گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گل فروش گل چه فروشی بجای سیم وز گل عزیز چه ستانی به سیم گل (صفا، 1344: 371).
و نیز:
دانش و خواسته است نرگس و گل که به یکجای نشکفند به هم (همان: 371).
“گل” در زبان فارسی امروز دو معنای لغوی دارد یکی “گل سرخ” و یکی هم نوع هر گلی یعنی شب بو، اطلسی، یاس و حتی گلهایی که بر می دهند یا خود برو ثمرند همچون گل آفتاب گردان و گل گاوزبان که خودش خاصیّت دارویی دارد و گل بنفشه که روغنش استفاده دارویی دارد و گل زرد که در رنگرزی بکار می رود و”گل انار” که استفادة‌ آرایشی دارد در باغ ها و باغچه های قدیمی از جمله صحن وکیل الملکی شاه نعمت الله ولی در ماهان کرمان دو اصله از این درخت یا درختچه یعنی گل انار یا گلنار زینتی موجود است و نیز در مدرسة ابراهیم خان ظهیر الدّوله در کرمان نیز چند درخت گل انار وجود دارد. انار زینتی غیر از درخت انار معروف است. انار زینتی قد و قواره اش مانند انار متعارف است امّا کُناره های آن [گل انار = گلنار] زینتی هستند و بیش از دو ماه روی شاخه می مانند. گلبرگهای گلنار بیش از سی گلبرگ است.
باری گل سرخ نمادی است در عین زیبایی بسیار پیچیده که دو ویژگی دارد. هم کمال آسمانی دارد و هم زیبایی و خوشبویی، هم رمز زندگی است و هم مرگ زود سپری شدن هم باروری است هم بکارت. گل سرخ در رمز آلودگی چونان نیلوفر است. گل سرخ مظهر بهار، زیبایی، طراوت و شادی است. زودگذری آن مظهر بی ثباتی و کم دوامی است. نماد نشاط و غم است چرا که خار دارد. سعدی می گوید: هرجا که گل است خار است. گل سرخ مانند لاله و شقایق مظهر و نماد عشق و شهادت نیز هست. در آیین هند ونیز گل سرخ نمودار نوعی معرفت و ریاضت با نشاط است.
در دوران معاصر ما با یک واقعیّت تلخ مواجهیم و آن اینکه هرچه انسان معاصر، طبعیت را بیشتر تسخیر کند بیشتر آن را نابود می کند. گاه برای ساختن، نابود می کند. همین پنجاه شصت سال پیش درختان گزی که در دامنة کوههای سرچشمة غرب رفسنجان بود، سالانه حدود یک تن شیرة گز خالص از آنها افشره می شد و بر ریگهای شستة زیر درختان گز می ریخت و با برکنار ساقه های درخت گز همچون نبات می بست، این گز فکر می کنید مادّه و مادر کدام شیرینی مرغوب بوده است؟ گز! گز اصفهان! تعجّب نکنید آری گز لقمه ای اصفهان که بمجرّد در دهان گذاشتن مانند یخ آب می شد و طعم گز طبیعی کام را شیرین، چشمان را جلا و بدن را نیرو می بخشید. گز اصفهان هم شیرینی بود هم غذا، هم تحفه و هدیه و هم صدها نفر کارگر شیرینی پز را در اصفهان و یزد و کرمان و رفسنجان و… بکار مشغول می کرد و خانواده های بسیاری از دولت شیرة گز درختان گز دامنة کوهساران سرچشمه، به نان و نوایی می رسیدند.
امّا چه شد؟…! شرکت مس سرچشمه پا به کوهساران بکر و دست نخوردة‌ آن سامان گذاشت و برای ساختن جاده، آسایشگاه و کمپ برای مهندسان و کارمندان و کارگران و جهت آماده نمودن زمینة استخراج و سهولت در رفت و آمد بولدزرها و کمپرسها و بیلهای مکانیکی و سایر ابزار استخراج مس، به جان درختان گزافتادند. چند روز بعد چشمان خیره شدة هر بیننده ای شاهد برش و یا از ریشه درآوردن درختان گز آن سامان شد. دیگر گز به داخل کتابها رفت و به تاریخ پیوست و مواد مصنوعی جای آن را گرفتند و حسرت مزه کردن و خوردن یک تیکه گز طبیعی اصفهانی به دل همه ماند و ضرب المثل و اصطلاح “مثل” گز توی دهنت فلان خوردنی آب می شه” رخت بربست واز خاطره ها رفت چرا که گزی نبود تا اصطلاح و مثلش باشد. غرض اینکه ازین نمونه ها صدها می توان به دست داد باید خدای را سپاس بگزاریم که گل سرخ قمصر کاشان و نرگس دامنه های کوهساران فارس و زیرة کوهساران مرتفع کرمان به چنین سرنوشتی تاکنون دچار نشده اند.
