هوش بین فردی: همدلی، روابط بین فردی و مسئولیت پذیری اجتماعی
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
انطباق پذیری: مسأله گشایی، واقعیت سنجی، انعطاف پذیری
کنترل استرس: تحمل استرس و کنترل تکانه
خلق عمومی: خرسندی و خوش بینی
بار-ان (۲۰۰۶) فرض می کند که افرادی هوش هیجانی که دارای هوش هیجانی بالا هستند عموماً در برخورد با خواست ها و فشارهای محیطی عملکرد موفقیت آمیزتری دارند. او همچنین معتقد است که نقص و نارسایی در هوش هیجانی می تواند به عنوان عدم موفقیت و وجود مشکلات هیجانی معنی شود.
تصویر توضیحی برای هوش هیجانی

۲-۱۰٫ عصب-روانشناسی هیجان

پیشرفت های اخیر در عصب-روانشناسی در شکل گیری نظریه معاصر هیجان مؤثر بوده است. لیدوکس[۸۶] (۱۹۹۶) دو مسیر مجزا را برای تولید هیجان بر می شمارد: یک مسیر پائینی یا شبکه هیجان که به طور مستقیم از تالاموس به آمیگدال منتقل می شود (مغز هیجانی). و یک مسیر بالایی کندتر که اطلاعات را از تالاموس از راه کورتکس عصبی منتقل میکند (مغز متفکر). مسیر پایینی کوتاه تر اجازه می دهد آمیگدال درونداد مستقیمی را از اندام های حسی دریافت کرده و یک علامت فوری به مغز و بدن ارسال کند، قبل از اینکه اطلاعات در کورتکس عصبی ثبت شود. بنابراین مغز متفکر نمی تواند در لحظه برای متوقف کردن پاسخ های هیجانی خودکار مداخله کند. مثل اینکه شما نمی توانید با دیدن یک عنکبوت واکنش آنی به آن نشان ندهید. بنابراین علائمی که اهمیت هیجانی بالایی دارند به احتمال زیاد به وسیله آمیگدال، پاسخ داده می شوند اما هم در سطح کورتکس (تفکر) و هم در سطح زیر کورتکس (هیجانی) ثبت می شوند (لیدوکس، ۱۹۹۶، ساموئیلوف[۸۷] و گلدفرید، ۲۰۰۰). داماسیو(۱۹۹۹) معتقد است که مغز دارای دو سیستم معناگذاری مرکزی می باشد : زبان مفهومی-نمادین و زبان حسی-حرکتی. او ادعا می کند که هیجان اطلاعاتی را درباره موقعیت بدن-خود در محیط فراهم می کندکه در نتیجه آن، هوشیاری را برمی انگیزد. داماسیو (۱۹۹۴) نشان داد اطلاعاتی که از ارتباط نظام مند بین طبقات اشیا و موقعیت و پیش سازمان دهی هیجانات انجام میشود باعث شکل منظم بالاتری از تجارب هیجانی که به وسیله طرح واره های خاص تولید می شود شده و ارزیابی ها و برانگیختگی فیزیولوژیک سازمان یافته را به وجود می آورد (گرینبرگ، کورمان[۸۸] و پایویو، ۲۰۰۲). مسلماً این طرح واره های هیجانی مبتنی بر حافظه، در درون کورتکس پیش پیشانی[۸۹] قرار دارند و زمانی که فعال می شوند، به آمیگدال و لوب پیشانی علامت می دهند و در نتیجه علامت ها را به احشا درونی، ماهیچه ها، غدد درون ریز و انتقال دهنده های عصبی منتقل می کنند (گرینبرگ و دیگران، ۲۰۰۲).
هیجان به طور خلاصه به عنوان یک سیستم جهت دهنده انطباقی و معناساز در نظر گرفته می شود که برداشت فرد از موقعیت را شکل می دهد و چندین مؤلفه از قبیل انگیزش، فیزیولوژی و شناخت را تسهیل می کند (گرینبرگ، ۲۰۰۲) بنابراین آگاهی از هیجانات به فرد کمک می کند به محرک های مربوط به محیط توجه کند. محرک هایی که باورهای مبهم اساسی فرد را فعال کرده و ارزیابی او را از خود و دیگران شکل می دهد. این توانایی تشخیص و ارتباط با عاطفه در فرد برای پاسخ انطباقی به موقعیت ضروری است (داماسیو، ۱۹۹۴؛ گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۷).

