۳-۴- ۳هویت پسامدرن:
زندگی اجتماعی در قیاس با دوره مدرنیته سریع تر و پیچیده تر و مقتضیات آن بیشتر و بیشتر می شود. هویت های محتمل بیشتری در برابر چشمان ما به نمایش گذاشته می شوند و ما هم چنان که جامعه رفته‌رفته چند پاره می شود باید نقش های زیادی را که سریعاً در حال گسترش هستند بپذیریم. بنابراین هویت به مفهوم کلاسیک سخت آسیب پذیر شده است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
برخی نظریه پردازان مانند جیمسون، بوردیار و دوبور به این نکته توجه کردند که چگونه خود، تحت تاثیر مدرنیته، متعاقب مصرف گرایی، فرهنگ توده ای و بورکراتیک شدن بیش از پیش زندگی از بین رفته است. دیگر اندیشمندان از قبیل لاکان و فوکو می گویند خودِ ثابت و یکپارچه همیشه یک خیال خام بوده است. اگرچه هویت در زندگی روزمره همچنان به عنوان یک مسئله باقی می ماند، نظریه پردازان پست مدرن مفهوم خودِ بنیادی یا اساسی یا پایدار را به دور انداخته اند. ما به جای جستجوی جدی و مستمر مدرنیستی برای یافتن خودِ عمیق و اصیل، به تایید و گاه ستایش فروپاشی و امیال پراکنده و جنبه ظاهری و هویت، به منزله چیزی که خرید و فروش می شود، می پردازیم. در پست مدرنیسم، خود، هنوز فاقد ماهیت است، اما احکام مد و گزینه های خرید و سبک زندگی باعث شده اصالت از این معادله بیرون گذاشته شود. رویکرد برخی از اندیشمندان مانند کلنر در مورد خودِ پست مدرنیستی این است که شرایط اجتماعی خاص باعث تشدید توجه به ظاهر و سبک می شود. هویت بیش از پیش با آنچه می خریم (یا می‌خواهیم بخریم) ارتباط یافته است. امروزه هویت خود را با بهره گرفتن از کالاهایی شکل می دهیم که نشانه فردیت (تفاوت با گروه های اجتماعی) و همبستگی (احساس تعلق به دیگر گروه های اجتماعی) به حساب می آیند.
۵- ۳ رویکردهای هویتی
اندیشمندان بسیاری در خصوص هویت و چگونگی شکل گیری آن سخن گفته اند. جاری بودن این گونه مباحث در بستر زمان و هموار بودن مسیر آینده آن، نشانه ای بس گویا بر عدم امکان انسداد هویتی مقوله ای به نام هویت است. به دیگر سخن، هویت موضوعی همواره گشوده و مستعد بازتعریف است و حصار نمی شناسد. در گستره ای چنین فراخ و متلون، اندیشمندان از دیرباز سعی در ترسیم و تعریف چارچوبی برای تبیین و تدقیق این مفهوم کرده اند. رویکردهایی که در ذیل ارائه می شود، حاصل این مجاهدت است.
۱-۵-۳رویکردهای جوهرگرا:
رویکرد جوهر یا گوهرگرا اعتقاد به تعین یافتگی هویت داشته و محور حیاتی بحث هویت را تقابل اضداد
می داند، و بر بنیان «خودی و بیگانه» شکل گرفته و برای هویت، جوهری ثابت قائل است. بر همین اساس بحث هویت بر بنیان سه مولفه سامان می یابد: «یگانه خودی»، «غیرخودی یا بیگانه» و «ضدخودی یا دشمن». (تاجیک، ۱۳۸۳: ۱۰۵)
هرچند که ترسیم مرز میان دو نوع اخیر بسیار دشوار بوده و غالباً به عنوان مترادف استفاده شده اند. اینان چیزی را در چهره زیرین هویت می بینند و چهره زیرین را نیز ثابت و پایدار می دانند. به انسان چیزی را بخشیده اند که هستی او را معنا می دهد و همان است که هویت انسان را تعیین می کند. این چیز در همه انسان ها هست و در وجود همه آنها ثابت و پابرجاست. آراء افرادی چون ادوارد سعید، فانون، مک گرین، سیکوس، ایریگای و از منظری فوکو و ژیل دلوز در این رویکرد قرار دارد. همچنین برخی رویکردهای مذهبی را نیز می توان ذیل این عنوان دسته بندی کرد.
