نمونه بین زنان و مردان باعث می شود تا پژوهشگران به این سوال که آیا زنان همانند مردان به استرس واکنش نشان می دهند، بی توجه باشند.
عکس مرتبط با اقتصاد
تایلور و همکارانش (۲۰۰۰)، با بررسی های بیشتری که در ادبیات مربوط به استرس انجام می دهند در می یابند که زنان و مردان، در مقابل استرس، واکنش های متفاوت با ثباتی نشان می دهند.
واکنش های زنان در مقابل استرس را می توان واکنش گرایش و دوستی نامید. این واکنش بیشتر سر پرستی و نیاز به حمایت اجتماعی را شامل می شود تا جنگ و گریز . وقتی زنان با تهدید، واقعه ناگوار یا حتی یک روز نا خوشایند در محیط کار مواجه میشوند، این واکنش آنها در مقابل استرس اغلب به صورت گریه برای کودکانشان و با برقراری ارتباط و حمایت اجتماعی، به ویژه با سایر زنان ، جلوه گر می شود. مردان بعد از یک روز نا خوشایند در محیط کار به احتمال زیاد از خانواده دور می شوند یا جر و بحث راه می اندازند.
روان شناسان تحولی اظهار می دارند که واکنش گرایش و دوستی ممکن است در زنهای انسان باشد زیرا به بقای زنانی که گرایش به فرزند دارند، کمک می کند. زنانی که جنگ را انتخاب می کنند اغلب می میرند یا حد اقل از فرزندشان جدا می شوند.
تفاوتهای جنسی در رفتار معمولاً با تفاوت های جنسی در هورمون اکسی توسین غده هیپوفیز اشاره می کنند. اکسی توسین با رفتارهای مادرانه، نظیر پذیر و در آغوش گرفتن فرزند، در میان تعداد زیادی از جانواران ارتباط دارد( تایلور و همکاران،۲۰۰۰). اکسی توسین، که به هنگام استرس ترشح می شود، روی موش ها و انسان اثر آرام بخش دارد. این کار باعث می شود تا آنها ترس کمتری داشته باشند و اجتماعی تر شوند.
در مردان نیز، وقتی تحت استرس هستند، داکسی توسین ترشح می شود ، تاثیر تفاوت های جنسی در اثر هورمون های جنسی استروژن و تستوسترون می باشد. از سوی دیگر هورمون تستوسترون در مردان بیشتر از زنان است و آثار اکسی توسین را کاهش می دهد و این کار افزایش حس اعتماد به نفس و بروز پرخاشگری را موجب می شود(سالیوان،۲۰۰۰) ممکن است مردان به دلیل توازن ژنتیک هورمون ها در بدن، وقتی تحت استرس قرار می گیرند، بیشتر از زنان رفتار های پرخاشگرانه نشان می دهند به دلیل چنین تفاوت هایی است که عمر زنان بیشتر از مردان است.
مردان در برابر تجربه های استرس آمیز که با اختلالهایی همراه است، از جمله فشار خون بالا، رفتار پرخاشگرانه، سوء مصرف الکل یا دارو بیشتر از زنان واکنش نشان می دهند(می،۲۰۰۰). « از آنجا که رویکرد گرایش و دوستی در مواردی می توانند از زنان در برابر استرس محافظت کند الگوی زیستی- روانی- اجتماعی این بینش را به ما می دهد که چرا متوسط عمر زنان، هفت و نیم سال بیشتر از متوسط عمر مردان است.»
همه روان شناسان با تبیین زیست – شناختی موافق نیستند. روان شناس ایگل (۲۰۰۰)، اظهار می دارد که، در واکنش به استرس، ممکن است تفاوت های فرهنگی باشد.
«فکر می کنم شواهد کافی در اختیار داریم که بگوییم زنان حس پذیرش بیشتری دارند. آیا حس پذیرش جنبه زیست شناختی دارد یا به این دلیل است که زنان، برای رشد خود، مسئولیت پذیری و آمادگی بیشتری دارند؟ سوالی که در ذهن همه روان شناسان وجود دارد؟»
سلامت
از دید روانپزشکان سلامتی عبارت است از تعادل در فعالیت های زیستی، روانی و اجتماعی افراد که آناناز این تعادل سیستمیک و ساختارهای سالم خود برای سرکوب کردن و تحت کنترل در آوردن بیماری استفاده می کند.
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: سلامت فکر عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران ، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی ، عادلانه و مناسب (میلانی فر ، ۱۳۸۲) .
