روحیات و اخلاق رضاشاه
رضاشاه همیشه شخصاً به همه جا سرکشی میکرد و تمام امور را شخصاً تحت نظارت داشت. ضمن قدم زدن به کارهای مملکتی رسیدگی میکرد و همیشه یک امیر یا وزیر به دنبالش بود و گزارش میداد.
راه رفتن را خیلی دوست داشت خاصه زیر درخت کاج، اقلاً در روز دو ساعت بعدازظهر راه میرفت.
رضاشاه در مورد تقدس شغل سربازی میگوید: «در دنیا فقط یک شغل وجود دارد که مفید است و بقیهاش به مفت نمیارزد و آن شغل سربازی است».
یکی از خصوصیات اخلاقی رضاشاه، نظم شدید او بوده که ناشی از تربیت قزاقیاش بود. او دقیقاً و از قبل میدانست که در خلال ساعت چه باید بکند. (فردوست، ۱۳۷۱، ۷۱)
او چند زبانه بود: با همسایگان اش به آلاشتی– لهجه ای از مازندرانی -، با دنیای خارج فارسی، با افسران قزاق طرفدار تزار به روسی؛ و با مردان اش به نوعی دیگرگون از ترکی صحبت می کرد.
رضاشاه همیشه دوست داشت که طرف مقابل با صداقت با او برخورد بکند و از افراد دورو بسیار متنفر بود. «عزیزالله اعزاز نیکپی داماد مرحوم شاهزاده معظم ظلالسلطان» در خاطرات خود میانگارد که زمانی از طرف دولت دستور رسید «قصبه کرند» بایستی آباد گردد و چون در حوزه شهر کرمانشاه بود بایستی بیشترین کمک را شهرداری کرمانشاه به آنجا بنماید و چون بدلیل هزینه های زیاد کسری فوقالعاده در بودجه منظور شده بود و از طرفی فشار از دولت برای پرداخت هزینه ها از طرف شهرداری کرمانشاه زیاد بود، ناچاراً به خدمت اعلیحضرت شرفیاب شد:«در هر حال دو روز بعد وقت تعیین شد برای شرفیابی حضور اعلیحضرت» ایشان یک عصای قطور و یک تسبیح بلند در دست و عینک سیاهی بر چشم داشتند و در خیابانی از باغ دربار قدم میزدند. از فاصلهای مرا دیدند و مراسم ادب را بجا آوردم دو مرتبه نهیب زدند بیا جلو بیا جلو، اگرچه کتمان نمیکنم که رعب و وحشتی مرا فراگرفت ولی با قدمهای بلند پیش رفتم و در مقابل ایشان به فاصله یک متر ایستادم. فرمودند کجا بودهای و برای چه آمدهای، جواب دادم چون تصویب و ابلاغ برنامههای عمرانی مدتی در حوزه وزارت کشور به طول میانجامد اجازه خواستم شخصاً آمده زودتر آنها را به تصویب رسانده، بدون معطلی بهموقع اجرا، گذارم. اعلیحضرت با حالت عصبانی فرمودند برنامه، برنامه، خوبست بهجای برنامه، کار و عمل نشان دهید…. باری در جواب شاه عرض کردم در ظرف اینمدت در اجرای اوامر شاهانه کوشیدهام و قبل از آنکه فرصت سؤال به اعلیحضرت بدهم عملیات خود را یکی پس از دیگری شرح دادم.
پس از آن ملاحظه نمودم چهره گرفته شاه تدریجاً گشاده شد و فرمودند این کارها همه انجام شده؟ جواب دادم کس را جرأت آن نیست که در حضور اعلیحضرت مطالبی خلاف واقع اظهار دارد.
