۴-۲-۵- معرفی داستان شیخ صنعان (ریشه داستان، زمینه پیدایش و …)

در میان قصه‌هایی تمثیلی ـ عارفانه ادب فارسی، روایت شیخ صنعان و دختر ترسا از مشهورترین و ماندگارترین‌ آنهاست؛ این روایت یکی از داستان‌های منظومه منطق‌الطیر عطار و طولانی‌ترین داستان این منظومه است (مثنوی شیخ صنعان را عطار در قالب حدود ۴۱۰ بیت سروده و نقل کرده است).
در مورد مآخذ و پیشینه این داستان و شخصیت اصلی آن (شیخ صنعان) محققان بسیار سخن گفته‌اند (رک. شفیعی کدکنی، ۱۳۸۳: ۱۸۱- ۲۰۸)؛ ضمن آن‌که ردپای این مثنوی مشهور به شکل‌های مختلف در ادبیات بعد از عطار نیز دیده شده است.
داستان شیخ صنعان در شمار اولین داستان‌های منطق‌الطیر عطار است که راوی آن «هد‌هد» است. این داستان ـ که در منطق‌الطیر به تصحیح سیدصادق گوهرین با عنوان «حکایت شیخ سمعان» و در ۴۰۸ بیت آمده است (رک. منطق‌الطیر، ۱۳۷۰: ۶۷-۸۸) – حکایت دلباختگی پیری زاهدمسلک به دختری ترسا است.
شفیعی‌کدکنی معتقد است که «در نسخه اساس، “سمعان” آمده است و چنین می کند که غلط کاتب است؛ زیرا از راه گوش، به او املا می‌شده است و او این متن را کتابت می‌کرده است. بنابراین صورت “شیخ سمعان” هیچ اعتبار تاریخی و علمی ندارد. به‌ویژه که نام شیخ صنعان، در سراسر منظومه منطق‌الطیر، بیش از همین یک بار نیامده است. در آثار عطار، این‌گونه موارد کم نیست؛ از قبیل “بوالحسین” نامی ناشناخته که با محمود غزنوی، داستانی دارد و همان ابوالحسن خرقانی معروف است.» (شفیعی کدکنی، مقدمه منطق‌الطیر، ۱۳۸۴: ۱۹۸)
پیش از عطار، شاعران دیگر از جمله سنایی غزنوی در دیوان اشعار خود، حکایتی مشابه داستان شیخ صنعان را آورده‌ است. (رک. دیوان سنایی غزنوی: ۸۷۱).
حکایت «پیرزن با شیخ و نصیحت او» در الهی‌نامه شاید اولین و قدیمی‌ترین داستان در آثار عطار باشد که با زبانی ساده و آشکار، دیدگاه عطار را نسبت به زاهد و عاشق نشان می‌دهد (رک. الهی‌نامه، ۱۳۸۷: ۲۸۱).
در داستان شیخ صنعان و نیز بسیاری از غزل‌های او در دیوان اشعارش (دیوان عطار، ۱۳۶۲: ۶۸۴) همین مضمون تکرار می‌شود؛ یعنی زاهد به خامی متهم می‌گردد و چون عشق را تجربه نکرده است، به داشتن مریدان مغرور می‌شود. خامی زاهد ناشی از حجاب غروری است که از توجه خلق حاصل می‌آید.
روایتی که عطار در منطق‌الطیر نقل کرده است، اصلی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین قصه «شیخ صنعان و دختر ترسا» است؛ اما برخی از بزرگان و محققان ادبیات کلاسیک ایران؛ مانند بدیع‌الزمان فروزانفر، عبدالحسین زرین‌کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی و… پیشینه‌ها و ریشه‌‌های کهن‌تری نیز برای این داستان برشمرده‌اند. البته اختلاف نظر فراوانی در این باب وجود دارد اما یافتن جایگاه اصلی این داستان و همچنین بستر تاریخی و آثار شبیه به آن باعث شده تا نظرات گوناگونی وجود داشته باشد.
