۲: مفهوم غایب در اصطلاح
در اصطلاح حقوقدانان غایب عبارت است از: «آن­که از اقامتگاه خود برای مدتی کم یا زیاد دور افتاده باشد خواه بتوان از حال او خبر گرفت خواه نه». (جعفری لنگرودی، ۱۳۷۸، ج۴، ۲۷۲۵)
تعریف فوف از منظر حقوقدانان ناظر به بحث غائب مفقود­الاثر می­باشد وارتباطی به بحث ما ندارد لذا غایب مورد نظر ما کسی است که در جلسه دادگاه حضور پیدا نکند.
گفتار سوم: تعریف حکم غیابی در آیین دادرسی کیفری

پایان نامه رشته حقوق

با امعان نظر در مطالبی که در تعاریف لغوی و اصطلاحی گفته شد حکم غیابی عبارت است از داوری کردن در غیاب شخصی که باید در جلسه دادرسی حاضر می­بود. اما حقوقدانان در قانون آیین دادرسی کیفری حکم غیابی را این­گونه تعریف کرده ­اند که «اگر متهم در تحقیقات مقدماتی (نزد بازپرس یا دادیار) حضور داشته و حتی از وی قرار تأمین کیفری نیز اخذ شده ولی در هیچ یک از جلسات حضور نیافته است و یا وکیل معرفی نکرده، باز هم رأی صادر شده غیابی محسوب می­گردد.» ( مدنی، ۱۳۷۸، ۴۶۲)
در تعریف دیگری از حکم غیابی، بیان شده «متهم برای دادرسی احضار می­ شود؛ چنان­چه با وجود احضار­نامه، در هیچ­یک از جلسات دادرسی حاضر نشود و لایحه دفاعیه نفرستد و وکیل هم معرفی ننماید اگر موجبات دادرسی فراهم باشد دادگاه به طور غیابی رسیدگی و حکم مقتضی را صادر می­ کند.» ( آخوندی، ۱۳۷۹، ج۴، ۴۶۲)
قانون آیین دادرسی کیفری مصوب ۱۳۹۲ نیز در خصوص تعریف حکم غیابی در ماده ۴۰۶ چنین مقرر می­دارد: «در تمام جرائم، به استثنای جرائمی که فقط جنبه حق­اللهی دارند، هر­گاه متهم یا وکیل او در هیچ­یک از جلسات دادگاه حاضر نشود یا لایحه دفاعیه نفرستاده باشد دادگاه پس از رسیدگی، رأی غیابی صادر می­ کند.»
ماده فوق در مقایسه با ماده ۲۱۷قانون مصوب ۱۳۷۸ به لحاظ مفهوم تغییری نکرده است. اما در منطوق ماده تغییراتی صورت گرفته که در جایگاه خود بیان خواهد شد.
بنابراین طبق تعاریف فوق صدور حکم غیابی در جرایم حق­الناسی مد نظر قانون­گذار در امور کیفری می­باشد.
بخش دوم: موضوع شناسی حکم غیابی
یکی از مهم­ترین مسائل مربوط به حکم غیابی، موضوع حکم غیابی است؛ یعنی در چه حقوقی می­توان حکم غیابی را صادر نمود و در چه حقوقی نمی­توان حکم غیابی را صادر کرد که این مسئله محل بحث ما در این­جا می­باشد.
گفتاراول: مفهوم حق
حق یکی از مفاهیم پایه­ای موضوع ما می­باشد. از این رو قبل از هر چیز، لازم است بخشی از مباحث مقدماتی به بررسی اجمالی موضوع یاد شده اختصاص یابد؛ زیرا آشنایی با مفهوم حق و سایر مباحث مربوط به آن تمهیدی برای تعیین موضوع حکم غیابی می­باشد.