لوتیسون و همکاران (۱۹۶۴) سلامتی روان را این طور تعریف کرده اند. سلامت روان عبارتند از این که فرد چه احساسی نسبت به دنیای اطراف محل زندگی ، اطرافیان مخصوصاّ با توجه به مسؤلیتی که در مقابل دیگران دارد.
چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویشتن دارد.
کارل مستجز می گوید : سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش با حداکثر امکان به طوری که شادی و برداشت مفید و مؤثر به طور کامل شود .
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
طبق تعریف واتسون مکتب رفتارگرایی ، رفتار عادی نمودار شخصیت انسان سالم است که موجب سازگاری فرد با محیط و بالنتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او می شود .
تعریف کینز برگ در مورد سلامت روانی عبارتست از (( تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط به خصوص در سه فضای مهم زندگی عشق ، کار ، تفریح)) او برای توضیح بیشتر می گوید (( استعداد یافتن و ادامه کار ، داشتن خانواده ، ایجاد محیط خانوادگی خرسند ، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد . لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصت ها ملاک تعادل و سلامت روان است)) اریک فرام روان تحلیل گر معاصر گفته است سلامت روانی همرنگی فرد با جامعه نیست بلکه برعکس عبارت است از تعدیل و تطبیق جامعه بر حسب نیازهای انسان یک جامعه سالم ظرفیت و توانایی انسان را به عشق ورزی با همنوعان به کار بارور به توسعه خود و به داشتن حس خود بودن که بر مبنای استفاده از نیروی سازنده شخص است گسترش می دهد و همچنین در جای دیگر می گوید : شخص سالم از نظر روانی کسی است که بهره ور بوده و از خود بیگانه نباشد پیوندش با جهان از راه عشق باشد ، از خرد خود برای دست یافتن به حقایق عینی استفاده کند خود را شخصیت بی همتایی بداند و در عین حال همبستگی خود را با دیگران حفظ کند و تا عمر دارد در حال تولد باشد و زندگی را موهبت پر ارزش تلقی نماید ( شعاری نژاد ۱۳۷۶ ).
عکس در مورد عشق ورزی
سلامت یک مرحله نیست؛بلکه یک فرایند است که تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است. موضوع مشترک تمام تعاریف سلامت، شامل خود مسئولیتی[۸۱] و اتخاذ یک سبک زندگی سالم است (ادلین و همکاران،۲۰۰۰)ضمن تعریف سازمان بهداشت جهانی:« سلامت؛ حالت تندرستی[۸۲] کامل جسمانی، روانی و اجتماعی است نه صرفاً فقدان ضعیف یا بیماری»(Who ، ۱۹۷۴؛به نقل از ادلین[۸۳] و همکاران،۲۰۰).
سلامتی[۸۴] یکی از واژه هایی است که گمان می کنیم تعریف آن آسان است مگر وقتی دریابیم که این واژه برای مردم مختلف معنای بسیار متفاوتی دارد. معنای لغوی ریشه سلامتی «کامل بودن[۸۵]» است.
این واژه در زبان های انگلوساکسون از ریشه ای گرفته می شود که واژه های کامل، بی عیب[۸۶] و مقدس[۸۷] هم از آن گرفته شده اند. سلامتی و مذهب با یکدیگر رابطه ای طولانی داشته اند و هم اکنون نیز در بسیاری از فرهنگ ها با هم رابطه دارند (شریدان و رادماشر[۸۸]، ۱۹۹۲؛ به نقل از میرزایی،۱۳۸۹).
در مکتب اسلام ملاک سلامتی روان تحت عنوان رشد به کار رفته که به معنای قائم به خود بودن، هدایت،نجات صلح و کمال می باشد(حسینی،۱۳۸۱).
مازندوبان[۸۹] (۱۹۸۵) معتقدند که سلامتی مفهوم نسبتاً انعطاف پذیری است. ممکن است آنرا به عنوان مفهوم نبودن بیماری و نا توانی در نظر گرفت و یا آنرا به صورت مثبت تری مانند آنچه که در اساس نامه سازمان بهداشت جهانی(۱۹۸۴) آمده تعریف کرد.
