۴– بی­توجهی به امر مثبت: تجربه های مثبت را به هر دلیلی بی اعتبار می­داند و در نتیجه باورهای منفی را در وجودتان می­کارید. زمانی که کسی از ما تعریف و تمجید می­ کند آن را نمی­پذیریم و نشان می­دهیم مانند واقعاً این طور که شما می­گویید نیست، چیز مهمی نبود. بی­اعتنایی به امر مثبت از جمله مخرب­ترین تحریف­های­شناختی است.
۵– نتیجه ­گیری شتاب زده: بدون دلیل تفسیرهای شتاب زده می­ کند. بدون علت نسبت به حوادث و وقایع اطراف خود نتیجه ­گیری منفی می­کنید. مانند ذهن خوانی و پیشگویی اشتباه است.
۶– درشت­بینی و ریزبینی: مشکل دیگری که دامن­گیر آدم­های افسرده می­ شود. یا حوادث را بزرگ می­کنیم و از آن غولی می­سازیم، یا بدون کمترین توجه از کنارش رد می­شویم.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۷– استدلال احساسی: چون احساس می­کنیم حتما همین­طور است. احساس را عین واقعیت می­بیند، چون احساس می­کنم آدم بدی هستم، پس حتما آدم بدی هستم. احساس گناه می­کنم، پس حتما کار بدی انجام داده­ام. استدلال احساسی در انواع افسردگی­ها سهمی دارد. از آثار جنبی استدلال، احساس مسامحه در انجام کارها است.
۸– استفاده ار عباراتی مانند باید و بهتر است: به کار بردن انواع و اقسام این باید­ها، زندگی را تلخ می­ کند. وقتی در عمل نمی­توانید بر اساس باید­ها و نباید­های مورد نظر به خواسته­ هایتان برسید، رنجیده خاطر می­شوید.
۹– برچسب زدن: شدیدترین نوع تعمیم مبالغه­آمیز است. به جای توضیح اشتباه، به خود برچسب اشتباه می­زنید. مانند من ذاتاً بازنده هستم، به جای اینکه بگوید این دفعه باختم.
۱۰– شخصی­سازی: بدون هر گونه دلیل و منطقی، حوادث ناخوشایند را به خود نسبت می­دهید. با این طرز تلقی ناتوان و علیل می­شوید، انگار دنیایی را روی شانه­هایتان حمل می­کنید.

 

