وکانَ سِیّانِ أنْ یسَرَحوا نَعَماً أوْ یَسْرَحُوهُ بها، وَ اغْبَرَّتِ السُّوحُ
شأن این چنین است که مساوی و یکسان است اینکه آن جماعت، شتران را برای چریدن رها کنند و واگذارند، در حالی که از شدّت قطع سالی اطراف خانه ها سیاه و خالی از گیاه و سبزه است.
در این شعر لفظ « أوْ » همانند واو برای مطلق جمع آمده است،یعنی چرانیدن و نچرانیدن آنها مساوی و برابر است.
اسم کان ضمیر شأن محذوف است و جمله اسمیه بعد از آن، خبرکان است، لفظ « سیان» به معنای «مثلان » خبر مقدم و « أنْ لایسرحوه » مؤوّل به مصدر، مبتدای موخّر بحساب می آید، و ضمیر «بها» به « سنه مجدیه» یعنی سال قحط باز می گردد و «اغبرت » معنای « اسودت» یعنی غبار آلود و تیره شد و « السوح » جمع « ساحه» به معنای آستانه و اطراف خانه است.
أی : و کان الشأن :ألّا یرعوا إلابل و أن….
« لِأنَّ إسراحَهم الإ بل و عدمَ إسراحهم سیّانِ »
ترجمه و شرح مغنی الأدیب، سیدعلی حسینی، ج ۱، ص ۳۲۷
یادآوری :دکتر سیدمحمد رادمنش از این مورد به عنوان (تسویه) یاد می کند و می گوید که « أوْ » در أصل به معنای تسویه در حکم میان معطوف و معطوف علیه است، یعنی مساوی اعلام کردن حکم میان معطوف و معطوف علیه
( معانی حروف با شواهد از قرآن و حدیث، دکتر رادمنش ، ص ۱۷۴)
«ب»
« ب » حرف اضافه ساده است و گاه به صورت « به » نوشته می شود.
(حروف ربط و اضافه دکتر خطیب رهبر، ص ۱۴۵)
بـِ – به (حرف دوم از الفبای فارسی و نیز حرف دوم الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و « باء» و « بی » خوانند و آن یکی از حروف محفوره، شفهیه، لاقه (المزهر ص ۶۰) ) قلقله و هوائیست.
لغت نامه دهخدا،ج ۳ ص ۳۷ ۴۷
بـِ – به [بهـ – pa –t, ba – b] (حر. اضافه) به معناهای مختلف آید:لیاقت و شایستگی، قرب و نزدیکی، پیش، نزد،زیر، تحت، به صورت « متبدل به» به جای « فی» عربی به معنی (در) آید. (معین)
اما در زبان عربی به طور کلی الفاظی که به حرف باء آغاز می شوند، بر دو قسم اند ۱- مفرد ۲- مرکب
الف- مفرد: لفظی است که از یک حرف الفباء تشکیل یافته و آن را باء است.
ب: مرکب : وآن لفظی است که بیشتر از یک حرف داشته باشد مانند بجد- بَل – بَلَی – بَلْهَ – بَیْدَ امّا « باءمفرد » حرف جر است و به طور کلی چهارده معنی دارد:
۱-الصاق ۲- تعدیه (باء نقل) ۳- استعانت ۴- سببیّت ۵- مصاحبت ۶- ظرفیّت « مترادف فی» ۷- بدلیّت ۸-مقابله ۹- مُجاورت ۱۰- استعلاء « مترادف عَلَی» ۱۱- تبعیض ۱۲- قسم ۱۳- انتهای غایت همچون « إلی »
۱۴-تأکید (باء زائده)
(ترجمه و شرح مغنی الأدیب، سیدعلی حسینی از ص ۱۲ تا ۳۳)
ولی حرف « ب » در زبان فارسی هم معانی گوناگونی دارد و از بسامد بالایی برخوردار است مانند موارد زیر
۱-استعانت و واسطه ۲- استغراق جنس و بیان وحدت ۳- الصاق ۴- انتهای غایب ۵-تعلیل ۶-تقسیم ۷-توالی و تعاقب ۸-توضیح ۹- حال ۱۰- تعدیه ۱۱- سوی و جانب ۱۲- صیرورت ۱۳- ظرفیت ۱۴- عوض و بدل ۱۵-قسم ۱۶-مفاجات ۱۷- مجاوزت ۱۸-مشابهت ۱۹- مصاحبت و معیت ۲۰- مضادت ۲۱-مقایسه و نسبت ۲۲- مقدار و اندازه ۲۳- موافقت و مطابقت ۲۴- مقابله ۲۵- مترادف « از » ۲۶- مترادف « بر » ۲۷- مترادف « برهم، بعنوان مشابه » ۲۸- مترادف برعهده، برذمه ۲۹- مترادف درباره ۳۰- مترادف کسره اضافه
(حروف ربط و اضافه، دکتر خطیب رهبر، ص ۱۴۵)
معانی مشترک حرف « بـ » در زبان فارسی و عربی :
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
استعانت و واسطه
به نام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
(مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز،شمس لاهیجی، ص۳)
ز هی نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان
همان،ص ۶۲
به عون و فضل و توفیق خداوند بگفتم جمله را در ساعتی چند
همان، ص ۴۲
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
(حافظ، غزل ۳)
چه بیان شرایع به کتاب تواند بود و تقدیم أبواب ِ عدل و إنصاف به ترازو و حساب و تنفیذ این معانی به شمشیر.