۱: مفهوم حق در لغت
حق در لغت دارای معانی گوناگونی می­باشد که برخی از آنها عبارتند از خلاف باطل، حظ و نصیب، بهره و سهم هرکس که به او داده شده است. (ابن منظور، ۱۴۱۴، ،ج۱۰، ۴۹)
راغب اصفهانی (۱۴۱۲، ج۳، ۲) درباره معنای حق می­گوید: «حق در اصل به معنی مطابقت داشتن و موافقت داشتن است» و ما می­بینیم این مطابقت و هماهنگی در بیشتر معانی حق مراعات شده است از جمله:
حق به معنی خدا و آفریننده است از جهت این­که آفریدگان را مطابق و بر وفق حکمت آفریده است. «فذالکم­الله ربکم­الحق». (سوره یونس(۱۰)، آیه­ی۳۲)
حق به معنی آفریده شده است، از این جهت که آفریدگار آن را مطابق و بر وفق حکمت آفریده است. «وما خلق­الله ذلک الا بالحق». (سوره یونس(۱۰)، آیه­ی۵)
حق به معنی اعتقاد مطابق با واقع است.
حق به معنای گفتار و کردار مطابق با آن­چه باید و شاید.
همان­طور که ملاحظه شد حق معانی مختلفی را در بر می­گیرد؛ به همین دلیل اکثر محققان واژه حق را مشترک معنوی می­دانند.
به عبارت دیگر حق در هریک از موارد و مصادیق خاص خود، دارای مفهوم ویژه­ای است؛ مثلاً حق در مورد حق ولایت، ولایت اعتبار می­ شود و در حق زوجیت، زوجیت اعتبارمی­ شود و این دو اعتبار هیچ قدر مشترک ومفهوم واحدی با هم ندارند.
بنابراین یکی از معانی حق اصلی است و سایر معانی به نحوی که گذشت به آن برگشت می­ کند. بدین­معنا که حق یک معنا بیشتر ندارد و مغایرت معناهای مختلف آن ناشی از مصادیق گوناگون آن است.
در خصوص معنای اصلی حق هم دو نظریه وجود دارد؛ برخی آن را به معنای ثابت می­دانند یعنی در این دیدگاه حق هر امر ثابت (اعم از واقعی ونسبی) است و این معنا در تمام موارد استعمال حق، صدق می­ کند؛ هم­چنان که باطل به چیزی اطلاق می­ شود که ثابت نیست. (معاونت آموزش قوه­ی قضائیه، ۱۳۸۸، ۴) و بعضی دیگر نیز معنای اصلی حق را مطابقت می­دانند که بیان شد.
به نظر نگارنده همه معانی که ذکر شد به نوعی مکمل یکدیگر می­باشند. در حقیقت همه معانی حق یک چیز را بیان می­ کنند و آن حقوقی است که به هر فرد خداوند داده است و این حقوق مطابق و هماهنگ با آفرینش انسان است و برای وی ثابت است.
۲: مفهوم حق در اصطلاح
در خصوص مفهوم اصطلاحی حق نیز تعاریف مختلفی از سوی فقها و حقوقدانان ارائه شده که در این­جا بیان می­نماییم.
الف: مفهوم حق در اصطلاح فقها
واژه حق در اصطلاح هم معانی گسترده­ای را در برمی­گیرد که مهم­ترین معنای آن در تعاریف گوناگون در متون فقهی به شرح زیر می­باشد.
۱: سلطنت
بعضی از محققان گفته­اند: حق در اصطلاح فقهی به معنای سلطنت به کار رفته است. شیخ انصاری در تعریف حق می­گوید: «حق نوعی از سلطنت است که بر چیزی یا شخصی متعلق است مانند حق خیار و حق قصاص». ( انصاری، ۱۳۸۸، ج۴، ۲۱) در کلام برخی از فقهای دیگر هم تعبیراتی نزدیک به همین معنا درباره تعریف اصطلاحی حق دیده می­ شود که عبارتند از: «قدرت شرعی و (قانونی) فرد بر انسان دیگر یا بر مال یا هردو اعم از مادی ومعنوی می­باشد». (آل بحرالعلوم، بی­تا، ج۱، ۱۴) هم­چنین علامه نائینی حق را به معنای سلطنت ضعیف داشتن بر منافع و اموال و اعیان تعریف می­ کند. (نائینی، ۱۳۷۳، ج۱، ۴۲) معنای فوق نیز از آیه شریفه «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورا» (سوره­ی اسراء(۱۷)، آیه­ی۳۳) برداشت می­ شود زیرا مراد از سلطنت در این آیه در حقیقت همان حقی است که ولی دم در قصاص از قاتل ویا اخذ دیه از وی می ­تواند اعمال کند.