۲ – ۵ – ۱۳- تبیین مکاتب مختلف در مورد افسردگی

در این قسمت به رویکردهایی که به افسردگی پرداخته­اند و تاثیرات مهمی و قابل بحثی بر آن داشته اند
و همچنین افراد مختلفی که خود صاحب رویکرد و سبک بوده ­اند و در مورد افسردگی به نکات مهمی پرداخته­اند اشاره می­کنیم.
۲ – ۵ – ۱۳ – ۱- نظریه­ های زیست پزشکی
اختلال افسردگی زمینه خانوادگی دارد، مثلا یکی از والدین با اختلال افسردگی ۱۰ تا ۱۳ درصد شانس اختلال در فرزندان را ایجاد می­ کند. یکی از دو قلوهای یک تخمکی با اختلال افسردگی تقریبا ۵۰ درصد شانس اختلال افسردگی را در قل دیگر پیش بینی می­ کند(کاپلان، سادوک، ۱۳۸۹).
براساس نظریه­ های بیوشیمیایی در افراد افسرده کاهش بعضی از هورمون­ها دیده می­ شود، کندی آزاد شدن هورمون محرک تیرویید، کاهش هورمون رشد، کاهش هورمون محرک فولیکول، کاهش هورمون لوتئینی و کاهش تستسترون وجود دارد. همچنین کاهش در کارکرد ایمنی در افسردگی دیده می­ شود( کاپلان، سادوک، رضاعی، ۱۳۸۹).
نظریه کالبد شکافی افسردگی معتقد است که افسردگی ناشی از بیش فعالی قطعه­های راست مغز است(سلیگمن، روزنهان، ۱۹۹۵).
۲ – ۵ – ۱۳ – ۲- دیدگاه روان تحلیل­گری
در نظریه روان تحلیل­گری افسردگی واکنشی است در برابر فقدان. صرف نظر از نوع فقدان، این واکنش تمام ترس­ها و نگرانی­هایی را که در دوران کودکی در قبال فقدان محبت والدین وجود داشته احیا می­ کند. اگر نیاز فرد به محبت والدین در کودکی ارضا نشده باشد تجربه فقدان در دوران کنونی فرد باعث می­ شود که وی به دوران کودکی واپس روی کند. یعنی رفتارهای شخص افسرده نمایانگر نیاز او به محبت و ایمنی است(اتکینسون[۱۳۶] و همکاران، ۱۹۹۶).
در نقطه نظر دوم افسردگی ناشی از خشم معطوف به درون می­باشد. خشم فرد افسرده به دلیل همانند­سازی با فرد از دست رفته متوجه درون می­ شود. درون فکنی ممکن است تنها راه ایگو برای دست برداشتن از آن فرد باشد. افراد افسرده یاد گرفته اند که احساسات خصمانه خود را واپس بزنند زیرا نمی­توانند خشم را متوجه کسانی که به حمایت و توجه آنان نیاز دارند نمایند، لذا خشمی را که در اصل نسبت به ان فرد احساس می­شده متوجه خود می­سازند(سلیگمن، روزنهان، ۱۹۹۵).
در نظر سوم گفته می­ شود پایین بودن عزت نفس و احساس بی­ارزشی در افراد افسرده ناشی از نیازی است شبیه نیاز کودکان به تایید والدین. در واقع عزت نفس فرد افسرده تابع منابع بیرونی است و هنگامی که فرد از حمایت و تایید منابع بیرونی محروم می­ شود افسردگی بوجود می­آید(اتکینسون و همکاران، ۱۹۹۶).
۲ – ۵ – ۱۳ –۳- دیدگاه رفتاری
مطابق دیدگاه رفتارگرایی افسردگی از تقویت کننده های نا مناسب و ناکافی نشات می­گیرد. برخی از رفتارهایی که فرد انجام می­دهد پاداش نمی­گیرند، این امر در دراز مدت باعث می­ شود که فرد آن رفتارها را متوقف می­سازد، لذا فعالیت فرد به نحو چشم­گیری کاهش می­یابد. کاهش فعالیت فرد موجب کاهش بیشتر تقویت­های مثبت می­ شود. بنابراین فرد باز هم رفتارهای مثبت کمتری انجام خواهد داد. بدین ترتیب قرار گرفتن در این چرخه­ی معیوب فرد را به سوی افسردگی سوق خواهد داد. به طور خلاصه فقدان دسترسی به تقویت کننده­ های مثبت و فقدان مهارت شخص در دسترسی به تقویت موجب افسردگی می­ شود(فاریس، ۱۳۸۵).
۲ – ۵ – ۱۳ – ۴- نظریه های شناختی
بنیان نظریه­ های شناختی افسردگی به این نکته مربوط می­ شود که افراد رویداد­های زندگی را چگونه تفسیر می­ کنند. در این زمینه دو نظریه شناخته شده وجود دارد که به صورت مختصر به شرح آنها پرداخته می­ شود:
۱– نظریه شناختی بک[۱۳۷]: از نظر بک دو مکانیزم عمده در تبیین سبب شناختی افسردگی نقش دارد. یکی سه­گانه­ی شناختی[۱۳۸] و دیگری خطاهای منطق[۱۳۹](سلیگمن، والکر و روزنهان، ۲۰۰۱).
الف– سه گانه­ی شناختی
۱– دید گاه منفی نسبت به خود: اعتقاد فرد به اینکه وی فردی ناتوان، ­ارزش و نالایق است.
۲– دید گاه منفی نسبت به تجارب جاری: اعتقاد فرد به اینکه تمام چیزهایی که برای وی اتفاق می­افتد ناخوشایند است و همه­ی آنها به خاطر نقایص شخصی خود اوست.
۳– دید گاه منفی نسبت به آینده: اعتقاد فرد به اینکه اوضاع روز به روز بدتر می­ شود و برای تغییر دادن آن هیچ کاری از دست وی برنمی­آید.
ب– خطاهای منطق
۱ – تعمیم افراطی[۱۴۰]: نتیجه گیری عام از یک واقعه منفرد یا تعمیم ناتوانی در یک حوزه ی خاص به سایر حوزه های زندگی، مثل دانش آموزی که نمره نیاوردن در درسی را حمل بر کودنی خود می­ کند.
