یکّه موشی وزیر لشکر بـود

 

 

هوش­مند و دلیر و فطّانــا

 

 

 

گفت: بایدیکی ز ما بــرود

 

 

نزد گربه به شهر کرمانــا

 

 

 

یا بیـا پای تخت در خدمـت

 

 

یـا که آماده باش جنگانـا

 

 

 

 

 

(زاکانی، ۱۳۷۹: ۳۳۲ ـ۳۳۳)

 

 

شاعر شدت ترس و هراس موشان(مردم) را از گربه(امیر مبارزالدین) این گونه بیان می­ کند که آن­ها پس از به دام انداختن گربه او را با ریسمان می­بندند که در پایان قصیده نیز شاعر قصۀ خود را عجیب و غریب می­خواند و آن را یادگاری از خویش می­نامد:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هست این قصه عجیب و غریب یادگار عبید زاکانا
(زاکانی، ۱۳۷۹: ۳۳۳)

عبید در داستان موش و گربه از اطوار و رفتار زشت اشخاص تقلید کرده و آن خصوصیات را به ریشخند گرفته است. موش از سر مستی عنان از کف می­دهد و شروع به رجز خوانی می­ کند. عبید شراب خواری و اوضاع و احوال مردمانی را که به بیهودگی وقت می­گذرانند به سخره می­گیرد. گربه در لباس شرع به هر کار نامشروعی دست می­زند و زاکانی ستم پیشگی او را در لوای دین استهزاء می­ کند(همایی، ۱۳۸۶: ۹۶، ۱۴۹ـ ۱۵۳).
۵ـ ۱ـ ۲ـ عناصر طنز در رسالۀ اخلاق الاشراف
اخلاق الاشراف یکی از مهم­ترین رساله­های طنزآمیز عبید زاکانی است که در آن اخلاق رایج روزگار خود را به تبع آن بعضی رفتارهای اجتماعی را به سخره گرفته است. درک انگیزه و دیدگاه ­های عبید و مضمون این رساله منوط به اطلاعی هر چند اجمالی از اوضاع و احوال زمان اوست؛ دورۀ میان ضعف و سقوط ایلخانان تا ظهور تیمور گورکان یکی از پریشان­ترین ادوار در تاریخ ایران به شمار می­رود. این پریشانی نه تنها در امور سیاسی و کشمکش­های میان امیران مدعی سلطنت و حکمت بر ویرانه­های قلمرو مغولان که بار آن بر دوش رعیت مقهور سنگینی می­کرد، بلکه مخصوصاً در اجزاء اخلاق فردی و جمعی و روابط اجتماعی مشهور بود و پیداست که چنین احوالی عرصه استیلای اشخاص حقیر، فرو مایه، ریاکار و بی هنر مستبد اعم از فرمانروایان، امیران، اعوان لشکری و کشوری آنها بر جان و مال مردم می­شد و مبانی اخلاقی و روابط اجتماعی را سخت مورد تهدید قرار می­داد و دگرگون می­کرد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
نکته مهم آنکه منابع تاریخ، فرهنگ و ادب ایران و اسلام عموماً مشتمل است بر شرح ظهور و سقوط دولت­ها و فرمانروایان، تاریخ جنگ­ها، تحولات سیاسی، احوال فرهنگی و تراجم احوال دانشمندان، شاعران، نویسندگان و اکثریت قریب به اتفاق آنها هیچ به احوال مردم و تلقی عامه از رفتار طبقه حاکم و اکابر و اشراف نپرداخته­اند. گر چه تفحص درون متنی دیدگاه ­های مندرج در سیاست­نامه­ها، آداب الملوک­ها، بعضی دواوین شعر، حکایات و افسانه­ها می ­تواند تا حدی در این زمینه­ مفید باشد اما اساساً در ایران ادبیات انتقادی یعنی انتقادی اجتماعی