صورتش دیدی ز معنی غافلی از صدف دری گزین گر عاقلی
(همان. ج۲: ۶۴)
مولانا عشق های جسمانی وظاهری وفانی و ناپایدار می داند و با تمثیلی زیبا آن را بیان می داد:
عشق مجازی مانند نوری است که از آتش به وجود می آید ، با خاموش شدن آتش نور به دود تبدیل و از بین می رود:
زآنک آن حسن زراندود آمده است ظاهرش نور اندرون دود آمده است
چون رود نور و شود پیدا دخـــان بفسرد عشق مجــــازی آن زمـــان
(همان. ج ۶: ۵۲)
در نگاه مولانا ماندن در مرحله ی عشق های مجازی ، ازرشمند نیست وباید به معشوق حقیقی عشق ورزید:
عکس در مورد عشق ورزی
هر چه جز عشق خدای احسن است گر شکر خواری است آن جان کندن است
(همان: ۱۶۷)
عشق مولانا بی هیچ تردیدی عشق الهی است ؛ با تأمل در گفتار اوپیداست او به دنبال معرفی عشق ، ورایمیل و کشش جسمانی بوده با عشقی عظیم و والا که نه تنها در محدوده ی روابط جسمانی نمی گنجد ؛ بلکه هرگونه تعلق جسمانی و مادی را نیز نفی می کند . عشقی که خود تجربه کرده ، این عشق رسیدن به کمالی را که غایت وجود انسان است ، برای او ممکن می سازد با غایتی که عقل و علم به تنهایی راهی به درگاهش ندارد . از این رو با تکیه بر حصار محکم محبت الهی ، عشقی باقی وجاودان را تجربه کرده است.
عشق یزدان بس حصاری محکم است رخت جان، اندر حصارش میکشم
(همان. ج۱: ۶۰۰)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
۳-۴ عشق در غزل
غزل در لغت «حدیث صحبت و عشقِ زنان»(معین. «غزل») است و در اصطلاح ادبی نام یکی از انواع شعر است. در اولین دوره های شعر فارسی، غزل فاقد شکل و قالبی مجزا بوده است و به طور کل به شعری که «اولاً عاشقانه و ثانیاً بسیار متناسب برای موسیقی و آوازباشد، اطلاق میگردید» (شمیسا،۱۳۶۲ :۱۴).
«مضمون غزل، غالباً ذکر زیبایی معشوق و بی وفایی و سنگدلی او و قصّهی فراق و محنت کشیدن عاشق است»( همان: ۲).
چنانچه ازین تعاریف بر میآید، غزل بستری است برای بیان حالات عاشق، و در واقع عشق، اصلیترین مضمون غزل است که بر مدار معشوق دور میزند؛ میتوان گفت؛ هسته مرکزی غزل، معشوق است.
معشوق در غزل، موهوم است و اگردر اصل، حقیقی بوده است، در غزل به اسطوره تبدیل می شود. معشوق، سنگ صبور عاشق است و شاعر، دردها و آرزوهای خود را، در ابیات پراکندهای خطاب به او بیان می کند؛ البته، معشوق شاعران در غزل متفاوت است؛ این معشوق در غزلهای عارفانه، خدا، در غزلهای مدحی، ممدوح و در غزلهای عاشقانه، گاه زن و گاه نوخط است؛ در بعضی از غزلیات هم ممکن است این چند نوع معشوق، درآمیخته باشند.
تاریخ ادبیات زبان فارسی غزل سرایان قهّاری را به خود دیده است، از بین این شعرا، سعدی را به عنوان بزرگترین سرایندهی غزل عاشقانه، مورد بررسی قرار داده شده است.
۳-۴-۱ عشق در غزلیات سعدی
عشق، حدیثی بی پایان است که حجم بسیار گسترده ای از سروده های سعدی را به خود اختصاص داده است. غزل سعدی یکی از بهترین جلوهگاههای ظهور این مفهوم میباشد. او درغزلهایش عشق را جاودانه کرده است.
دیوان سعدی نقطهی اوج غـزل عاشقانه زبان فارسی است. هر چند سعدی نیز چون سایر شعرای دوره خود گوشه چشمی به عرفان داشته است؛ اما به طور کلی غزل سعدی عاشقانه است نه عارفانه. معشوق در غزلیات سعدی مقام والایی دارد و گاه حضور معشوق آسمانی، غزلیات عارفانه را تداعی می کند؛ امّا در مجموع معشوق سعدی، زمینی است. در غزل سعدی شور و سر زندگی موج میزند و از وصال هم سخن گفته می شود.