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

۲-۱۰-۱٫ عصب زیست شناسی تنظیم هیجان

در سالیان اخیر پژوهشگران عصب زیست شناس سعی در درکی جامع از عصب زیست شناسی تنظیم هیجان داشته اند. آکسنر[۹۰] و گراس (۲۰۰۷) با بازنگری متون علمی، الگویی نظری از سامانه های عصبی تعاملی که در تنظیم هیجان نقش دارند را پیشنهاد داده اند. در الگوی آنان، هر دو جنبه صعودی و نزولی تنظیم هیجان گنجانده شده است. در الگوی صعودی تنظیم هیجان، هیجان ها به عنوان پاسخی نسبت به نوعی محرک محیطی توصیف شده اند. برخی محرک های برانگیزاننده موجود در محیط را می توان دارای کیفیت های ذاتی دانست که هیجان های خاصی را در انسان برمی انگیزند، و این الگو به عنوان «دیدگاه ویژگی هیجان به عنوان محرک نیز توصیف شده است (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷). پژوهش های انجام گرفته بر روی آزمودنی های غیر انسان نشان داده اند که بادامه در فراگیری نحوه پیش بینی محرک های آزاردهنده و تجربیات ناخوشایند حاصل از مواجهه با آنها نقش دارد، درحالیکه به نظر می رسد فعالیت قشرهای پیشانی حدقه ای و داخلی، در خاموش سازی هیجان نقش داشته باشد (لودو، ۲۰۰۰؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۷؛ کویرت و گهلرت، ۲۰۰۳؛ به نقل از لی هی و همکاران، ۱۳۹۳).
در الگوهای نزول تنظیم هیجان، این فرضیه مطرح است که هیجان ها در نتیجه پردازش شناختی پدید می آیند. در چنین پردازشی، لازم است تمایز داده شود که باید با کدام محرک ها مواجه شد، از کدام محرک ها پرهیز کرد و کدام محرک ها را برای توجه در محیط، انتخاب کرد. به علاوه در این میان، باید ارزیابی شود که آیا محرک مورد نظربرای فرد مفید خواهد بود یا مضر ( به ویژه با توجه به نیازها، اهداف و انگیزه های او) (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷). انسان به گونه ای منحصر به فرد، از قابلیت به کارگیری زبان، تفکر منطقی، پردازش روابط و حافظه برخوردار شده است تا بتواند از راهبردهایی سنجیده و آگاهانه برای تنظیم هیجان استفاده کند. به اعتقاد دیویدسون، فاکس و کالین (۲۰۰۷)، یافته های به دست آمده بر روی حیوانات، پژوهش های تصویربرداری عصبی در انسان و مطالعات انجام شده بر روی ضایعات، همگی حکایت از آن دارند که مجموعه ای از نواحی مغزی مرتبط با یکدیگر، می توانند به عنوان «مدار بندی» تنظیم هیجان ما عمل کنند. این نواحی عبارت اند از بادامه، دم اسب، جزیره، قشر کمربندی قدامی (ACC)، و نواحی شکمی و خارجی-پشتی از قشر جلوی پیشانی (PFC) (دیویدسون، ۲۰۰۰). پژوهشگران این فرضیه را مطرح کرده اند که فعالیت جلوی پیشانی، از مؤلفه های اصلی تنظیم هیجان در انسان، به ویژه در پردازش نزولی است (دیویدسون، ۲۰۰۰؛ دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۵). از این گذشته، فعالیت PFC نسبتاً جانبی شده به سمت چپ می تواند در ایجاد توانایی بیشتری برای تنظیم و کاهش هیجان های منفی نقش داشته باشد (دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷).
الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح می سازد که در تنظیم و کاهش هیجان های منفی نقش داشته باشد (دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷).
الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح می سازند که در تنظیم هیجان، هر دو روش پردازش صعودی و پردازش نزولی دخالت دارند. هنگامی که انسانی در محیط اطراف خود با محرکی بیزارکننده مواجه می شود، ممکن است نوعی پاسخ هیجانی صعودی بروز کند. این پاسخ میتواند شامل فعال سازی سامانه های ارزیابی و از جمله فعالیتی در بادامه، هسته اکومبنز و جزیره باشد (آکسنر و فلدمن بارت[۹۱]، ۲۰۰۱؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).
این سامانه های ارزیابی، هم با قشر مغز و هم با هیپوتالاموس در ارتباط هستند تا پاسخ های هیجانی را پدید آورند. پاسخ هیجانی نزولی ممکن است از محرکی در محیط نیز آغاز شود، هرچند که می تواند از محرکی متمایزکننده نیز نشأت گیرد، که حکایت از آن دارد که فرد می تواند پیش بینی کند حس یا محرکی بیزارکننده ممکن است در این میان نقش داشته باشد. محرک موجود در پردازش نزولی ممکن است محرکی خنثی نیز باشد که بتواند در بافتاری خاص، پاسخی منفی را برانگیزد. در چنین مواردی، فرایندهای شناختی بالاتر، در ایجاد نوعی پاسخ هیجانی تنظیم شده نقش دارند. این فرایندها شامل سامانه های ارزیابی PFC هستند که از طریق ساختمان هایی مانند PFC خارجی و داخلی و نیز ACC عمل می کنند (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).
اگر برانگیختگی هیجانی را به عنوان یک سری از منابع یک سری از مراحل در نظر بگیریم (فریجیدا، ۱۹۸۶؛ لازاروس، ۱۹۹۱؛ وروچی، ۲۰۱۰)، بنابراین فرصت تغییر هیجان در هریک از مراحل وجود دارد. وقتی که با یک موقعیتی که دارای اهمیت انگیزشی است روبرو می شویم، در پی این رویارویی دامنه ای از پاسخ های ذهنی و رفتاری ایجاد می شود. ابتدا نشانه هیجانی[۹۲] باید مورد توجه قرار گیرد تا دیگر مراحل راه اندازی شود. بعد از توجه به نشانه های هیجانی موجود در موقعیت، مجموعه ای از ارزیابی های شناختی شروع می شود (اسمیت و ایلیسورث، ۱۹۸۵؛ وروچی، ۲۰۱۰؛ به نقل از مهری گلی، ۱۳۹۲).