(کلیله و دمنه، تصحیح و توضیح مینوی، ص ۵)
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ ؛ به آتش، ز آهن جدا کرد سنگ
کی توان گفت سر عشق به عقل کی توان سفت سنگ خاره به خار
(تازیانه های سلوک، دکتر کدکنی، ص ۴۲)
قَطَعْت بالسکینِ. (با کمک چاقو بردیم)
(شرح ابن عقیل، المجلد الثانی، ص ۲۲)
کَتبْتُ بالقلمِ. (با کمک قلم نوشتم)
نَجَرْتُ بالقدُومِ. (با کمک تیشه،نجاری کردم )
(ترجمه و شرح مغنی اللبیب، سیدعلی حسینی، ج۲،ص ۱۹)
بِسم الله الرَّحمن و الرحیم (به نام ] و صفات [ خدای بخشنده مهربان استعانت می جوییم ). (معانی حروف با شواهد از قرآن حدیث، دکتر رادمنش ص ۲۶)
اَلّذی عَلَّمَ بِالقَلَمِ. (علق ،۴) (خدایی که به کمک علم دانشهایی را به انسان آموخت ).(همان، ….)
بَدأتُ عملی بِاسم الله،فنجحتُ بتوفیقِهِ. (کارم را به نام خدا شروع کردم، پس به واسطه توفیق او پیروز شدم.) (جامع الدروس العربیه، غلایینی ، الجزا الثالث، ص ۱۶۷)
بَرَیْتُ القلمَ بالسکینِ. (قلم را با چاقو تراشیدم.) (همان،….)
و همانند قول حضرت علی (ع):
« إنَّ أکْرَمَ الموتِ القتلُ،وَ الّذِی نفسُ ابْنِ أبیطالب بِیَدِهِ لَألفُ ضربهٍ بالسیّفِ اهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ میتَهٍ عَلَی الفراشِ فی غیر طاعهِ اللهَ».
گرامی ترین مرگ کشته شدن است و سوگند به آنکه جان پسر ابوطالب به دست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر از جان دادن بر بستری است که در غیر طاعت خدا باشد.
(ترجمه و شرح مغنی الأدیب، سیدعلی حسینی، ج۲،ص ۱۹)
تآسوا علی نصرِ ابنِ بنتِ نبیّهم بِأسیافهم آسادَ غیل شراغِمَه
(آن اصحاب برای یاری و کمک کردن فرزند دختر پیامبرشان به واسطه شمشیرهای خود اجتماع راند، در حالی که همچون شیرانِ بیشه شجاع و بی باک بودند. )
(همان، ….)
۲-الصاق :
الف: حقیقی
زاغ موش را آهسته از هوا به زمین نهاد و باخه را آواز داد.
(کلیله و دمنه،تصحیح مینوی، ص ۱۷۰)
بیفکند پیل ژیان را به خاک نه شرم آمدش ز او بنیز و نه باک
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد حرف «ب» الصاق است (مثنوی ،گولپینارلی ،دفترسوم ،بیت ،۱۲۶۲)
امیر فرمود تا دو قبای حاضر آوردند هر دو بزر، و دو شمشیر حمایل مُرصع به جواهر
تاریخ بیهقی،به کوشش دکتر خطیب رهبر، ج ۱،ص ۱۷۱
و به تو نرسیده است که زاغی به حیلت مار را هلاک کرد.
(کلیله و دمنه، توضیح مینوی، ص ۸۱)
و تاج مرصّع به جواهر و طوق و یاره مرصّع همه پیش براند و بپرسیدند و بر دست راست بر تخت بنهادند.
(تاریخ بیهقی،به کوشش دکتر خطیب رهبر، ج۲، ص ۵۰۸)
أمْسَکْتُ بزیدٍ (جنگ زدم زید را)
(ترجمه و شرح مغنی دیب، سیدعلی حسینی،ج ۲،ص ۱۳)
أمْسَکْتُ بِثوبِهِ. (جامه اش را به دست گرفتم)
(معانی حروف با شواهد از قرآن و حدیث، دکتر رادمنش،ص۲۵ )
و مَسَحْتُ رأسی بِیدی. (سرم را به دستم مسح کردم .)
(جامع الدروس العربیه،غلایینی،الجزءالثالث،ص ۱۶۶)
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:20:00 ق.ظ ]