۲– انتزاع گزینشی[۱۴۱]: تمرکز و توجه ویژه به بر یک جز منفی کم اهمیت و نادیده گرفتن جنبه­ های دیگر با اهمیت آن موقعیت.
۳ – استنباط دلخواه[۱۴۲]: نتیجه ­گیری بر مبنای شواهد بسیار کم و حتی نتیجه ­گیری بدون وجود شواهد مستدل.
۴– شخصی­سازی[۱۴۳]: مسیول دانستن خود در قبال اتفاقات ناگواری که در اصل ارتباطی با فرد ندارند.
۵– بزرگنمایی و کوچک نمایی[۱۴۴]: بزرگ جلوه دادن تجارب منفی کوچک و کوچک جلوه دادن تجارب مثبت بزرگ. مثل فاجعه دانستن نمره نگرفتن در یک درس و نادیده گرفتن قبولی در کنکور.
یکی از مفاهیم اساسی نظریه بک افکار خودآیند منفی[۱۴۵] است یا همان افکار ناخواسته مزاحم هستند که خود به خود وارد حیطه هوشیاری فرد می­شوند و فرایند­های شناختی را تحت تاثیر قرار می­دهد. این افکار به تدریج با ایجاد یک دور باطل در ذهن فرد جای افکار منطقی را گرفته، موجب تثبیت سه­گانه­ی شناختی و خطاهای منطق شده و علایم افسردگی را شدت می­بخشد(هاوتون و همکاران، ۱۹۸۹).
۲– الگوی درماندگی آموخته شده[۱۴۶]: این الگو ابتدا توسط سلیگمن(۱۹۶۷) ارائه شد و بعدها توسط ابرامسون، سلیگمن و تیزدل(۱۹۷۸) کامل شد.این الگو یک الگوی شناختی است، زیرا علت افسردگی را انتظار می­داند. انتظار فرد در مورد اینکه وقایع بد رخ خواهند داد و او نمی ­تواند از آنها جلوگیری کند(سلیگمن، روزنهان، ۱۹۹۵).
در الگوی درماندگی آموخته شده اعتقاد بر این است که علت اصلی نقایص مشاهده شده این است که بعد از وقایع مشاهده شده بعد از وقایع کنترل ناپذیر، انسانها و حیوانهای درمانده به این باور می رسند که بین تلاشهای آنها و پیامدها رابطه ای وجود ندارد. این انتظار که پاسخهای آینده بیهوده و بی نتیجه است پیامدهای عاطفی، شناختی، انگیزشی و هیجانی را به همراه دارد. کاهش یا فقدان انگیزش، رفتارهایی از قبیل مقابله با ناکامی و تمایل مقابله با ناکامی و تمایل به حل مسائل را تضعیف می­ کند. به این ترتیب کوشش­های فرد را برای تغییر پیامدها متوقف می­سازد. تصور اینکه پاسخ­ها نمی­توانند به موفقیت منتهی شوند، حتی زمانی که پاسخ عملاً موفقیت­آمیز است، سبب می­ شود فرد انگیزه­اش را برای انجام عمل از دست دهد همچنین وقتی شخص نتواند موقعیت استرس زا را کنترل نماید در اغاز به اضطراب و ترس و سپس به افسردگی مبتلا می­ شود (سلیگمن، والکر و روزنهان، ۲۰۰۱).
۲ – ۵ – ۱۳ – ۵ – نظریه عقلانی هیجانی
الیس از دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روان شناختی به شخصیت انسان می­نگرد. وی از نظر فیزیولوژیکی انسان را موجودی می­داند که ذاتاً آمادگی شدید برای تفکر غیر منطقی و غیر عقلانی دارد و از نظر اجتماعی انسان را موجودی اجتماعی می­داند. او معتقد است انسان به عشق و محبت، توجه و مراقبت تمایل دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن، بی­توجهی و ناکامی دوری می­جوید. بنابراین وقتی واقعه­ای فعال کننده برای وی اتفاق می­افتد براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است برداشت متفاوتی از موضوع داشته باشد. گاهی برداشت­های وی حاوی افکار، عقاید و باورهای عقلانی و گاهی حاوی افکار، عقاید و باورهای غیر عقلانی است. شیوه روان درمانی عقلانی که کمی بعد درمان عقلانی– عاطفی نام گرفت تا حد زیادی بر اساس منطق و استدلال طراحی شده است. از آنجا که ناراحتی­ها و اضطراب­ها را زاییده افکار غیر منطقی می­داند الیس معتقد است برای درمان بایست از آموزش، استدلال، منطق، هدایت صریح و مستقیم حداکثر استفاده را داشت تا بتوان افکار منطقی تر و عقلانی تر را جایگزین افکار غیر عقلانی کرد و مراجع را از شر آنها نجات داد. هدف از روان­درمانی این است که تغییرات مطلوبی در نظام اعتقادی فرد پدید آید و عقاید غیر منطقی خود را رها کرده و به سوی تفکر منطقی روی آورد. تمام تلاش درمانگر آماده سازی مراجع جهت رویارویی و مبارزه با افکار غیر­عقلانی و پیامدهای ناگوار آن است. از شیوه ­های ایفای نقش، الگوسازی، شوخی کردن و بذله گویی، پذیرش غیر شرطی، نصیحت و ترغیب می ­پردازد. به مراجع کمک می­ کند تا شناسایی افکار نامناسب خود بپردازد و با واقعیت روبرو شود و در این مسیر همچون آموزگاری با مراجع همراه خواهد شد و درمان بر اساس اصلA- B-Cصورت می­گیرد(شفیع آبادی و همکاران، ۱۳۸۸).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بخش چهارم: خودکارآمدی

