آن چیزى که انسان را متمدن مى کند، در غرب از آن خبرى نیست . اگر باشد، در شرق است .
آن کـه ضـامـن ایـن اسـت کـه یـک کشورى درست بکند که متمدن باشد، آزادیخواه به معناى حقیقیش باشد، استقلال داشته باشد به معناى حقیقیش ، آن مکتب انسانیت است ، غیر از او هیچ نیست .
… آن آزادى کـه در غـرب اسـت یـک قـدرى فـحـشـاسـت کـه هـر جـورى دلشـان مـى خـواهـد عمل کنند، در شهوات هیچ قید و بندى نباشد، آزادند هرطورى دلشان مى خواهد در فحشا غوطه ور شوند. یک مقدارش هم کلاه سر ما گذاشتن است که ما آزادى مى دهیم .[۱۶۶]
۲-۱۴- نتیجه آزادى غربى
یک آدم افیونى نمى تواند فکر کند براى یک مملکت ، یک آدمى که مغزش به موسیقى عادت کرد، نـمـى تـوانـد بـراى مـمـلکـت مـفید باشد و این هائى که بازى خوردند از خارج یا بازى نخورده عـمـال خـارج هستند و ترویج موسیقى مى کنند، ترویج فحشا مى کنند، ترویج این کارهائى که جـوان هاى ما را به تباهى مى کشد مى کنند، این ها کارهایشان ، نتیجه کارهایشان این است که یک مـمـلکـت را کـه قـدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد، باید جوان آن قدرت را داشته باشد تا اداره بکند، این قدرت را از جوان مى گیرند.
ایـن فـکـر ایـن که چه مى گذرد به این مملکت حکومت ها چه مى کنند با این مملکت ، محمدرضا چه بـه سر این مملکت آورد، این فکر از توى کله ها بیرون مى رود، تمام توجه ، تمام این مغز، مغز مـوسـیـقـى مـى شـود. بـه جـاى مـغـز جـدى ، مـغـز لهـوى مـى نشیند. باید یک آدمى باشد که به سـرنـوشت خودش فکر کند، این فکر را از او گرفته اند. این آزادى ـ است ـ که آزادى استعمارى باید به آن بگوئیم . غیر آزادى است که درملّت باید باشد. آزادیى است که از خارج وارد شده است و ماها را اینطور کرده است ، جوان هاى ما را اینطور کرده است .[۱۶۷]
۲-۱۵- وجوب پیشگیرى از آزادى غربى
اکنون وصیت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آینده و رئیس جمهور و رؤ ساى جمهور ما بعد و به شوراى نگهبان و شوراى قضایى و دولت در هر زمان آن است که نگذارند این دستگاه هاى خـبـرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند و باید همه بدانیم که آزادى بـه شـکـل غـربـى آن کـه مـوجـب تـبـاهـى جـوانـان و دخـتـران و پسران مى شود، از نظر اسلام و عـقـل محکوم است و تبلیغات و مقالات و سخنرانى ها و کتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومى و مـصـالح کـشـور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگیرى از آن ها واجب است و از آزادى هاى مـخـرب بـاید جلوگیرى شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملّت و کشور اسـلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است ، به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود، همه مسؤ ول مـى باشند، و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به یکى از امور مذکور نمودند، به دستگاه هاى مربوط رجوع کنند و اگر آنان کوتاهى نمودند، خودشان مکلف به جلوگیرى هستند. خداوند تعالى مددکار همه باشد.[۱۶۸]
۲-۱۶- علت مخالفت امام با آزادی غربی
امام با آزادی به سبک غربی مخالفند و می‎گویند: قلمهایی که توطئه‎گر بودند و می‎خواستند باز سلطه اجانب را بر مملکت ما مسلط کنند، آنها را گفتیم که نباید این کار را بکنند و باید محکمه ببیند که اینها چکاره هستند. دیدیم که بعد از اینکه بررسی شد، اینها از اسرائیل خیلیشان ارتزاق می‎کردند. بلندگوی اسرائیل بودند. بلندگوی آمریکا بودند. منتها با صورتهای دیگر.