چنان نادر است که اندک نمونه­های آن را هم باید در حکم عدم دانست. گر چه آداب و رسوم ایران همواره مردم را به اطاعت مطلق از استبداد مطلق توصیه می­کرده است و کمتر کسی آن را مایه دلیری می­یافته که به اعتراض و انتقاد برخیزد و آن هم غالباً و بلکه همیشه دچار انواع عداوت و مجازات می­شده است. از این رو آثار عبید زاکانی خاصه اخلاق الاشراف او از این حیث بکلی ممتاز است(حافظ، ۱۳۷۵: ۱۲۱ ـ ۱۲۲).
عبید در این اثر از منظر عموم مردم به اخلاق، رفتار و افکار کسانی نگریسته است که مقدرات همان مردم را در دست دارند و از این جهت یعنی بعد مردم شناسانه آن نیز مهم می­نماید. افزون بر آن به نظر می­رسد عبید باتصنیف و تألیف رسایل و اشعار طنزآلود و هزل­آمیز از جمله اخلاق الاشراف نگاهی مبالغه­آمیز غیر از بیان اخلاق مستولی بر جامعه، خشم، رنج و سر خوردگی­اش از احوال روزگار و نقش اصحاب قدرت در دگرگونی اصول شرافت را تسلی می­داده است(وامقی، ۱۳۷۵: ۲۵۲).
افزون بر آن به نظر می­رسد عبید با تصنیف و تألیف رسایل و اشعار طنزآلود و هزل­آمیز غیر از بیان اخلاق مستولی بر جامعه خشم، رنج و سرخوردگی­اش از احوال روزگار و نقش اصحاب قدرت در دگرگونی اصلی شرافت را تسلی می­داده است. یکی از خصایص و عناصر طنز اجتماعی یا مهم­ترین آن«پلید بینی» یعنی مبالغه در بیان موضوع برای ایجاد نفوذ و جلب توجه مردم به ناسازی­ها و زشتی­هاست. عبید نیز برای نمایاندن فساد اخلاقی اشراف و اکابر عصر خود به نوعی مبالغه و تعمیم در بیان خصلت­های آن گروه زیر عنوان «مذهب مختار» دست زده است یعنی پدیده­های ناپسند را خبث، فساد و حقارت محض نشان داده است(اسپراکمن، ۱۳۸۲: ۹۷ ـ ۹۶).
اخلاق الاشراف به تصریح عبید در(۷۴۲ ق) نوشته شده است. پس از مقدمه­ای در ستایش پروردگار، پیامبر، اولاد و اصحاب او به بحث دربارۀ جسم و روحانی و اکتساب فضایل اربعه یعنی حکمت، شجاعت، عفت و عدالتپرداخته است. طنز گزندۀ عبید از همین مقدمه آغاز می­ شود که اشراف را وارونۀ معنای حقیقی به کار برده است و روزگار خود را لطیف و آنان را در زمره بزرگان صاحب ذهن بلند رای دانسته است.اخلاق الاشراف به هفت باب تقسیم شده است:
باب اول در حکمت مشتمل است بر تعریف حکمت نظری و عملی بنابر اعتقاد قدما. حکمت نظری به تعبیر عبید آن است که افراد انسان به کسب دانش شوق نشان دهند تا به معرفت خدای تعالی که مطلوب حقیقی است یعنی علم توحید دست یابند. حکمت عملی هم آن است که گفتار و کردار خود را چنان متعادل و منظم گردانند که همه کژی­های آن راست گردد تا در علم و عمل به مرتبۀ انسان کامل و خلافت خدا دست یابند و روح آنها بعد از فراق از بدن « به نعیم مقیم و سعادت ابدی و قبول فیض خداوند » نایل گردد، اما بزرگان عصر آن معانی را منسوخ دانسته و بی­رنج و زحمتی نکته­ها کشف کرده ­اند که حکمای سلف در چندین هزار سال با وجود تصفیۀ عقل، روح و ریاضت کامل آن را درنیافته بودند و آن این است که بقا و فنای روح ناطقه به بقا و فنای جسم باقی نخواهد بود و حشر و نشر باطل است و بهشت و دوزخی در کار نیست. بدین سبب«همه روزه عمر در کسب شهوات و نیل لذات مصروف» باید کرد و«قصد خون و مال و عرض» مردم منعی ندارد و معاقب نخواهد بود(عبید زاکانی،۱۳۷۴: ۷۳ ـ ۶۱).
