در شعر ترجمه شده شاعر آفریقایی دو کنایه وجود دارد:
“جاری شدن خون هر سیاهپوست در جوی های عمیق” که کنایه از کشته شدن در راه آزادی است و این تعبیر و کنایه در شعر شاعران آفریقایی به پا خاسته بسیار است.
و “بیرون راند حرص و آز” یعنی نابود کردن و از بین بردن استثمار و استعمار.
– چه دور / چه دور از دسترس است / آفریقا! (شاملو: ۷۱)
“دور از دسترس” کنایه است، مخصوصاً “دسترس” کنایه از امکان و حضور و دست یافتن است.
“از دست رفتن” نیز کنایه است (ایماء)
– ترانه ی سرزمین پدران ما
ترانه ی آروزهایی که به تلخی از دست رفته است
بی آنکه برای خود جایی پیدا بکند (شاملو: ۷۲)
لازمه ی نبودن چیزی در حوزۀ امکان و تمّلک انسان، از دست انسان بیرون بودن آن چیز هست.
– بابا پیره م روزگاری ننه پیره ی سیامو نفرین کرد
آرزو کردن بره به جهنمِ سیا
دل شیکسه ی اون آرزوی زشتم و
براش آرزوی خیره می کنم حالا،
باب پیره م تو یه خونه ی درندشت از دنیا رفت
ننه پیره م کنجِ آلونک بینوایی،
نمی دونم تا خودم که نه سفیدم نه سیا
کلنگم زمین می خوره تو چه جورجایی (شاملو: ۱۲۲)
“سفید و سیا” به علاقۀ مسامحت (مانند دانشجوی پزشکی که به آن دکتر می گویند) مجازاً سفید پوست و سیاهپوست است و کلنگ به زمین خوردن “کنایه” از مردن و دفن شدن است. [ایماء]
– ما خیل ناامیداییم
خیل بی فکر و غصّه ها
خیل گشنه ها که هیچی نداریم
وصله ی شکممون کنیم
جایی نداریم
کپه مو نو بذاریم (شاملو، ۱۳۸۶: ۸۵)
“کپه گذاشتن” کنایتاً بمعنای “خوابیدن” است. ا ما، “کپه” در اصل به معنای بقچه و وسایل سفر است. هرجا مسافر کپه ی خود را بگذارد، طبعاً همانجا هم می خوابد.
– با ترس یا با ریش گرو گذاشتن
دموکراسی دس نمی آد
نه امروز نه امسال / نه هیچ وقت خدا (شاملو، ۱۳۸۶: ۸۹)
“ریش گرو گذاشتن” کنایه از ضامن شدن است. در قدیم تراشیدن ریش برای عده ای ناگوار بوده است. بهمین سبب بعضی می توانستند با ریش خود ضامن فردی شوند بدین گونه که اگر طرف وامش را نداد و یا گریخت و یا به حرفش عمل نکرد، به دستور حاکم، ریش گرو گذرانده را می تراشیدند و او را برعکس (نه وارونه) بر خری بی پالان سوار می کردند و در شهر می گردانیدند. (مستوفی: ۲۹۲)
– پس آن بهتر که خون من / در جوی های عمیق انقلاب جریان یابد
و حرص و آزی را که پروایی ندارد از: سی یرالئون / کیمبرلی / آلاباما / هائیتی / آمریکای مرکزی / هارلم / مراکش / طرابلس / و از سراسر زمینهای سیاهان در همه، بیرون براند.
پس آن بهتر که خون من
با خون تمامی کارگران مبارز دنیا یکی شود
تا هر سرزمینی از چنگال / غارتگران دلار / پوند / فرانک ولیر / آزاد شود. (شاملو: ۹۳)
– سیاه پوستی هستم که داغ بردگی برتن دارم
سرخ پوستی هستم رانده از سرزمین خویش (شاملو، ۱۳۸۲: ۵۰)
“داغ بردگی” کنایه از بردگی و بندگی است [ایماء]، داغ “ملزوم” و “بردگی” لازم است. البته اینکه گفته اند در کنایه معنای ملزوم و لازم هردو امکان تصور و تحقق دارد، در همه جا صادق نیست و گاه به زمان هم بستگی دارد، چنانکه بردگان قدیم “داغ”بر پیشانی، کََپَل و یا عضوی دیگر داشتند. امّا امروز هم این معنی گاه مصداق دارد. مثلاً در قبایل آفریقا و آمریکای لاتین و در بعضی جاها ندارد.
– اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام
که سگ سگ را می درد و توانا، ناتوان را لگدمال می کند (شاملو، ۱۳۸۶: ۵۰)
“لگدمال کردن” کنایه از نابود کردن است.