همان گونه که می دانیم از آغازین روزهای عصر مدرن تاکنون، گفتمان غرب نسبت به تمدن های انسانی، تاریخ و فرهنگ سایر ملل، شکل گرفته و تعین یافته است. هاله ای کدر شیوه ها و راه های متمایز رفتار آدمیان را در همه مکان ها و زمان ها دربرگرفت و جوامع انسانی به دو دسته تقسیم شدند: حذف شدگان بیرونی (خارجی) و شبیه شدگان درونی. بی تردید شبیه سازی در اینجا نه تنها بر یک تغییر ارادی و آگاهانه که بر تبدیل و صیرورتی ماهوی و جوهری دلالت می کند. در چنین شرایطی است که به نظر سعید و فانون، اندیشیدن درباره ی تعامل و تبادل فرهنگی خود حامل اندیشه ای درباره سلطه و تمهیدات زورمدارانه است که بر اساس منطق آن کسی می بازد و دیگری می برد. (تاجیک، ۱۳۸۳: ۱۰۷)
چنان که مک گرین معتقد است انسان غربی برای تعریف هویت خود، همواره به پارادایم موثق در توضیح و تفسیر تفاوت های دیگربودگی مراجعه کرده است: «در قرن شانزدهم برای اروپاییان پایه غیر بودن، عدم تعلق به دین مسیح بود و در قرن هیجدهم متناسب با اندیشه روشنگری دیگر بودن به جاهل بودن تعبیر شد؛ در قرن نوزدهم زمان (تاریخ) ممیز خودی و غیرخودی در اروپا به شمار رفت و سرانجام در قرن بیستم فرهنگ در این کار به خدمت گرفته شد.» (رابرتسون،۱۳۸۰: ۲۱۰)
سیسکوس توصیفی از تضادهای سلسله مراتبی بدست می دهد که اندیشه غربی را ساخت بندی و عمل سیاسی اش را اداره می کند مانند تضادهای «فرهنگ/ طبیعت»، «سر/قلب»، «صورت/ماده» و «گفتن/نوشتن». از نظر او یک طرف تضاد همواره برتر است و هر جفت مبتنی بر حذف یکی از دو طرف است اما به رغم این هر دو در ستیزی خشن با یکدیگر پیوند خورده اند. اما دولوز سعی می کند این رویکرد را تحت عنوان «فلسفه رسمی دستگاه دولت» در غرب مورد تحلیل قرار دهد که بازگشتی به تفکر حصولی یا بازنما است که بر همانندی دوگانه ای مبتنی شده ۱) سوژه یا ذهن شناسا و مفاهیمی که خلق می کند، ۲) وضعیت همان شناسا که مفاهیم و صفات این همانندی را به چیزهایی نسبت می دهد که منشعب از خود اوست. شناسا (ذهن عالم)، مفاهیم و اشیایی که این مفاهیم به آنها نسبت داده می شوند، همه جوهری واحد دارند و یکی و یگانه اند. در واقع، کار تفکر بازنما ایجاد ارتباط میان قلمروهایی است که نظمی متقارن دارند و از طریق همانندی عمل می کند. به اعتقاد او «تفکر غرب قرن ها در استیلای الگوی درخت وار بوده است. همه ی رشته های مطالعاتی اعم از گیاه شناسی، زیست شناسی، کالبدشناسی، معرفت شناسی، الهیات و هستی شناسی از این الگو تاثیر پذیرفته اند. فلاسفه همواره در جستجوی بنیاد و ریشه بوده اند. آنها نظام هایی رده بندی شده ایجاد کردند که شامل مراکز تولید معانی و مفهوم سازی و دستگاه های خودکار مرکزی همچون حافظه های سازمان یافته بوده است زیرا این تفکر در کنه خود همواره طالب یک فرماندهی عالی، یک راهبر و سردسته ای با قدرت مستبدانه بوده است.» (شایگان،۱۳۸۰: ۱۴۴)