 

۲-۱۰-۲٫ نیمکره های مغز و هیجان

قشر مغز به دو نیمکره راست و چپ تقسیم می شود. از سالیان گذشته سعی کرده اند افراد را به صورت نیمکره چپی و نیمکره راستی تقسیم کنند. این مفهوم از زمانی رایج شده است که برای دو نیمکره مغز عملکردها و پاسخ های ذهنی و هیجانی بسیار متفاوتی قایل شده اند. بر اساس این دیدگاه، اشخاصی که نیمکره چپ آنها تسلط دارد خلاق، هیجانی و شهودی هستند. طبق این نظریه، کسانی که بین دو نیمکره تعادل داشته باشند، افراد بسیار متعادلی خواهند بود زیرا منطق و هیجان را به طور همزمان خواهند داشت. بسیاری از موارد گزارش شده از افرادی که دارای نیمکره راست آسیب دیده بودند، نشان داد که آنها مدت طولانی قادر به بازشناسی و ابراز احساسات هیجانی نیستند. این بررسی ها نشان داد که آسیب های وارده به نیمکره راست در توانایی بازشناسی حالات چهره ای و تن صدا، ایجاد اختلال می کند (گرمن، ۲۰۰۴، به نقل از حسن زاده، ۱۳۹۰).

 

۲-۱۰-۳٫ نظریه عصب شناختی دیویدسون

ریچارد دیویدسون در طول ۳۰ سال عصب پژوهی شش سبک هیجانی را معرفی می کند. این سبک ها شش گانه اند و تا حدی متفاوت از هیجان های آشکار هستند. آنها با هیجان های مشخص و معینی مطابقت نمی کنند و از الگوهای سنتی ارزیابی و برانگیختگی که در پژوهش های مبتنی بر هیجان بر آنها تأکید شده است نیز پیروی نمی کنند (دیویدسون، ۲۰۱۳).