شاه گفتند: من بزودی میآیم به ان صحنه سرکشی خواهم کرد و از نزدیک خواهم دید… در خاتمه هم عرض کردم برای تکمیل کارهای عمرانی کرمانشاه حدود هشتصد هزار تومان کسر داریم… فرمودند خوب برو نزد وزیر دارایی و هشتصد هزار تومان از او بگیر. این جریان مدتها اسباب تعجب همه شد ولی متوجه شدم اگر کسی با صداقت و رشادت حرف حق خود را بزند و لو برخلاف میل پادشاه باشد نه فقط خطری متوجه نخواهد شد بلکه مورد عنایات شاهانه نیز واقع خواهد گردید. (نیکپی، ۱۳۴۷، ۶۳)
با این صفات بارز بود که آن مرد توانست در مدت کوتاهی بر انبوه مشکلات چیره گردد و اصلاحات را پیریزی کند و به عادات جامعه اثر گذارد.
رضا شاه میگوید: «چهل سال است من برای یپیشرفت کار مملکت سگرمههایم را درهم کشیدهام. این مردم به محض اینکه لبخند به روی آنها بزنم فوراً میآیند روی دوشم، و الا دلیل ندارد که دائم خودم را زحمت بدهم و این طور وانمود کنم. اگر افراد و کارکنان دستگاه کارشان را روی حساب و قاعده انجام بدهند چرا من خودم را اینطور نشان بدهم. من بداخلاق نیستم، مرا وادار به این طرز رفتار میکنند …» (طلوعی، ۳۳۹،۱۳۸۶)
گاهی درمییابیم که اگر اخمو نباشیم و دیگران از ما نترسند، کارها به موقع انجام نمیشود، به گمانم تا این فرهنگ سوءاستفاده از اخلاق خوش دیگران مدتها مدید کار دارد تا اصلاح گردد.
همیشه یک پیشخدمت مخصوص، چه در کاخ و چه در خارج از کاخ، باید کمی دورتر میایستاد و به علائم دست او نگاه میکرد. آن علامت برای پیشخدمت کافی بود که بداند چه میخواهد.
رضاشاه همیشه ساعت ۱۲ ظهر نهار میخورد، ساعت ۶ بعدازظهر یک سیخ جوجه با یک لیوان کتیاک میخورد ساعت ۸ شام میخورد. شبها بالای سرش یک لیوان شراب وجود داشت و هر گاه خوابش نمیبرد، مصرف میکرد. شراب را یک نفر متخصص در سعدآباد تهیه میکرد و پنج سال بعد مصرف می کرد.
غذایش چلوخورش با کباب بود همیشه باید از قاشقش روغن بچکد! خودش به محمدرضا گفته بود که من برنج را اینطور دوست دارم. شام نیز به همین صورت بود، فقط کمی مختصرتر. به محض اینکه شام میخورد، لباس راحت بر تن میکرد و به اتاق خوابش میرفت. شبها تنها میخوابید و در اتاقش برایش روی زمین تشک پهن میکردند و از دوران قزاقیاش نیز به همین صورت بود و در دوران سلطنت نیز آنرا ترک نکرد. قبل از خواب حدود ۲ ساعت قدم میزد و فکر میکرد و تاریخ مطالعه میکرد. (فردوست، ۷۲،۱۳۷۱)
هر روز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار میشد و رأس ساعت ۷ در دفتر کارش بود، مگر اینکه استثنائاً برای اجرای برنامه خاصی از کاخ خارج شود. یکی از این برنامهها، بازدیدی بود که از وزارت دارایی داشت. قبل از ساعت اداری به داخل رفت و سر ساعت اداری دستور داد، درهای وزارتخانه را ببندید و تمام افراد وزارتخانه که بیرون بودند را، اخراج کرد. (طلوعی، ۳۳۹،۱۳۸۶)
رضاشاه، قبل از سلطنت، در مراسم عزاداری شرکت مینمود و دستهجات نظامی هم اغلب با هم در رقابت بودند و در جلو رضاخان سردار سپه و در پشت سر قزاقان حرکت میکردند و دستهجمعی سینه میزدند و این نوحه را میخواندند:
«اگر در کربلا، قزاق بودی حسین بی یاور و تنها نبودی» (طلوعی، ۱۳۸۶،۳۴۸)