فوکو نیز توان خود را در تفهیم این نکته نمود که نفس غربی چگونه درباره ی خویش آگاهی به دست می آورد. او با مطالعه ی تبارشناسی علوم انسانی از قرن هجدهم تاکنون به این نتیجه رسید که این علوم، تعریفی تازه و مثبت از خود یا نفس به دست می دهند که با مفهوم مسیحیت از «ترک نفس» از ریشه تفاوت دارد. به عقیده ی فوکو علوم انسانی این خودِ تازه را از راه نهادن آن در برابر دیگری به وجودمی آورد. به عبارت دیگر، خودشناسی از طریق شناسایی دیگری حاصل می شود. این فاعل شناسا یا منِ اندیشنده از طریق عرضه کردن خود به عنوان شناسنده دانش، مسئولیت اخلاقی و تغییر خود را به وجه غالب و ضروری فلسفه غرب مبدل ساخت. (بروجردی، ۱۳۸۷: ۱۰)
همچنین برخی رویکردهای مذهبی نیز در قالب جوهرگرایی قرار دارند. برای مثال ابن رشد، فیلسوف بزرگ مسلمان هویت را مترادف معنایی می داند که بر اسم یک موجود اطلاق می شود و از کلمه «هو» مشتق شده است. (احمدی، ۱۳۷۵: ۵۵)
این یادآور مفهوم هویت و ذات در منطق ارسطوست که آن را همانندی و تشابه شی با ذاتش معرفی می کرد. از سوی دیگر برخی نحله های مذهبی، عامل هویت ساز را در این همانی انسان با خدا می دانند. در اینجا کیستی من، پاسخ را در «اناالحق» بودن می یابد که حاصل سیر و سلوکی از مرتبه انانیت به مرتبه هویت و از آنجا تا مقام وحدت بالاست. از این منظر، هویت حقیقی آدمی صرفا در فرایند «فصل و وصل»، «تمایز و تشخص» و یا یک «گسست و پیوست» شکل می گیرد: گسست از غیر خدا و پیوند با او.
۲-۵-۳ رویکردهای سازه گرا
این رویکرد در مقابل رویکرد جوهرگرا شکل گرفت و معتقد به ساخته و پرداخته بودن تاریخی هویت دارد. به زعم آن، هویت در ظرف زمانی و مکانی خاص شکل گرفته و معنا می یابد. دایانا فاس، مارکس و لنین در این رویکرد قرار دارند. فاس بر آن است تا ضمن رد رویکرد جوهرگرا که بالذات خاصیت دلالت سیاسی ندارد و هیچ درگفتمان جوهرمداری، استعداد تحصیل و ابتیاع منزلت و شان ماهوی را ندارد. همچنین او بر این باور است که مکتب اصالت سازه در هر شرایطی که امکان تکرار دال های مشابه در زمینه ها و بسترهای متفاوت وجود داشته باشد، بر سیما و هیبتی ماهیت گرایانه پدیدار می گردد. به بیان دیگر، انسداد جوهرگرایانه در شرایطی که عنصری اجتماعی صرفا به اعتبار موقعیتش در نظام روابط با سایر عناصر اجتماعی تعریف می شود، تماما می تواند از رهگذر مباحثات سازه گرایان بازتولید شود. این رویکرد دارای چهار ویژگی است:
۱) واکنش نسبت به این ایده که آنچه در جهان خارج مشاهده می شود، طبیعی است. ۲) مفاهیم جنبه خاص تاریخی و فرهنگی دارند و محصول ترتیبات خاص اقتصادی و اجتماعی می باشند. ۳) نه تنها دانش به طرز اجتماعی ساخته می شود بلکه از طریق کنش و واکنش بین افراد جامعه تداوم می یابد. بنابراین تداوم دانش بشری پیش از آن که از کارامدی آن در برخورد با واقعیت ها ناشی شده باشد، جنبه اجتماعی دارد. ۴) بین دانش و کنش اجتماعی نسبتی وجود دارد. هر سازه اجتماعی نوع خاصی از کنش های اجتماعی را طلب می کند. (تاجیک، ۱۳۸۳: ۱۲۳)
عکس مرتبط با اقتصاد
مارکس در رویکردی همسو با سازه گرایان، هویت را به مثابه یک برساخته طبقاتی مورد بحث قرار می دهد. از منظر وی، نقطه ی عزیمت ما برای رسیدن به انسان های واقعی اخلاق، تاریخ، مذهب و … نیست. در واقع انسانها همراه با تغییر تولید مادی، موجودیت واقعی، اندیشه و محصولات اندیشه شان را تغییر می دهند.
