چون سوی وطنگه آمد از راه بــودش طمـع وصال آن مــاه
مه را نگرفت کس در آغوش این نـکته مگـر شدش فراموش
چـاره طلبید و کس فرستـاد در جستن عقــد آن پــریــزاد
(همان : ۱۰۱)
در هفت پیکر، بهرام شاه، بادیدن تصاویر نقاشی شده هفت شاهزاده خانم از هفت اقلیم در خورنق دل در گرو مهر آنها می­بندد.
دختر رای هنـد فــورک نــام پیکــری خوبتر زمـاه تمــــام
دخت خاقان بنــام یغمــا نـاز فتنـــه لعبتان چیــن وطــــراز
دخت خـوارزمشاه نــاز پــری کش خـرامی بسـان کبـک دری
دخت سقلاب شاه نسرین نوش تـرک چینی طـراز رومی پـوش
دختـر شــاه مغــرب آزریــون آفتابـــی چـو مــاه روز افـزون
دختـر قیصــر همــایــون رای هم همایون و هم به نـام همـای
دخت کسری ز نسل کیکاووس درستی نام و خوب چون طاوس
(نظامی، ب ۱۳۸۰: ۷۸-۷۶)
بهرام پس از کشورگشایی های فراوان از آنان خواستگاری نموده و با آنان ازدواج کرد.
در همین منظومه و در داستانهای روز دوشنبه در گنبد سبز نظامی از زبان دختر پادشاه اقلیم سوم داستان « بشر و همسر ملیخا» را بیان می­دارد. بشر، فرد صالحی که شخصیت اصلی داستان محسوب می­ شود. در گذری با زنی برقع­پوش مواجه می­ شود. شیطنت باد برقع را از چهره­ی زن کنار می­زند. بشر با دیدن چهره­ی زن یک دل نه صد دل عاشق او می­ شود.
بر رهش عشــق ترکتازی کرد فتنه بــا عقــــل دستیــازی کرد
پیکری دیــد در لفافـــه خام چون در ابر سیــــاه ماه تمـــام
فارغ از بِشر می­گذشت به راه بـــاد ناگـاه ربـود برقــع مــاه !
بشر کان دید سست شد پایش تیر یک زخـمه دوخت بر جایش
( همان : ۱۹۸)
بشر در این عشق راه پرهیزگاری را پیش می­گیرد و در خداوند خود می­گریزد و در نهایت عشق دیداری به ازدواج بشر با زن ختم می­ شود.
همانگونه که قبلاً اشاره شد در خمسه­ی نظامی رد پای عشق به وضح قابل رویت است. او اساس هستی را عشق می­داند و بی عشقی را مرگ می­نامد. مفهوم عشق در این سروده­ها در سه قالب عشق مجازی، عشق عرفانی و عشق عذری مورد بررسی قرارگرفت. درهمه منظومه­های نظامی عشق دوسویه است. و عاشق و معشوق دارای شخصیت­های فعّال و تلاشگر هستند و در عشق ورزی حماسه می­آفرینند.
عکس در مورد عشق ورزی

 