رضاشاه در هیچ یک از مهمانیهای رسمی شرکت نمیکرد. گاهی محمدرضا [ولیعهد] و من [ارتشبد فردوست] را با خود به کاخ گلستان میبرد و در آنجا، در تاریکی شب و از پشت درختان، میهمانها را تماشا میکرد و به ما میگفت «این زن های فرنگی را تماشا کنید، خودشان را چه ریختی درست کرده اند» و تکتک آنها را نشان میداد و مسخره میکرد! ظاهراً منظور او از این بازدیدها مخفیانه این بود که ببیند آیا مهمانی خوب برگزار شده و میهمانان با لباس مرتب آمدهاند یا نه؟
رضاشاه تریاک میکشید، ولی ظاهراً حالت تجویز و معالجه داشت، گویا شخصی گفته بود اگر هر روز مقداری معین تریاک بکشی، از همه مرضها مصون می مانی، به شرطی که منظور، لذت بردن از تریاک نباشد! او همیشه این برنامه را با دقت انجام میداد. (فردوست، ۷۲،۱۳۷۱)
«پهلوی هوش سرشار داشت و حافظهای بسیار قوی علیرغم بیسوادی، متصرف در عبارات بود و ملتفت اشارات، نکتهسنج و متین ….. عزم سنگینی داشت و اراده آهنین و …. از حق نباید گذشت که شاه خدمات برجستهای نسبت به مملکت انجام داد که درخورد کتاب مفصل و جداگانهای است ….»(بامداد، ۱۳۴۱، ۱/۸)
یکی از خصائص این مرد عجیب توانائی تطبیق رفتار و گفتار و رویه خود با مقام خویش است که حق مقام خود را در هر مرتبهای از قزاقی تا سلطنت کاملاً ادعا میکرده و همین که به رتبه بالاتر می رسیده آناً تغییر در رفتار و گفتارش پدید میآمده که هیچ شباهتی با رویه دوره قبلیاش نداشته است. در ایام سردار سپهی و وزارت جنگش اتفاق افتاده است که در حال عصبی فحشهای عوامانه داده و کلمات زشت بر زبان رانده است ولی در دوره ریاست وزراء به خصوص ایام سلطنتش هیچ از این قماش حرفها از او شنیده نشده و عصبی که میشده فحشهای به شاههای استبدادی میداده است. (مکی، ۱۳۸۰، ۸/۳۸۱)
یکی از نقطهضعفهای رضاشاه را که در واقع اطرافیان عامل اصلی آن بودند، تملک زمین بود. به شاه پیشنهاد میکردند که فلان مالک همسایه ملک شاه میباشد و حاضر است ملک خود را به شاه بفروشد و با این دروغ فاحش، شاه هم دستور خرید ملک را میداد و معلوم است که متملقین چگونه معامله را صورت میدادند. این نقطهضعف رضاشاه به دست رادیولندن افتاد و ان را گرفت و هر شب راجع به آن حرف میزد و به افکار مردم رخنه میکرد و از کاخهای شاه سخن میراند و گرسنگی و فقر و بدبختی مردم را سوء رفتار شاه میدانستند. در مجموع قسمتهایی از آن با واقعیت مطابقت می کرد و از طرف دیگر نیز کسی نبود که از آن حملات، دفاع نماید، یعنی فقط معایب زیر ذرهبین گذاشته میشد بدون اینکه کمترین ذکری از محسنات و خدماتی که رضاشاه در راه طرقی و تکامل کشور انجام داده میشد ….» (دلدم، ۱۳۸۶، ۸۳۳)
رضاشاه داستانی را از دوره، جوانی خود تعریف میکند و میگوید: زمانی که در اراک یک سرباز ساده بودم، زمستان سرد و سختی را میگذراندیم و ناامید شده بودم که چرا زندگی اینگونه است؟ با یک ملایی برخورد کردم که قبلاً نه او را دیده بودم و نه اسم او را شنیده بودم. وقتی وارد مجلس شدم، او مرا به نزد خود فراخواند از زندگی من سؤال کرد و سپس بدون مقدمه گفت: «تو سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد»! من خیلی تعجب کردم و سکوت کردم و دوباره پرسید آیا به حرف من توجه کرد و دانستی که چه گفتم! گفتم: اصلاً باور نمیکنم و فکر میکنم حضرت عالی قصد مطایبه و مزاح دارید؟ وگفت: من به هیچوجه اهل مزاح نمیباشم و هر چه میگویم با حقیقت توأم است. گفتم: اگر آنچه که شما میگویی به حقیقت پیوست و به سلطنت برسم، چه انتظاری از من داری؟ در جواب اظهار داشت: «هیچ نمیخواهم فقط شفقت و محبت به خلق خدا را از شما میخواهم و دیگر هیچ نگفت.