عده ای دیگر، هویت را برساخته ای معرفتی می دانند یعنی ما آن چیزی هستیم که می دانیم. «اگر آدمی همان ایده ها و دانسته ها و معتقدات و تجارب اندوخته است و اگر آدمی آن است که می پندارد، وضوح و ابهام و سستی و استحکام هویت او هم منوط به وضوح و ابهام آرایی است که وی حامل و واجد آنهاست. (سروش، ۱۳۷۵: ۴)
در چارچوب همین رویکرد، عده ای هویت را به مثابه برساخته ای ایدئولوژیک مورد تامل قرار می دهند. از دیدگاه این ها، ایدئولوژی ها این خاصیت را دارند که نگاه آدمیان را به نقطه ای خاص و واحد معطوف
می دارند و دایره هویت شان را تحدید و تعیین می کنند و در عوض هویت شان را محفوظ می دارند. (سروش، همان، ۵)
برخی نیز بر این اعتقادند که هویت در درجه نخست یک مبحث جغرافیایی و سیاسی است و مربوط به چگونگی پیدایش و بقای یک ملت می شود و بخش پراهمیتی از موجودیت روحانی بشر شمرده می شود. در میانه این دو رویکرد (جوهرگرا و سازه گرا)، برخی بر این اعتقادند که به رغم این که احساس هویت یک مقوله حدثی یا شدنی است و نه قدیم و ذاتی. (حاجیانی، ۱۳۸۸: ۷۶- ۸۶)
ولی هویت یک جنبه تکونی (در مقابل تکوینی) و یا محولی (در مقابل محققی) نیز دارد. «بدین سان هویت کلی ما مرکب از مجموع هویت های محول و محققی است که در طی مراحل متعدد زندگی در خود انباشت می کنیم. هویت های متاخر الزاماً نافی هویت های محول متقدم نیست.» (شیخاوندی، ۱۳۷۹: ۶)
از سوی دیگر هویت با مفهوم یگانگی در تلازم است و نقطه مقابل آن پراکندگی و گسست هویتی است. بنابراین، مفهوم هویت، ضرورتاً با دو متضاد تعریف می شود: همسانی و تفاوت. این ادعا که چیزی یا فردی هویت ویژه ای دارد، بدین معناست که این چیز یا فرد مانند دیگر وجودهای دارای آن هویت است و در عین حال چونان چیز یا فردی متمایز، هویت و خاصیتی دارد. به بیان روشن تر، هویت یعنی کیفیت یکسان بودن در ذات، ترکیب و ماهیت و نیز یکسان بودن در هر زمان و همه شرایط. در هر حال هویت داشتن یعنی یگانه بودن ولی از دو جنبه متفاوت: همانند دیگران بودن در طبقه خود و همانند خود بودن در گذر زمان.
