دســت‌هــا بر کــرده ســوی آســمـــان

 

 

 

بـــا زبــان ســبـــز و بــا دســت دراز

 

 

 

 

 

از ضــمـــیــر خـاک مــی‌گــویـنــد راز

 

 

 

جــمـلــه ذرات زمــیـــن و آسـمــان

 

 

 

 

 

بــا تـــو می‌گــویـــنـد روزان و شــبـان

 

 

 

ما ســمیــعیـم و بـصیـریـم و هشـیـم

 

 

 

 

 

بــا شمـا نــامـحـرمـان مــا خامشـیــم»

 

 

(مولوی، ۱۳۶۲: ۵۸۴)
مولانا در مثنوی معنوی صبر و خاموشی را عامل جذب کننده رحمت الهی و معنوی می‌خواند که آنان که طالب کسب نشانه معنویند بایستی در پی چنان سکوت و خاموشی باشند. لذا مولانا خاموشی را بیانگر اوج سرمستی می‌یابد و آن را عامل فخر آدمیان بر می‌شمارد و از انسان‌ها می‌خواهد که خود را به خاموشی به عنوان یکی از اصول زندگی عادت دهند. بیهوده نیست که مولانا در دیوان شمس سکوت را عامل نجات آدمیان معرفی می کند.
طاهره خوشحال می‌نویسد:« مولانا در دیوان شمس از «تکلّم قلب» یاد می‌کند، گویی آن که هستی و کائنات با سکوت خود از عظمت پروردگار سخن می‌گوید و قلب آدمی به واسطه خدا صدها زبان گویا پیدا می کند و از او سخن می‌راند. همچنین مولوی هوش و عقل انسان را «ناطق راز» آدمی معرفی می‌کند گویا که در چنین مقامی که عارف سالک موضع سکوت را برمی‌گزیند عقل وی رازهای پنهان هستی را در می‌یابد و به زبان حال آن عقل گویای تمامی آن رازها برای صاحبان چنان عقلی و سایر افراد واجد عقل و بصیرت می‌گردد. بدین لحاظ مولانا در دیوان شمس خاموشی را بهترین مبیّن اسرار می‌داند.» (‌خوشحال، ۱۳۷۴: ۲۰۱)
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
«خمــوش باش که تا وحی‌های حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را»
(مولوی، ۱۳۶۲: ۲۹۱)
دیدگاه مولانا اتخاذ موضع سکوت و عدم تعجیل درگفتار و پرسیدن سؤال می‌تواند در مواردی سبب حفظ متانت افزون‌تر فرد و کشف نهایی حقیقت گردد. هر کس می‌خواهد به دریای حقیقت درآید باید سوار بر کشتی خاموشی شود. عارفان وارسته و بی‌ادعا علی رغم زبان خاموش خود با شخصیت گویای خود هزاران سخن با اهل فهم و بینش دارند اگر چه بی‌خردان از آن دریافت سخن نمی‌کنند.
طاهره خوشحال می‌نویسد:« عارفان به دو سبب خاموشی می‌گزینند. یکی آن که سخن را به نا اهلان نگویند و دیگر آن که سکوت، راهی است برای کشف حقیقت. و آن گاه که عارفان به کشف حقیقت نائل می‌آیند و از خودبینی و هوای نفس فارغ و رها می‌گردند قیل و قال و گفتار بیهوده در آنان تا حدّ ممکن کاهش می‌یابد.» (همان:۲۱۰)
مولانا سکوت را جذب کننده رحمت الهی و آموزش حکمت و سخن می‌داند. از دیدگاه مولانا بایست از خودنمایی احتراز نمود و در جمع تا آن جا که لازم است موضع سکوت و خاموشی اتخاذ نمود، همچنین بهترین پاسخ نابخردان سکوت است. از دیدگاه مولانا، سخن، تلف کننده عمر آدمی است مگر سخنی که از دریای کمال بر آید و این البته کمیاب است. سخن، حجاب حقیقت است و سخنان پوچ از هیچ گونه ثباتی برخوردار نمی‌باشند. شهود حق مستلزم خروج از حجاب الفاظ است و حقیقت در ورای الفاظ وجود دارد و زبان در بیان مشهودات قلبی نارسا می‌باشد و عارف از دام الفاظ رهیده است. غایت اصلی خاموشی در مقام اول آن است که سکوتِ زبانی به سکوتِ روانی بیانجامد، یعنی تلاطم‌ها و آشوب‌های روحی آرام پذیرد تا انسان در سایه آرامش و طمأنینه‌ای که بر روانش حاکم می‌شود نغمه‌های چنگ الهی را به گوش جان بشنود:
«خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق بـاش کــه نفــس نــاطق کلی بگویــدت افــلا»
(مولوی، ۱۳۶۲: ۳۷۱)
در کنار سکوت آگاهانه ، مولوی صبر خردمندانه را شراب دل می‌نامد. او هم چنان که حیات و هستی گُل را به بارش باران وابسته می‌داند، حیات دل را در گرو صبر تفسیر می‌کند و می‌گوید:
«شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود ابـــــــــر حریـف گیاه صبرحریف صــبا»
(همان:۵۶)
مولوی دست یابی به مراد و مقصود را در گرو صبر می‌داند. کسی را که صبر نیست راه به مقصود نیست. راه وصول و نیل به مقصود صبر است:
«ای دل روشن ضمیر بـر همه دل‌ها امیر صبرگزیدی و یافت جان تو جمله مـــراد»
(همان:۲۳۱)
صبر، چون باران حکمت است که بر دل دانشمند می‌بارد و هستی او را که همان جان آگاه او است آب یاری می‌کند. مولوی در این باره می‌گوید:
«صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید»
(همان:۲۱۷)
مولوی اگر چه صبر کردن را تلخ و دشوار می‌داند؛ ولی نتیجه‌ای که به بار می‌آورد شیرین و گوارا است. انسان صابر عاقبتی نیک و خوب خواهد داشت. مولوی بر این نکته تأکید می‌ورزد که صبر سخت و طاقت فرسا می‌باشد؛ ولی در عاقبت چیزی که نصیب آدم می‌کند راحتی و آرامش است:
«تلخی صبراگــــــــــر گلوگــــیر است عــاقـبــت خـوشــگــوار خـواهـد بــود»
(‌همان: ۳۲۹)
مولوی در مقام و عظمت صبر پا را از این هم فراتر می‌نهد و همه کاینات و هستی را فریادگر عظمت صبر می‌بیند که که فریاد کشان صبر را کلید در گنج رهایی و خوشبختی می‌دانند:
«سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا»
(همان: ۹۸)
داود لطفالله، در کتاب سکوت و سخن شاهکارهای موضوعی شعر فارسی: می‌نویسد:«هیچ کدام از شعرای فارسی زبان در دیوان خود به اندازه صائب تبریزی از سکوت و خاموشی یاد نکرده‌اند. دقت در کلیه اشعار صائب در دیوان شعر وی مبیّن آن است که او نه تنها در لابلای اشعار خود، در زمینه‌های گوناگون از سکوت و خاموشی سخن گفته است بلکه در برخی موارد، کلّ یک مجموعه شعر رابه توصیف منزلت خاموشی و آثار مترتب بر آن اختصاص داده است. صائب تبریزی در موارد متعدّد در دیوان اشعار خود بسیار بر این نکته تأکید می ورزد که سکوت و خاموشی هرگز برخاسته از آن نیست که وی حرفی برای گفتن ندارد بلکه دقیقاً برعکس آن، علی رغم داشتن دنیایی از سخنان نغز و نافذ و دلنشین گاهی از اوقات شرایط ایجاب می کند که آدمی مُهر سکوت بر لب زند و خاموشی اختیار کند. به عبارت دیگر سکوت و خاموشی در چنین مواقعی از بی علمی و یا کم علمی نیست، بلکه نشأت گرفته از کثرت علم و دانایی است:
«نیست از کوته زبانی بر لبم مّهر ســکوت تیغ‌ها پوشیده در زیر سپر باشد مرا
(صائب، ۱۳۶۶: ۵۴)
الفاظ و عباراتی نظیر «لب گویا» یعنی دهانی که می تواند گوینده فصیح صدها گفته زیبا باشد، و یا «تیغ های پوشیده در زیر سپر» که نافذ بودن کلمات ناگفته ـ امّا موجود ـ صائب را می‌رساند، مبیّن نکته‌ای است که در فوق به آن اشاره شد. نکته دیگر آن که در شعر فوق نیز صائب، خاموشی و سکوت را به «سپری» تشبیه کرده است که آدمی را از بدی‌ها محفوظ می‌دارد، دیگر آن که سخن گفتن در موقعیت غیرمناسب را موجب پریشان خاطری و نگرانی خود معرفی نموده است. صائب معتقد است، با آنان که سخن شناسند و صلاحیت گفتگو را دارند می‌توان و بلکه باید سخن گفت اما خاموشی در مقابل کسانی معنا پیدا می کند که از این مفاهیم و معانی دورند:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

« بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا»

(همان:۸۷)
به راستی چه آثار و ثمراتی برای سکوت و خاموشی مترتب است که صائب این گونه به طرفداری و حمایت از آن می‌پردازد. وی اعتقاد دارد که سکوت موجب می‌گردد با صبر و استقامت در ساعاتی از اوقات زندگی که سخن گفتن ضرورت ندارد عبارات و سخنانی در آدمی با تفکر و تأمل شکل گیرند و سپس در مواقع مقتضی گوهرگونه از دهان گوهر افشانی که مقطعی از زمان را صدف گونه با سکوت خود صبرنموده بیرون آیندو لعل وار موجب نورانیت و تحوّل جمعی از انسان‌ها گردند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«هر که صائب چون صدف بر لب زند مُهر سکوت از دهانش گوهر سیراب می آید برون»

(همان:۲۶۶)
توجه به اشعار صائب تبریزی در دیوان شعر وی گویای نکته‌های چندی است که در این جا به برخی از آن‌ ها اشاره می‌شود. صائب دهان کسانی را که از سخن بیهوده لب فرو می‌بندد و طریق خاموشی برمی‌گزینند به بهشتِ دربسته تشبیه می‌کند.
‌وی همچنین غنچه دربسته ای را مثال می‌آورد که در بستان‌سرای عالم در کمال خاموشی ـ اما در واقع با صد زبان ـ از آدمیان می‌خواهد که از کلام بیجا دم فروبندند. همان گونه که لعل و گوهر در آغوش صدف از سفتن ایمن است،
«گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مر ا»
(همان:۳۴)
« تــــــراوش می‌کند راز نهان از مُهر خاموشی که شبنم نیست از پرواز مانع نکهت گل را»
(همان :۸۷)

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:59:00 ب.ظ ]