یک ملتی حق دارد که کسی که بخواهد ملتش را به تباهی بکشد و توطئه کند و باز همان مسائل سابق را برای او پیش بیاورد از آن جلوگیری بکند. والا ملت ما طرفدار آزادی است. طرفدار همه جور آزادی است. ولکن طرفدار توطئه نیست. طرفدار تباهی نیست. اسلام با کارهای خلاف عفت و کارهایی که مملکت را به تباهی می‎کشد و ملت را به عقب می‎راند موافق نیست.[۱۶۹]
آزادی مقید به شئون جامعه
امام درمورد اخلاق و سنت‏های انسانی درتاریخ ۲۲ مهرماه ۵۷ درمصاحبه با روزنامه فیگارو در تشریح اوضاع آینده ایران، بر آزادی‏های مقید به شئون جامعه تأکید دارند و می‎گویند: ما موافق رژیم آزادی‎های کامل هستیم. باید حدود رژیم آینده ایران ، همانگونه که برای کلیه دولت‎های متکی به مردم مطرح است، منافع مجموع جامعه را در برگیرد و همچنین باید به شئون جامعه ایرانی مقید بوده باشد، زیرا عرضه یک جامعه غیر محدود، دستبرد به شرف مردان و زنان آن است.
۲-۱۷: گزیده ای از کلمات قصار حضرت امام(ره) درباره آزادی[۱۷۰]
نعمت آزادى بالاترین نعمتى است که بشر دارد.
ما ارزش حیات را به آزادى و استقلال مى دانیم .
در جمهوریت اسلام تمام آزادى ها هست .
حکومت اسلامى یعنى آزادى ، یعنى استقلال .
آن دمکراسى که در اسلام هست در سایر جاها نیست .
قانون اسلام مسبب آزادى ها و دموکراسى حقیقى است واستقلال کشور را نیز تضمین مى کند.
اسلام است که براى ما یک آزادى سالم ، آزادى صحیح تاءمین مى کند.
آنچه اسلام با آن مخالف است و حرام مى داند فساد است .
اسلام دین آزادى و استقلال است ، اسلام دینى است که همه کس به حقوق خودش ‍ مى رسد و مراعات همه حقوق را مى کند.
استقلال و آزادى در پیروى از قرآن کریم و رسول اکرم (ص) است .
ما آزادى در پناه اسلام مى خواهیم ، استقلال در پناه اسلام مى خواهیم ، اساس مطلب اسلام است .
فصل چهارم :
آزادی اجتماعی از دیدگاه لیبرالیسم
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۳-۱ : لیبرالیسم چیست؟
لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) در معنای لغوی به معنی آزادی خواهی می‌باشد (البته لازم به ذکر است کاربرد کلمه لیبرال برای شخصی در ایران و در ادبیات سیاسی به معنای پیروی آن شخص از مکتب لیبرالیسم بوده و معنای لغوی آن منظور نمی‌شود) به آرایه وسیعی از ایده‌ها و تئوری‌های مرتبط دولت اطلاق می‌شود که آزادی شخصی را مهم‌ترین هدف سیاسی می‌داند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنگری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخه‌های مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آن‌ ها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولت‌ها، نقش قانون، تبادل آزاد ایده‌ها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرال‌ها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژی‌های سیاسی دیگر – از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق می‌شود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت می‌کنند.
عکس مرتبط با اقتصاد
لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشه سیاسی، معانی زیادی داشته است، اما هرگز از اصل لاتین کلمه liber، به معنی آزاد، جدا نبوده است. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خط مشی‌های کسانی که گرایش اولیه‌شان در سیاست و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی از قید نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای اراده انسانی نامطلوب به شمار آید. لیبرالیسم به طور سنتی جنبشی بوده است برای تامین این نظر که مردم به طور کلی تابع حکومت خودکامه نیستند، بلکه در زندگی خصوصی شان مورد حمایت قانون قرار می‌گیرند و در امور عمومی بتوانند قوه مجرب حکومت را از طریق یک هیآت قانونگذاری که آزادانه انتخاب شده باشند کنترل کنند. لیبرالیسم در زمینه نظریه ناب متمایل به پیروی از جان لاک فیلسوف انگلیسی بوده است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق می‌شد که هیچ کس نباید به سلامتی، زندگی، و اموال دیگران آسیبی برساند.[۱۷۱]
لیبرالیسم (Liberalism) ازجمله نظام‌های اجتماعی است که بر مبنای فردگرایی بنا شده است و در اصل اعتقاد به آزادی و فلسفه آزادی است، خواه این آزادی به عنوان اصل نهادهای جامعه و یا به عنوان راه و رسم زندگی فردی و اجتماعی باشد. اصطلاح لیبرالیسم در قرن ۱۹ در زبانهای اروپایی مخصوصاً در زبان انگلیسی ظهور یافته است.