انسان می تواند بسازد و طبعیت را هم آشفته و نابود کند. اگر مهندسان محیط زیست برای شرکت مس سرچشمه طرح و پیشنهاد تهیّه می نمودند که با اجرای آن نه صدمه ای به طبعیت می رسید و نه شرکت تازه احداث شدة یاد شده از پیشبرد اهداف و احداث و اجرای برنامة خود باز می ماند. امّا از طبیعت بی خبرها کار خود را کردند. چه می شود کرد برخی از ما ایرانیها بیشتر از آباد کردن گاه در اندیشة خراب کردنیم و خودمان نمی دانیم و می اندیشیم بیل مکانیکی هرجا به زمین فرورفت و صدای بلدوزر هم بلند شد، برای ما تمدّن، رفاه و ثروت را به ارمغان می آورد! و باید طبیعت را فدای آن کرد.
عکس مرتبط با محیط زیست
باری سخن از نمادهایی بود که انسان را شیفته و مجذوب خود می کند. ما از خاک برآمده ایم؛ نمادها و پدیده ها نیز با خاک و گستردة طبیعت گره خورده اند. ما با طبیعت باید همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم و همانگونه که تاکنون هزاران سال در کنار هم زیسته ایم ازین پس نیز این سنت حسنه را پی گیریم و فراموش نکنیم. سخن از گل سرخ بود و زیبایی و فریبندگی اش که کلام به مدارا کردن با طبیعت کشید و انجامید.ما گل سرخ شکوفا را به حال خود راه کردیم و سری به کوهساران و بیابانهای پر از زیره و گز زدیم. راه هموار است بر می گردیم سراغ گل سرخ.
گل سرخ که به نامهای گل محمّدی، گل احمر، گل حمرا، گل صدپر و… نیز نامیده می شود. کم گلبرگ ترین گل سرخ هفت هشت گلبرگ دارد با پرچمهای زرین و خوشبو در وسط گلبرگها. براستی که عطر گیج کنندة گل سرخ از همین پرچم ها و گرده های آن است و زنبور عسل اگر در باغ صدجور گل و گیاه و شکوفه باشد یک راست می آید سراغ دو چیز: گل سرخ و بیدمشک.
گل های سرخ پربرگ را گل صدپر نیز می گویند. بلبل نماد عاشق این گل است. “بلبل” جلوة نمادین عاشق است و

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
گل شیوة دلبر و معشوق. براستی بلبل عاشق گل است. در اردیبهشت و خرداد، سحرگاهان که گل چینان در بوستانهای نظر قمصر کاشان و باغهای اطراف آن نواحی با دامنهای باز و گشاده و یا سبد به دست برای چیدن گل سرخ به کنار بوته ها می روند، تن دهها بلبل مرده از چهچهة مستانه را در زیر بوته های گل سرخ مشاهده می کنند!
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ، پله هایی که به گلخانة شهوت می رفت (سپهری، 1385: 60).
منظورش از “فساد گل سرخ” راه ورسمهایی است که به ویرانی عروس طبیعت و درنتیجه نابودی آن می انجامد. چه گلزارانی که طعمة پول پرستی و جلب منافع مادّی انسانها شده است. افسوس که آدمی نمی داند رشد، نشاط و راحتی و رستگاری اش در بودن با این هدیة آن جهانی است هم در خود گل و هم در نمادش یعنی عشق و محبّت. مولانای شیفتة خدا و پروردة خدا می گوید:
گل آن جهانی است نگنجد در این جهان در عالم خیال چه گنجد؟ خیال گل(مولوی،1370: 46).
با دلی شوریده و سوخته و آهی سوزان باید گفت که طبیعت را که مهد این نشانه های قلم آفرینشگر حق است به نابودی می کشیم. خوشبختانه نسل جدید کم کم دارد با طبیعت آشتی می کند و با این عزیزان خدا داده دوباره دست دوستی می دهد تا زندگی با نشاطی را برای خود و نسل آینده رقم زند.
