یکی از عواملی که بر نبوغ و زبردستی مولانا در پردازش حکایات صحّه میگذارد این است که همچون نویسندگان دوران معاصر، به کارکردهای عناصر داستانی پی برده است. بلاغت منبری به او کمک کرده تا هرجا که کاربرد کلیۀ عناصر ساختاری طرح در پیشبرد داستان و یا اشخاص داستانی کمکی نمیکند، خود و مخاطب را بیهوده بدان مشغول نسازد و هرجا که پیریزی قوی و پیچیده نقش کلیدی و حساس دارد و مؤثر بر شخصیت و عمل داستانی است، بهخوبی از عهدۀ پردازش آن برآید.
درواقع، گاه عوامل بسیاری از جمله تداعی معانی و جولان ذهنی مولانا، فی المجلس بودن داستانسرایی او، حال مستمع و کیفیّت روحی خود مولانا و به طور کلی استطرادهای گوناگون و گاه بی وقفهای، رشتۀ داستان را از مولانا میربایند و در روند آفرینش آنها شکاف میافکنند. بنابراین میتوان خللی را که در طرح و پیرنگ و البته در پردازش دیگر عناصر داستانی که در برخی حکایات به چشم میخورد، به دیدۀ اغماض نگریست.
در این زمینه میتوان به حکایت «شکایت استر از اُشتر که من در رود میافتم و تو نمیافتی الّا به نادر» از دفتر سوم اشاره کرد:
گفت استر با شتر کای خوش رفیق در فراز و شیب و در راهِ دقیق
نه تو آیی در سر و خوش میروی من همی آیم به سر در چون غَوی
من همی اُفتم به روُ در هر دمی خواه در خشکی و خواه اندرنمی
این سبب را بازگو با من که چیست تا بدانم من که چون بایدبزیست؟
گفت چشم من ز تو روشنتر است بعد از آن هم از بلندی ناظرست
چون برآیم بر سر کوه بلند آخِرِ عقبه ببینم هوشمند
تو ببینی پیش خود یک دو سه گام دانه بینی و نبینی رنج دام
(۳/۱۷۴۷-۱۷۵۵)
این حکایت بیهیچ مقدّمهای و با پرسش استر آغاز میشود و با پاسخ شتر به او پایان مییابد؛ بی آنکه شرح و توصیفی اضافه در این حکایت دیده شود.
مخاطب معمولاً در مواجهه با اینگونه حکایات چنین برداشت خواهد کرد که گویا برشی از یک حکایت کامل پیش روی اوست و برای آن ماهیتی داستانی قائل نخواهد شد؛ زیرا در این حکایت استر و اُشتر بدون هیچگونه پیشآگاهی شروع به صحبت میکنند، بی آنکه مخاطب بداند بُعد زمان و مکان حکایت چیست. این امر از نظر روانشناختی داستان را متأثّر خواهد ساخت و مخاطب نمیتواند چنانکه باید با داستان ارتباط برقرار سازد، حتی در فرجام حکایت نیز مانند آغاز آن نوعی ابهام و سردرگمی دیده میشود.
نمونۀ دیگر، حکایت «یافتن شاه باز را در خانۀ کمپیرزن» است مولانا آن را در بیست و نه بیت آورده است. مولانا اشخاص حکایت خود را با توصیفاتی از رفتار و اعمالشان میپروراند، چنانکه تصویر زیبایی از خود پیرزن بهدست میدهد که به فضاسازی خانۀ او کمک میکند؛ پیرزنی که در حال آرد بیختن است تا برای فرزندان خود آش بپزد. این توصیفات چهرۀ مادرانهای را از پیرزن رقم میزند که مولانا نیز در ابیات بعدی بر این حسّ مادرانۀ پیرزن نسبت به باز تأکید میورزد. درواقع، مخاطب از پیرزن حکایت مثنوی، تصوّر زنی دلسوز دارد:
دین نه آن بازیست کو از شه گریخت سوی آن کمپیر کو میآرد بیخت
تا که تُتماجی پَزَد اولاد را دید آن بازِ خوشِ خوشزاد را
پایَکَش بست و پَرَش کوتاه کرد ناخنش بُبرید و قوتش کاه کرد
گفت نااهلان نکردندت به ساز پَر فزود از حدّ و ناخن شد دراز
دست هر نااهل بیمارت کند سوی مادر آ که تیمارت کند
(۲/۳۲۳-۳۲۷)
همچنین حال روحی پادشاه پس از یافتن باز توصیف میشود:
روزِ شه در جست و جو بیگاه شد سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد
دید ناگه باز را در دود و گرد شه برو بگریست زار و نوحه کرد
(۲/۳۲۹-۳۳۰)
اما از آنجا که این حکایت، جزءِ حکایات کوتاه محسوب میشود، طرح آن پیچیدگی خاصّی ندارد و ساده است. گرهافکنی و کشمکش این حکایت آنقدر نیست که مخاطب را درگیر خود سازد و چه بسا اگر حکایت طولانیتر و حوادث فرعی دیگری بر آن افزوده میشد، گرهافکنی و ناپایداری بیشتری در آن دیده میشد.