۳-۲: تاریخچه
لیبرالیسم به عنوان یک جنبش سیاسی در چهار قرن اخیر سیطره داشته است، گرچه واژه لیبرالیسم به عنوان ارجاع به این مکتب تا قرن نوزدهم رسمیت نیافته بود. شاید اولین دولت مدرنی که بر پایهٔ اصول لیبرالی بنیان نهاده شد، ایالات متحده امریکا بود که در اعلامیه استقلال خود اعلام کرد: تمام انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند و توسط خالق شان از یک سری حقوق بهره مند شده‌اند، از جمله این حقوق: زندگی، آزادی و پی گیری سعادت و خوشبختی است. که یادآور این عبارات جان لاک است که از اهمیت بالایی در نظریه‌های وی برخوردار بودند: زندگی، آزادی و مالکیت.
چند سال بعد این بار انقلاب فرانسه بود که بر میراث اشرافی گری این کشور با شعار آزادی، برابری و برادری، غلبه کرد و تبدیل به اولین کشور در تاریخ شد که حق رای فراگیر برای همه مردان قائل شد.[۱۷۲] اعلامیه حقوق مردان و شهروندان اولین بار در سال ۱۷۸۹ در فرانسه تدوین شد و بعد ترها تبدیل به سندی بنیادین هم برای لیبرالیسم و هم برای حقوق بشر شد.
۳-۳: ریشه های تاریخی لیبرالیسم
لیبرالیسم به عنوان یک نهضت اجتماعی که طرفدار آزادی‌های فردی و رهایی از بند هر گونه تشکیلات اجتماعی-سیاسی است، به زمان‌های بسیار دور می رسد. اما ندای این نحو آزادی در اروپای بعد از قرون وسطی، از حلقوم پروتستانها شنیده شد.
در اروپای قرون وسطی، قدرت اجتماعی-سیاسی در اختیار طبقه معینی شامل اشراف و نجبا، روحانیون و اولیای کلیسا و فئودالها بود. نظام جامعه چنان بود که فرد از ابتدای عمر تا انتها در طبقه مشخص و غیر قابل تغییری می‌زیست. در زمینه مذهبی نیز سلطه کلیسا در جامعه حاکم مطلق بود و دستگاه تفتیش عقاید کلیسا به سانسور عقاید می‌پرداخت. در چنین جوی لیبرالیسم پا به عرصه وجود گذاشت. این جریان درحقیقت عکس‌العملی در مقابل خفقان حاکم بر اروپا بود.
پروتستانتیسم با تاکید بر آزادی و استقلال فرد به مبارزه با کلیسا برخاست. پیشرفت علوم در رنسانس، ظهور فلسفه و نظریات اجتماعی و سیاسی نیز سبب تقویت این جریان شد.
در زمینه فلسفی دانشمندانی چون جان لاک و ژان ژاک روسو نظریات موثری اظهار نمودند. لاک و روسو با تاکید بر یکسان عمل کردن طبیعت در شرایط مساوی و تطبیق قوانین جامعه با آن و با پیشنهاد برقراری مجلسی متشکل از نمایندگان به نفی امتیازات اشرافی و کلیسایی پرداختند.
طبق نظریه لاک، که از لحاظ فلسفی بیش از نظریات دیگران در تکوین لیبرالیسم مؤثر بود، حقوق طبیعی فرد همواره تحت مخاطره قرار می‌گیرد. و به هیچ وجه قابل تفویض و انتقال نیز نمی‌باشد. به همین جهت نظریه دولت حمایت کننده وی مبین این معنی است که دولت وظیفه حراست از آزادی‌های فردی را دارد نه تحدید و تضعیف آن را.
در این زمان افکار وجریانهای موافق منافع طبقه متوسط و بازرگانان بود و همواره برای آزادی تجارت و رهایی از چنگ فئودالها و صاحبان قدرت تلاش می‌کردند و لذا با وقوع انقلابهای عظیم و گسترده و با شعارها و عناوینی همچون برابری افراد و داشتن حق رأی مساوی و آزادی افراد در تعیین سرنوشت که تا آن زمان اکثریت مردم از آن محروم بودند قدرت از انحصار طبقه‌ای خاص خارج گردید.
این نهضت سیاسی و اجتماعی که از سوی طبقه متوسط و مدام با نظریات فلاسفه و دانشمندان اروپایی پشتیبانی می‌شد، رنگ یک مشی اجتماعی- سیاسی مدونی به خود گرفت و در زبانهای اروپایی، به خصوص انگلیسی عنوان لیبرالیسم را به خود گرفت.