چندگانگی و چندگونگی نمادها و دگرگونی و تفاوت نگرش و بینش شاعران گذشته با شاعران نوپرداز در حوزة دریافتهاشان از طبیعت امری است واضح و دگرگونی و تطّور معنا و مقاصدی که شاعران از نهادها و پدیده های جهان داشته و دارند، در خور تعمّق، درنگ و مطالعه است. برای نمونه می توان نماد “باغچه” را بررسی کرد. باغچه در فارسی دو معنی دارد یکی باغ و حتّی باغهای بزرگ را نیز در نقاط بارور و سرسبز گاه باغچه می نامند، مانند باغچة امین الدّوله در خیابان امین الدّوله سابق در تهران که طبق گفته اعتماد السلطنه در زمان ناصرالدین شاه باغ بزرگی بوده امّا به باغچه معروف بوده است. و باغچه بان به معنی باغبان که هنوز به عنوان نام بزرگ یا فامیل هم بکار می رود و باغچه های “ایل گلی” در باغ “ایل گلی” در جنوب تبریز، یکی هم “باغچه” به معنی گل و گیاهی که در خانه هاست و مساحت آن براساس مساحت حیاط متفاوت است. امّا آنچه مورد نظر ماست کاربرد معنای مجازی یا بهتر بگوییم بلاغی باغچه است در شعر با مراجعه به فرهنگ دهخدا در می یابیم که باغچه در شعر قدیم اگر هم کاربردی داشته به معنی همین باغچه و باغ امروزی بوده است. اما در شعر نو باغچه نماد “زایش و طبیعت بارور” است. فروغ می گوید:
دستهایم را در باغچه خواهم کاشت
سبز خواهد شد (فرّخزاد، 1348: 126).
“دستها ” عصارة وجود، کوشش و خاطرات است و هرآنچه را که می تواند بعنوان یک انسان و یک شاعر به دیگری و به نسل پس از خود و به مردم روزگار خود و پس از خود تقدیم دارد. اینهمه را در “باغچه” می کارد. “باغچه” باغچة طبعیت نیست چرا که در محور هم نشینی کلام و مصراع نمی گنجد. بنابراین باغچه همان “باروری و پرورندگی” زندگی است. ما از پس قرنها بازتاب زندگی اندیشمندان و شاعران و نویسندگان را در زندگی خود می بینیم. وقتی خسته می شویم شاهنامه می خوانیم، درست است که برای ما خواندن شاهنامه یا تاریخ بیهقی براحتی و آسانی روزنامة اطلاعات نیست امّا فردوسی با ما حرف می زند. فردوسی با ذهن و ذوق و دستهای توانایش یعنی با مجموعة زندگی و دانش وذوق طبعش توی تاریخ توی زندگی ایرانیها کاشته شده و این باغچه قرنهاست که به برنشسته است. استادان ما از این باغ و باغچه بیشتر از ما بهره می جویند و می گیرند چرا که دستهای تواناتری دارند. آنها در باغچة فرهنگ و باغ دانش بیشتر از ما دست دارند، بیشتر هم بهره می برند. دستها سبز می شود و بهره و بر می دهد. فروغ هم دستهایش را کاشته، سبز شده اند، الان ما از سرسبزی شعر فروغ که همان دستهای سبز شدة اوست داریم بهره می بریم. دیگران کشتند ما خوردیم ما می کاریم تا دیگران بخورند. همة دانایان که قلم به دست می گیرند و چیز می نویسند وهمة شاعرانی که با شعر سحرانگیز خویش، به کام جان انسانها غذای روحشان را می ریزند، همه و همه در باغچة زندگی نهال می کارند و این نهال ها دیر یا زود سبز می شوند. پنجاه سال پیش که سهراب سپهری صدای پای آب را سرود می دانست “صدای پای آب” در جویبار زندگی انسانها براستی همیشه جاودان خواهد ماند چونان جویباری که از کنار سپیدارهای باغ رد می شود و زمزمه دارد، جویبار فکر واندیشه نیز زمزمه دارد. بنابراین “دست”، “دستها”، “باغچه”، “باغ” و “سبز شدن” همه نمادند و فراسوی معنای لغوی آنها که حتّی سبزی فروش دوره گرد هم آن را می داند، معنا و مفهومی نمادین و بلاغی دارند که دیگر اهل زبان آن را در نمی یابند و این اهل ادب آن زیانند که آن را در می یابند و می فهمند. سبزی فروش کربلا و نجف هم عربی را می فهمند و عربی حرف می زنند امّا شعر شاعران معاصر عرب را که سرشار از صور بلاغی است هرگز نمی فهمند. سبزی فروش کربلا از واژة “شجر” معنی درخت را می فهمدامّاشاعران معاصر عرب از مصری و عراقی و لبنانی و… از واژة “شجر” آنقدرنکته و معنا بیرون می کشند و اراده می کنند که ما از واژة گل یا شقایق اراده می کنیم و بیرون می کشیم.