غزل سعدی محل بیان لطائف عاشقانه است که میتوان آن را حمل به مضامین عارفانه نیز کرد و یا در خلال آن از مطالب اجتماعی و سیاسی نیز سخن گفت؛ اما هدف اصلی، بیان کلامی عاشقانه است. غزلیات سعدی از جهت زبان،معنی وفصاحت و بلاغت منحصر به فرد شمرده می شود. در حقیقت غزل او، معیار غزل فارسی است و غزلهای پیش و پس از او عموماً با غزل او سنجیده میشوند. (شمیسا،۱۳۸۲: ۲۲۳-۲۱۶)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
سعدی عشق را پادشاهی مستبد معرفی می کند که هرگاه در سرزمینی اقامت گزیند، همه آن ملک را در اختیار خود در میآورد و با ورود عشق به ملک وجود انسان، فرد تحت سیطره او در میآید.
عشق دانی چیست؟ سلطانی که هرجا خیمه زد بی گمان آن مملکت بروی مقررمی شود
(سعدی،۴۹۸:۱۳۸۲)
۳-۴-۱-۱ ویژگی های عشق
الف- درک عشق در عاشقی است
تنها کسانی میتوانند از رمز و راز عشق آگاهی یابند و به درک آن نائل آیند که دل به آن سپرده باشند. سعدی نیزچون مولانا تنها راه درک وشناخت عشق راعاشقی میداند:
حدیث عشق نداند کسی که درهمه عمر به سر نکوفته باشد در سرائی را
(همان : ۳۸۹)
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد از که میپرسی که من خود عاجزم درکارخویش
)همان :۵۳۰(
همانگونه که از ابیات فوق برمی آید سعدی بر این عقیده است که عشق در کلام نمیگنجد و باید دل بدان سپرد؛ ضمن آن که در جایی دیگر به این نکته اشاره می کند که عشق بیماری است که درمانی ندارد:
دردی ست درد عشق که هیچکس طبیب نیست گر دردمندعشق بنالد غریب نیست
(همان:۴۳۰)
ب- عشق آدمیّت است
درغزل سعدی،عشق موهبتی معرفی می شودکه انسان را از زندگی حیوانی دور کرده وبه او ارج وقرب میبخشد؛ او باختن جان و دل و دین را شرط عاشقی میداند:
عشق آدمیّت است: گر این ذوق در تو نیست همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
(همان: ۳۸۳)
آدمی نیست مگر کالبدی بی جان است آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
(همان: ۴۳۳)
سعدی برآن است که به کالبد انسان روح بخشید وبی حضور عشق، انسان بی ارزش است.
هر که را صورت ببندد سرّ عشق صورتی دارد ولی جانیش نیست
(همان: ۴۳۲)
ج- عشق آتشین است
عشق آتشی است که وجود عاشق ر افرا میگیرد، آتشی که هر لحظه بر سوزانندگیاش افزوده می شود و هیچ چیز، حتی آه سرد عاشق نمی تواند آنرا فرو نشاند:
آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش
(همان: ۳۲۶)
سعدی معتقد است عشق در عین ویرانگی،سازنده است. او عشـق را در عین آتشین بودن، روح نواز می داند:
همچنان شکرعشق میگویم که گرم دل بسوخت جان بنواخت
(همان: ۳۹۳)
د- عشق قرین جدایی است
عشق در غزل سعدی با فراق و جدایی قرین است؛ عشق شبهای تنهایی با خود به همراه دارد و این تنها اسیر دام عشق است که از سوز و دردناکی شب یلدای فراق آگاه است:
شب فراق که داند تا سحرچنداست؟ مگر کسی که به زندان عشق دربند است
(همان: ۵۵۹)
درازنای شب از چشم دردمندان پرس عزیز من، که شبی یا هزار سال است این
(همان: ۵۵۹)
۳-۴-۱-۲ ویژگیهای عاشق
الف- عاشق زردگون و گریان است
از جمله تأثیرات درظاهر عاشق که سعدی بدان ها اشاره کرده است؛ روی زرد عاشق و پیکر هلالی اوست. عشق خواب و خور و سلامتی جسمانی را از عاشق سلب کرده است، اما عاشق به عشق به عنوان اکسیری می نگرد که مس وجود او را به طلا تبدیل کرده است:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
(همان: ۵۴۴)
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
(همان: غزل ۴۸۶)
یکی دیگر از نشانه هایی که سعدی برای عاشق ذکر می کند اشک جاری برگونه ی عاشق است:
ماجرای دل نمی گفتم به خلق آب چشمم ترجمانی می کند
(همان: ۴۸۶)
همان طور که از بیت فوق بر می آید حتی اگر عاشق، خود از عشق کلامی بر زبان نراند، آب دیده حالات درونی او را فاش می کند:
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:56:00 ب.ظ ]