مـن از تــو روی نـپـیـچـم گــرم بــیــازاری که خــوش بـود ز عزیـزان تـحمـل خـواری
(همان:۷۱۰)
سعدی می‌گوید، اگر چه صبر از روی دوست کاری دشوار و سخت است، امّا شرط وفاداری صبوری است. کسی که تاب این مرحله را ندارد، سزاوار وصل نیست. و تنها چاره صبوری است که در آن امید به بار می‌نشیند. سعدی در سراسر آثار خود به این موضوع اشاره می‌کند. و صبر را به عنوان مرحله آزمون اثبات صداقت عاشق ضروری می‌داند:
صبر از وصـال یـار مـن برگشـتن از دلدار من گر چـه نـبـاشد کار من هم کار از آنم میـرود
(همان:۵۹۶ )
عــــاشــــق گــــل دروغ مـــی‌گـــویـــد کـــه تــحــمــل نــمــی‌کــنــد خــارش
(همان:۶۳۲)
۵-۱-۱۴- ناسازگاری صبر و عشق
سعدی براین باور است که عشق و دلدادگی، صبوری و تعقل را بر نمی‌تابد. صبر در غزلیّات عاشقانه‌ی سعدی رنگ و بویی ندارد. سعدی عاشقی بی‌باک و بی‌تاب است. در دفتر عشق برای صبر جایگاهی نیست و آن چه که هست بی‌صبری و طاقت نیاوردن بار هجران و جدایی است. در مقوله‌ی عشق از عقل سخن گفتن به راه بادیه رفتن و باد به مشت پیمودن است و این دو معنی هرگز با هم در نمی‌گنجند:
آب و آتـــش خــــلاف یــکـــدگـــرنـــد نــشـنــیـدم عــشــق و صـــبــر انــبــاز
(همان :۶۲۱)
مــاجـرای عــقــل پــرســیــدم ز عــشـق گــفــت مــعـزول اسـت و فـرمانیش نیست
درد عــشــق از تــنــدرستـی خـوشتر است گر چه پــیش از صـبـر درمـانـیـش نـیـسـت
(همان:۵۰۳)
در حکایت دانشمند عاشق، سعدی داستان مرد محترم و صاحب نامی را بیان می‌کند که گویا از دوستان او است. سعدی او را پند می‌دهد که دست از این عشق که غیر رسوایی و مورد مسخره قرار گرفتن این و آن ندارد، بردارد. امّا مرد دانشمند در این میدان خود را ناتوان می‌بیند:« دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده جور فراوان بردی و تحمل بی‌کران کردی. باری به لطافتش گفتم دانم که تو را در مودت این منظور علتی و بنای محبت بر ذلـّتی نیست، با وجود چنین معنی لایق قدر علما نباشد خود را متهم گردانیدن و جور بی ادبان بردن. گفت: ای یار، دست عتاب از دامن روزگارم بدار، بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر برجفای او سهل‌تر آید همی که صبر از دیدن او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسان‌تر است که چشم از مشاهده برگرفتن» (همان: ۱۲۸)
گـفـتـیـم عـشـق را بـه صـبـوری دوا کنـیم هــر روز عـشـق بـیـشـتر و صبر کمتر است
(همان: ۴۸۳)
صبر در غزلیّات سعدی رنگ و بوی دیگری دارد. دفتر دل را در گارگاه عشق با بی‌صبری و بی‌شکیبی نوشته‌اند. سعدی در هر چیزی دلی شکیبا و صبور دارد امّا در هنگامه‌ی عشق صبر کمترین جایگاه را دارد و یا بهتر است بگوییم در عرصه‌ی عشق جایی برای صبر نیست.
مـــــایـه ی پر هیزگار قّوت صبر است وعقل عقــل گرفــتار عشق صبر زبون هــــواست
(همان:۴۷۰)
تا گل روی تــــو در بــــاغ لطافت بشـکفت پرده‌ی صبر مــن از دامـن گـل چاکتر است
(همان:۴۸۷)
سعدی فاصله عشق و صبر را هزار فرسنگ بر می‌شمارد، ودر حقیقت می‌خواهد بگوید میان صبر و عشق هیچ گونه مناسبتی نیست و این دو از دو مقوله متضاد هستند. عشق و صبر هم دیگر را بر نمی‌تابند. زیرا عشق مکان بی‌صبری است و صبر جا در عقل دارد.
دلـی کـه عـاشـق و صابر بود مگر سنگ است ز عـشـق تـا بـه صبوری هزار فرسنگ است
(همان: ۴۸۷)
شـــوق را بــــر صـبـر قـــــّوت غالب است عــقــل را بـا عــشـق دعــوی بـاطل است
اگــرعاقـل بـود دانـد کـه مـجنون صبر نتواند شـتـر جـایی بــخواباند که لیلی را بود منزل
(همان: ۶۴۲)
صبر در غزلیات سعدی به عنوان نیرو و فضیلتی که از سوی عقل پشتبانی می‌گردد؛ تلاش می‌کند که ضمن انکار عشق، راز داری نماید و اسرار دل را پرده در کشد. لیکن عشق چنین محافظه کاری را بر نمی‌تابد و البته صبر و عقل در این وادی از کمترین جایگاه و توان برخوردارند:
مــجال صـبر تـنگ آمـــد بــــــــه یـکبار حــدیــث عــشــق بــــر صحــرا فکــندم
شراب وصـلت انـدر ده کـه جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبـر بـرکندم
(همان: ۶۶۰)
سعدی در بیت زیبای زیر نسبت صبر و عشق را توصیف می کند. پنبه در برابر آتش بسیار ناپایدار است و سبو در مقابل سنگ شکننده و بی‌دوام. سعدی با این تمثیل نشان می‌دهد که صبر در برابر شوق چقدر شکننده و ناپایدار است .