یکی از مهم‌ترین فرضیه‌ها به کتابی منسوب به امام محمد غزالی با نام تحفه الملوک باز می‌گردد که بنا به گفته مجتبی مینوی ریشه اصلی داستان عطار در آن مستتر است. در این کتاب، داستانی با نام «عبدالرزاق صنعانی» وجود دارد که به اعتقاد مینوی، عطار اصل حکایت شیخ صنعان را از این داستان گرفته و با ذوق شاعری خود پرورده است. استاد مینوی در این باره می‌گویند:
«این‌که مراد از شیخ صنعان در مثنوی عطار همین شیخ عبدالرزاق صنعانی مذکور در تحفه‌الملوک باید باشد، از اینجا مبرهن می‌شود که عین قصه غزالی است و شاعر ترک معروف به گلشهری هم که منطق‌الطیر را به ترکی ترجمه کرده است و در سال ۷۱۷ هجری به پایان برده است، عنوان این فصل را “داستان شیخ عبدالرزاق” آورده.» (مینوی، ۱۳۴۰: ۱۲)
تفاوت اصلی این داستان با روایت عطار به پایان آن باز می‌گردد که دختر بعد از اسلام آوردن همراه شیخ شده و به همراه مریدان به کعبه می‌روند.
حکایت تحفه‌الملوک چنین است:
«در حکایت چنین آورده‌اند که حرم را پیری بود نام او عبد‌الرزاق صنعانی و او بزرگ و صاحب کرامات بود و قرب سیصد مرد مرید داشت. شبی خفته بود، به خواب دید که بتی بر دامن او نشسته بود، از خواب درآمد سخت دلتنگ و دلش مشغول شد دانست به صفای وقت و روشنایی دل، که او را کاری در راه است و بر قدر گذر می‌باید کرد. در خاطرش چنین آمد که او را به جانب بلاد روم می‌باید رفت و دلش چنان خواست، و ایشان خلاف دل نتوانند کرد. روی در بلاد روم نهاد و جمله مریدان در راه او ایستادند و می‌رفتند. روزی به جایی رسیدند، کلیسیایی دیدند. شیخ درنگریست، چشم او بر بام کلیسیا به دختری ترسای افتاد، در حال عاشق شد و دلش ببرید، چون آن حال شیخ را واقع شد در حال، مرقع بیرون آورد و جامه مغان در پوشید. کمر بندگی بگشاد و زنار تیرگی و ترسایی بربست. مریدان گفتند: یا شیخ این چه حالت است؟ گفت ما را به دل چنین کاری افتاد، با او منافقی نتوانیم کرد. ظاهر و باطن راست داشتن شرط کارست. گفتند: اگر ظاهر مسلمان باشی، چه زیان بود؟ گفت لشکری بر نظاره‌گاه فرود آمده است و نظر او به دل است و دل، داغ غیری دارد، ظاهر به رنگ اسلام داشتن چه سود! که نه ما بندگی به عادت داشتیم، آن نشان دوستی او بود، امروز دوستی دیگری که پای در میان نهاد ما را. و اگر نه بندگی چه کار. مریدان گفتند تا ما نیز با تو موافقت کنیم، او گفت: البته نشاید، که در مخالفت موافقت نسزد. مریدان از دیر رفتند و او را به قضا تسلیم کردند، او خوک‌بانی می‌کرد و می‌بود. پس او را مریدی بود به خراسان، بزرگ‌ مردی به خواب دید به خراسان این حالت را، دانست که پیر را آفتی افتاده است. برخاست و به مکه آمد، و با مریدان گفت: شیخ کجاست؟ مریدان گفتند: شیخ را چنین کاری پیش آمد، او گفت: شما چرا آنجا مقیم نشدید موافقت را؟ گفتند: ما خواستیم که موافقت کنیم، شیخ گفت: در مخالفت موافقت نبود، گفت: شما سیصد مرد، خداوند وقت و حال و صفا، مقدّم و پیر خود را بردید و تسلیم کردید. در میان شما خود مقبول‌قولی نبود؟ خداوند همتی نبود؟ چرا جمله آنجا سجاده نیفکندید (کذا) و نگفتید که: ما از اینجا برنخیزیم، نان و آب نخوریم نا شیخ ما را ندهی، پس این مرد برخاست و روی در بلاد روم نهاد و می‌رفت تا بدو رسید،‌شیخ را دید کلاه مغان بر سر نهاده و خوکبانی می‌کرده، چون آن حالت را بدید از هیبت، بیفتاد و غش کرد. در آن میان دیده او در خواب شد. رسول را دید علیه‌السلام و به او گفت: تو در بلاد روم چه می‌کنی؟ گفت: یا رسول‌الله تو در بلاد کفر چه می‌کنی؟ رسول علیه‌السلام گفت ما آمده‌ایم که وا پیر عتابی رفته است، ما آن برداریم. درحال از خواب درآمد. شیخ را دید کلاه مغان را می‌انداخت و زنّار می‌برید، پس به او گفت: آبی بیاور تا غسلی بکنم، غسلی بکرد و اسلام تازه کرد و جامه صلح باز درپوشید. چون آن دختر حال چنان بدید، بیامد و گفت: اسلام بر من عرضه کن! شیخ، اسلام بر او عرضه کرد، همه به هم با کعبه آمدند، و آن همه تعبیه و کار می‌بایست تا گبری از گبری خود برخیزد و به بساط دولت اسلام راه برد.» (تحفه‌الملوک؛ به نقل از اشرف‌زاده، ۱۳۷۳: ۲۴۸- ۲۴۹)
بدیع‌الزمان فروزانفر نیز با مجتبی مینوی هم‌عقیده است و اصل داستان شیخ صنعان را برگرفته از تحفه‌الملوک غزالی می‌داند. (رک. فروزانفر، ۱۳۷۴: ۴۰)
عبدالحسین زرین‌کوب بعد از مطرح کردن نظرات بدیع‌الزمان فروزانفر و مجتبی مینوی درباره اصل داستان شیخ صنعان، مأخذ اصلی این قصه را از کتاب تحفه‌‌الملوک و از روزگار جنگ‌های صلیبی که ـ تحفه‌ا‌لملوک در آن روزگاران نگارش یافته است ـ قدیمی‌تر می‌داند و معتقد است که ریشه این حکایت را باید در یک حدیث نبوی جست. این حدیث درباره عابدی است که مدت سیصد سال در ساحل دریا عبادت می‌کرد و به سبب عشق به زنی زیبا، در خدا کافر شد و عبادت را رها کرد؛ اما خداوند به وی توفیق توبه داد. به گفته ایشان تمام عناصر اصلی قصه شیخ صنعان در این خبر هست: عابد ساحل دریا مثل شیخ صنعان به دنبال این عشق کافر می‌شود، و سرانجام مثل شیخ صنعان لطف الهی او را درمی‌یابد و توبه می‌دهد (رک. زرین‌کوب، ۱۳۵۰: ۲۵۹).
سعید نفیسی معتقد است که شیخ صنعان همان فقیه معروف قرن ششم؛ یعنی ابن سقاست که به دلیل تبحر در احتجاجات شرعی، شهرت داشت؛ اما سرانجام همراه با رسولی نصرانی به روم رفت و در آنجا به دین نصرانی در آمد. ابن سقا فقیهی بود که در مجالس وعظ خواجه یوسف همدانی حاضر می‌شد. روزی او در جمعیت چند مسأله را از همدانی پرسید که او را برآشفت و گفت خاموش شو که از تو بوی کفر می‌شنوم و تو در دین اسلام نمی‌میری (رک. نفیسی، ۱۳۸۴: ۱۰۰).
آنچه از سرگذشت ابن سقا در دست است، این است که او سرانجام به روم رفته و آنجا نصرانی شده است؛ اما در هیچ جایی نیامده است که او عاشق دختری ترسا می‌شود و در راه عشق او از اسلام می‌گذرد.
عطار احتمالاً به دو دلیل از این داستان با خبر بوده است: ۱- نزدیکی زمان او به زمان خواجه یوسف همدانی (متوفی به سال ۵۳۵ هـ.ق)، ۲- آگاهی او از حکایات مرتبط با زندگی این عارف که چند نمونه از آنها را در منظومه منطق‌الطیر آورده است: «حکایت یوسف همدان امام روزگار» (رک. منطق‌الطیر، ۱۳۸۴: ۳۸۳- ۳۸۴) و حکایت «یوسف همدان که چشم به راه داشت» (رک. همان: ۳۹۸- ۳۹۹).