تعریف دیگری نیز توسط دوبوس[۹۰]، ارائه گردید که شاید واقع گرایانه تر باشد او می گوید سلامتی را نباید به عنوان حالت آسایش ایده آل که از طریق حذف کامل بیماری به دست می آید در نظر گرفت بلکه روشی برای زندگی است که از طریق آن انسان ناکامل بتواند در مواجهه با این دنیای ناکامل بدون اینکه متحمل درد و ناراحتی بشود به موفقیت هایی هم دست پیدا کند(مازندوبان،۱۹۸۵؛ به نقل از میرزایی،۱۳۸۹).
در این مورد نظریه پردازان مختلف نظرات متفاوتی را ارائه کردند که به چند مورد از آنها اشاره می شود:
زیگموند فروید انسان متعارف را کسی می داند که مراحل رشد روانی را با موفقیت طی کرده و در هیچ یک از این مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد. از نظر او کمتر انسانی متعارف به حساب می آیدو هر فردی به نحوی از اشحاء غیر متعارف است( شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۶).
مازلو فردی را دارای سلامت روان می داند که چهار مرحله از سلسله مراتب نیازهای معین فیزیو لوژیک، ایمنی، محبت و تعلق و نیاز به احترام را طی کرده و به تحقیق خود دست یابد( شولتس، ترجمه خوشدل،۱۳۸۰).
« اریک فرون»، با تاکید به اینکه شخصیت انسان بیشتر محصول فرهنگ جامعه است، سلامت روان را بسته به این می داند که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد را برآورده کند نه اینکه فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار نماید. از نظر او سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد مسئله ای اجتماعی است.عامل اصلی این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای انسانی را ارضاء می کند( همان منبع).
«ویکتور فرانکل» در تعریف سلامت روانی به اراده معطوف به معنا اهمیت می دهد. او انسان سالم را انسانی میداند که دارای اراده معطوف به معناست و از سه جوهر معنویت آزادی مسئولیت برخوردار است.
«پرلز» انسان سالم را انسانی می شناسد که در زمان حال زندگی می کند و با اینکه برای آینده می تواند برنامه ریزی کند دچار اضطراب ناشی از اینکه فردا چه خواهد شد نمی شود.. ( همان منبع).
روان شناسان سلامت با تمرکز بر حفظ و ارتقاء سلامت ،علاقمند به شناخت تاثیر عوامل روان شناختی بر این موضوع هستند که مردم چگونه سالم می مانند؟ چرا بیمار نمیشوند؟ و وقتی بیمار میشوند چه واکنشی نشان می دهند؟ و مداخلاتی ایجاد میکنند که به مردم در سالم ماندن یا غلبه بر بیماری کمک کنند( کاپلان[۹۱]،۱۹۷۵؛به نقل از تایلور،۱۹۹۵).
برای دستیابی به این هدف، ارتباط بین عوامل روان شناختی و سلامت با بهره گرفتن از روش های پژوهش تجربی و غیر تجربی بررسی می شوند، از جمله این عوامل روان شناختی، سبکهای زندگی، عقاید و نگرشها و تنیدگیها هستند که ارتباط آنها به طور گسترده بررسی شده است و یکی از بحث های بسیار مهم دراین زمینه این است که چگونه انواع تنیدگی برای سلامت، مشکل ایجاد می کند؟ و اینکه مردم چه روش هایی را برای کاهش پیامد های روان شناختی تنیدگی به کار میبرند؟
به اعتقاد لازاروس و فولکمن(۱۹۸۴، به نقل از ساراینو،۱۹۹۴) دو شکل اصلی مقابله با تنیدگی، مقابله مساله مدار[۹۲] (تلاش برای تغییر مساله ایجاد کننده تنیدگی) و مقابله هیجان مدار[۹۳] (تلاش برای نظم دادن پاسخ های هیجانی موقعیت) است. افراد راهبردهای گوناگونی را برای مقابله مساله مدار و هیجان مدار دارند که در بعضی موارد ترکیبی از راهبردهای موفقیت آمیزتر هستند.
سلامت و بیماری
سلامت و بیماری همیشه از دغدغه های انسان بوده است، طوری که بسیاری از مردم راجع به سلامت خود به شدت نگرانند. از سوی دیگر مطالعه موثر بر سلامت و بیماری توجه پژوهشگران در حوزه های مختلف علوم از جمله روان شناسی را به خود جلب نموده است. در طول تاریخ مخصوصاً از قرن بیستم الگوهای تاثیر گذار بر سلامت و بیماری مردم تغییر یافته است.