۳-۵-۳ رویکرد های متاخر
در دهه های اخیر، رهیافت ها و رویکردهای بسیار متفاوتی همچون رهیافت گفتمانی، پسامدرنیسم، پساساختگرایی، پسامارکسیسم و روانکاوی و … در عرصه مباحث مربوط به هویت مطرح شده اند. پنج گسست و تحول عمده در این عرصه روی داده است. اولین گسست در گسست مارکسیستی از هرگونه مفهوم کارگزاری فردی و اهمیت بخشیدن به لستر و ساختار کنش شکل می گیرد. دومین گسست ریشه در این نظر فروید دارد که هویت ها برپایه فرایندهای حوزه ناخودآگاه شکل می گیرند و آن ناخودآگاه با منطقی متفاوت از منطق خود عمل می کند. سومین گسست در قالب زبان شناسی ساختاری سوسور تجلی می یابد. زبان شناسی سوسوری این نتیجه منطقی را در برداشت که گرچه هویتها به مسدود و متصلب شدن گرایش دارند، همواره به واسطه تفاوتها مختل می شوند زیرا تفاوت ذاتاً سیال و بستارناپذیر است. گسست چهارم و پنجم در اندیشه فوکو و گفتمان های فمنیستی ریشه دارد. (هال،۱۹۹۶: ۲۸۶)
تمرکز رهیافت گفتمانی بر چگونگی تولید و سامان یافتن تمایزات و کنش های گفتمانی و انکار نقش هرگونه عامل طبیعی و نیز عنصر و کارگزار اجتماعی از قبل موجود در شکل گیری و تعریف هویت است. یعنی در نزد یک تحلیلگر گفتمانی، هویت در گردونه ای تنیده شده از استمرارها و عدم استمرارها، سنتها و بدعتها، تکرارها و انقطاع ها و در رابطه ای برتافته از مناسبات در زمانی، جانشینی و همنشینی، سازواره و ناسازواره، عقلایی و غیرعقلایی شکل می گیرد. در این دیدگاه مقولات اجتماعی نیز ساخته و پرداخته گفتمان ها هستند. واقعیات اجتماعی در گفتمان ها زاده می شوند و شکل می گیرد و وجودی خارج از گفتمان ها ندارد. بنابراین استنتاج، هویت ها نیز ریشه در گفتمانها دارند. وانگهی چون گفتمان ها سیال اند، انسدادطلبی ندارند، حقیقت محور نیستند. پیامد آن هویت هم، متغیر و دگرگون شونده اند. اگر حال و هوای گفتمان دگرگون شود هویت هم تغییر می یابد. این گونه است که هر انسانی استعداد برخورداری از چند هویت را دارد.
پساساخت گرایان و پسامدرنیستها همچون نظریه پردازان گفتمانی و برخلاف رویکردهای جوهرگرا و سازه گرا که می کوشیدند هویت را امری طبیعی و ثابت جلوه دهند، برآنند که هویت امری تاریخی و محتمل است. این پدیده همانند بسیاری پدیده های دیگر محصول زمان و تصادف است و توسط منطق یا اصلی فراتاریخی تعیین نمی شود. همین تاریخی بودن بر این امر دلالت می کند که هویت و معنا تغییرپذیر هستند و باید مرزی ایجاد کرد تا به هویتی هرچند موقتی دست یافت. (تاجیک،۱۳۸۳: ۱۳۵)
بنابراین انسان موضوع هویت های گوناگون در زمان های مختلف است، هویت هایی که پیرامون یک «من» منسجم نمی شوند. فلذا هویت مرتبط، مطمئن، کامل و واحد وهمی بیش نیست. آنچه در فرایند شکل گیری هویت قابلیت تامل و تعمق می یابد صرفا منطق تکرارپذیری نشانه های هویتی از بستر یک گفتمان در درون گفتمان دیگر، اختلاط، امتزاج و به هم پیوستن و پیوند است.
خرده گفتمان های پست مدرنیستی بسیاری از آموزه ها و باورهای متداول و مسلط علمی و معرفت شناختی از جمله جهانشمولی نظریه ها و قابلیت اثبات علمی را به زیر سوال کشیده اند. مهمترین هدف هجمه واسازانه پسامدرنها دستاوردهای مدرنیته و روشنگری بود که به زعم آنها به اهداف رهایی بشری و عقلانیت مورد ادعایش دست نیافته و حاصلی جز فاشیسم، بیگانگی و انزوای فردی، عقلانیت ابزاری، علوم و بینش های علمی اثبات گرایانه و اروپامداری علوم، فلسفه و هنر و تحمیل بینش ها نداشته است. پسامدرنها با رد نظریه های عمومی و کلان روایتها و رد هر بینشی که بدون توجه به ویژگی های خاص جوامع و فرهنگ های مختلف، انگاره های عام و همه شمول را به کل و تمامیت بشریت تعمیم می دهد، به جنگ کلیت و کل نگری برخاسته اند. از این رو برخلاف دوره ی مدرن که با هویت های ملی منسجم تحت لوای ناسیونالیسم برخورد می کنیم در دوران پست مدرن با تکثر و تنوع هویت در اثر پایان و فروپاشی ایدئولوژی های بزرگ چون ناسیونالیسم مواجهیم.