۲: ملک
برخی دیگر از فقها حق را نوعی ملک اعتبار کرده ­اند که در مقابل عین، دین، منفعت وانتفاع به کار می­رود، پس می­گویند مالکیت دین، مالکیت عین، مالکیت منفعت.
به نظر می­رسد که ما نمی­توانیم حق را در معنای ملکیت به کار ببریم چرا که حقوقی وجود دارد مثل حق حضانت یا حق الابوه که نمی­توان در مورد آن­ها ملک را به کار برد زیرا در حقیقت ذی حق مالک چیزی نمی ­تواند باشد. (ولایی، ۱۳۹۱، ۶۰)
۳: حکم
برخی از فقها هم حق را مترادف حکم دانسته ­اند. البته فرق اساسی نیز بین حکم و حق وجود دارد. اول این­که در حق، اختیار و تسلط شخصی وجود دارد بر خلاف حکم. دوم، حق قابل اسقاط است و قابل نقل وانتقال بر خلاف حکم. (ولایی، ۱۳۹۱، ۶۰)
به نظر نگارنده حق در معنای سلطنت در معنای جامع­تری به کار رفته است و در حقیقت این حق سلطنت مخصوص به خداوند می­باشد. اما از آن­جا که خداوند خود، خواهان اجرای عدالت در میان مردم می­باشد این حق را به آن­ها داده تا در موارد لازم بتوانند از حقوق تضییع شده­ی خود دفاع کنند.
بنابراین استفاده از حق سلطنت برای انسان فقط یک اعتبار است زیرا خداوند به عنوان خالق هستی و عدالت این حق را به انسان داده است. لذا حق سلطنت به معنای هر چیزی که دردست و تصرف انسان است اعم از امور مالی، غیرمالی، منافع می­­باشد. یعنی این معنا سایرمعانی دیگر را هم در برمی­گیرد.
۲: مفهوم حق در اصطلاح حقوقدانان
ازاوایل قرن بیستم نظر حقوقدانان به مفهوم حق معطوف شد. آنان به تأمل دریافتند که وقتی از حق سخن می­گوییم، در تمامی موارد یک معنا را اراده نمی­کنیم؛ بلکه با توجه به موضوع حق و چگونگی استحقاق و تکلیف و نیز تأمل در نوع ارتباط و جهت­گیری توزیع امتیازات و مسئولیت­ها درمی­یابیم حق انواع متفاوتی دارد که در گونه­ های ذیل قابل طرح است: حق ادعا، حق آزادی، حق قدرت، حق مصونیت.
وینشیلد حقوقدان آلمانی حق را چنین تعریف کرده است: «توان و قدرتی که که نظم حقوقی به اراده اعطا کرده است.» (کاتوزیان، ۱۳۷۷، ۳۷۲).