لیبرالیسم با نفوذ نظریه سودگرایی یا اوتیلیتاریانیسم در این دوره که بر فرد و منافع او تأکید می‌ورزید، به صورت یک جریان فلسفی- سیاسی- اجتماعی قوی درآمد.
بنابراین به عنوان یک نهضت اجتماعی در اروپا شکل گرفت که هسته ی مرکزی آن را آزادی‌های فردی و رهانیدن فرد از قید تشکیلات اجتماعی و مذهبی تشکیل می داد.
لیبرالیسم از نظر سیاسی دارای دو مفهوم جداگانه است: از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه‌داری صنعتی علیه آریستوکراسی (اشرافیت) فئودالی مبارزه می‌کرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد . لیبرال‌ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه‌ای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند، می‌خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود.
در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق می‌شود . در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشه‌های مارکسیسم – لنینیسم، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار می‌رود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای اپورتونیسم(فرصت‌طلبی) و اندیویدوالیسم(فردگرایی) است . احزاب مارکسیستی با این جریان که مخالف با پیگیری در اجرای خط مشی و مبارزه اصولی و هشیاری انقلابی است مبارزه می کنند.
به طور کلی به لحاظ تاریخی، ریشه‌های فکری لیبرالیسم اولیه را در اندیشه ی متفکرانی چون جان لاک (بنیانگذار لیبرالیسم)، منتسکیو و آدام اسمیت؛ و آبشخور لیبرالیسم متأخر را در تفکر افرادی چون جان راولز و آیرتا برلین و… باید جستجو کرد.
۳-۴: مؤلفه های لیبرالیسم
آنچه در باب اصلی ترین مؤلفه های لیبرالیستی ذکر شده است عبات است از: فردگرایی، آزادی، خردگرایی، عدالت اجتماعی، تساهل
در نگاه جامعه شناختی، می‌توان اندیشه ی لیبرال را طبق تحولاتی که از سر گذرانده است به سه دوره تقسیم نمود:
دوره ی اول؛ لیبرال کلاسیک:
مفهوم لیبرالیسم، نخست در مقابل سلطه ی مذهبی و پس از آن در برابر سلطه ی سیاسی حکام خودکامه پدید آمد. مهم‌ترین خواست لیبرال‌ها در مقابل حکام مطلقه، محدود کردن قدرت آنان بوسیله ی قانون، تفکیک حوزه‌های دولت و جامعه، دفاع از حوزه ی جامعه ی مدنی در برابر اقتدار دولت، عدم هر گونه دخالت دولت و ایجاد محدودیت برای آزادی افراد و همچنین دفاع از مالکیت خصوصی بوده است. در این دوره سه نوع لیبرالیسم اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، قابل شناسایی است.
دوره ی دوم؛ لیبرال – دموکراسی:
لیبرال دموکراسی نوعی جدید از لیبرالیسم است که بیش از دیگر جوانب بر آرمان‌های دموکراسی سیاسی -اجتماعی، دولت رفاهی و برابری فرصت‌ها تأکید دارد.
دوره ی سوم؛ لیبرالیسم نو(neolibralism):
در دهه ی ۱۹۷۰ میلادی، با بروز تورم و رکورد در کشورهای غربی، در کارآیی سیاست‌های دولت رفاهی تردید پدید آمد و در واکنش به این تحولات، برخی از کشورها به اصول نظام بازار آزاد بازگشتند و علت بحران اقتصادی را همان مداخلات دولت در اقتصاد می‌دانستند. لذا به سمت خصوصی سازی، کاهش هزینه‌های دولتی، تضعیف اتحادیه‌های کارگری، کاهش مالیات، بازار آزاد و دولت محدود رفته و به آموزه‌های لیبرالیسم کلاسیک نزدیک شدند.