برای فهم بهتر شرایط هویتی متاخر ناچار به توضیح وضعیت پست مدرن هستیم و در خلال بیان ویژگی های آن، اشاره ای به عناصر هویتی این دوره خواهیم داشت. این مهم هسته ی اصلی فصل آینده خواهد بود.
۶- ۳ جمع بندی فصل:
پرداختن به مسأله هویت (یا پرسش من کیستم؟) دغدغه اصلی بشر را تشکیل می داده است. بسیاری از منازعات در تاریخ، بر سر نحوه آشکارگی هویت بوده که به نوعی «ابراز وجود» مربوط می شد. هر چند هویت از آغاز تمدن، ذهن آدمی را به خود مشغول داشته اما هرگز رنگ کهنگی به خود نگرفته و در دورانهای مختلف به شکل های گوناگونی ظاهر شده است.
در این فصل گفته شد که موجودیت هر انسان به تفهم او از خود بستگی دارد و میزان پیوند و دلبستگی فرد به بیرون از خود و جامعه و تاریخش، نوع تلقی او را از «خود» رقم می زند. این تلقی از خود که پاسخ به چیستی و کیستی فرد به شمار می رود، همان هویت او است. هویت جامعه نیز مبتنی بر تاریخ و دستاوردهای علمی، انسانی، اخلاقی و تاریخی‌اش است.
حتی در محافل آکادمیک نیز، از آن زمان که این آموزه معروف حتی در محافل آکادمیک نیز، از آن زمان که این آموزه معروف سر در معبد دلفی یعنی «خودت را بشناس» حک شده است تاکنون، مسأله هویت در علوم مختلف جایگاه اساسی یافته است، به گونه ای که شاه بیت بسیاری از مطالعات اجتماعی را تشکیل می دهد. برای تحلیل هویت، می توان قائل به سه گفتمان کلی در تاریخ یعنی گفتمان سنتی، گفتمان مدرنیته و گفتمان پسا مدرن شد.
در گفتمان سنتی یا هویت پیشامدرن، هویت به عنوان معضل تلقی نمی شد و بحران هویت به معنای امروزی وجود نداشت. هویت در ارتباط با کل های فرا فردی تعریف می شد. زمان در جوامع سنتی به دلیل مکان مند بودن، به خوبی از عهده انجام کار ویژه هویتی خود یعنی تداوم، احساس ثبات، پیوند با گذشته و مانند آن بر می آمد. چنانچه گیدنز به خوبی تشریح نمود، در چنین جوامعی محاسبه و گسترده زمان بسیار محدود بود؛ زیرا زمان با مکان پیوند داشت. در گفتمان یا هویت مدرن، هویت تبدیل به مسئله ای برای شناسایی و تعمق می شود که در وضع بحرانی قرار گرفت و این سرآغاز توجه به مسئله ای به نام بحران هویت گردید. هویت پسامدرن با شک بر هویت سوژه مدرن، آغاز شد و سهویت سوژه را یک دروغ بزرگ عصر مدرنیته خواند. هویت پسامدرن هیچ هویت واحد و یگانه ای نیست که بر یک مرکز یا کانون واحد ارجاع شود و به این معنا جلوه هایی از هویت های چندگانه را به نمایش می گذارد.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

بخش دوم
تاثیر رسانه در شکنندگی هویت
-پست مدرنسیم
-تاثیر شکاف اطلاعاتی ناشی از رسانه در شکنندگی هویت
تاثیر انواع ایدیولوژی خبری ناشی از رسانه در شکنندگی هویت
تاثیرانواع تکنولوژی های خبری جدید ناشی از رسانه در شکنندگی هویت

 

 

 

 

فصل اول
پسا مدرن

۱-۴ مقدمه