۳-۳ عشق در ادبیات عرفانی

اگرچه مسأله عشق همیشه ذهن بشر و به تبع آن، آثار نویسندگان و شاعران را به خود مشغول داشته و شاید نتوان نقطه­ی آغازی بر آن فرض کرد؛ امّا با آن­چه از ادبیات فارسی در دست است، اولین پرتوهای عشق عرفانی در آثار و نوشته­های عارفانی چون «رابعه» و «بایرید» به چشم می­خورد و پس از آن در شعر شاعرانی چون شهید «بلخی» و «رودکی» با مفهوم عشق جسمانی مواجه هستیم و آثار غنایی از قرن چهارم دوره­ کمال خود را آغاز می­ کند.
دکتر صفا می­نویسد: «دوره­ کمال اشعار غنایی در زبان پارسی از قرن چهارم، آغاز شد. در این عهداست که شاعران سرودن نوع خاصی از شعر را که غزل می­نامند و جای دادن تعزّلات دل­پسند و نشیب قصائد را آغاز کردند» (صفا،۵۱:۱۳۷۴)
بدین ترتیب در عصر سامانیان و غزنویان مضامین عاشقانه در نظم و نثر فارسی، به دور از هرگونه عرفان است و عشق، پیرامون زیبایی­های جسمانی معشوق و شوق وصال و تلخی هجران است و بیشتر از عشق مادی و زمینی سخن به میان آمده است. معشوق در چشم شاعران این دوره، مظهر حسن و جمال ظاهر است و غالباً کنیز و غلامی است که دارای مقام و منزلتی نیست.
در دوره غزنویان، اگرچه غزل و تغزل راه تکامل پیمود، امّا در مفهوم عشق و رابطه­ عاشق و معشوق تحول چندانی روی نداد.
در این دوره «معشوق بیش و کم همان معشوق دوره­ سامانی است و عاطفه­ی عشق به معنی حقیقی کلمه، همان عاطفه­ی شدید انسانی است. معشوق باز هم در مقام معشوق به چشم شاعر عاشق، مظهر حسن و جمال بی مانند معشوق است» (پورنامداریان،۷۱:۱۳۸۸)
بدین گونه عشق در دو قرن چهارم و پنجم، حول محور زیبایی­های صوری بوده که در آثار «فرخی» به کمال خود رسید. در این فاصله منظومه­ی عاشقانه­ی بسیاری چون: «وامق و عذرا»ی عنصری، «ورقه و گلشاه» عیّوقی، «ویس و رامین» اسعد گرگانی، و نیز منظومه­های حکیم نظامی چون: «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر»، … پدید آمدند که در تمامی این آثار، عشق، عشقی مجازی و زمینی است و از اندیشه­ های عرفانی، فاصله­ی بسیار دارد و در حقیقت از رودکی تا سنایی نشانی از عرفان در آثار شاعران نیست.
با ورود تصوّف و عرفان در شعر، تحولی عظیم در مفهوم عشق نیز رخ می­دهد. قرن ششم را می­توان آغاز این تحول دانست؛ چرا که از یک­طرف با سر کار آمدن سلجوقیان که علاقه­ چندان به شعر و شاعری نشان نمی­داند. اوضاع شاعران متحّول گردید و از طرف دیگر ورود اصلاحات و اندیشه­ های صوفیانه، راه را برای ورود عرفان در شعر و ادب هموار کرد. کم­کم سخن از معشوق حقیقی به میان آمد و تدریجاً عده­ای از صوفیه و شاعران، به سرودن اشعاری بر مشرب خویش که همان غزل عارفانه بود، همت گماشتند.
«به اعتقاد صوفیه­، تحصیل کمال نفسانی برای بشر، جز از راه تبدیل مزاج روحانی و قلب ماهیّت اخلاقی و ولایت دوم به یارمندی واسطه و میانجی­ای که «جان جان­ شناس » دارد، میسّر نیست و البته اگر قوه­ای باشد از عهده این مهم یعنی پیوند دادن جان با جانان برآید، همین عشق است و بس» (ستّاری،۲۱۷:۱۳۸۹)
در واقع، اندیشه­ی رسیدن به حقیقت از پل مجاز و به همراه آن اصطلاحات صوفیانه، در شعر شاعران نمود می­یابد. که آغازگر این نوع آثار عرفانی را «سنایی» و به کمال رساننده­اش را مولانا دانسته ­اند.
دکتر صفا می­نویسد: «از مهم­ترین کسانی که توانست اولین بار در این راه، موفقیّت شایانی کسب کند، سنایی است… بعد از سنایی، پرداختن به غزل­های عرفانی بسیار متداول شد و کسی که در اوایل قرن هفتم، غزل­های عرفانی را بسیار تکامل بخشید، فریدالدین­عطار­نیشابوری است و بعد از او جلال­الدین محمد­مولوی که دیوان غزل­های پرشور و عارفانه­اش به نام شمس تبریزی مشهور است و فخرالدین عراقی در این راه به غایت قصوی رسیدند» (صفا،۵۳:۱۳۷۴).
دکتر شریفی نیز می­نویسد: «تصوف مولوی استمرار عطار است و تصوف عطار، صورت تکاملی تصوف سنایی است که از جوانب زهد آن کاسته شده و بر صبغه­ی شیدایی و تغنی و ترنّم آن افزوده است» (عطار،۱۹:۱۳۸۶).
بدین ترتیب در منظومه­های عرفانی این شاعران است که عشق استوارترین رشته پیوند میان حق و خلق بهترین و مطمئن­ترین راه برای سیر و سلوک به سوی خداوند معرّفی می­گردد و سالک به راهبری عشق به وصال حق نایل می­گردد و این اعتقاد دریافته می­ شود که:«عشق که انگیزه و مهیّج آن جمال­ات، تنها یک محبوب و معشوق حقیقی دارد و آن خداست؛ زیرا خدا ذات مطلق زیبایی است که دوستدار زیبایی است و برای تجلّی کردن بر خود و مشاهده­ خود، دنیا را آفریده تا در آینه­اش خود و زیبایی خویش را نظاره کند و معنای باطنی «یُحبِبکُم الله» (سوره­ی آل عمران، آیه­ی ۳۱) این است که او خود را در شما دوست دارد» (ستّاری، ۱۳۸۹: ۲۴۱ـ۲۵۰).
مولانا می­فرماید:
خوب رویان، آینه­ی خوبی او عشق ایشان عکس مطلوبی او
(مولوی، ۱۳۸۷٫ج۶: ۱۴۶)
نمودن جمال معشوق (خدا)، خویش را در آینه در حکایت زیر از عطّار نمایان است:
پادشاهی بود بس صاحب جمال در جهان حُسن، بی مثل و مثال
فُلکِ عالم مصـحـف اســــرار او در نکــویی آیتـــی دیــدار او
… نه کسی را صبر بودی زو دمـی نه کسی را تاب او بودی همی
…چون نیامد هیچ خلقــی، مرد او جمله می­مردند و دل پر درد او
آینــه فرمــــود، حالـــی، پادشاه کانـدر آیینـه توان کـردن نگـاه
شاه را قصـری نکـو بنگاشتنـــــد و آیینه انــــدر برابر داشتنــــد
بر سر آن قصر رفتـــی پادشـــاه وانگهــی در آینـه کردی نگــاه
ســــوی او از آینــه می­تافتـــی