هم­چنین یکی از حقوقدانان عرب در تعریف حق می­گوید: «حق آن رابطه حقوقی است که به سبب آن، قانون به یکی از اشخاص این توانایی را می­دهد تا به گونه­ ای ویژه و منفرد بر چیزی تسلط و چیرگی یابد( یا آن را تصرف کند) و یا شخص دیگر انجام­دادن یا ندادن چیزی یا کاری معین را بخواهد.» (کبره، ۱۹۹۳، ۳۷۴،)
آیرینگ حقوقدان آلمانی نیز حق را چنین تعریف کرده است: «نفعی که از نظر حقوق، حمایت شده است.» (کاتوزیان، ۱۳۷۷، ۳۷۴-۳۷۳)
با این حال بهترین تعریفی که از حقوقدانان در خصوص حق ارائه شده این است که حق امتیاز و نفعی است متعلق به شخص که حقوق هر کشور در مقام اجرای عدالت، از آن حمایت می­ کنند و به او
توان تصرف در موضوع حق و منع دیگران از تجاوز به آن را می­دهد. (معاونت قوه قضائیه، ۱۳۸۸، ۸)
همان­طور که ملاحظه شد تعریف دقیق وجامع اصطلاح حق بسیار دشوار است و آن­چه که به عنوان تعریف ذکر شده ناظر به آثار آن می­باشد.
گفتار دوم: اقسام حق
تقسیمات حق در کتاب­های حقوقی و فقهی از جهات مختلفی اعتبار می­ شود وناظر به حیثیت­های گوناگون می­باشد و در حقیقت یکی از مسائل مهم در بحث حکم غیابی به شمار می­رود؛ از این جهت که صدور حکم غیابی کدام حقوق را شامل می­ شود. لذا یکی از تقسیمات حق به اعتبار صاحب آن می­باشد که به حق­الله و حق­الناس قابل تقسیم است.
اما از آن­جا که هریک از این دو قسم مذکور به اعتبار این­که در بعضی از موارد و مصادیق خود آمیخته هستند قسم سوم دیگری با عنوان حق مشترک در نظر گرفته شده است که به توضیح هریک می­پردازیم.
۱: حق­الله
حق­الله چیزی است که موجب تقرب به خداوند و تعظیم ذات باری تعالی و اقامه شعائر دینی شود یا نفعی عام را برای همه انسان­ها فراهم آورد.
برای قسمت اول می­توان عبادات هم­چون نماز، روزه، زکات، امر به معروف، نهی از منکر، نذر و.. مثال زد و برای قسمت دوم از اجتناب از جرم و جرایم، حدود مانند حد زنا، قذف، شرب خمر و تعزیرات، محافظت از اماکن عمومی مانند جاده­ها، رودخانه­ها را می­توان نام برد. (الزحیلی، ۱۹۸۹، ۱۵)
حکم حق­الله این است که با بخشیدن وصلح ساقط نمی­ شود و قابل تغییر نیست و جنبه حق­الناسی در آن مشاهده نمی­ شود مانند شرب خمر.
۲: حق­الناس
حقوق­الناس حقوقی را گویند که شارع مقدس آن­ها را برای افراد جامعه به طور خصوصی وضع کرده است.
منشأ چنین تأسیس حقوقی این است هر فردی در جامعه­ای زندگی می­ کند، همان­طوری که از حقوق اجتماعی باید بهره­مند شود از حقوقی که لازم است، اختصاص به وی داشته باشد و حق داشته باشد، مستقل و آزاد زندگی نماید، حق معامله و دادوستد داشته باشد و اگر کسی حقش را ضایع کرد، حق داشته باشد از خودش دفاع کند. این حقوق در هر زمانی می­توانند، به صورت و شکل خاص متبلور گردند. (مرعشی،۱۳۷۳، ۲۳۸)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین حق­الناس ناظر به حقوق خصوصی افراد است که فاقد جنبه حق­اللهی می­باشد مثل حد قذف
۳: حق مشترک
حق مشترک حقی است که در آن جنبه حق­اللهی و حق­الناسی با هم اجتماع نموده ­اند ولی یکی از این دو بر دیگری غلبه داشته و بیشتر استمانند حد سرقت.