اگر عصر کنونی در چارچوب تحولات عینی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دوران جهانی شدن باشد، از منظر رویکردهای معرفتی و تحولات فکری نیز ورود به پارادایم پسامدرن اطلاق می شود. دوران پست مدرن یا به زعم برخی مدرنیته ی متاخر، سومین پارادایم بزرگ در تاریخ اندیشه است که بشر بعد از دوران سنتی (پیشامدرن) و مدرن به آن گام نهاده است. آنتونیو نگری و مایکل هارت در صفحات آغازین کتاب کاردیونیسوس در توضیح موقعیت پسامدرن می نویسند: «اکنون تقریباً همه پی برده اند که بحث کردن به نفع یا علیه پسامدرن بی فایده است.» (نگری و هارت،۳۴:۱۳۸۸)
به تعبیر ایشان به نظر می رسد ما به طور بازگشت ناپذیری، بخشی از این سبز فایل هستیم. در نیمه ی دوم سده ی بیست، در پیامد تغییرات قابل توجه ارتباطی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بسیاری از جامعه شناسان سخن از ورود به عصر جامعه مابعد صنعتی یا جامعه پسامدرن به میان آوردند. اطلاق این واژه و فهم این موقعیت، البته وامدار تحولات شناختی موسوم به «چرخش زبانی» هم بود که بسیاری از عرضه های نظری در حوزه های مختلف علوم اجتماعی را تحت تأثیر خود قرار داد. در پس دامنه ی این تغییرات مکرر گفته شد و خواندیم که باورهای زیادی کنار زده شد و عقاید جدیدی جای آنها را گرفته است. چه بسا از منظر علوم اجتماعی عرصه هایی از نظریه پردازی به شکل افقی همچون نقطه ی عزیمت صدها دهلیز، چون هزارتوی پیچیده در برابر ما قرار گرفته است.
پارادایم پسامدرن، عرصه های گوناگونی از معماری، ادبیات، علوم اجتماعی تا تاریخ و جغرافیا را در نوردیده[۱۷] چنان که به قول تد بنتون و یان کرایب چالشی جدی در برابر فلسفه ی علوم اجتماعی سر برکشیده است. (بنتون و کرایب، ۲۹۷:۱۳۸۴)
اما علیرغم آنچه آلن تورن جامعه شناس «واشکافت در مدرنیته در نتیجه پسامدرن» نامیده است، پسامدرن چشم انداز جدیدی را گشوده است تا به وجهی متفاوت درباره ی شرایط جدید بیندیشیم و چه بسا راه حل هایی جدید را برای مسائل مورد ابتلا ارائه دهیم.
۲-۴­ پسامدرن چیست؟
جرمی هاثورن در نوشته ای برای ایضاح کلمه ی «پست مدرنیسم» تصریح کرده است که «ماهیت بی شکل، آشفته، نامنظم و غیرشفاف و به لحاظ سیاسی ناپایدار، فرار و متغیر پست مدرنیسم خودِ این پدیده را بی اندازه گمراه کننده و ابهام آمیز ساخته و لذا تعریف مرزها و محدوده های آن را اگر نگوییم غیرممکن، بی اندازه دشوار کرده است.» (هاثورن، ۱۳۱:۱۳۷۹)
به همین منظور، برخی تلاش کرده اند برای تدقیق این واژه، آن را به سه واژه ی مجزای دیگر چون پسامدرن، پسامدرنیته و پست مدرنیسم تقسیم کنند. (برای مثال گیبینز،۱۳۸۱)
از این منظر، پسامدرنیته اطلاق فلسفی یا معرفت شناسی به این واژه است که وامدار آرای نسل پساساخت گرای فرانسه چون میشل فوکو، ژاک دریدا، لیوتار و بودریار است. در این چارچوب آنچه به پست مدرنِ (پسامدرن) فلسفی مشهور شده است، در واقع مرحله ی نهایی و شاید افراطی ترین مرحله ی واکنش دراز مدت به آن چیزی است که اغلب مبانی بنیادی ترین تفکر روشنگری مثل عقل، تاریخ، پیشرفت و حقیقت بود که اکنون به مثابه ی انواع فرا روایت ها مورد نقد و نفی این دسته از متفکران به ویژه ژان فرانسوا لیوتار قرار گرفته است. (کازیو،۲۰۰۰: ۳۶۷-۳۷۰)

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:30:00 ب.ظ ]