ملا را ندیدم تا سال ۱۳۰۴ که به سلطنت رسیدم و به زحمت بسیار او را پیدا کردم. بهصورت ناشناس به حرم حضرت عبدالعظیم رفتم و او را دیدم و از خوشترین ساعات عمرم بود و از ملاقاتهای قبلی هیچ نگفت و فقط گفت: من فقط شفقت و محبت به خلق را از شما می خواهم و گفتم غیر از این چه میخواهی؟ گفت من به مولا علی (ع) بسته می باشم و اهل توقع نمیباشم. من غنی و سرمایهدار نیستم ولی استغنا دارم. رضاشاه ادامه داد که او شیخ عبداله حائری مازندرانی همشهری من است. او برخلاف بعضی از دراویش، به تمام معنی زاهد و متقی و پرهیزگار میباشد. او به اتکا به مولای متقیان علی (ع) خود را بینیاز میداند و بهدنبال عبادت و دینداری خود بوده و دور از چشم سایرین به دستگیری از بینوایان و رفع حاجت مستمندان میپردازد». رضاشاه وقتی به اینجا رسید، ساکت شد و دیگر هیچ نگفت. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۵۹-۳۵۲)
رضاشاه به حزببازی اعتقادی نداشت و بنا به تربیت قزاقیاش تنها به ارتش متکی بود. ایران در آن موقع حدود یک صد هزار ارتشی داشت.
سفیر افغانستان به عنوان کسی که فارسی را خوب بلد است و از قید تابعیت ایران خارج است در مورد رضاشاه میگوید: «شاه کلاً بیسواد و با هیچ زبان خارجی نیز اصلاً آشنا نیست و حتی فارسی را بسیار عامیانه صحبت میکند و شاید علت آن که او خود را از هر معاشری (صحبتکننده) کنار میکشد، همین است او یک خصلت خوب دارد و نود و نه (۹۹) خصلت بد و آن خصلت خوب ایناست که مردم ایران را، مانند طبیب سرخانهای که به احوال مریضی آشنایی دارد، خوب میشناسد. برعکس امان الله خان پادشاه افغانستان که ۹۹ خصلت خوب داشت و یک خصلت بد که همین یکی کار او را ساخت و این بود که افغانیها را خوب نمیشناخت.» (طلوعی، ۱۳۸۶،۳۴۴)
– همسران رضاشاه
در مورد ازدواج رضاخان نظرات مختلفی وجود دارد. اولین ازدواج وی با دختردایی خود مریم (صفیه، تاجماه) بود که رضاخان ۹ سال با این زن زندگی کرد تا اینکه مریم هنگام نخستین زایمان خود درگذشت و از او دختری به نام همدم (فاطمه) که بعد به همدمالسلطنه ملقب گردید، باقی ماند. تاجالملوک پهلوی (دومین همسر رضاخان) در مورد اولین ازدواج همسرش (رضاخان) در کتاب خاطرات ملکه مادر میگوید: ” البته این موضوع را سالها نمیدانستم، تا بعد از شاه شدن رضا. او آن را از من پنهان کرده بود. حالا تاریخش را به خاطر ندارم. ولی یادم هست که یک روز دختری را همراه خودش به کاخ شهر آورد و گفت: ” این دخترم است. بعد برایم مشروحاً تعریف کرد که موقع خدمت در آتریاد همدان با یک زن همدانی به نام صفیه ازدواج موقت کرده و این دختر حاصل آن ازدواج است. من این زن (صفیه) را هرگز ندیدم.“ بعدها همدمالسلطنه تنها فرزند اولین همسر رضاخان به ازدواج هادی (حدیکجان) آتابای (فرزند پدرخوانده رضاخان) درآمد و این وصلت عاملی برای حضور مداوم خانواده آتابای در دربار پهلوی شد.(فردوست،۱۳۷۱،۷۳-۷۴ و پهلوان، ۱۳۸۵،۲۱۱-۲۰۹)