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
هر کس از رویش، نشان یافتــی
(عطّار، ۱۳۸۳: ۶۲)
بنابراین عرفان و اعتقاد به عشقی راستین و معشوقی فناناپذیر که سراسر لطف و نیکویی و زیبایی معنوی است، دارویی شد برای همه­ی یأس­ها و ناامیدی­های ناشی از مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار، از جمله­ حمله­ی مغول، و این عرفان مبتنی بر تصوّف عاشقانه، نه زاهدانه در قرن هفتم بیشترین نمود را در آثار شاعرانی چون عطّار و مولانا دارد؛ شاعران عارف که جان و دلی سوخته از عشق معشوق حقیقی دارند. عطّار از این عشق جانسوز، این گونه می­گوید:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه، بال و پر بسوخت
عشق آتش بـود، کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده، هم بر عود و هم مجمر بسوخت
(عطّار، الف۱۳۸۶: ۱۶۸)
شیخ عطّار که به حقّ، بزرگ­ترین عارف قرن ششم هجری است در منظومه­های عرفانی خود از این عشق عرفانی و معشوق حقیقی به زیبایی سخن می­گوید. او عشق را ضرورت زندگی می­داند و همه­ی انسان­ها را به پویه در طلب جانان فرا می­خواهد و معتقد است که:
جان بی جانان، که را آید به کار گر تو مردی، جان بی جانان مدار
(عطار، ۱۳۸۳: ۴۱)
مناجات­های پرسوز و عاشقانه­اش با خداوند در این اثر حکایتگر اشتیاقی مقدّس است:
ای جهانی خلق حیران مانده تو به زیر پرده پنهان مانده
پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
(همان: ۱۴)
او در منظومه عرفانی «منطق الطیر» به شرح وادی­های هفتگانه سلوک (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا) می ­پردازد و بسیاری از رموز عرفانی را می­کاود.
منظومه «مصیبت نامه» یکی دیگر از مثنوی­های عرفانی عطّار است که شرح سفر روحانی سالکی است که برای رسیدن به معرفت حق و معشوق حقیقی، متحیّر و سرگشته، با راهنمایی پیر، سفری روحانی را آغاز می­ کند. در این منظومه نیز عطّار پیوسته تأکید دارد که عشق و فنای در راه معشوق لازمه­ی رسیدن به معشوق است:
گـرم باید مـرد عاشق در هــلاک محو باید گشت در معشوق پاک
در ره معشوق خود، شو بی نشان تـا همه معشوق باشی، جـاودان
(عطار، ب۱۳۸۶: ۴۳۷)
او دلش آکنده از عشق به حق است و انسان­ها را به عشق حقیقی ورای آب و گِل فرا می­خواند:
پای در عشق حقیقی نِه تمام نوش کن با اژدها، مردانه جام
(عطار، ۱۳۸۳: ۱۲۸)
دلا یک دم رها کن آب و گِل را صلای عشق در ده اهل دل را
(عطار، ۱۳۸۸: ۴۶)

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:02:00 ق.ظ ]