استاد شفیعی‌ کدکنی در مقدمه منطق‌الطیر بر آن است که «اصل داستان ابن ‌سقا، فقط رفتن به روم و مسیحی شدن بوده و آن بخش که به عشق دختر پادشاه مربوط می‌شود، ترکیبی است که یک قرن بعد، قصه‌پردازان از روی دیگر پیرنگ‌های شیخ صنعان ـ که به روزگاری بسیار کهن باز می‌گردد و روایاتی از آن در قرن پنجم مکتوب شده است ـ ساخته و به آن افزوده‌اند.» (شفیعی کدکنی، مقدمه منطق‌الطیر، ۱۳۸۴: ۱۹۶ -۱۹۷)
همچنین ایشان ضمن بررسی نوشته‌های قبل از خود درباره شیخ صنعان، این نظر را که داستان برگرفته از تحفه‌الملوک غزالی است، مورد تردید قرار داده‌اند و دلیلی که بدان استناد کرده‌اند آن است که تحفه‌الملوک از نظر خصلت‌های سبکی با کیمیای سعادت هم‌خوان نیست و نمی‌تواند متعلق به قرن ششم باشد و بنابراین این اثر بعد از شیخ صنعان و با الگوبرداری از آن نوشته شده است. ایشان داستان شیخ صنعان را برگرفته از سرگذشت ابن سقا و حادثه عشق به دختر ترسا را که در سرگذشت ابن سقا موجود نیست، افزوده قصه‌پردازان بعدی می‌دانند. (رک. همان: ۱۸۷- ۱۹۸)
همچنین به گفته شفیعی کدکنی سه داستان راقِدُ اللّیل، ولیِّ خانقاهِ سمرقند و مُؤَذِّن بلخ با مضمون داستان شیخ صنعان از کتاب منتخب رونق المجالس ، که اصل آن در قرن پنجم تألیف شده، به احتمال زیاد، جزء منابع عطار بوده است. داستان‌های مذکور، در موارد زیر با داستان شیخ صنعان وجه اشتراک دارند.
۱- در این داستان‌ها، زاهدی مشهور به زهد و دین‌ورزی به دلیل عشق به زنی غیرمسلمان از دین اسلام خارج می‌شود.
۲- در این داستان‌ها همه کارهایی را که شیخ صنعان انجام داده است، می‌توان دید:
الف) خمر خوردن، ب) سجده کردن به صلیب، پ) زنّار بستن، ت) خوردن گوشت خوک (عطار در این مورد تصریحی ندارد)، ث) خوکبانی به مدت معیّن برای رسیدن به معشوق، ج) فراموش کردن قرآن و چ) در همه این داستان‌ها «قضای الهی» عامل خروج زاهدان از دین اسلام و ورود آنها به مسیحیّت است. (برای آگاهی بیشتر رک. همان، ۱۳۸۴: ۱۹۹- ۲۰۷)
عده‌ای نیز بر این باورند که عطار در این داستان، شیخ خود را که کمر بر خدمتش بسته بود، وصف کرده است. یا شاید هم مراد از شیخ صنعان، خود او (عطار) است که مدتی از روزگارش را در قید هوا و هوس گذرانده و در اثر تغییر حالت به مقام عاشقی سرافراز و از باده عشق مست شده و دل از دنیا و مافیها شسته است. (رک. سلیم، ۱۳۳۵: ۳۹۵)
یافتن مأخذی مستند برای داستان شیخ صنعان به نظرات مذکور محدود نشده و محققان دیگری نیز به فراخور حوزه مطالعاتی خویش، ریشه‌هایی برای این داستان قائل شده‌اند.
ابوالقاسم اسماعیل‌پور، محقق در حوزه فرهنگ و زبان‌های باستان، بر این باور است که «حکایت صنعان ریشه در عرفان گنوستیک[۱۲۵] دارد. به گفته ایشان دیباچه‌ مثنوی و داستان شیخ صنعان، دقیقاً تمثیلات گنوستیک است و ریشه در عرفان باستانی ما دارد. درون‌مایه‌ این داستان، تم خواب و فراموشی است. داستان نیز با خواب دیدن آغاز می‌شود. شیخ صنعان در تمام داستان در خواب و فراموشی به سر می‌برد. این نکته هم در عرفان مسیحی و هم در عرفان گنوستیک ریشه دارد. عطار آشکارا می‌گوید:

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گرچه خود را قدوه اصحاب دید
کز حرم در رومش افتادی مقام چند شب بر همچنان در خواب دید
سجده می‌کردی بتی را بر دوام

(منطق‌الطیر: ۲۸۶)
روم در اصطلاحات صوفیه یعنی سرزمین فراموشی. شیخ صنعان با دیدن دختر ترسا به خواب فراموشی می‌رود و گم می‌شود. بدین گونه خودآگاهی او از بین می‌رود. صنعان به خواب می‌رود تا بیدار شود و عارف و شناسا و آگاه شود. در عرفان مانوی هم ایزدی به نام “هرمزد بغ” داریم که در دنیای ظلمت بیهوش می‌شود و «مهر ایزد» او را بیدار می‌کند.» (اسماعیل‌پور، www.bookcity.org/news-1110.aspx)

 

۴-۳- بررسی تطبیقی دو اثر

 

۴-۳-۱- مقایسه ساختاری دو اثر

 

۴-۳-۱-۱- ریخت‌شناسی[۱۲۶]

تحلیل ریخت‌شناسی قصه، یکی از رویدادهایی است که امروزه بسیار مورد توجه پژوهشگران است. برای اولین بار، ولادیمیر پراپ[۱۲۷] (۱۸۹۵- ۱۹۷۰م.)، این نظریه را مطرح کرد و در صدد اثبات آن برآمد.
پراپ معتقد است که ساختار داستان، مانند ساختار گیاه در گیاه‌شناسی، باید بر اساس اجزای تشکیل‌دهنده آن و مناسبات آن اجزا با هم و با مجموع قصه باشد؛ زیرا بررسی ریخت‌شناسی قصه «همان اندازه دقیق خواهد بود که ریخت‌شناسی شکل موجودات» (پراپ، ۱۳۶۸: ۱۷)
پراپ با انتقاد از پژوهشگران قبلی و بیان نارسایی‌ رده‌بندی آنان در انعکاس همه جانبه اجزای قصه، به این نتیجه می‌رسد که پژوهشگران معمولاً کمتر نگران توصیف قصه‌ها هستند. او اجزای قصه را با اسلوب خاصی مورد بررسی قرار می‌دهد. پژوهشگران ادبی قبل از پراپ قصه‌ها را از طریق شخصیت‌ها یا محتوای آنها بررسی می‌کردند، اما پراپ اعتقاد داشت که همه قصه‌ها ساختی واحد دارند که از طریق کارهای اشخاص قصه قابل پیگیری است.
در ریخت‌شناسی اجزای قصه بر اساس حوادث اصلی به‌ترتیب کنار هم قرار داده می‌شوند. هرچند داستان شیخ صنعان و فاوست تفاوت‌هایی، خاصه در جزئیات حوادث، با یکدیگر دارند؛ اما در طرح کلی حوادث به یکدیگر شبیه‌اند و می‌توان اجزای دو قصه را بر اساس حوادث اصلی کنار هم قرار داد.
پیش از کنار هم قرار دادن حوادث مشترک میان دو داستان، به طور جداگانه به ریخت‌شناسی دو داستان می‌پردازیم.
داستان فاوست:

 

 

شیطان از خداوند می‌خواهد که اجازه دهد فاوست را بیازماید.

فاوست کهنسال برای برخورداری از لذت دنیوی و قدرت جادو با شیطان معامله می‌کند.

به دنبال این معامله فاوست روح خود را به شیطان می‌فروشد و جوان می‌شود.

با مفیستوفلس به مسافرت می‌رود تا از لذات دنیوی برخوردار شود.

عاشق مارگریت می‌شود.

عشق فاوست به مارگریت به سقوط و مرگ مارگریت می انجاند.

مارگریت رستگار می‌شود و فاوست در دنیای هوس‌ها و شهوت ها غوطه‌ور می‌شود.

فاوست به یونان باستان سفر می‌کند و با هلن ازدوج می‌کند.

مفیستو با به پایان رسیدن قراردادش با فاوست تصمیم می‌گیرد او را به دوزخ بفرستد.

فاوست به شفاعت مارگریت به رستگاری می‌رسد.

داستان شیخ صنعان:

 

 

شیخ صنعان خواب می‌بیند که مقیم روم شده است و بتی را سجده می‌کند.

شیخ به همراه مریدان عازم روم می‌شود.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:26:00 ق.ظ ]