رضاشاه غیر از «تاجماه» و «تاجالملوک» در سال ۱۳۰۱ خ با زنی از خانواده قاجاریه بهنام «توران» ازدواج کرد که غلامرضا (۱۳۰۲ خ) از اوست. در سال ۱۳۰۰ خورشیدی رضاخان تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد. وی دختر عیسی خان مجدالسلطنه امیرسلیمانی و نوه مهدیقلی خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در این سال که مسئولیت وزارت جنگ را به عهده داشت با این ازدواج با خانواده قاجار پیوند خورد. رضاخان برای اینکه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهای زنانه باعث بروز مشکلات ویژهای برایش نشود، خانهای جدید در حوالی چهارراه پهلوی برای ملکه توران احداث نمود. تاجالملوک همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در کتاب خاطرات ملکه مادر در مورد ملکه توران میگوید: ” هیچ زنی چشم دیدن هوو را ندارد. بنابر این بنده را متهم به حسادت و این جور حرفها نکنید. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نمیآید. اما راه دیگری نداشتم و ناگزیر بودم به خاطر رضایت شوهرم کوتاه بیایم و شرایط را تحمل کنم. این دختر (توران) دماغی بسیار پرنخوت و سر پر بادی داشت. با آنکه در کمال خوشحالی و رضایت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا (۱۳۰۲ش) بنای ناسازگاری را گذاشت و هنرش این بود که رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار کند تا مرا از قصر بیرون بیندازد و خودش ملکه ایران شود. رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل کند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال کارش.“ ملکه توران که هنگام طلاق کمتر از بیست سال داشت از آن دوران چنین یاد میکند: ” تمام دوران اقتدارش (رضاخان) برای من بیچارگی و نشستن و دیدن و ساختن با ناملایمات بود.“ اما علیرغم اینکه جوان، زیبا، سفید، مو بور، بلندقد، باادب و تربیت بود، پس از یک سال رضاشاه او را طلاق داد.
ملکه توران پس از طلاق از رضاخان در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، تا سال ۱۳۲۲ ازدواج نکرد. سپس با بازرگان ثروتمندی به نام ذبیحالله ملکپور وصلت نمود و تا هنگام مرگ رضاشاه به همراه تنها فرزندش غلامرضا پهلوی در یکی از عمارتهای دربار زندگی میکرد. وی پس از انقلاب اسلامی مدتی در آلمان به سر برد و در سال ۱۳۷۳ خورشیدی در پاریس در خانه سالمندان فوت کرد.
رضاخان درصدد بود تا پس از توران امیرسلیمانی همسر چهارمی برگزیند. برای این منظور از طریق امیرلشکر خدایارخان خدایاری با عصمتالملوک دولتشاهی دختر غلامعلی میرزا مجللالدوله دولتشاهی که بعدها از سوی رضاخان به سمت ریاست تشریفات داخلی دربار پهلوی منصوب شد، آشنا گردید و پس از چندی وی را به عقد خود درآورد. عصمتالملوک از سال ۱۳۰۲ که وارد دربار شد تا تاجگذاری رضاخان در سال ۱۳۰۵، سه فرزند به نامهای عبدالرضا (۱۳۰۳ش)، احمدرضا (۱۳۰۴ش) و محمودرضا (۱۳۰۵ش) و سالهای بعد دو فرزند دیگر با نامهای فاطمه (۱۳۰۷ش) و حمیدرضا (۱۳۱۴ش) به دنیا آورد. (دلدم،۱۳۸۶،۲۴)
رضاشاه پس از تولد علیرضا، ۱۳۰۱ دیگر با مادر محمدرضا رابطهای زناشویی نداشت و شاید علت آن خشونت مادر محمدرضا بوده که پس از رسیدن به مقام سلطنت برای رضاشاه تحملناپذیر بود.