در «قصّۀ اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را» از دفتر دوم، داستان با توصیفی مختصر از اعرابی آغاز میشود:
یک عرابی بار کرده اُشتری دو جوال زَفت از دانه پُری
او نشسته بر سر هر دو جوال یک حدیثانداز کرد او را سؤال (۲/۳۱۸۴-۳۱۸۵)
باقی این قصه به گفتوگوی میان اعرابی و مرد فلسفی اختصاص مییابد، درواقع گفتوگوی داستان بار اصلی در پیشبرد طرح را بر دوش میکشد، بدون آنکه کنشی و ناپایداری در داستان روی دهد و به زمان و مکان قصّه اشارهای هرچند ضمنی و مختصر شده باشد. حتی هنگامی که مرد حدیثانداز از وطن اعرابی میپرسد، پاسخ او در ابیات آشکار نمیشود:
از وطن پرسید و آوردش به گفت واندر آن پرسش بسی دُرها بسُفت
بعد از آن گفتش که این هر دو جوال چیست آکنده؟ بگو مَصدوق حال
(۲/۳۱۸۶-۳۱۸۷)
پاسخ به اینکه وطن اعرابی کجاست و از کدام دیار آمده، در نظر مولانا مهم نیست و از آن میگذرد چون میخواهد به بنمایۀ قصّه بپردازد. درواقع، شخصیتها و زمان و مکان طرح داستانی پردازش نشده است؛ هرچند اگر مولانا داستان را بسط و گسترش داده و حوادثی را در خلال داستان جای میداد، به باورپذیری قصّه کمک میشد امّا گفتوگوی داستان که بار اصلی در پیشبرد طرح را بر دوش میکشد چنان به شیوایی پرداخت شده است که خلاءِ وجود سایر عناصر ساختاری به چشم نمیخورد و مخاطب ناخودآگاه پسزمینهای برای قصّه در ذهن خود فراهم میکند.
همچنین در طرح «داستان آن عاشق که با معشوق خود برمیشمرد خدمتها و وفاهای خود و… و جواب گفتن معشوق او را» که ابیات ۱۲۴۲ تا ۱۲۵۷ از دفتر پنجم را به خود اختصاص میدهد، شخصیتها چندان دستخوش دگرگونی نشدهاند، اشارهای به زمان و مکان داستان نمیشود و به طورکلی پیچیدگی خاصّی دیده نمیشود که بتواند مخاطب را درگیر خود سازد. صحبت از گفتوگوی عاشق و معشوق است بی آنکه مخاطب شناختی مختصر از آنها داشته باشد و بداند که عاشق و معشوق در کجا و چه زمانی در حال گفتوگو هستند. مکان داستان میتواند هر مکانی باشد، همانگونه که زمان آن را نیز میتواند به تمام زمانها تعمیم داده شود. این اقتضای حال مخاطب است که چه پس زمینهای را برای این داستان برگزیند.