باب دوم تا چهارم به ترتیب در«شجاعت، عفت و عدالت» است. مذهب منسوخ می­گوید«هر گاه نفس غضبی به اعتدال آید و مطیع نفس عاقله شود نفس را از آن حلم و شجاعت حاصل آید»و «اگر نفس حیوانی به اعتدال آید و مطیع نفس عاقله گردد فضیلت عفت او را حاصل آید» و هر گاه این سه فضیلت یعنی حلم، شجاعت و عفت با هم بیامیزد حالتی حادث شود«که کمال فضایل بدان بود و آن فضیلت عدالت گویند» شجاع به دیدۀ حکیمان کسی است که او را دلیری، همت بلند، آرامش روح، ثبات، تحمل، شهامت، تواضع، حمیت و رقت باشد. اما بنابر مذهب مختار اشراف دوران مایۀ حماقت و غبن جنون است و مرد عاقل به کاری که موجب هلاکت او شود یا به جایی رسد که خون دیگر برگردنش افتد اقدام نمی­ کند. عفت هم از فضایل است و بنابر مذهب منسوخ حکمای سلف عفیف کسی است که چشم، گوش و زبان را از حرام باز دارد و دست تصرف به اموال دیگران دراز نکند و نفس را از کردار ناشایست منع کند. اما مذهب مختار بر آن است که قدما در این باب غلطی شنیع کرده ­اند زیرا مقصود حیات دنیا، بازی، لهو، زینت، تفاخر و جمع کردن مال و غلبۀ نسل است و لهو و لعب بدون گناه و آلات مناهی شرع ممتنع است و گرد کردن مال بی رنجانیدن مردم، ظلم، بهتان، مکر و خیانت محال است. عدالت که در مذهب منسوخ از فضایل چهارگانه بوده است و بزرگان و خردمندان پیشین امور معاش و معاد را بر آن استوار می­دیدند در مذهب مختار بدترین سیرت­ها و مستلزم خلل بسیار در کار ملک داری و فرماندهی است. آن کس که عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند… و به زیر دستان اظهار محربه و غضب نکند مردم از او نترسند و رعیت فرمان ملوک نبرند فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشنوند مصالح بلاد و عباد متلاشی گردد(عبید زاکانی، ۱۳۷۴: ۱۴۲ ـ ۷۳).
باب پنجم در سخاوت است در ایام سابق مردم این فضیلت را پسندیده می­دانستند و فرزندان را به این خصلت تشویق می­کردند و اسخیا را مدح و سپاس می­گفتند و بدان افتخار می­کردند، اما چون بزرگان عصر عبید که به عقل و درایت و دقت نظر ممتاز بودند در آن تأمل نمودند دانستند که سبب خرابی خاندان­های قدیم سخا و اسراف بوده و هر کس خود را به سخا شهرت داد هرگز دیگر آسایش نیافت. از هر طرف ارباب طمع بدو متوجه گشتند و هر یک به خوش آمد و بهانه­ای آنچه دارد از او می­تراشند(عبید زاکانی، ۱۳۷۴: ۱۶۶ ـ ۱۴۳).