 

۲-۱۰-۳-۱٫ بهبود پذیری[۹۳] (تاب آوری)

بخش پایین طیف بهبود پذیری نشان دهنده عصبانیت و ناراحتی زیاد یا سایر رویدادهای ویرانگر (رنج آور) است که به سختی از بین می روند. در طرف مقابل افرادی هستند که در این طیف نمره بالایی کسب می کنند. این افراد می توانند هر شکستی را بپذیرند، به صورت کنایه ای به آن بی اعتنایی نشان دهند و نگرش “نگران نباش، خوشحال باش” را داشته باشند (دیویدسون، ۲۰۱۳).
در مقابل، بهبود پذیری کند و آهسته ممکن است از حرکت رو به جلوی شما پس از شکست جلوگیری کند، همچنین باعث می شود شما به خروشیدن (جوش زدن) و نگرانی پس از رویداد ناگوار هم ادامه دهید.
مسئله این نیست که فاجعه[۹۴] یا بدبیاری خاصی چقدر بزرگ یا کوچک است، تفاوت هایی زیادی در اینکه افراد چقدر سریع ریکاوری می شوند، وجود دارد. عجیب است! احتمالاً ما لزوماً نسبت به اینکه با چه سرعتی ریکاوری می شویم هشیار نیستیم؛ هرچند پس لرزه های شکست روی سطح استرس و خلق ما اثر می گذارد (همان منبع).
ممکن است شما بعد از یک صبح که با همکار خود مشاجره داشته اید، کل روزتان تحریک پذیر[۹۵] یا زود رنج باشید ولی متوجه نشوید که نگرانی و اندوه شما نتیجه بهبود پذیری کند شما است (همان منبع).

 

۲-۱۰-۳-۲٫ امتداد زمانی[۹۶]

افرادی که در این بعد نمره بالا دریافت می کنند کسانی هستند که به طرز خوش بینانه ای زندگی می کنند و به صورتی مفرط مثبت هستند. آنها توانایی حفظ و نگهدار ی این هیجانات مثبت را دارند. صفت کلیدی این بعد همان جنبه “حفظ کردن[۹۷]” (نگهداری) می باشد: این صفت به این کار ندارد که آیا شما می توانید از چیزی لذت ببرید یا نه، بلکه می خواهیم بدانیم با چه کیفیتی و چقدر می توانید آن احساسات را به خوبی پا بر جا و زنده نگه دارید.
افرادی که در قطب منفی این بعد قرار می گیرند، به سختی پیش می آید که برای مدت زمانی احساس شادی و لذت داشته باشند. این افراد در خطر ابتلا به افسردگی بالینی و اعتیاد می باشند. همچنین آنها را می توان به عنوان منفی باف و دلگیر توصیف کرد.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
ماندگاری احساسات مثبت اثر زیادی بر امتداد زمانی به صورت کلی دارد: افرادی که خلق مثبت دارند، گرایش به خوش بینی دارند در حالیکه برخی افراد لحظات شادی و لذتشان چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد، دائماً احساس افول و بدبینی دارند.
امتداد زمانی در مورد رویدادهای کم اهمیت و جزئی، هم با امتداد زمانی در مورد مسائل مهم (حیاتی) رابطه دارد، هم می تواند آن را پیش بینی کند (همان منبع).