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

۲ – ۶- خودکارآمدی

خودکارآمدی به نوعی باور شخصی اشاره دارد مبنی بر اینکه شخص قادر به انجام یک رفتار خاص است(بندورا، ۱۹۷۷). این مفهوم با این باور ارتباط دارد که شما به رفتار خویش مهار هوشیارانه دارید. برای این­که از جایگاه درونی بالایی برخوردار باشیم، باید از لحاظ رفتار خاصی احساس خودکارآمدی بالا داشته و همچنین معتقد باشیم که رفتارهای مزبور به پاداش منجر خواهد شد. در واقع خودکارآمدی به یک باور اختصاصی اشاره دارد مبنی بر اینکه شما قادر به انجام رفتار خاصی هستید یا نیستید. شواهد حاکی از آن است که انتظارات خودکارآمدی راجع به توانایی انجام رفتارهای گوناگون، در مورد اینکه ایا افراد مزبور رفتار خاصی را انجام می­ دهند یا نه، پیش بینی کننده­ های خوبی هستند( بندورا، ۱۹۸۶). سایر شواهد حاکی از آن هستند که انتظار خودکارآمدی راجع به توانایی انجام یک رفتار خاص، بهتر می ­تواند بروز آن رفتار را پیش بینی کند تا زمانی که فرد انتظار داشته باشد رفتار مزبور به نتایج خاصی منجر خواهد شد(ساپینگتون، تریپلت، گودین، ۱۹۸۰ حسین شاهی، ۱۳۸۸). به عبارت بهتر اگر فردی انتظار آن را داشته باشد که رفتارش به نتایج خاصی منجر شود، آن رفتار ضعیف­تر از زمانی انجام می­دهد که خودکارآمدیش در مورد آن رفتار بالا باشد. سرانجام اینکه، شواهد نشان داده­اند که یک روان درمانی موفق باعث تغییر در باورهای مربوط به خودکارآمدی شود(بندورا، آدامز و بایر، ۱۹۷۷؛ ساپینگتون، راسل، تریپلت و گودوین، ۱۳۸۸).
خودکارآمدی یکی از مفاهیم اساسی یادگیری شناختی است که برای توضیح رفتارهای انسان و نتایج عملکرد وی مطرح شده و تحقیقات گسترده­ای درباره ارتباط این مفهوم با جنبه­ های زندگی انجام گرفته است (وزیری، ۱۳۸۶).

 