این معانی ثانونی یا بلاغی را در شعر شاعران باید جست. همانگونه که سنگی در برکه ای می افتد و دایره های متعدد تا کران برکه بر دور نقطه سقوط سنگ در برکه، پدید می آید، واژه هم در شعر همین حکم را دارد، معانی نمادین و ثانونی متصّل زاییده می شوند. معنی “فانوس” و “چراغ” را بچه های پنج سالة ایرانی هم بخوبی در می یابند امّا آنجا
که فروغ می گوید:
اگر به خانة من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
ازدحام کوچة خوشبخت بنگرم ( فرخّزاد، 1348: 131).
دیگر منظورش از چراغ و دریچه و کوچه، همین پدیده های دم دستی و عادی نیست و این ما هستیم که با کاوش و دقّت و درنگ و بازنگری باید معانی “نمادین” آنها را در یابیم. اصولاً در اینگونه مواقع، کار خواننده چیزی جز پیدا کردن رابطه پدیده های طبیعت و جلوة نمادین نیست. اگر وجه شبه را عوض کنیم، معانی نمادین نو،زاده خواهند شد. همین واژة “چراغ” را می توان به معنی: هدایت گر، فرد انقلابی و مبارزة نوشتة هدایتگر و انقلابی، کتاب آسمانی، ولی، پیامبر، عارف، ستارة سوسوزن، خورشید، شمع و دهها نماد دیگر بکار برد و در محورهم نشینی واژگان از آن در رساندن پیام بهره جست. باید طبع و ذوق ما با معنی یا معانی نمادین انس بگیرد تا بتواند آنها را از بیشة اوهام و خیالات برون کشد. کار ساده ای نیست. آنگاه که شعر را می خوانیم باید درنگ کنیم و ببینیم که آیا شاعر منظورش از کاربرد فلان واژه معنی حقیقی است یا نمادین؟ این برعهدة ماست. در بیت زیر تأمل کنیم:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
(دیوان شمس، 1370: 21).
اگر بدانیم منظور از شیخ “دیوژن” یا “دیو جانوس” حکیم یونانی پیش از میلاد و معاصر فیثاغورث است که یک روز چراغی در دست گرفت و در کوچه های آتن به دنبال “آدم” می گشت. اگر اینها را بدانیم معلوم می شود که منظور مولانا از “چراغ” همین فانوس است امّا منظورش از “دیوودد”، دیوان و جانوران نیستند بلکه دیوودد در اینجا نماد آدمهای کوردل و دنیا زده و حیوان صفت است. این برماست که جنبة نمادین و غیرنمادین را از یکدیگر بازشناسیم. حافظ می گوید:
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست توهم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی
(دیوان حافظ،1352: 342).
البته هرآنچه در شعر عرفانی حافظ آمده از گریبان طبیعت و نهادهای آن بیرون نمی آورد و به کوچة هفت پیچ جهان نمی رسد. امّا بسیاری از واژگان و ترکیبات بیانی یا بلاغی و خیالی حافظ نیز نهادهای طبیعت اند حتّی خود واژة “طبعیت” را حافظ بعنوان واژه ای نمادین و سمبل بکار گرفته است.
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد؟
(همان: 220).
“سرای طبیعت” پدیده های جهان نیستند. خورشید و باغ و زر و آب و ملک نیست. سرای طبیعت تعلّق و دلبستگی به داشته هاست. می گوید تو که نمی دانی از داشته های مادّی ات و از علاقة به آنها و از اندیشیدن به دنیا بیرون بیایی نمی توانی به حقایق ومعارف و عالم شهود برسی. همین جا طبیعت را به سرایی تشبیه کرده و از آن اضافة تشبیهی “سرای طبیعت” را ساخته است. غرض ما پرداختن به شعر حافظ و حتی نمونه های بلاغی و نمادین طبیعی آن نیست چرا که حوزة بررسی، شعر نو و شاعران مطرح و بزرگ آن است.
