اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا…
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هرچیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لب ها و دست هاست
در روی من مخند
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق
بر من حرام باد تپش های قلب شاد!
یاران من به بند
در دخمه های تیذه و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تیعیدگاه خارک
در هر کنار گوشه ی این دوزخ سیاه…
(ابتهاج،۶۳:۱۳۷۰)
همان گونه که ملاحضه گردید سایه ابتدا در این شعر اختلاف طبقاتی را با به تصویر کشیدن شب جشن تولّد محبوب خود و مقایسه کردن آن با رنج دختران بافنده و گرسنگی آنان را نشان می دهد.نوازندگی گالیا با ناز انگشتان او بر پرده های ساز از یک طرف و سرانگشتان زخمی و چرک آلود هزار دختر بافنده فقیر از سوی دیگر،باز تابی زیبا از مسائل اجتماعی است که شاعر تحت تأثیر تبلیغات سوسیالیستی و شعارهای آنان سروده است «این شعر اثری است، مردم گرا که مفاهیم آن از واقعیت های ملموس زندگی مایه گرفته است شعر( کاروان) نشان می دهد که واقعیت های زندگی مردم سزاوارترین مضامین برای آفرینش هنری به شمار می آیند و هنرمند می تواند این واقعیت های تلخ و سرسخت را به منزله آنچه هست، ببیند و آنها را به نحو مؤثّری برای مردم تصویر کند و از آن که باید باشد، یعنی از حقیقت سخن بگوید».(عابدی، ۱۳۳۷ : ۱۳۵)
در ادامه شعر، همان گونه که خود می گوید( هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست) به مسائل سیاسی می پردازد، در بند بودن دوستانش در دخمه های تاریک و نمناک، یادآور رنج ها و اندیشه های سیاسی اوست و این چنین به وعده خود جامه عمل می پوشاند مجموعه( قطعنامه) شاملو نیز این چنین سراسر است از همین اندیشه های سیاسی و توجه به مردم که تحت تأثیر همین تبلیغات تفکر چپ از ذهن شاعر تراوش کرده است، این مجموعه شامل چهار شعر طولانیست که در دوشعر آن به نام (شکوفه های سرخ یک پیرهن) و (سرود مردی که خودش را کشت) همانند مقدمه هوشنگ ابتهاج در (سراب) از گذشته خود انتقاد می کند و تعهّد می کند که از این به بعد در خدمت جامعه باشد شاملو خود در مورد این دو شعر می نویسد: «این اشعار حاصل مستقیم پشیمانی و رنج روحی من بود از اشتباه کودکانه چاپ مشتی اشعار سست و قطعات رمانتیک و بی ارزش در کتابی با عنوان آهنگ های فراموش شده است، دیر، امّا ناگهان بیدار شده بودم، تعهّد را تا مغزه استخوان هایم حس می کردم».( شاملو، ۱۳۶۴: ۸۱)
این مجموعه آغاز شعر سیاسی شاملو است،
سنگ می کشم بر دوش
سنگ الفاظ
سنگ قوانی را
و از عرق ریزان غروب، که شب را
در گود تاریکش
می کند بیدار…
من چنینم، احمقم شاید
که می داند
که من باید
سنگ های زندانم را به دوش کشم
به سان فرزند مریم که صلیبش را
و نه بسان شما
که دسته شلاق دژخیم تان را می تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته تازیانه جلادتان را می بافید
از گیسوان خواهران
و نگین به دسته شلاق خودکامگان می نشانید
از دندان های شکسته پدرتان!
(شاملو، ۱۳۷۲: ۷۶-۷۴)
امّا تأثیر ترجمه های اشعار روسی و تفکّرات ناسیونالیستی در ین اشعار کمرنگ است، ولی در شعر( شعری که زندگی است) این تأثیر نمایان و هویداست:
موضوع شعر شاعر پیشین
از زندگی نبود
در آسمان خشک خیالش
جز با شراب و یار نمی کرد گفتگو
او در خیال بود و شب روز
تأثیر شعر او نیز
چیزی جز این نبود
آن را به جای مته نمی شد به کار زد
امروز شعر حربه خلق است
زیرا که شاعران
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:20:00 ب.ظ ]