۲ – ۶ – ۱- مفهوم خودکارآمدی

خودکارآمدی مفهومی است که اولین بار توسط روان شناسی به نام وایت(۱۹۵۹)مطرح شد. وایت نظریه رایج زمان خود درباره انگیزه، که مبنای غریزه و سایق بود را مردود می­دانست. او معتقد بود که احتمالا دلیل تمایل فرد برای انجام بعضی از فعالیت­ها، درک وی از شایستگی­اش در این عمل است، وقتی انسان فعالیتی را با موفقیت انجام دهد به توانایی خود در انجام این کار اعتماد پیدا می کند و احساس رضایتی درونی در وی ایجاد می­ شود و چنین احساسی، سبب انگیزه فرد برای انجام این فعالیت خاص می­ شود. وایت نتیجه این فرایند را انگیزش تاثیر یا احساس کارآمدی می­نامید(وزیری، ۱۳۸۶).
خودکارآمدی در تعریف روان­شناختی آن عبارت است از انتظارات یک فرد در موفقیت در یک کار یا رسیدن به یک نتیجه ارزشمند از طریق فعالیت­های فردی است. این فرایند ذهنی شناسایی اهداف، برآورد تلاش و توانایی­های لازم برای رسیدن به آن هدف و پیش بینی نتیجه را شامل می­ شود(مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶).
خودکارآمدی تاریخچه نسبتاً کوتاهی دارد که با فعالیت­های بندورا (۱۹۷۷) آغاز می­گردد. وی در نوشته­ای تحت عنوان به سوی یکپارچه کردن تئوریهای تغییرات رفتار به این موضوع اشاره کرد. خودکارآمدی یعنی قضاوت­های افراد در مورد توانایی­های خود، که باورهای افراد نسبت به توانایی­هایشان روی تلاش و پشتکار آنها اثر می­گذارد. به عبارتی خودکارآمدی از باور فرد در این خصوص که توانایی انجام تکالیف را دارد یا خیر. خودکارآمدی با توجه به احساس تفکر و عمل انسان­های متفاوت است(مارشال ریو، ۱۳۸۶).
خودکارآمدی به این معناست که فرد می ­تواند خود باوری نسبتاً محکمی که در حیطه ها و دامنه های مختلف یا موقعیت­های عملکردی خاص داشته باشد. اما برخی از محققین یک مفهوم عمومی از خودکارآمدی متصور شده ­اند. این مفهوم به اعتقاد کلی فرد در توانایی گذرا از دامنه وسیعی از خواست­ها یا موقعیت­های جدید بر می­گردد(شولتز، ۱۳۸۶).

 

۲ – ۶ – ۲ – خودکارآمدی و سلامت روانی
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی

یکی از جنبه­ های مهم سلامتی، سلامت روانی افراد است. شاید اگر بگوییم باورهای خودکارآمدی اساس و پایه سلامت روانی است اغراق نکرده باشیم. در دیدگاه بندورا رفتار آدمی نه تنها تحت کنترل عوامل بیرونی و محیطی نیست بلکه فرایندهای شناختی، به عنوان بخشی از آسیب­شناسی روانی، موجب انتظارات و ادراکات نادرست می­گردد که فرد از کارآمدی خود دارد و این انتظارات می ­تواند به اضطراب و اجتناب­های دفاعی از موقعیت­های تهدید کننده منجر شوند. منظور از خود کارآمدی احساس شایستگی کفایت و قابلیت در کنار آمدن با زندگی است برآورده نمودن و حفظ معیار های عملکرد، خودکارآمدی فرد را افزایش می­دهد. ناکامی در برآوردن و حفظ آن معیارها، باعث کاستی باورهای خودکارآمدی می­گردد. راه دیگری که بندورا خودکارآمدی را شرح داده، بر حسب ادراک ما از درجه کنترلی که بر زندگی خود داریم می­باشد افراد می­کوشند بر رویدادهای زندگی که آنان را تحت تاثیر قرار می­ دهند اعمال کنترل کنند با اعمال نفوذ در موقعیت­های که آنان می­توانند مقداری کنترل داشته باشند، بهتر می­توانند آینده مطلوب را تحقق بخشیده و از نتایج نامطلوب ممانعت به عمل آورند تلاش برای اعمال کنترل بر شرایط زندگی، تقریبا بر هر فردی حکم فرماست، زیرا این کار می ­تواند منافع شخصی و اجتماعی بی­شماری را برای آنها تامین کند. توانایی تاثیرگذاری بر پیامدها، آنان را قابل پیش بینی می­سازد. قابل پیش بینی بودن، آمادگی سازش یافتگی را پرورش می­دهد. طبق گفته کیم(۲۰۰۲) بین متغیرهای روان­شناختی و سلامت­روانی افراد رابطه معناداری وجود دارد. باورهای خودکارآمدی به صورت نیرومندی با افسردگی و اضطراب رابطه دارند. باورهای خودکارآمدی نشان دهنده این مسئله هستند که فرد توانایی تغییر حالات منفی روانی خود را دارد. کیم نشان داد افسردگی با سطح بالای کارآمدی منفی و باورهای ضعیف خودکارآمدی رابطه دارد. خودکارآمدی، نقش میانجی در کاهش نشانه­ های افسردگی ایفا می­ کند و اضطراب و افسردگی افراد بالغ، با افزایش و تقویت باور های خودکارآمدی کاهش می­یابد(وزیری، ۱۳۸۶).