گفتار سوم: ضرورت شناخت حق­الله و حق­الناس و آثار قضایی آن دو
بعد از دستیابی به یک شناخت نسبی از حق­الله و حق­الناس، مسأله شناخت و لزوم تشخیص حق­الله و حق­الناس و نقش آشنایی با آن دو در سلامت شکل­ گیری صحیح قضاوت­ها را مورد بررسی قرار می­دهیم؛ زیرا بررسی آثار قضایی این حقوق نقش بسزایی در صدور حکم غیابی دارد.
۱: تقدم حق­الناس بر حق­الله
حق­الناس بر حق­الله مقدم است؛ یعنی در دوران بین دو دسته حقوق مورد بحث، حق­الناس مقدم می­ شود؛ زیرا در حق­الناس تأکیداتی است که در حقوق­الله نیست؛ به خاطر این­که خداوند متعال در
روزقیامت درباره حقوق مردم با دقت و بر اساس میزان عدل حسابرسی می­ کند در حالی که در حقوق­الله بر اساس کرم ورحمت خویش حکم می­ کند. (بهبهانی، ۱۴۱۷، ۳۳۵)
اگرچه تقدم یاد شده به عنوان یک نظریه شایع مورد پذیرش فقها است، اما تقدم حق­الناس بر حق­الله محض از وضوح بیشتری برخوردار است و مثال معروف آن در ابواب فقه، تقدیم دین (بدهی) بر حج(که سابقاً واجب شده) می­باشد. (روحانی، ۱۴۱۲، ج۹، ۲۳۱) در عین حال، برخی تأکید کرده ­اند که حق آدمی در صورتی مقدم می­گردد که حق­الله فوت نشود. براساس همین ضابطه در مواردی که مجازات متعدد جمع می­ شود، مجازات مربوط به حق­الناس بر مجازات مربوط به حق­الله مقدم می­گردد.(نجفی، ۱۴۰۴، ج۴۱، ۵۵۱)
۲: لزوم احتیاط در حق­الناس و تخفیف در حق­الله
در حق­الناس باید احتیاط کرد و رعایت احتیاط در آن لازم است؛ زیرا کم گذاشتن حق مردم و عدم وفای به آن ظلم است و به حکم عقل مستقل حرام است. (جعفری لنگرودی، ۱۳۷۸، ج۳، ۱۶۸۷)
در حالی­که حق­الله مبتنی بر تخفیف و بر خلاف حقوق­الناس مسامحه در آن جایز است. بر این اساس خداوند در قرآن کریم علت فرستادن رسولان خود را برقراری قسط وعدل معرفی کرده است و می­فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط..»«ما رسولان خود را با دلیل­های روشن فرستادیم، و با آن­ها کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند.» (سوره حدید(۵۷)، آیه­ی ۲۵)
بر اساس آیه فوق عدالت یکی از محوری­ترین و مهم­ترین اصول دین اسلام می­باشد. به همین دلیل است که اسلام همواره حقوق مسلمانان، عرض وآبروی آن­ها را محترم شمرده و بر رعایت آن تأکید می­ورزد و سیره ائمه علیهم­السلام نیز مؤید همین مطلب می­باشد. چنان­چه که سیره امیر مؤمنان علی علیه­السلام نیز بر همین امر- برقراری عدالت- استوار است و در حقیقت وقتی جرمی که مربوط به حقوق­الناس یا حقوق­الله در نزد ایشان به اثبات می­رسید باقاطعیت اجرا می­کردند زیرا ایشان معتقد بودند که دادرسی میزان عدل خداوند در روی زمین برای گرفتن حق مظلوم از ظالم است. بنابراین در جامعه­ای که بر پایه عدالت استوار است؛ حقوق هریک از افراد نیز محترم شمرده شده است.