در زمانی که تنها زن رضاشاه، مادر محمدرضا بود، اوضاع دربار آرام بود، یک سالی که توران همسر رضاشاه شد، همیشه جنجال و دعوا بود و بعد از آن جنجال بین مادر محمدرضا و عصمت بود.
رضاشاه هیچوقت با زن زندگی نمیکرد. روزهای پنجشنبه، بعدازظهر، نزد عصمت میرفت و علت آن استحمام ایرانی (خزینه) بود که بدان علاقه داشت و پنج بچهای که از عصمت پیدا کرد، در همین ساعات بود ولا غیر. این امر حسادت مادر محمدرضا را به اوج میرساند.
اکثر اوقات ندیمههای مادر محمدرضا به دستور او با چوب و چماق به ساختمان عصمت حمله میبردند به محض اینکه رضاشاه را میدیدند، پا به فرار میگذاشتند و مورد مؤاخذه مادر محمدرضا قرار میگرفتند، که به آنها میگفت: «ترسوها، رضا که ترس ندارد» و عجیب بود که رضاشاه هیچگاه مادر محمدرضا را به خاطر این رفتارش مورد ایراد قرار نمیداد و حتماً خوشش میآمد که دو زن از روی حسادت، به خاطر او چنین کارهایی انجام دهند!
او احترام مادر محمدرضا را به خاطر ولیعهد داشت ولی عصمت را با تمام وجود دوست داشت و پس از زفتن به موریس از او ملتمسانه خواست که نزد او بماند، ولی عصمت بیوفایی کرد و به ایران بازگشت. (فردوست، ۱۳۷۱،۷۲-۷۵)
سقوط و تبعید
از عوامل شکست ارتش ایران غیر از اینکه ارتش متفقین بسیار قدرتمند بود، این بود که شخص رضاشاه تحصیلات کلاسیک نظامی نداشت و همچنین فرماندهان نظامی ایران نیز کفایت لازم را نداشتند ولاف و بلوف را جایگزین تمرین و آمادگی رزمی گردید. رضاشاه علیرغم اینکه ابتدا به کمک انگلیسیها به قدرت رسیده بود، چندین بار مستقیماً رودرروی آنها ایستاد که مهمترین آن سرکوبی شیخ خزعل و لغو قرارداد دارسی بود.
کینه و خصومت رضاشاه نسبت به انگلیس و روسیه باعث شد تا سعی کند روابط خود را با «آدولف هیتلر» پیشوا بزرگ آلمان نازی و که کشوری بیطرفی بود، بهبود بخشد.
یک سؤال مطرح میشود و آن این است که آیا رضاشاه نمیدانست که ارتش او، که سران آن اغلب عوامل انگلیسی هستند، نمیتواند در مقابل ارتشهای متفقین مقاومت کند؟
البته که میدانست، اما خود شخص رضاشاه کبیر گفته بود که نمیخواهد به خیانت به کشورش متهم بشود و این مقاومت به هر نتیجه که برسد، حداقلش این است که بدنام نخواهد شد. رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکنندهٔ طرح مرخصی سربازان وظیفه را – که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود – به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خیانت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، (کفیل وزیر جنگ)، و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این خیانت قلمداد کرد، ازآنرو به ضرب و شتم آنان پرداخته و پس از خلع درجه، آنان را زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خیانت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند.