گاه نیز ارتجالی که در بیان حکایات وجود دارد یا شتابی که خود طرح القا میکند، مجالی برای پردازش کامل طرح باقی نمیگذارد. برای نمونه در حکایت بسیار کوتاهی که در دفتر پنجم در بیت ۷۱۹ به آن اشاره شده است و میتوان آن را جزءِ مجملترین حکایات مثنوی دانست، چنان شتابی در داستان دیده میشود که عرصه را برای پردازش سایر عناصر ساختاری طرح تنگ میکند:
مرغکی اندر شکار کرم بود گربه فرصت یافت، مرغک را ربود
(۵/۷۱۹)
هرچند در این داستانک، مولانا به رابطۀ علّی و معلولی حادثه توجه داشته است ولی پر واضح است که مولانا میتوانست طرح این حکایت را در ابیات بسیاری به تصویر بکشد. برای مثال حوادثی را در خلال داستان جای دهد، هریک از اشخاص
حکایت را به خوبی معرفی کند و فضا و صحنه را بیارآید و حتی گفتوشنود و کشمکشی را همچون بسیاری از داستانهای فابل میان آنها برقرار سازد. «فابل یا افسانۀ تمثیلی، افسانه یا داستان کوتاه منظوم یا منثوری اخلاقی یا حاوی پند و پیام است که غالباً قهرمان آن از حیوانات یا أشیاءِ بیجان است و نویسنده یا شاعر با بهره گرفتن از شگرد زبان حال، آنان را به سخن میآورد» (شریفی، ۱۳۸۷، ج۱۰۶۲:۲). امّا آنچه مبرهن است اینکه شتاب حاصل از طرح داستان که لازمۀ کنش این حکایت است، با پردازش کامل عناصر ساختاری از بین خواهد رفت.
در بسیاری از حکایاتی که مولانا به بسط و گسترش طرح آنها توجه قابل ملاحظهای ندارد، چندان خللی دیده نمیشود؛ زیرا در آرایش طرح داستان، خلّاقیت ذهنی مخاطب نیز وظیفهای عظیم بر عهده دارد و در بسیاری از موارد مخاطب بیهیچ اشارهای میتواند با توجه به بافت داستان طرح و فضای آن را متصوّر شود.
از دیگر حکایاتی که ساده هستند و طرح و ساختار آنها پیچیدگی خاصّی ندارد، میتوان به نمونه های دیگری نیز اشاره کرد از جمله: «قصّۀ دیدن خلیفه لیلی را» (۱/۵۰۰)، «منازعتِ چهار کس جهت انگور که هر یکی به نام دیگری فهم کرده بود آن را» (۲/۳۶۹۲)، «داستان مشغول شدن عاشقی به عشقنامه خواندن و مطالعه کردن در حضور معشوق…» (۳/۱۴۰۷)، «حکایت خرگوشان که خرگوشی را پیش پیل فرستادند که بگو من رسول ماهِ آسمانم…» (۳/۲۷۳۹)، «قصّۀ آنکه کسی به کسی مشورت میکرد، گفتش…» (۴/۱۹۶۹)، «حکایت آن اعرابی که سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پُر نان و…» (۵/۴۷۷)، «حکایت و تقریر آنکه صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بُود» (۶/۱۷۶۳) و ….
فصل سوم:
عناصر داستانی مؤثر بر طرح و پیرنگ
آنچه پیش از گشایش این مبحث باید مورد توجه قرار گیرد این است که انتزاع کامل اجزای داستان از یکدیگر امری دشوار و در مواردی ناممکن است، زیرا عناصر داستانی با یکدیگر ارتباطی اندامواره دارند و به کمک هم به پیکرۀ داستان جان میبخشند. بنابراین بررسی هریک از این عناصر وامدار توجه به چگونگی تعامل آن با دیگر عناصر داستانی است.
طرح و پیرنگ به عنوان عنصری داستانی در پیوند با دیگر عناصر شکل میگیرد. به دیگر سخن، گزینش نویسنده در صحنه، شخصیت، گفتوگوها و… خواسته یا ناخواسته بر پیرنگ داستان او اثرگذار خواهد بود. البته این رابطه امری دوسویه است؛ بدین معنا که طرح داستان نیز بر دیگر عناصر مؤثر میافتد.
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 04:27:00 ق.ظ ]