بحث ما جلوه های نمادین “صدای پای آب” سهراب بود که خیلی ها آن را بهترین شعر سهراب می دانند و مانند تابلوهای “غروب دهکده”، “تراکم رنگ” ، “سپیدارهای مشهد اردهال” که جزء تابلوهای نقاشی به یادماندنی واستادانة اوست، این شعر را در تاریخ شعر نو، جاوید و ماندگار می دانند (سپهری، 1380: 6).
[پله هایی که] به ادارک ریاضی حیات [می رفت]: “ادارک ریاضی حیات” شاید یکی از زیباترین ترکیبهاست که با آن می توان از نظام دقیق سراسر جهان هستی خبر داد. در ذرّه ذرّه جهان قدر و اندازه است و هر پدیده ای را دست قدرت حق به اندزاه آفریده و در آن افراط و تفریط و زیادی و کمی و حلقة مفقوده ای نیست (قرآن، انشقاق: 48).
آری به قول هاتف اصفهانی:
دل هر ذرّه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
(هاتف اصفهانی، 1344: 382).
آفتاب دانش بیکران آفریننده است در کوچکترین پدیده آفتاب دانش او را می بینی.
…مادرم آن پایین
استکانها را در خاطرة شط می شست (سپهری، 1385: 52).
سهراب از بالای باغ از منظر باغ مادرش را در عالم خیال پایین باغ لب جوی می بیند که استکانهای چای و قهوه را می شوید. امّا جوی در خیال او شطّی است روان، رودخانه ای است خروشان. شاعر به آنچه دارد یا اطراف اوست هرگز بسنده نمی کند. بهترین و زیباترین را می خواهد. مادرش هم برای شست و شوی چهار تا استکان رودخانه ای با آب زلال و صاف را آرزو می کند. چه ظریف سروده است! مادرش رخت و لباس نمی شوید که تداعی کنندة و آلودگی باشد. دیگ هم نمی شوید که تداعی کنندة خستگی و کار سنگین است. استکان می شوید. ظریف، سبک، بلورین که با ظرافت،محبّت مادر همخوانی دارد. در ضمن خاطرات کودکی که در زندگی کنار مادر را نیز گوشزد می کند. شاعر از بالا [و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی…] به پایین به زمین می نگرد همانگونه که از بالای باغ در عالم خیال میتواند مادرش را آن پایین ببیند. مادرش هنوز کارهای مادرانه خود و روزمرّگی خود را دارد. سپس شهر را با یک ترکیب نسبتاً بلند ونه حتّی جمله تعریف می کند. یک ترکیب که گویای هندسه وجود شهر است:
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ (همان:52).
سقف بی کفتر صدها اتوبوس: از قدیم، گنبدها،رواقهای اماکن مقدّس، بادگیرها، آثار باستانی و کبوترخانه ها، همه و همه کبوتر را که برای بعضی دوست داشتنی است و نماد محبّت انسان به پرندگان است، در خود جای داده اند. امّا صنعتی شدن شهرها خیلی چیزها را از زندگی بشر بیرون رانده و دیگر از آن زندگی های قدیمی و از جلمه پرواز کبوتران و لانه سازی آنها در چوبها و حفره های سقفها چوبی و خلال بادگیرها و لانه های آماده شده در کبوترخانه ها خبری نیست،‌زندگی بی روح و مصنوع
ی شده است.
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج:
گفتیم : “گل سرخ” رمز حیات و عشق و محبّت است. نماد زیبایی و بهار است. حال اگر کسی این مظهر زیبایی، طراوت و بهار و بوی خوش را چونان برده ای بفروشد به حراج بگذارد چه ستمی در عالم ذوق این پدیده روا داشته است. فروختن نان و برنج زنگی بخاطری نمی رساند. هیچ شاعری گرد ملال و خستگی نمی نشاند امّا فروش یوسف سخت و ناگوار است! مگر نه این است که گل سرخ؛ یوسف بهار و باغ است؟ یکی از نخستین شاعر پارسی گوی یعنی شهید بلخی نیز از این کار گله کرده است:
ای گل فروش، گل چه فروشی بجای سیم وز گل عزیز چه ستانی به سیم گل
(صفا، 1344: 370).