باب ششم در حلم و وقار است. بنابر مذهب منسوخ قدما بردبار کسی را می­گفتند که«نفس او سکون و طمأنینتی حاصل شده باشد که غضب به آسانی تحریک آن نتواند کرد و اگر مکروهی بدو رسد در اضطراب نیفتد» البته اعیان عصر عبید این خلق را به کلی منع نمی­کردند و معتقد بودند که گر چه مردم بر اشخاص بردبار گستاخ شوند و بردباری آنها را حمل بر عجز او کنند، اما متضمن فوایدی هم هست زیرا«تا شخصی در کودکی تحمل بار غلام بارگان و اوباش نکرده است و در آن حلم و وقار را کار نفرموده اکنون در محافل و مجالس بزرگان سیلی و مالش نمی­خورند؛ ریشش بر نمی­ کنند، در حوضش نمی­اندازند و…»(عبید زاکانی، ۱۳۷۴: ۱۷۱ ـ ۱۶۶).
باب هفتم مشتمل بر وصف حیا، وفا، صدق، رحمت و شفقت به دیده حکمای متقدم است که بر حسب مذهب مختار اشراف و اکابر امروز به کلی بی معنی است و هم بیچاره­ای که به یکی از این بد اخلاقی­ها مبتلا گردد؛ از همه نعمت­ها محروم و تمام عمر گمنام بماند. آنچه معلوم است که هر که«بی شرمی پیشه گرفت و بی آبرویی و وقاحت مایه ساخت… خود را از مواقع ادنی به معارج اعلی می­رساند» و وفا هم«نتیجه دنائت نفس و غلبۀ حرص است.. و قدما هر گاه شخصی در وفا به اقصی الغایه بکوشد به سگ تشبیه نموده ­اند». مرد باید که فایده خود را در نظر آورد و چون از اشخاص فایده برد حتی اگر پدرش باشد او رها کند… صدق هم از بدترین خصایل و خود مایه رذایل است. «مرد باید که بتواند پیش مخدومان و دوستان دروغ و سخن به ریا گوید… و هر چه بر مزاج مردم راست باشد آن در لفظ آورد». دربارۀ رحمت و شفقت هم معتقدند که«هر کس بر مظلومی یا بر محرومی رحمت کند عصیان ورزیده باشد… بدان دلیل که هیچ امری بی خواست خداوند تعالی حادث نشود و هر چه از حضرت او که حکیم است به بندگان رسد؛ تا واجب نشود واقع نگردد» عبید در آخر رساله اضهار امیدواری کرده است که اگر مردم این اخلاق مختار اکابر و اشراف زمانه را پذیر شوند و آن را ملکه نفس ناطقه خود گردانند نتیجه آن را هر چه تمام­تر در دنیا وآخرت بیابند(عبید زاکانی، ۱۳۷۴: ۲۱۶ ـ ۱۸۵).
همایی می­گوید بنای کار عبید در اخلاق الاشراف بر غافل­گیر کردن خواننده است و این روش به گونه­ ای«ذم شبیه مدح» است که باعث طنزآمیز شدن کلام شده است؛ نیز مربوط کردن دو امر نامربوط به هم و تفسیر به رأی در آن جا که آیات قرآن را به عنوان شاهد کلام خود می­آورد از دیگر عوامل طنزآمیزی کلامی وی می­ شود(همایی، ۱۳۸۹: ۱۹).
۵ـ ۱ـ ۳ـ عناصر طنز در ریش­نامه
در رسالۀ ریش­نامه که گفت و گویی است بین«نویسنده و ریش» از آن قسمت از رساله که دیوان شکافته شده است و فرد ریش­دار وارد می­ شود آغاز می­کنیم. نویسنده می­گوید: از جا جستم؛ گفتم: آیا ابلیسی؟ عفریتی؟ غولی؟ ملک الموتی به قبض روح من آمده­ای؟ بانگ بر من زد که: هی! ما را نمی­شناسی؟ مرا ریش­الدین ابو المحاسن گویند آمده­ایم تا داد دل این بیچاره تو از خیال محبوب جفا کارت بستانم. در زیر لب گفتم: آه!