صـــبــر دیـــدم در مــقـــابــل شـــــوق آتش و پـنـبه بـــــود و سنـگ وسبــــوی
(همان: ۸۱۱)
عـشـق و سـودا و هــــوس در سـر بــمـانـد صــــبـــر و آرام و قـــرار از دســت رفــت
(همان: ۵۲۵)
سعدی می‌گوید در میدان عشق مجالی برای خود نمایی صبر و دانش نیست. در این جا حتی عارف زاهد نمی‌تواند پنهان کاری کند و باید در این راه نام وننگ را بر باد داد. شاید اشاره سعدی در این ابیات اشاره به عشق شورانگیز شیخ سنعان به دام عشق دختر ترسا است.
هــرکــه دلارام دیــد از دلــش آرام رفـــت چشم ندارد خلاص هرکه در ایـن دام رفــت
عــارف مــجــمــوع را در پــس دیـــوار صــبر طاقــت صــبـرش نــبـود ننگ شد ونـام رفت
(همان: ۵۲۶)
مـن خـستــه چــون ندارم نفـسی قـرار بی تــو بــکــدام دل صــبوری کنــم ای نــگار بی تو
ره صــبــر چون گزینـــم مـن دل بــبـــاد داده که به هیچ وجه جانم نکــنــد قــرار بــی تــو
(همان: ۶۴۲)
سعدی در بسیاری از سخنان خود از صبر به عنوان، چیزی تلخ که میوه‌ی شیرین و گوارا دارد یاد می‌کند و از خوانندگان خود می‌خواهد که طریق صبوری را به عنوان بهترین راه و پناهگاه فراروی خود داشته باشند‌. لیکن در مبحث عشق، صبر و انتظار تلخ‌ترین چیزیست که برای عاشق متصور است:
از روی شما صـــبر نه صبریست که زهر است وز دست شـمــا زهر نه زهریست که حلواست
(همان: ۴۷۰
هـرگــز از دوست شـنیــدی کـــه کسی بشکیبد دوستی نیــست در آن دل که شکیبایی هست
(همان: ۵۰۳)
چند نــصیحت کنند بیــخبـــرانـم بــه صــبــر درد مـرا ای حـکیــم صــبر نــه درمان اوست
(همان: ۵۰۱)
چـو بـر امـــیـد وصــالــســت خـوشگوار آیـــد پـــس از تــحمل سخـتی امید وصل مـراست
سعدی در برخی از سروده‌های خود ، صبر را برابر با عقل می‌نهد. همان قدرکه میان صبر و عشق ستیزی آشتی ناپذیر وجود دارد؛ و این دو در دو قطب کاملاً متضاد قرار دارند، میان صبر و عقل وجوه اشتراک فراوان است. این اشتراک در بعضی اشعار چنان به هم نزدیک می‌شوند که تقریباً دارای یک معنی واحد و هم سو می‌گردند:
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت؟ عاقلــی بایـــد که پــای اندر شکیبایی کشـد
(همان: ۵۶۳)
عـقـل و صــبـر از مـن چـه می‌جــوئی که عشق کــلــمــا اســـت بــنـــیــانــــا هـــــدم
(همان: ۶۴۸)
گر نشد اشتیاق او غالـب صـــــبر وعــقــــل من
این به چه زیر دست گشت آن به چه پایمال شد؟
طــرفـه مــدار اگـر زدل نعــره‌ی بــیـخودی زنم
کاتش دل چو شعله زد صـــــبر در او محال شد
(همان: ۵۶۳)
در همه این ابیات عقل و صبوری در مقابل عشق و شوق روریارویی آشتی ناپذیرانه‌ای دارند. عقل و صبر از نظر سعدی انسان را به راز داری، میانه روی‌، محافظه کاری و سازش با موقعیت دعوت می‌کنند ولی عشق و شوق هیچ محلی برای این مسایل قایل نیست. عشق سخن عقل و صبر را درک نمی‌کند و نسبت او با این دو متضاد و از جنس آب و آتش هستند:
عقـــل روا مــی نــداشـت گفتن اسرار عشق قــوت بــازوی شـــوق بیخ صبـوری بکنـد
(همان: ۵۶۷)
قرار عقل بــرفــت و مــجال صـــبر نمــاند که چشم و زلف تـــو از حد برون دلاویــزند
(همان: ۵۷۶)
عــشـق آمـد و رســم عــقــل بــرداشـــت شــوق آمـد و بــیــخ صـــــبــر بـــرکند
(همان: ۸۱۸)
چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر وهشیاری نـدانـم بــاغ فردوسست یا بازار عـــطــاران
(همان: ۷۰۴)
سعدی جلوه‌های زیبای محبوب را در این بیت به چوب چوگان تشبیه گردیده و که دل در برابرآن مانند گوی تاب مقاومت ندارد:
بــس کــه در خــاک می‌تــپــد چون گـوی از خــم زلــف هــمــچــو چــوگـــانــش
لاجـرم عـــقــل منـهــزم شــد و صـــبــر کـــه نــبــودنــد مـــــرد مــیــــدانـش
مــا دگــــر بـی تــو صـبــر نــتــوانــیــم کــه هــمیــن بــود حـــــــد امــکـانش
(همان: ۶۳۲)

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 08:11:00 ق.ظ ]