۱) ترجمه بیت: خداوند هستی آفرین! اگرصفات ذات داشته باشد حضرت رسول که مثل(عقل و انسان کامل) است آن را بیان فرموده: ما آن طورکه شایسته تو بود تو را نشناخته ایم.
۲) نکات بلاغی: مُوات با بِذات: کلمه قافیه است، عقل کل: استعاره ازوجودمبارک پیامبراست، تلمیح به حدیث پیامبر که می فرمایند: «مَاعَبَدنَاکَ حَقِّ عِبَادَتِک وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک» (فتح الهی و سپه وندی، ۱۳۸۹: ۸۸)، نوع شعر ملمع است، واج آرایی: الف، ت.
۳) شرح مفاهیم عرفانی: صفات ذات از سه دیدگاه قابل بررسی است: ۱- معتزله ذات را ازجهت گسترش تمام جهات موصوف به هیچ صفتی نمیشود، به عقیده معتزله صفت داشتن نشانه کثرت است که آن هم خاص موجودات است. معتزله معتقدند هرچند ذات حق ازهرگونه صفتی خالی است ولی نوع فعل حق شبیه فعل ذات متصف به صفات میباشد، که ذات عاری از صفات کار ذات واجد الصفات را انجام میدهد. ۲- دیدگاه اشاعره جهت مخالف معتزله می باشد: اینان معتقدند که ذات حق موصوف به پاره ای از صفات است، که آن صفات مغایر با ذات حقند و آن صفات را زاید بر ذات حق میپندارند از طرفی چون این موصوف واجب الوجود و قدیم هستند، صفتها هم باید به طبع موصوف خود واجب الوجود وقدیم الوجود باشند. ۳- دیدگاه شیعه و حکمای اسلام است این است که اعتقاد دارند: ذات واجب به صفاتی متصف است، که این صفات عین ذات حق میباشد و بر آن عارض نیست، صفات واجب عین ذات حق است، وجود عین ذات اوست. یعنی کاری که غیر واجب تعالی از ذات غیر صفت به آن ذات ناشی میشود، در واجب تعالی از ذات مجرد بیقیام صفتی به او ناشی میشود. شیعه نظریه زاید بودن صفات حق را رد میکند؛ زیرا به عقیده شیعه زیادی صفت بر ذات حق یعنی صفات زاید یا حادث یا قدیم درصورت حادث بودن ذات واجب جایگاه حوادث واقع می شود، وچنانچه قدیم باشد تعدد قدما ایجاد میگردد، که در هر صورت هر دو نظریه از دیدگاه شیعه ممتنع و رد است. از دید گاه شیعه صفاتی از ازل به حق نسبت داده میشود، واین اوصاف همانند علم، سمع، بصر، قدرت،… میباشد. امام صادق علیه السلام در جواب شخصی که از زاید بودن صفت بر ذات حق از او سؤال کرد با خشم چنین پاسخ داد: «مَنْ قَالَ ذلِکَ وَ دَانَ بِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ لَیْسَ مِنْ وِلایَتِنَا عَلَی شَیءٍ، إنَّ اللهَ تَبَارِکَ وَ تَعَالی ذَاتٌ عَلَامَهٌ سَمْیعَهٌ بَصِیرَهٌ قَادِرَهٌ» و در عقیده شیعه صفات ذات صفاتی ازلی هستند. که به هیچ وجه مخالف ندارند، یعنی حق را به عجز و قدرت توصیف نمیکنیم، ابن عربی زاید بودن صفت را کار انسانهای کم فهم میداند. و سخن متکلمان را همانند سخن کسی میداند که خداوند را نیازمند فرض کند، و باید او را به صفتهای خوب توصیف نماید و معتقد است که صفات نسبی و اضافی هستند که به عین ذات یگانه برمیگردد. و این صفات کثیرند درنتیجه صفات و اسماء از جهتی عین ذات و از وجهی غیر آن است، هراسمی از جهت دلالت برذات عین اسماء است و از جهتی دلالت برمعنی خاص خود غیر آن است. یعنی هر اسمی مصداق عین ذات و سایر اسماء است ومفهوم همان گونه که مخالف با ذات است متمایز از سایر اسم ها هم هست. (ر.ک، فتح الهی، ۱۳۸۰: ۴۲ –۷۶)
بهرآن پیغمبراین را شرح ساخت |
|
هرکه خود بشناخت یزدان را شناخت |
|
|
(مثنوی۵/۲۱۱۶) |
«امّا مولانا آن را به عنوان حدیث متضمن طریق معرفت حق مییابد، و بر این نکته اش مبتنی میداند که هرکسی نفس خود را بشناسد و فقرعجز وحقارت خود را دریابد به وجود آن کس که غَنا و قدرت وعظمت خاص اوست راه تواند برد». (زرین کوب، ۱۳۹۰: ۴۰۴- ۴۰۵)
علم نار نجات و سحر و فلسفه |
|
گــرچـه نشنـاسند حـق الـمعرفـه |
|
|
(مثنوی۵/۲۷۶۵) |
صـد چوعالم در نظر پیدا کند |
|
چون که چشمت را به خود بینا کند |
|
|
(مثنوی۱/۵۲۷) |
جان جمله علم ها این است این |
|
کـه بـدانی مـن کـی ام دریوم دین |
|
|
(مثنوی۳/۲۶۵۶) |
حـد اعیان وعرض دانسته گـیر |
|
حد خود را دان، که نبود زین گزیر |
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:09:00 ب.ظ ]