– کمکم کنید دخل این سیاهیارو بیارم
این شبو بتارونم
این سایه رو درب و داغون کنم (شاملو: ۷۹)
” دخل در آوردن” کنایه از گرفتن پول و سرمایه است . [کنایه بعید یا تلویح] این اصطلاح ظاهراً آنطور که در “زندگانی من” نوشتۀ عبدالله مستوفی آمده است از زمان قاجار مرسوم شده است. “دخل” یعنی کشوی پول کاسب را مصادره و تصاحب کردن. رسم چنین بوده که به فرمان حاکم، اگر کاسبی گران فروشی می کرد، فراشان به دستور حاکم می آمدند و “دخل” کاسبی او را با پولهایش تصاحب می کردند واو را بیچاره و از هستی ساقط می کردند. بنابراین اصطلاح “دخلش را درآوردند” یا “دخلش درآمد” کنایتاً به معنای بیچاره شدن و تهیدست گشتن است. کم کم “دخل درآوردن” به معنای انتقام گرفتن و اذیت کردن و مجازات نمودن هم شده است. چنانکه در شعر شاعر آفریقایی که در فوق آمده، همین معنی کنایتاً اراده شده است.
– یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچه های حادثه یارا
بن ظلمت است، وزان سوی
بنگر سگانِ هارِ / هارا (شفیعی کدکنی: ۱۳۴)
“بن بست” کنایه است از یک امر ثابت و سخت و ماندگار، چنانکه در شعر به ثبوت و ماندگاری و سختی ظلمت اشاره دارد. از طرفی ممکن است هم بن بست ظاهر و واقع کلام باشد وهم ماندگاری امری، چنانکه در بن بست کوچه و کار، سختی و دوام، مشهود است. کنایه از نوع ایماء است.
– دیدی که بازهم / صدگونه گشت و بازی ایّام /
یک بیضه در کلاهش نشکست؟
این معجزه ست ، / سحر و فسون نیست:
چندان که / “عرض شعبده با اهل راز کرد”
“شکستن بیضه در کلاه” کنایه است بگونه ی رمز و تلویح از “رسوا شدن” چرا که در قدیم شعبده بازان بیضه (تخم مرغی) در کلاه خود می گذاشتند و تردستی و شعبده بازی می کردند و اگر بیضه در کلاه می شکست و بر سرورویشان می ریخت رسوا می شدند چه شکستن تخم مرغ نشانه ی بی کفایتی، بی تجربگی و ناتوانی آنان در امر شعبده بازی بود. حافظ هم این کنایه را در غزلی با مطلع:
صوفی نهاد دام و سرحقّه باز کرد. بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد بکار برده است. چرا که سپس می گوید: بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده باز با اهر راز کرد. (حافظ انجوی: ۱۳۶)
یکی از شگردهای بیانی اسناد شفیعی کدکنی، بهره جویی از سخن بزرگان ادب فارسی، در حین سرودن است. بهرحال کنایه مزبور (شکستن بیضه در کلاه) از نوع تلویح است البته وسایط آن زیاد نیست امّا بدون آگاهی یا خواندن و مطالعه در کتاب، پی بردن به منظور این کنایه مشکل است و می توان آن را از نسخ “رمز” دانست.
– اما آن / که در برابر فرمان واپسین
لبخند می گشاید
تنها / می تواند / لبخندی باشد / در برابر “آتش!”، “فرمان واپسین” و “آتش” به ترتیب کنایه اند از “فرمان اعدام” و شلیک. فرمان واپسین تلویح است.
– کنار شب / خیمه بر افراز
اما چون ماه برآید / شمس/ از نیام / برآر / و در کنارت / بگذار/ (شاملو: ۷۱۹)
“در کنار گذاشتن شمشیر” آماده بودن برای دفاع و بیدار بودن است. کنایه بطریق تلویح. شعر شاملو یادآور این بیت ابوالهذیل شاعر عرب است که برای کنایه (تلویح) مثال آورده می شود:
اَتقتلنی و المشرفیُّ مُضاجعی وَ مَسنونهٌ زُرقٌ کانیاب اغوال
آیا مرا می خواهی بکشی و حال آنکه شمشیر همخوا به و در کنار من است و نیزه کبودی که مانند دندانهای غولان است.
– ما / بیرون زمان / ا یستاده ایم
با دشنه ی تلخی / در گرده هامان . (شاملو: ۷۱۱)
” در گرده بودن دشنه” کنایه از رنج و ناراحتی بسیار است و کنایه بطریق “ایماء” است و کنایه ی قریب و همه کس فهم است.
– شب و / رود بی انحنای ستارگان/ که سر می گذرد و سوگواران دراز گیسو / بر دو جانب رود.
یادآور کدام خاطره را / با قصیده ی نقش گیر غوکان / تعزیتی می کنند به هنگامی که هر سپیده / به صدای هم آواز دوازده گلوله / سوراخ / می شود؟

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:36:00 ب.ظ ]