و ضَحکُهُم یَئزُّ کاللّهیبِ فی الحَطَبِ
خُطاهُمُو تُریدُ أن تسوخَ فی التُرابِ
و یَقْتُلونَ ، یَسْرِقونَ ، یشربونَ ، یَجَْْشَأون
لکنَّهُم بَشَرٌ
و طیبونَ حینَ یملِکُونَ قبضَتِی نُقُودِ
و مومنونَ بالقدرِ
و عندَ بابَ قَریَتی یَجْلسُ عمی ” مصطفی “
و هو یُحبُ المصطفی
و هو یُقضِّی ساعهً بین الأصیلِ و المَساءِ
و حولَهُ الرّجالُ واجمون
یحَْکی لَهُم حکایهً … تجربهَ الحیاه
حکایهً تثیرُ فی النفوسِ لوعَهَ العدمِ
ما غایهُ الإنسانُ من أتعَابهِ ، ما غایهُ الحیاهِ
یا أیّها الإلهُ
کَمْ أنتَ قاسٍ مُوحشٌ یا أیّها الإلهُ
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۱/۲۹ )
ترجمه :
مردم سرزمین من چون عقابها زخم می زنند
نغمه هایشان چون لرزش زمستان در گیسوان باران
و خنده هایشان چون زبانه کشیدن آتش است در هیزم
گام هایشان می خواهد در خاک فرو رود
می کشند ، می دزدند ، می نوشند ، آروغ می زنند
اما بشرند
و چون صاحب پول می شوند پاکند
و به قضا و قدر ایمان دارند
و بر دروازه روستایم عمویم مصطفی می نشیند
او پیامبر (ص) را دوست دارد
او هنگام غروب ساعتی را آنجا می گذراند
و مردان روستا پیرامون او سرد و مأیوس
برای آنها قصه ای را حکایت می کند … تجربه زندگی را
قصه ای که غم نیستی را در جانها بر می گزیند
هدف انسان از دردها و رنج هایش چیست ؟ فلسفه زندگی چیست ؟
ای خدا
تو چه سنگدل و ترسناکی ای خدا
این جوانی که از او صحبت کردیم کسی نیست جز خود عبدالصبور که زندگی و مصیبت های آن را تجربه کرد و چه بسیار انسانها که در آن گرسنه و تشنه ماندند و چه بسیار که صلاح عبدالصبور مشتاق و شیفته ی یاران گرسنه اش بود و بر آنها ناله و زاری می کرد ، لکن مادرش در مقام موعظه برخاست و مرگ را برای او یادآوری کرد و او را از آخرت و آتش و عذاب ترساند و پیامبر را بر او یادآور شد .
مرحله ایمان بعد از انکار : صلاح عبدالصبور پس از مرحله انکار یعنی از سال ۱۹۵۶ م به بعد بنا به دلایلی تحت تأثیر عوامل مختلفی بار دیگر ایمان را در قلب خویش جای می دهد . او در این باره می گوید : « شاید بعضی از رویدادهای سیاسی در اروپای شرقی در سال ۱۹۵۶ م و بعضی از مطالعاتم و هجوم خروشوف علیه استالین ، دست به دست هم داد و در منقلب کردن من سهم بسزایی داشتند . من در پی معبودی دیگر غیر از جامعه بودم ، به همین دلیل به دنبال انسان رفتم . این چنین خداپرست شدم و پیوسته این موضع گیری جدید من بود : اگر زندگی همراه با اندیشیدن نباشد بی معنی است ، حرکت به سوی کمال هدف آفرینش است . خداوند ما را در این عالم امکان قرار داده ، نه به خاطر رنج کشیدن ، بلکه آنچه استحقاق ماست به ما عطا کرد . من اکنون با خدا هستم و ایمان دارم که هدف هستی پیروزی خیر است بر شر ، پس وظیفه انسان پاکیزه نگهداشتن این عالم هستی است » . ( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۳/۱۵۷،۱۵۸)
کذلک کنتُ
و ذاتَ صباحِ
رأیتُ حقیقهَ الدنیا
سمعتُ النجمَ و الأمواهَ و الأزهارَ موسیقی
رأیتُ اللهَ فی قلبی
و فی لحظهٍ
شعرتُ بِجِسمی المَحْمومِ یَنبِضُ مِثلَ قلبِ الشمسِ
شعرتُ بأننی امتلأت شِعابُ القلبِ بالحکمۀِ
شعرتُ بأننی أصَبحتُ قِدیسَاً
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:23:00 ب.ظ ]