 

۲ – ۶ – ۳ – مولفه ها و ساختار خودکارآمدی

نطریه یادگیری اجتماعی، خودکارآمدی را تحت تاثیر سه حوزه می­داند:
۱ – نیروی شخصی: اعتقاد فرد به اینکه می ­تواند به اهدافی که برای خود تعیین کرده دست یابد.
۲ – نیروی جانشین: اعتقاد فرد به اینکه با بهره گرفتن از کمک منابع دیگر می ­تواند به اهداف خویش برسد.
۳ – نیروی مجموعه: اعتقاد فرد به اینکه به عنوان عضوی از گروه می ­تواند از توانایی­ها و رفتارهای مثبت جمعی که از قبل آموخته است، برای گروه مفید و در گروه موثر باشد(وزیری، ۱۳۸۶).
به نظر بندورا خودکارآمدی دارای دو سازه مهم می­باشد:
۱ – انتظار کارایی: عبارت است از شایستگی و انگیزش فرد برای انجام موفقیت آمیز یک کار خاص، به بیان دیگر انتظار کارایی برآورد احتمالی است از اینکه فرد تا چه اندازه اطمینان دارد که قادر است رفتارهای خاص را به نحو احسن انجام دهد. به طور کلی وقتی مردم چنین انتظار دارند، معمولا علاقمند می­شوند در فعالیت­هایی که به این رفتار نیاز دارد شرکت کنند، مایل هستند تلاش زیادی را برای غلبه کردن بر چالش­ها به کار برند و در برابر موانع موجود احتمالی استقامت کنند، وقتی افراد فکر می­ کنند که قادر به انجام موفقیت آمیز رفتاری نیستند معمولا به انجام چنین رفتارهایی گرایش نشان نمی­دهند، از تلاش خود کاسته و در نهایت دست ازعمل می­کشند.
۲ – انتظار پیامد: بندورا معتقد است افرادی که می­دانند در یک موقعیت چگونه باید رفتار کنند و مهارت­ های لازم را برای انجام آن رفتار دارا باشد، ولی در مهارت­ های خود شک کنند، آن مهارت را به نحو احسن انجام نخواهند داد. عمالکرد شایسته نه تنها نیازمند مهارت بلکه نیازمند قضاوت شایسته از خودکارآمدی فرد نیز می­باشد. همچنین اگر افراد از مهارت­ های لازم و انتظار خودکارآمدی بر انتظار افراد بر فعالیت­ها در موقعیت­های محیطی تاثیر می­گذارد. خودکارآمدی مشخص می­ کند افراد چقدر زمان مصرف کرده و به چه میزان پافشاری بر فعالیت­های چالش انگیز کرده و با تجربیات ناخوشایند روبرو خواهند شد. افراد با انتظارات خودکارآمدی پایین به احتمال قوی از موقعیت­های تهدید کننده که معتقدند فراتر از توانایی­های آنان می­باشد اجتناب می­ کنند. و در حضور در چنین موقعیت­هایی به علت پایین بودن انتظار خودکارآمدی از انجام آن عمل منصرف می­شوند. در نتیجه بعید به نظر می­رسد که آنها انتظارات واقعی و صحیح را به دست آورند و باعث افزایش خودکارآمدیشان شده و بالطبع در چنین زمانی در یک حالت دفاعی و بیم­ناک باقی خواهند ماند(شولتز، ۱۳۸۶).
فاکتورهایی که جهت افزایش میزان خودکارآمدی موثرند عبارتند از:
۱ – برداشت و درک فرد از این­که آن رفتار انجام شدنی است.
۲ – رفتار به ظاهر پیچیده می­بایست به رفتارهای کوچک و ساده تر که زیر مجموعه رفتار کل به حساب می­آیند تقسیم شوند.
۳ – تکرار پذیری رفتار، از عوامل ایجاد کننده تسلط در فرد می باشد.
۴ – دریافت پاداش و تقویت در حین انجام کار.
در واقع یک حس قوی از خودکارآمدی با ارتقا سلامت و کسب موفقیت­های بزرگ اجتماعی در ارتباط است و بر این اساس می­توان از خود کارآمدی، به عنوان یک کلید با اهمیت در روانشناسی فردی و اجتماعی یاد کرد(اسچرر و اسچمیدر، ۱۹۹۶).