 

۲-۱۰-۳-۳٫ شمّ اجتماعی[۹۸]

افرادی که شم اجتماعی شدیداً پایینی دارند سرگردان و گیج هستند و در طرف مقابل افرادی قرار می گیرند که از نظر اجتماعی جزو سنخ های شهودی[۹۹] هستند. آنها توانایی برداشت نشانه های غیرکلامی ظریف[۱۰۰]، درک زبان بدن[۱۰۱] افراد مختلف، آواهای صوتی[۱۰۲] و بیانات مربوط به چهره[۱۰۳] را دارند. آنها می توانند بگویند که دیگران چه موقع اندوهگین هستند و می خواهند در مورد کمبود هایشان با شما صحبت کنند و چه موقع قصد وراجی[۱۰۴] و شایعه پراکنی[۱۰۵] دارند. افراد به طرز شگرفی درچگونگی هماهنگ شدن با نشانه های اجتماعی[۱۰۶] متفاوتند. افرادی که به این نشانه ها و علائم بی احساس هستند ویژگی های بیماری اوتیسم[۱۰۷] را دارند؛ آنان با درک اظهارات از روی چهره و سایر نشانه های اجتماعی خیلی مشکل دارند اما افرادی که تا حدود کمتری نشانه های بالینی دارند از نظر اجتماعی کور و کر[۱۰۸] هستند که این موجب پیامدها و نتایج مخرب در روابط شخصی و حرفه ای ایشان است.
از طرف دیگر، حساس بودن نسبت به وضعیت هیجانی دیگران هسته مرکزی همدلی[۱۰۹] و همدردی است[۱۱۰]؛ چون توانایی فهم و رمزگشایی ما را در جهت پاسخ به آنها مجهز می کند.
راستی که شمّ اجتماعی نماد بهترین معلم و درمانگر ماست و موارد دیگر (ابعاد دیگر هیجان) کار مراقبت را انجام می دهند.
ما در شکنج های دوک مانند[۱۱۱] مغزی که قسمتی از کورتکس دیداری[۱۱۲] هستند، آمیگدال هایی[۱۱۳] داریم که در مداری که برای شناخت اجتماعی نقش مهمی ایفا می کند، ساختارهایی کلیدی به شمار می روند (همان منبع).

 

۲-۱۰-۳-۴٫ خودآگاهی[۱۱۴]

همه ما افرادی را می شناسیم که در مورد هیجاناتشان کاملاً کور و کر هستند! آنها انکار نمی کنند بلکه صادقانه و واقعاً نسبت به نشانه های هیجانی که در بدنشان به وجود می آید ناآگاهند. این نشان دهنده تفاوت هایی در قدرت چنین علائمی است. ولی این مطلب همچنین تفاوت هایی را در توانایی شناخت و تفسیر[۱۱۵] آن علائم –به همان خوبی که برای آنان حساسیت[۱۱۶] دارد- نشان می دهد.
برخی افراد خیلی سخت احساسشان را درمی یابند و این مسئله ممکن است روزها وقتشان را بگیرد تا عصبانیتشان، غمشان، حسادتشان یا ترسشان را بازشناسند. در این قطب از بعد خودآگاهی افرادی قرار دارند که خود ناآگاه(خود مات)[۱۱۷] هستند.
در طرف دیگر افراد خودآگاه قرار می گیرند که به شدت نسبت به افکار و احساسشان هشیارند و با پیام های صادره از بدنشان هماهنگ هستند. آنان می دانند که دلیل اصلی فریاد کشیدنشان بر سر فرزندان امتناع آنان از خوردن سوپ کلم نیست بلکه دلیل آن ترافیک سنگینی است که در راه خانه با آن مواجه شدند و آنان را از برنامه عصرشان یک ساعت عقب انداخته و میزان استرس آنها را بشدت بالا برده. افراد خودآگاه می توانند نسبت به پیام های ارسالی بدنشان به شدت حساس باشند و جنبه های فیزیولوژیکی حالات هیجانی شدیدشان را تجربه کنند. این حساسیت شدید فایده چندین جانبه دارد؛ به نظر می رسد در همدلی کردن -یعنی توانایی حس کردن احساسات دیگران- نقش مهمی دارد و از آنجایی که به شما اجازه می دهد تا وضعیت احساسی خود را درک کنید، به شما درجلوگیری از سوءتفاهمات در حین بحث با فردی خاص کمک می کند. اگر شما احساس کنید که قبل از رسیدن به خانه درباره چیزی نگران بوده اید، بنابراین احتمالاً می توانید بفهمید که عصبانیتی که آنرا ناگهانی احساس می کنید، در واقع به دلیل این نبوده است که شامتان روی میز آماده نبوده است.
خودآگاهی بالا در هرصورت می تواند هزینه هایی هم در بر داشته باشد. فردی که از نظر هیجانی حساس است همان کسی است که با مشاهده دردهای دیگران که باعث ناراحتی و اضطرابشان -از نظر بدنی و ذهنی- می شود، موجی از افزایش هورمون استرس کورتیزول را تجربه می کند و با همان کیفیت ضربان قلب و فشار خونش هم بالا می رود. چنین حساسیت مفرطی احتمالاً عاملی برای فرسودگی روانی است که پرستاران، مشاوران، درمانگران و فعالان اجتماعی از آن رنج می برند (همان منبع).