لذا خداوند در تزاحم میان حقوق، نسبت به حق­الناس تأکید خاصی دارد وآن­ را با موازین بسیار دقیق بررسی می­ کند. اما آن­جا که حق خود در میان باشد با فضل و کرم خود رفتار می­نماید. «پس اگر حاکم اسلامی در عفو و بخشش اشتباه کند بهتر است از این­که در مجازات و عقوبت اشتباه کند و چه بسا که دیگر جایی برای جبران آن باقی نماند.». (ترمذی، بی­تا، ج۴، ۳۳ به نقل از سمیعی، بی­تا، ۱) البته این بدان معنا نیست که حدود الهی تعطیل­بردار است زیرا رسول اکرم صلی­الله علیه وآله وسلم می­فرمایند: «به مجازات رساندن مجرم بر روی زمین برای خدا از بارانی که چهل شبانه روز بر زمین عطشناک ببارد سودمند­تر وبرتر است». (حرعاملی، ۱۴۰۹، ج۲۸، ۱۳)توجیه این حدیث به این صورت است که اگر مجرمان عادلانه و بر اساس قطع و یقین مجازات شوند همانند بارانی هستند که موجب بارور شدن جامعه می­شوند. اما آن­جا که مجازاتی بر اساس ظن و گمان و تردید صورت پذیرد، ظلم بیداد می­ کند. بنابراین قاعده درء روح تخفیف و تسامحی است که اساس تشریعات نظام جزای اسلام را تشکیل می­دهد و تا حد زیادی تأمین­کننده امنیت به متهمان به جرایم است. هم­چنین نشان­دهنده اهتمام عظیمی است که اسلام به حرمت و شخصیت انسان­ها به خرج داده است ومانع از کیفر و مجازات بی­دلیل و اثبات نشده­ی آنان می­ شود واحتیاط نام­برده به این معناست که حق­الناس نباید معطل باقی بماند زیرا معطل باقی­ماندن حق­الناس موجب ضرر وزیان بر مردم می­ شود. لذا حاکم با توجه به ادله آورده شده حکم مقتضی را حتی در صورت عدم حضور متهم باید صادر نماید.
۳: امکان رسیدگی غیابی در حقوق­الناس بر خلاف حقوق­الله
«الظاهر اختصاص جواز الحکم علی الغایب بحقوق الناس فلا یجوز الحکم علی الغایب بحقوق الناس فلا یجوز الحکم علیه فی حقوق الله تعالی مثل الزنا»«یعنی در ظاهر، جواز محاکمه­ی غایب مخصوص به حقوق­الناس است و اما در مورد حق­الله مانند زنا محاکمه غیابی متهم به زنا جایز نیست». (خمینی، ۱۳۸۴، ۵۷۵)دلیل این­که در حقوق­الله حکم غیابی جاری نمی­ شود همان قاعده درء است که در حقیقت شبهات حدود را بر می­دارد.
امام خمینی(۱۳۸۶، ج۲، ۴۸۶) در حصول شبهه می­فرمایند: «اعتقاد به حلیت عمل لازم است و با وجود گمان غیر معتبر یا محض احتمال حلیت حصول شبهه مشکل است. بنابراین کسی که به حکمی جاهل بوده و به جهل خود التفات دارد و در حالیکه احتمال حرمت را هم می­دهد ودرصدد پرسش
برنیامده عمل او مصداق شبهه نیست». به همین دلیل است که پیامبر اکرم صلی­الله علیه وآله وسلم وامیرمؤمنان حد را با راه و روش خود از اقرارکننده دفع می­کردند واین برای احتیاط در نگاه­ ­داشت دماء بوده است.
مؤید این مطلب داستانی از قضاوت­های حضرت علی علیه­السلام است که در روایات ذکر شده که زنی به دلیل اضطرار و نجات ازتشنگی شدید، مرتکب عمل زنا شد، عمر می­خواست حد زنا بر او جاری کند، اما امام علی علیه­السلام پس از بررسی، با استناد به آیه­ی شریفه­ی «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ » (سوره بقره(۲)، آیه­ی ۱۷۳) از اجرای حد ممانعت نمود. در این حال بود که عمر گفت: « لولا علی لهلک عمر». (بروجردی، بی­تا، ج۳۰، ۶۶۳)

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:19:00 ب.ظ ]