 

جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

آن را که محاسنش تو باشی بنگر که مقابحش چه باشد!

گفت: من آنم که خدای تعالی از بزرگی من؛ مرا چند جا در قرآن مجید یاد فرموده؛ یکی در قصۀ موسی(ع) می­فرماید که: لاتأخذ بلیحتی و لا برأسی[مگیر محاسن و نه سرم را] و دیگر در قصۀ آدم(ع) می­فرماید که ریشا و لباس التقوی[و جامه­های نرم برای شما فرستادیم و لباس تقوی نیکوترین جامۀ شماست] و رسول(ص) بر نام من تسبیح کرده است که سبحان الذی زین الرّجال بالحّی و النّساء بالذوائب[منزه است آن که مردان را به ریش و زنان را به گیسوان بیاراست] و امیر المؤمنین علی(ع) در حق من گفته باشد: علیکم بحسن الخطّ فانّه من مفاتیح الرّزق[حسن خط را مراعات کنید که از کلیدهای روزی است] و…(عبید زاکانی، ۱۳۷۹: ۳۴۷ ـ ۳۴۶).
در ابتدای این قسمت از رسالۀ ریش­نامه استعاره­ای است که جلب نظر می­ کند؛ ریش که بی جان است در خیال شاعر به صورت یک فرد قلندر درمی ­آید و با وی سخن می­گوید به طور کلی خیال­پردازی­های عبید و ساختن داستان­های خیالی و مجازی در ارتباط با این موضوع یکی از عوامل مهم ایجاد طنز در این رساله است. در این قسمت یکی دیگر از عوامل طنزساز یعنی اغراق به کار رفته است که در سؤال عبید از«ریش» دیده می­ شود. این اغراق از ابتدای سؤال تا آخر آن درجه به درجه افزایش می­یابد: «آیا ابلیسی؟ عفریتی؟ غولی؟» و بالاتر از همه «ملک الموتی به قبض روح من آمده­ای؟» در ابتدای پاسخ ریش به وی نوعی متناقض­نما وجود دارد. آن جا که می­گوید: هی! ما را نمی­شناسی؟ «هی» از اصوات عامیانه و نوعی بی ادبی و توهین است و کلمۀ«ما» که پس از آن ذکر شده است به نوعی برای فردی که خود را محترم می­داند به کار می­رود. عبارت ساختگی در «ریش­الدین ابوالمحاسن» که از ترکیب کلمۀ فارسی«ریش» با کلمۀ عربی«الدین» ساخته شده و نیز محاسن که نوعی صنعت ایهام در آن وجود دارد و با لفظ فارسی ریش ارتباط دارد طنزساز است. انسان­نمایی(خیال محبوب) و ستاندن داد دل از وی که چیزی موهوم است نیز از دیگر عوامل طنزساز است. در بیت نیز به خدمت گرفتن کلمۀ«محاسن». ارتباط آن با مقابح بار دیگر طنز ایجاد کرده است. در ادامه آن، آن جا که که می­گوید: «من آنم که خدای تعالی از بزرگی من مرا چند…» ایهام داشتن کلمۀ «بزرگی» که در دو معنای بزرگی ظاهری و اهمیت است باز هم مایه­های طنز دارد.در آیۀ قرآن می­فرماید: «و ریشا والناس التقوی» کلمۀ عربی «ریش» را که در معنای جامۀ نرم است با توجه به همانندی ظاهری آن با کلمۀ فارسی نویسنده به معنای آن در کاربرد فارسی زبانان به کار می­گیرد و در کلام علی(ع) که می­گوید «علیکم بحسن الخط» کلمۀ عربی«خط» را در معنای مجازی فارسی آن را در نظر می­گیرد. چنین برداشت­هایی نیز همۀ کلام عبید را در فضای شادمانی و طنز فرو می­برد (همایی، ۱۳۸۹: ۱۷۷ ـ ۱۷۱).