سپس سهراب می گوید:
در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی می بست.
“گل یاس”، گلی است خوشبو به رنگهای زرد یا سفید. گل یاس را در کنار درختی می کارند که با تکیه بر آن بروید و بالا رود “یاس” نماد زنانگی، ملاحت، جذّابیت و ظرافت است. حال گل یاس که باید نازش را خرید و نوازشش کرد و شاعر که باید از همه بیشتر تابع احساساست و ذوق خود باشد، آمده و به دو یاس که مظهر ظرافت و تازگی است تابی بسته تا کودکانه تاب بخورد، گویا به چنار می خواهد تاب ببندد! (ضرّابی ها، 1381: 394).
یاس سفید مظهر قداست و پاکی نیز هست و ترکیب “یاس کبود” که استعاره از دختر والا و قدّیسیه پیامبر یعنی حضرت زهرا (س) است که بر اثر ظلم ظالمان و جور جائران، بازوی نازنین و مبارکش را آزرده و کبود ساختند.
کودکی هستة زردآلو را روی سجّادة بی رنگ پدر تف می کرد.
دو دنیای متفاوت را در مصراع بالا آورده، کودک هستة زرد آلو را بخیال اینکه شیرین است جویده امّا تلخ از آب درآمده بزانو نشسته و دستها را روی سجّادة رنگ و رورفتة پدر گذاشته و بی خیال که این سجّاده است، هستة‌ تلخ زردآلو را از دهان بیرون می ریزد. آدمها در هر سنّ و سالی حال و هوایی دارند. پدر در فکر عبادت و نیایش و کودک، سرخورده از جویدن هستة تلخ زردآلو.
بزی از خزر نقشة جغرافی آب می خورد.
“بز” نماد نادانی است. برای آنکه تصویری نمادین ارائه دهد “بز” را برده سراغ دریای خزر امّا در نقشة جغرافیا سراغ دریای آبی رنگ خزر. بعضی آدمها نیز همین گونه اند. بجای واقعیّت سراغ پوکی و پوچی می روند و بجای آب، سراغ سراب می روند.
عشق پیدا بود، موج پیدا بود.
عشق را هم ردیف با موج آورده، “عشق” شور به پا می کند. “موج” نیز شورش دریاست. هم ” موج” پیداست و هم “عشق”
کلمه پیدا بود. کلمه یا کلام به معنای لوگوس (Logos) صدای مقدس است. نخستین عنصر در عرصة تجلّی کلمه بوده است. چنانکه در تورات نیز به آفریده شدن کلمه توسط یَهْوَه [=خدا] اشاره شده است. افزون بر این خداوند با کلمه [=کن] جهان را آفریده، کلمه در آیین بودا وهندو نیز رمز حیات و آفرینش است و نقش “دارما” “Darma” را به عهده دارد. می گوید کلمه پیدا بود. یک بخش از انجیل “یوحنّا” نیز با همین جمله آغاز می شود که: در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه فعل خداست که از غیب ظهور می یابد. و حضرت عیسی کلمه الله است که قرآن ناظر بدان است.
از اینجا به بعد، سهراب نقاش می شود. گویا دارد تابلوی می کشد و شعر نمی سراید:
سفر دانه به گل
سفر پیچک این خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض [تلألؤ و شکست ماهتاب در آب پرتلاطم و موّاج حوض]
…ریزش تاک جوان از دیوار
…جنگ یک روزنه با خواهش نور (سپهری، 1385: 53).
“نور” از هر روزنة کوتاهی می خواهد بگذرد و روزن جلو خواهش او را تا بتواند می گیرد. استعارة مکنیّه تازه ای آفریده: نور با روزنه که در برابر خواهش او ایستاده می جنگد و می خواهد بگذرد و سپس سراغ نمادهای تاریخی و باستانی رفته است:
نظم در کوچة یونان می رفت.
جغد در باغ معلّق می خواند (همان: 55).
باغ معلّق، یکی از عجایب هفتگانه جهان است. از این شگفتی های هفتگانه تنها اهرام مصر باقی مانده اند.
در مصراع بعد نمادی آورده که ارتباط دهندة بخش بزرگی از جهان به خاور و خاور دور است:

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:19:00 ق.ظ ]