 

۲-۱۰-۳-۵٫ حساسیت بافتاری[۱۱۸]

افرادی که به صورت خاص از اجتماع اطرافشان به خوبی آگاهند، در قطب همانگ[۱۱۹] یا حساس به زمینه در بعد بافتار قرار می گیرند. افرادی که نسبت به جامعه اطرافشان (دور و برشان) بی اعتنا[۱۲۰] هستند در قطب غیر حساس به زمینه[۱۲۱]جای می گیرند. آنها نسبت به قواعد ناآشکاری که بر تعاملات اجتماعی حاکم است بی اعتنا هستند که این موضوع رفتارهایی ایجاد می کند که کاملاً در یک بافت تهاجمی قابل قبول است.
از آنجایی که حساسیت به بافت درمقایسه با چیزی که ما هوشیارانه تنظیم می کنیم عمدتاً شهودی است؛ و چون هم بافت اجتماعی و هم فراوانی رفتار خودمان معانی درونی هیجانی دارد، لذا دیویدسون این را جزو مهمی از سبکهای هیجانی می داند.
بسته به کسانی که ما با ایشان تعامل داریم و بسته به شرایطی که در آن قرار داریم، برای تعامل با دوستان نزدیک، افرادی که آشنایی کمی با آنها داریم، اعضای خانواده، همکاران یا بالا دستی ها قواعد و انتظارات مختلفی وجود دارد.
از اینکه با رئیس خود مانند یک بچه رفتار کنید یا با پلیسی که شما را گوشه خیابان متوقف کرده مانند یک آدم مست برخورد کنید، هیچ چیز عاید شما نمی شود، چه رسد به اینکه با همکار خود مانند معشوقه تان رفتار کنید.
در نتیجه حساسیت به قواعد پذیرفته شده اجتماعی و ظرفیت تنظیم هیجانات و رفتار در بین افراد مختلف فرق دارد.
می توان اینطور تصور کرد که بعد حساسیت به بافتار سبک های هیجانی یک نسخه برون وابسته[۱۲۲] از سبک خودآگاهی است. سبک خودآگاهی نحوه هماهنگ شدن شما را با نشانه های فیزیولوژیکی و هیجانی منعکس می کند در حالیکه حساسیت به بافتار نحوه هماهنگی شما را با محیط اجتماعی انعکاس می دهد (همان منبع).

 

۲-۱۰-۳-۶٫ توجه[۱۲۳]