این رساله نیز انتقادی است از انحراف اخلاقی مردم آن روزگار بویژه بزرگان و رئیسان و رهبران مردم که از زندگانی جز شهوت­پرستی و کام­جویی چیزی نمی­خواهند و خوب­رویان تا ساده­اند و بی­موی مورد لطف و نوازش آنها قرار می­گیرند ولی چون موی بر چهره­شان دمید از همه جا رانده می­شوند. عبید در این نامه مهارت خود را در عبارت­پردازی و توانایی خود را در ادب گذشتۀ پارسی به منصّۀ ظهور می­نشاند و هر جا مناسب مقام بیتی یا مصراعی یا پهلویی در نوشتۀ خود می­گنجاند که بیشتر آنها بجا و مانند نگین در انگشتری است که استادی زبردست آنرا ترصیع کرده باشد. همچنین در این نامه از آیات قرآنی و حدیث­ها و اشعار تازی و سخنان پیامبران جابجا استشهاد شده و از اشعار شیخ سعدی نیز یاد گشته است(حلبی، ۱۳۷۴: ۲۶).
۵ـ ۱ـ ۴ـ عناصر طنز در رسالۀ تعریفات
تعریفات را چون ده فصل دارد«ده فصل» نیز می­نامند. در این رسالۀ کوچک عبید زاکانی واژه­ های مصطلح میان مردم را دسته­بندی کرده و برای هر یک از آنها تعریف­هایی از خود نوشته که با وجود کوتاهی آنها هر یک باندازۀ یک مقالۀ بزرگ مؤثر و نافذ است. او با تعریف­های آکادمیک فرهنگ­ها یا تعبیرات جامع و مانع منطقیان سر و کاری ندارد، بلکه تعریف آنها را بطوریکه آن واژه ­ها در دل و ذهن خود او و مردمان آگاه عصر او معنی یافته و تجسم پذیرفته­اند بیان می­ کند و در این راه نیز از افزار همیشگی خود طنز و ریشخند و استهزاء تند سود می­جوید. ده فصل این رساله از این قرار است:
۱ ـ در دنیا و مافیها؛
۲ ـ در ترکان و اصحاب ایشان؛
۳ ـ در قاضی و متعلقات آن؛
۴ ـ در مشایخ و مایتعلق بهم؛
۵ ـ در خواجگان و عادات ایشان؛
۶ ـ در ارباب پیشه و اصحاب مناصب؛
۷ ـ در شراب و متعلقات آن؛
۸ ـ در بنگ و لواحق آن؛
۹ ـ در کدخدایی و ملحقات آن؛
۱۰ ـ در حقیقت مردان و زنان.
گذشته از این ده فصل رسالۀ تعریفات شامل یک بخش دیگری است به نام«تعریفات ملّا دو پیازه» که آن نیز ملحقاتی دارد و در پایان برخی تعاریف آمده که بقول نویسندۀ بزرگ از«کتب افرنجیّه» نقل شده است(حلبی، ۱۳۷۴: ۲۳ ـ ۲۲).
در رسالۀ تعریفات اولین نکتۀ طنزآمیز که جلب نظر می­ کند اضافه کردن الف و لام عربی به ابتدای کلمات فارسی است. رک گویی و صراحت بیان نویسنده از دیگر عوامل برجستۀ طنزساز است؛ به خصوص آن جا که رفتارهای خلاف طبقات مختلف را به آن­ها نسبت می­دهد یا به آن­ها توهین می­ کند مثلاً در تعریفات«قاضی و ما یتعلق به» می­گوید: «القاضی: آن که همه او را نفرین کنند؛ المنلفه: دستار قاضی؛ الوکیل: آن که حق را باطل گرداند؛ الرشوه: کارسازی چارگان؛ السّعیه: آن که هرگز قاضی نبیند؛ الحلال: آن چه نخورند؛ المال الایتام و الاوقاف: آن چه برخود از همه چیز مباح­تر دانند…» در بعضی از کلمات و تعریفات تشبیه بلیغ با هدف بیانی طنزآمیز به کار رفته است مانند: «عتبه الشیطان: آستانۀ او (قاضی)؛ حیوانی چند وحشی که در بیابان­ها و کوه­ها متواری می­گردد و به شکل آدمی باشد؛ الیأجوج و المأجوج: قوم چنگیز که به ولایتی متوجه شوند..» گاهی همۀ طنز از طریق بیان صفتی ناخوشایند یا نفرین کردن بر کسی یا گروهی ایجاد شده است(همایی، ۱۳۸۹: ۱۵۶).
۵ـ ۱ـ ۵ـ عناصر طنز در رسالۀ صد پند
این رساله کوچک که ریش­نامه نامیده می­ شود دارای صد پند شیرین حکیمانۀ طیبت­آمیز است که عبید در سال ۷۵۰ انشاء کرده است. عبید در این رساله جد وشوخی ابتذال و انتقاد شدید و طنزآمیز را درهم آمیخته. گاهی واضحات را توضیح می­دهد و گاهی نکات بلند تجربت­آمیز می­گوید که هر عبارتی از آن پس از خواندن و اندیشیدن کتابی بزرگ بدست توان آورد. نمونه­هایی از هر دو گونه: «ای عزیزان عمر غنیمت شمرید؛ وقت از دست مدهید؛ عیش امروز بفردا میندازید؛ برخودپسندان سلام مدهید»، اما گاهی نکات بلند اجتماعی و انتقادی را در عبارت کوتاهی بیان می­ کند: «تا توانید سخن حق مگویید تا بر دل­ها گران مشوید و مردم بی سبب از شما نرجند» بحث بیش­تر دربارۀ مندرجات این رساله در جای خود آمده است(حلبی، ۱۳۷۴: ۲۸ ـ ۲۷).