مقاومت در بعضی مناطق درحد خود خوب بود، بهعنوان مثال فرمانده نیروی دریایی به نام سرتیپ بایندر در مقابل ناوهای آمریکایی ایستادگی کرد، و آمریکاییها ناو او را غرق کردند و سرتیپ بایندر شهید شد.
بیشترین ترس از ارتش سرخ شوروی بود آن بخاطر قساوت های بیحد آنها، رضاشاه ناچاراً دستور آتشبس داد. در این دوران رضاشاه از فشار روحی، پشتش خمیده بود و بدون عصا نمیتوانست حرکت کند و به درختی تکیه میزد و او قبلاً به ندرت در فضای مینشست و همیشه قدم میزد و میگفت که صندلی بیاورند، ارادهاش را از دست داده بود و حرفهای ضد و نقیض میزد. به دستور متفقین او میتوانست به هر جای دنیا که میخواهد برود و تصمیم گرفت به آرژانتین برود.
دکتر ساجدی میگوید: رضاشاه قبل از حرکت احضارم کرد و گفت من در بانک ملی ایران مبلغ ۶۸ میلیون تومان پول دارم که برای تأسیس دبستان، دبیرستان و بیمارستان و پرورشگاه در اختیار دولت قرار میدهم هر چند که پس از خروج بسیاری خواهند گفت در بانکهای خارجی نیز وجوه بسیاری داشته است ولی چنین نیست. من به جرأت میگویم نه در بانکهای خارجه و نه در بانکهای داخله جز بانک ملی ایران وجهی ندارم.
در مسیر حرکت به بندرعباس، رادیولندن گوش میکرد. رادیولندن بیشتر اخبار خود را در مورد رضاشاه بیشتر متوجه جواهرات سلطنتی میکرد که شاه سابق با چندین جامهدان مملوء از جواهرات، حتی تاج سلطنتی قصد عزیمت از ایران را دارد. شاه بیش از همه از این اتهام ناراحت بود و از من میخواست در تهران در مقام تکذیب برایم که جواهرات سلطنتی در اختیار من نبود که با خود حمل کنم، بلکه در اختیار هیأت صلاحیتداری قرار داشت. شاه در بندرعباس دستور داد که مأمورین گمرک تمامی جامهدانها را به خوبی بازرسی کنند تا محقق گردد که جواهرات سلطنتی همراه شاه نیست. من به خوبی میدانستم که تمامی ماجرا زیر سر سفیر انگلستان در تهران است. (طلوعی، ۵۹-۴۵۴)
از آنجا به بمبئی رفت، اما دولت انگلستان هند اجازه ورود به او ندادند و درحالیکه رضاشاه میخواست به آرژانتین برود او را مجبور کردند به موریس برود. (فردوست، ۱۳۷۱، ۱۱۴)
در موریس با جایی در ارتباط نبود و اغلب رادیولندن و رادیوبرلین گوش میکرد و اغلب هر دو به اعلیحضرت دشنام میدادند و ناراحت میشد و گفت: «جرم من جرمی است که باید هر دو طرف به من ناسزا بگوید در طول این مدت به قدری لاغر شده بود که، حدود ۱ متر و ۹۶ سانتیمتر قد تنها ۳۵ کیلوگرم وزن داشت پس از قرارداد ایران، شوروی و انگلیس، شرایط زندگی بهتر شد و پس از مدتی با رفتن به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی موافقت شد.
در این دوران با عناوین کامل خطاب به محمدرضا نامه می نوشت ولی در محل امضا فقط کلمه «رضا» دیده میشد. محمدرضا از او خواست که خاطراتش را بنویسد، اما حاضر نشد.
در اوایل ۱۳۲۳ خورشیدی رضاشاه دچار حمله قلبی شد و چند روز در حال اغماء بود و در ساعت ۵ صبح روز چهارشنبه چهارم خرداد ۱۳۲۳ خورشیدی بر اثر حمله مجدد فوت کرد.