 

۲ – ۶ – ۴ – منابع خودکارآمدی

رشد و شکل گیری خود کارآمدی از طریق ۴ منبع عمل می­ کند(شولتز، ۱۳۸۶):
۱– عملکرد موفقیت آمیز: نظریه­ های شناختی چه به شکل رفتار گرایانه و چه به صورت پردازش اطلاعات و با نوع پیاژه­ای بیشتر بر بازخورد حاصل از تجربه مستقیم تأکید می­ورزد. موفقیت در عملکرد نیز در شکل­ گیری خودکارآمدی موثرترین منبع می­باشد. زیرا بر اساس احساس تسلط و توانمندی استوار می­باشد. موفقیت در عملکرد انتظار مهارت و غلبه را افزایش می­دهد و شکست­های مکرر بخصوص چنانچه بعد از شکست موفقیت­های مدل سازی مشارکتی در تغییر رفتار عملکرد موفقیت آمیز است. در مورد بیمارانی که دچار اضطراب و بازداری­های زیادی هستند و نمی­توانند با بسیاری از موقعیت­ها روبرو شوند، درمانگر سعی می­ کند موقعیتی را فراهم سازد تا بیمار با وجود احساس ناتوانی بر عملکردهای موثری دست بزند.
۲– تجربه جانشینی: دیدن افرادی که موفقیت آمیز عمل می­ کنند احساس خودکارآمدی را تقویت می­ کند، به خصوص اگر افرادی را مشاهده می­کنیم که از نظر توانایی­ها همانند خود بدانیم و در مقابل افرادی که شکست می­خورند می ­تواند کارایی شخصی را کاهش دهد. در واقع الگوهای موثر تاثیر مهمی بر احساس­های کفایت و شایستگی ما دارند. این الگوها همچنین برای برخورد با موقعیت­های دشوار، راهبردها و روش­های مناسبی را به ما نشان می­دهند. الگوسازی از طریق الگوهای متفاوتی که در آن فعالیت­هایی صورت می گیرد از نظر مشاهده­گر خطرناک تلقی می­ شود. زیرا مشاهده­گر درمی­یابد که اگر افراد دارای خصوصیات متفاوت می­توانند موفق باشند، پس برای مشاهده­گر قابل درک است که او نیز می ­تواند موفق باشد. بنابراین موفقیت از طریق تجربه جانشینی می ­تواند درک مشاهده­گر را در مورد توانمندی­هایش ارتقا بخشد.
۳– ترغیب کلامی: به دلیل سهولت و قابل دسترس بودن در میان ۴ منبع دیگر رایج­تر می­باشد. و معمولاً توسط والدین، معلمان، همسران، دوستان و درمانگران اعمال می­ شود. افراد از طریق القای کلامی می­توانند معتقد شوند که بر چیزی که قبلا مغلوب آن بودند اینک فایق آیند. باید گفت که انتظار خودکارآمدی ناشی از ترغیب کلامی ضعیف تر از خودکارآمدی نشات گرفته از عملکرد مستقیم است. تاثیر ترغیب کلامی بیشتر از ارزش و اعتبار فرد مشوق از نظر فردی بستگی دارد. گاه شکست­ها و فشارها باعث می­شوند که این شیوه اثر خود را از دست بدهد.
۴ – برانگیختگی فیزیولوژیک: زمانی که مردم توسط هیجانات آزار دهنده به ستوه نیامده­اند از هنگامی که آنها ستیزه و دل آشفته­اند تمایل بیشتری به انتظار موفقیت دارند. سطوح برانگیختگی هیجانی عاملی است که افراد معمولاً با آن در مورد خودکارآمدی خود قضاوت می­ کنند. موقعیت­های فشارآور موجب برانگیختگی هیجانی می­ شود و این برانگیختگی وابسته به شرایط حاوی ارزش اطلاعاتی درباره توانمندی فرد است. افراد برای قضاوت در مورد اضطراب و آسیب پذیریشان نسبت به استرس متکی بر حالات انگیختگی خود هستند. برانگیختگی بالا عملکرد را ضعیف می­ کند و در نتیجه خودکارآمدی کاهش می­یابد. برانگیختگی پایین با خودکارآمدی بالا همراه است. برانگیختگی هیجانی در شرایط تهدیدآمیز به عنوان خطر و در شرایط ناکامی به عنوان خشم و… در شرایط مهم نیز تفسیرهای گوناگونی از آن می­ شود. در نظریه یادگیری اجتماعی بر روی کارکرد اطلاع­دهی برانگیختگی هیجانی تاکید خاصی به ویژه در زمینه درمان می­ شود. پژوهشگرانی که در چارچوب اسناد کار می­ کنند کوشیدند رفتار اجتنابی را با دستکاری مستقیم بر حسب شناختی برانگیختگی هیجانی تغییر دهند.
۲ – ۶ – ۵- ابعاد خودکارآمدی
خودکارآمدی در ارتباط با چند بعد که دارای نتایج عملکردی مهمی هستند تغییر می­ کند. یکی از این ابعاد سطح می­باشد. زمانی که تکالیف بر حسب سطح دشواری مرتب می­شوند خودکارآمدی افراد ممکن است به تکالیف ساده تر محدود شود یا در گستره فعالیت­های با دشواری متوسط یا دشواری پیچیده قرار گیرند. بنابراین با توجه به سطح دشواری تکالیفی که فرد اعتقاد دارد قادر است آنها را انجام دهد می­توان سطح خودکارآمدی را سنجید. بعد دیگر عمومیت است. برخی از تجارب باورهای چیرگی محدودتری را مشخص می­ کند و برخی دیگر حس کارآمدی تعمیم یافته­تری را القا می­ کند. فرد ممکن است خود را در دامنه وسیعی از فعالیت­ها و یا برعکس در محدوده خاصی توانمند بداند. در واقع انتظارات خودکارآمدی به موقعیت بستگی دارد. اینکه فرد در مورد ترک سیگار دارای خودکارامدی است وخود را قادر به ترک سیگار می­داند بدین معنا نیست که این فرد در تداوم رژیم خود جهت کاهش وزن نیز حتما به همان مقدار خودکارآمدی خود را باور دارد. فرد برحسب قدرت و شدت نیز تغییر می­ کند. باور ضعیف در مورد خودکارآمدی به آسانی با تجارب منفی یا عدم موفقیت می ­تواند تضعیف یا خاموش شود. افرادی که به توانایی خود اعتقاد راسخ دارند چناچه تلاش خود را در مواجهه با شکست بیشتر نمایند مغلوب مشکلات نمی­شوند و برای کنار آمدن با تجارب ناخوشایند پایدار می­مانند. هر چقدر خودکارآمدی فرد قوی­تر باشد، استقامت و پشتکار او قوی­تر خواهد بود(بندورا،۱۹۸۱).
عکس مرتبط با سیگار