در رسالۀ صد پند عنصر غافل­گیر کردن مهم­ترین عامل طنزساز است. نویسنده پس از بیان چند جمله که به طور کلی نصیحت­آمیز است ناگهان به یکی از طبقات اجتماعی حمله­ور می­ شود و به رسوا کردن یا توهین به او می ­پردازد یا به واقعیتی خلاف اخلاق اشاره می­ کند. این رساله به طور کلی نکتۀ جدید طنزآمیزی نسبت به آثار قبلی ندارد. برای مثال در ابتدای رساله جند جمله می­آورد که خواننده فکر کند جدی است«ای عزیزان! عمر غنیمت شمارید؛ وقت را از دست مدهید و..» همین طور ده جمله را پشت سر هم می­آورد و خواننده را سرگرم این جمله­های به ظاهر جدی می­ کند اما در جملۀ یازدهم ناگهان می­گوید: «طمع از خیر کسان ببرید تا به ریش جهانیان توانند خندید؛ در گرد در پادشاهان و اتباع ایشان مگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان بخشید» او با بیان این جمله که «دو خواجگان و بزرگان بی مروت را به ریش تیزید» خواننده را ناگهان از فضای جملات جدی و نصیحت­آمیز بیرون می­آورد و به فضای جملات طنزآمیز می­کشاند. این روش در سراسر رساله ادامه می­یابد(همایی، ۱۳۸۹: ۱۵۰).
۵ـ ۱ـ ۶ـ عناصر طنز در رسالۀ دلگشا
این رساله بزرگ­ترین و مبسوط­ترین نوشتۀ عبید است. در این رساله این نویسنده شوخ طبع علت پرداختن خود به هزل و طنز را بیان می­ کندو شک نیست که آنچه در این رساله آورده از ان خود او نیست و به استثنای چند داستان تازی و حدود بیست و هفت قصه که خود ساخته و یا از رویدادهای تاریخی الهام گرفته و در آنها اوضاع زمانۀ خود را با زبردستی منعکس ساخته؛ آنها را یکسره از کتاب­های ادبی گذشتگان التقاط کرده و یا از تازی بپارسی برگردانده است؛ جز اینکه در این کار نیز تنها به تقلید اکتفا نکرده است زیرا اولاً: برخی شخصیت­های گذشته را که چندان آشنا نبوده ­اند به نامهای آشناتری عوض کرده است تا خوانندگان را خواندن و بخاطر سپردن آنها آسان باشد؛ ثانیاً در برگردانیدن آنها به پارسی سره بی­نهایت استادی نشان داده و این کار البته هنر کوچکی نیست زیرا بسیاری از مترجمان دیگر نیز به چنین کاری دست زده­اند ولی نتوانسته ­اند ذوق عبید را بظهور برسانند؛ چه به جرأت می­توان گفت که گاهی ترجمه­های عبید از متن تازی اصل آنها زیباتر و دل کارگرتر است وانگهی گاهی اصل تازی آنها را در داستان­های تازی خود کوتاه­تر کرده و با کاهش و افزایش لازم بر زیبایی و دل­انگیزی آنها افزوده است. و همین نکته تسلط او را در زبان تازی و ریزه­کاری­های آن آشکار می­سازد.
در مقدمۀ این رساله می ­آید که «فضیلت نطق که شرف انسان بدو منوطست بر دو وجه است: یکی جد و دیگری هزل. و رجحان جد برهزل مستغنی[از بیان] است و چنانکه جد دایم موجب ملال می­باشد هزل دایم نیز باعث استخفاف و کسر عرض می­ شود». و قدما در این باب گفته­اند:

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:57:00 ق.ظ ]