جسد رضاشاه را مومیایی نمودند و انگلیس با انتقال جسد به ایران مخالفت کردند و به رسم امانت به قاهره برده شد. طبق مراسم شمشیر طلا رضاشاه که مرصع به جواهرات گرانبها بود به قاهره فرستاده شد تا طبق رسوم دربار ایران، جلوی جنازه حمل شود ولی «ملک فاروق» این شمشیر را به کاخ خود برد و بعداً دولت جمهوری مصر هم مدعی شد که اثری از این شمشیر را نیافته است. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۴۶۹)
محمدرضاشاه به فکر بازگرداندن جنازه پدرش به تهران افتاد و مقبره مجللی نیر برای او در نزدیکی حرم مطهر عبدالعظیم ساخته شد و در همان سال از طرف مجلس ملی عنوان «رضاشاه کبیر» را برای او تصویب کردند. (فردوست، ۱۳۷۱، ۱۱۴)
مراسم باشکوهی در اردیبهشت ماه ۱۳۲۹ انجام پذیرفت و چنین تصور میشد که جنازه او در مقبرهاش که برای او بنا شده دفن شده است، اما شاه در مصاحبه ای در سال ۱۹۷۵ با کارانجیا روزنگار هندی، گفته بود که پدرش به خاطر اعتقادی که به امام رضا (ع) داشته در مشهد و در حرم آن حضرت مدفون شده است. (طلوعی، ۱۳۸۶، ۴۶۹)
مقبره رضاشاه بعد از انقلاب اسلامی تخریب گردید و اثری از جنازه یا استخوانهای رضاشاه در آن یافت نشد.
صادق خلخالی در این مورد میگوید: «بعد از انقلاب اسلامی تصمیم گرفتیم که آن مقبره را که به مراتب بدتر از مسجد ضرار بود …. تخریب نماییم و در این کار انسانی و اسلامی، سپاه پاسداران با تعدادی متجاوز از دویست بیل و کلنگ و دستهجات مردمی کمک شایانی نمودند. در ابتدای امر خیال میکردیم که یک شبه آنجا را خراب میکنیم، ولی ساختمان بیاندازه محکم بود بالاخره با شیوه مهندسی و مواد منفجره پس از دو هفته تخریب شد و نه تنها قبر رضاخان تخریب شد بلکه قبر متجاوز از پنجاه نفر از وابستگان از جمله حسنعلی منصور نیز خراب شد.» در ادامه آقای خلخالی میگوید که جنازه و استخوانی در قبر نبوده و شاه دو روز قبل از رفتن خود آن را از ایران خارج کرده و به لوسآنجلس فرستاده است.
بعد از مرگ شاه در قاهره هنگام دفن جنازه او در مسجد الرفایی مصر، خبرگزاریها گزارش دادند که جنازه محمدرضاشاه در کنار قبر پدرش در مسجد الرفایی قاهره دفن شده است. (طلوعی،۱۳۸۶، ۴۷۰-۴۶۹)
کارهای رضاشاه
رضاشاه برای سامان اداری و اقتصادی کشور، چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخست وزیر و وزیر جنگ، کارهایی کرد که برخی از آن ها عبارتاند از:
عکس مرتبط با اقتصاد
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
دستور به سر گذاشتن کلاه پهلوی به جای دستار و عمامه به همهی مردم در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (در پست نخست وزیری)
متحدالشکل کردن لباس مردان (جایگزینی کلاه پهلوی با کلاه شاپو) و اجباری کردن کت و شلوار و کفش مردانه به جای لباسهای سنتی
کشف حجاب (تغییر لباس زنان از پیچه و روبند به لباس و کلاه فرنگی و باز کردن صورت)
ایجاد دادگستری
تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران
بنیانگذاری ثبت اسناد
بنیانگذاری ثبت احوال و اجباری کردن برگزیدن نام خانوادگی و صدور شناسنامه
لغو کاپیتولاسیون
اسکان عشایر
براندازی خانسالاری (ملوک الطوایفی)
یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران
بنیانگذاری بانک سپه (نخستین بانک ایرانی)
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:33:00 ب.ظ ]