 

۲ – ۶ – ۶- خودکارآمدی و جنسیت

به نظر می­رسد که خودکارآمدی در نتیجه سن و جنس تغییر می­ کند. پژوهش با کودکان و بزرگسالان نشان داده که مردان به طور متوسط از نظر خودکارآمدی بالاتر از زنان هستند. این تفاوت­های جنسیتی در حدود ۲۰ سالگی به اوج خود می­رسد و در سال­های بعدی کاهش می­یابد. در هر دو جنس خودکارآمدی در طول دوران کودکی و اوایل بزرگسالی افزایش می­یابد. در میانسالی به اوج خود می­رسد و بعد از ۶۰ سالگی رو به کاهش می­گذارد(بندورا، ۱۹۸۱).

 

۲ – ۶ – ۷- نظریه خودکارآمدی

نظریه شناخت اجتماعی بیان می­ کند که رفتار آدمی متأثر از فرد، رفتار و عوامل درونی و بیرونی بر این عوامل نیز تأثیر گذار است. به عبارت دیگر هر فردی بر این عوامل سه تایی همان­گونه که تأثیر می­پذیرد تأثیر می­گذارد. این تئوری بیان می­ کند که هر فرد توانایی سمبولیزه کردن رشد آینده­نگری خود هدایتی را پردازش کرده و از تجربیات فردی خود و دیگران یاد می­گیرد. براساس نظریه شناخت اجتماعی، هر فردی که یک سیستم خودتنظیمی را به کار می­گیرد که برانگیزش تمایزات یادگیرنده تاثیر می­گذارد. این سیستم خودتنظیمی فرایندی را نشان می­دهد که به واسطه آن روابط دوجانبه و چند جانبه بین تجربیات فردی، رفتار، محیط تاثیر می­پذیرد. این ارتباط به صورت یک رابطه سه گانه تبدیل می­ شود که برانگیزش و باور فردی تاثیر می­گذارد. این سیستم خود بخشی از سیستم خودتنظیمی است که فرد اتخاذ می­ کند. سیستم خود تنظیمی به رشد باورها و رفتار فرد کمک می­ کند. بندورا مفهوم خودکارآمدی را به عنوان جزئی این سیستم خودتنظیمی عنوان می­ کند. وی خودکارآمدی را جزء اساسی عملکرد مقابل انگیزش و انسان معرفی می­ کند که رفتار فرد را تداوم می­بخشد(بندورا، ۱۹۹۴).
به اعتقاد بندورا خودکارآمدی مفهومی است که به واسطه آن تجربیات، توانایی و تفکر افراد در یک مسیر ادغام می­ شود( بندورا، ۲۰۰۲).

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:01:00 ق.ظ ]