نشانه های هیجانی نه تنها در سراسر زندگی ما و محیط وجود دارند، بلکه آنها عوامل بسیار قوی ای هستند که حواس انسان را پرت می کنند و اغلب در توانایی ما در انجام وظایفمان و تثبیت خونسردی[۱۲۴] مان اختلال ایجاد می کند. بنابر این نتیجه این است که توانایی غلبه بر عوامل حواس پرتی های هیجانی با توانایی غلبه بر حواس پرتی های حسی[۱۲۵] همبستگی دارند.
یک فرد با تمرکز[۱۲۶] می تواند در یک مهمانی شلوغ روی گفتگوی خود با شخص دیگری تمرکز کند ولی فردی که تمرکز ندارد به طور مداوم حواسش پرت می شود و چشمانش را به سمت محرکی که بیش از هرچیز توجه اورا جلب می کند، می چرخاند. بعضی افراد علی رغم اینکه در کشاکش یک آشفتگی هیجانی[۱۲۷] هستند، می توانند به سعی و تلاش خویش ادامه دهند، آنها در انتهایی ترین نقطه تمرکز در گستره طیف توجه قرار می گیرند.
سایر افراد به طور مداوم به وسیله محرک های آنی که هیچ ارتباطی با عملی که انجام می دهند ندارند ندارند حواسشان پرت می شود. این افراد در پایین ترین نقطه تمرکز در گستره طیف توجه قرار می گیرند. افراد متمرکز علی رغم لار هیجانی که همه را آزار می دهد نسبت به اضطرابی که در محیط اطراف آنها وجود دارد بی تفاوت باشند در حالیکه افراد غیر متمرکز از عهده چنین کاری بر نمی آیند.
به طور خلاصه توجه و هیجان دوستان صمیمی هستند! از آنجایی که محرک هیجانی بخش نامناسبی از توجه ما را کنترل می کند تثبیت یک قطب نمای باثبات درونی که به ما اجازه دهد به راحتی تمرکز کنیم و در مقابل عوامل حواسپرتی مقاومت کنیم بخشی از سبک هیجانی است (همان منبع).
فصل سوم:

 

روش تحقیق

 

۳-۱٫ روش پژوهش

پژوهش حاضر در زمره پژوهش های توسعه ای قرار می گیرد. روش مورد استفاده در این پژوهش پیمایشی می باشد. در روش پیمایشی، وضعیت و موقعیت مربوط به حال حاضر به دو طریق توصیفی و همبستگی مورد پژوهش قرار می گیرند.
در ساخت و هنجاریابی پرسشنامه سبک های هیجانی به توصیف چگونگی عملکرد پاسخ دهندگان به سؤالات آزمون پرداخته شده و چگونگی توضیع این ویژگی ها در نمونه بررسی شده است، لذا می توان گفت پژوهش ما توصیفی می باشد.
به دلایل زیر در این پژوهش از همبستگی استفاده شده:

 

 

تعیین پایایی عوامل پرسشنامه محقق ساخته به روش همسانی درونی.

تعییین اعتبارسازه ای پرسشنامه از راه تحلیل عاملی که مبنای آن همبستگی است.

۳-۲٫ جامعه آماری

جامعه مورد پژوهش کلیه دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی بود که در سال تحصیلی ۹۴-۹۳ مشغول به تحصیل بودند.
حجم جامعه حدود ۱۵ هزار نفر بود.

 

۳-۳٫ نمونه و روش نمونه گیری

در این پژوهش ۳۰۰ نفر با بهره گرفتن از روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شد که به دلیل مخدوش بودن برخی داده ها و عدم همکاری مناسب برخی پاسخ دهندگان، در نهایت ۲۳۳ نفر دانشجو حجم نمونه را تشکیل دادند.

 

۳-۴٫ ابزار پژوهش

به منظور جمع آوری داده ها در این پژوهش از سؤالات مطرح شده در فصل سوم کتاب زندگی هیجانی مغز شما نوشته ریچارد دیویدسون استفاده شده است. این سؤالات صرفاً به منظور سنجش شش سبک هیجانی مطرح شده اما به شکل یک پرسشنامه نمی باشد. دیویدسون در کتاب خود پس از توضیح هرسبک ده سؤال را که به روش خود ارزیابی می باشند مطرح کرده اما هیچگاه روایی و پایایی آنها را بدست نیاورده و پرسشنامه ای طراحی نکرده است. ابزار مورد نظر در این پژوهش به صورت محقق ساخته می باشد و سؤالات اصلاح شده دیویدسون در اولویت قرار گرفت.
دیویدسون یکی از سبک ها را «بهبودپذیری[۱۲۸]» نامیده است. منظور از آن سرعت بهبودی افراد از ناملایمات و مصیبت ها است. بعضی افراد خیلی دیر به حالت اولیه خود برمی گردند. آنها بر اثر ناملایمات دچار اختلال و سردرگمی می شوند، درحالی که بقیه می توانند خیلی سریع بهبود یابند.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:06:00 ب.ظ ]