۳-۵: آزادی در اندیشه امروز غرب
در اندیشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونه اى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مى شود.ولی این نکته هم مورد اتفاق است که نمى توان چنین معنای وسیعی را به طور مطلق و به بدون هیچ قید و بند و حد و مرزى پذیرفت و تقدیس کرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است که انسان را مجبور به پذیرش محدودیتهایى بر سر راه این آزادى مى کند. مسئله مهم براى اندیشمندان غربى افزایش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و به حداقل رساندن محدودیتها به ویژه در بخشى است که از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مى شود. لیبرالها مى گویند دولت و نهادهایى مثل نهاد دین نباید یک شیوه زندگى را به عنوان شیوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحمیل کنند بلکه باید هر فرد را به عنوان یک واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با میل و تمایل شخصى خود برگزیند.جان استوارت میل مى گوید: حتى اگر شیوه ای داراى ترجیح بوده و به خیر و صلاح مردم باشد باز نباید آن را به شهروندان تحمیل کرد. بنتام هم مى گوید: منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس باید انسانها براى رسیدن به این منافع که صرفا منافع مادى و تأمین کننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى کامل برخوردار باشند.اگر انسانى را از رسیدن به خواسته اش محروم کنیم در حقیقت به هویت انسانى او تعرّض کرده ایم.
محدوده آزادى در دیدگاه این اندیشمندان، برخورد با آزادى و حقوق دیگران است. جز این هیچ چیز نمى تواند آزادى را محدود کند. یعنى انسان براى اینکه بتواند در جامعه زندگى کند، باید مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برایش ممکن شود. اصل زیر بنایى جان استوارت میل در تعیین حدود آزادى این است که یگانه هدفى که آدمیان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا یا مجتمعا در آزادى عمل یکى از افراد جامعه تصرّف کنند صیانت نفس است و تنها مقصودى که به منظور رسیدن به آن ممکن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسیب رساندن به دیگران است. تامین خیر او اعمّ از جسمانى یا روانى جواز کافى براى این کار نیست. پس تنها محدودیتى که در برابر آزادى وجود دارد این است که از آن نفى آزادى دیگران پیش بیاید، زیرا اگر هر انسانى بخواهد خواسته هاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال کند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج کشیده مى شود و با هرج و مرج اولین چیزى که قربانى مى شود، خود آزادى است. پس ما مجبوریم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداریم و این کار معقول و کاملا قابل پذیرش است. ما باید به آزادى دیگران احترام بگذاریم به این دلیل که اگر به آزادى دیگران احترام نگذاریم، آزادى خودمان هم از بین خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوریم آزادى دیگران را هم محترم بشماریم.
برخى از فیلسوفان لیبرال گفته اند حتى هدف هم نباید آزادى را محدود کند. آزادى نباید معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسیدن به یک هدف بکار گرفته شود این خودش موجب نفى آزادى مى شود، زیرا در این صورت آزادى را وسیله اى مى دانیم تا ما را به آن هدف برساند. یعنی ما آزاد نیستیم در مسیرى جز در مسیر رسیدن به آن هدف حرکت کنیم. این به معنی محدودیت آزادى و امری خطرناک است. نکته دیگر در اندیشه لیبرالی این است که آزادى ارزشش با هیچ اصل انسانى دیگر مساوى نیست. آزادى در کنار سایر ارزشهاى انسانى قرار نمى گیرد. مثلا شما نمى توانید بگوئید آزادى در کنار عدالت است. آزادى در کنار تساوى انسانها است. اینها در عرض همدیگر نیستند، بلکه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترین ارزش و عالیترین مقصد است. اگر بین آزادى و عدالت تعارضى ایجاد شود اینجا آزادى مقدم است. ما نمى توانیم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غیره فدا کنیم. اگر بخواهیم به خاطر ارزش دیگرى دست از آزادى برداریم این با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است.[۱۷۳]
۳-۶: دلایل آزادى از دیدگاه فیلسوفان غربی
یکی از استدلالهایی که در مسئله آزادى از سوى فیلسوفان غربى مطرح مى شود آنست که انسان موجودى است که باید با تلاش خود خویش را تعیّن ببخشد و انسانیت خویش را با دستان خود بسازد. ساخته شدن و تحقّق انسانیت هم هنگامى صورت مى پذیرد که استعدادهاى انسانى او شکوفا شود. هر انسانى باید از فرصت زندگى استفاده کند تا خویشتن و خود انسانیش را پرورش دهد و شکوفا کند و بدون این تلاش هر انسان در پژمردگى و رکود و تباهى کشنده فرو مى رود. آزادى راه شکوفا کردن این استعدادها و تعیّن بخشیدن به انسان است. بحث تحقّق خود انسانى و بستگى آن به آزادى انسان هم از سوى فیلسوفان غربى مطرح شده و هم در اندیشه اسلامى مورد توجه قرار گرفته است. در اینجا یک بحث در مورد ماهیت خود حقیقى انسان و راه تحقق بخشیدن و شکوفایى آن است و بحث دیگر در مورد نقش آزادى در این امر است:

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:30:00 ق.ظ ]