اکنون مردم در مقایسه با زمان های قبل بیشتر عمر می کنند و دیگر در جوامع پیشرفته بیماری های عفونی، دلیل اصلی مرگ و میر نیستند. اعتقاد درباره سلامت و بیماری[۹۴]، در سیر تاریخی خود، نسبت به فرهنگهای اولیه،تغییر یافته است. فرهنگ های اولیه روان[۹۵] و تن[۹۶] را یک واحد فرض می کردند و معتقد بودند که بیماری وقتی به وجود می آید که ارواح شیطانی[۹۷] وارد بدن شوند.
بین سالهای ۳۰۰ تا ۵۰۰ قبل از میلاد، فلاسفه یونانی از جمله کسانی بودند که با تشخیص نقش کارکرد سلامت و بیماری به صورت مکتوب نوشتند و تن و روان را دو ماهیت جداگانه فرض کردند. در قرون وسطی، با نوسان عقاید به سوی گذشته، تبیین های ذهنی راجع به بیماری شکل گرفت.
از قرن هفده تا هجده، فلاسفه و دانشمندان الگوی زیستی پزشکی[۹۸] را به عنوان روشی برای شناخت سلامت و بیماری مطرح نمودند. الگوی زیستی پزشکی بسیار مفید بوده است، زیرا پژوهشگران را قادر ساخته که به وسیله واکسنها و درمان های جدید بر بسیاری از بیماریهای عفونی غلبه کنند (سارا فینو، ۱۹۹۴؛تایلور[۹۹]،۱۹۹۵). دیدگاه زیستی – پزشکی به طور فزاینده ای با آزمایشگاه های پزشکی و مطالعه عوامل مربوط به تن مطرح شد.
این دیدگاه با ظهور روان شناسی جدید، به ویژه کارهای اولیه زیگموند فروید (۱۹۳۹-۱۸۵۶؛ به نقل از تایلور،۱۹۹۶) روی هیستری[۱۰۰] تبدیلی شکل گرفت.
مطابق با دیدگاه فروید تعارضهای ناهشیار[۱۰۱] خاص، می توانند اختلالهای جسمانی[۱۰۲] ویژه ای را ایجاد کنند که نماد تعارض های روان شناختی سرکوب شده هستند، در هیستری تبدیلی، بیمار تعارض را از طریق دستگاه ارادی[۱۰۳] به یک نشانه[۱۰۴] تبدیل می کند و در پی آن ، دچار اضطراب می شود.
این اعتقاد که بیماری های خاص به وسیله تعارض های درونی افراد ایجاد می شود، با کارهای الکساندر[۱۰۵] و دانبر[۱۰۶] در دهه سوم و چهارم قرن بیستم تداوم یافت. آنها با ارائه نیم رخ هایی از اختلال های ویژه با ریشه روان تنی[۱۰۷] ، اختلال های جسمانی مانند زخم معده و فشار خون اساسی که به وسیله تعارض های هیجانی ایجاد می شوند به ظهور پزشکی روان تنی کمک نموده، به عنوان مثال، آنها معتقد بودند که هیجان های سرکوب شده ناشی از وابستگی ناکام[۱۰۸] شده و نیازهای جستجوی محبت، ترشح اسید معده را افزایش میدهد که نهایتاً لایه داخلی معده را فاسد و زخم های معده را ایجاد می کند(تایلور، ۱۹۹۵).
سلامت و بیماری مفاهیم همپوشی هستند که در یک پیوستار قرار دارند. یک انتهای پیوستار به وسیله سلامت – یک حالت تندرستی جسمانی، روانی و اجتماعی مثبت که با گذشت زمان متغییر است و انتهای دیگر پیوستار به وسیله بیماری – که علائم و نشانه ها و ناتوانایی هایی را ایجاد می کند مشخص می شود (سارافینو،۱۹۹۴).
سازمان بهداشت جهانی (۱۹۴۷) سلامت را به عنوان یک حالت تندرستی کامل جسمانی روانی اجتماعی تعریف می کند (اگدن[۱۰۹]،۱۹۹۸).
اعتقاد ادلین و همکاران (۲۰۰۰) سلامت شامل چند بعد است که عبارت است از:
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
سلامت جسمانی: سلامت بدنی است که به وسیله تغذیه صحیح، ورزش منظم، اجتناب از عادتهای مضر ، تصمیم گیریهای مسئولانه و آگاهانه در مورد سلامت، جستجوی مراقبت پزشکی[۱۱۰] هنگام نیاز و شرکت در فعالیت های کمک کننده به پیشگیری بیماری، حفظ می شود.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:50:00 ق.ظ ]