وَ اَما الحَوادِثُ الواقَعِهُ فَارجعُوافیها اِلی رُواهِ حَدیثِنا فَانِّهُم حُجَتی عَلَیکُم وَ اَنَا حُجَهُ الله (عاملی ، ج ۱۸ ، بیتا، ۱۰۱) و در حوادثی که پیش می آید در آنها به راویان حدیث فقها مراجعه کنید پس همانا آنها (فقها و راویان حدیث ) حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم .و امام رضا ( ع) در حدیث دوم که جایگاه و منزلت فقیه را به منزله پیامبران بنی اسرائیل بیان می کند باید بدانیم که وظیفه اصلی انبیاء تدبیر امور اعم از فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و نظامی است چنانچه حضرت موسی در برخورد با فرعون و ارائه پیشنهاد سیاسی به او چنین می فرماید : « اَن اَدّوا اِلَیَّ عِبادَ الله (دخان، ۱۸) بندگان خدا را به من اداء نما . زیرا مردم امانت الهی هستند و پیامبران امین خدا هستند و امانت خدا را باید به امین خدا داد. و اهمیت اداره جامعه تا آنجاست که حضرت موسی در چهل شبانه روزی که به مناجات با خدا به کوه طور می رود برای این مدت نیز برای خودش جانشین تعیین می کند. « وَ قالَ مُوسی لِاخیه هارُونَ اَخلفُنی فی قَومی ( اعراف، ۱۴۲) و موسی به برادرش هارون گفته بود در میان قومم جانشین من باش . بنابراین وقتی که امام رضا(ع) جایگاه فقهای دین را برابر جایگاه پیامبران بنی اسرائیل می داند و همچنانکه پیامبران الهی بر مردم ولایت تمام داشتند پس فقها هم بر مردم ولایت تمام و مطلق دارند .
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
و اصل اولی در استنباط این احادیث ظهور در تشریع و انشاء احکام از ناحیه خداست نه اینکه بعنوان یک خبر باشد .
۳-۲٫ بخش دوم: ولایت عهدی امام رضا(ع)
۳-۲-۱٫ سفر اجباری امام رضا (ع) به خراسان
مأمون پس از کسب قدرت و غلبه بر برادرش امین بزرگترین خطری که برای حکومت خود احساس می کرد. مسئله علویان و در رأس آن ها علی بن موسی الرضا(ع) بود. و لذا در صدد برآمد تا امام رضا (ع) را از مدینه به خراسان بیاورد. و او را از نزدیک تحت کنترل خود داشته باشد. البته این کار باید با یک ظرافت بالا انجام گیرد. زیرا جمع زیادی از مردم خراسان مرکز حکومت مأمون از شیعیان و پیروان ائمه بودند و این امر کار مأمون را سخت تر می کرد. و مانع از آن می شد که بتواند امام را حبس کند. یا او را تحت فشار قرار دهد و لذا چاره ای نداشت مگر اینکه از در آشتی درآید .
بر همین اساس مأمون تصمیم گرفت تا به صورت محترمانه برای امام رضا (ع) نامه ای ارسال گردد؛ و او را به خراسان دعوت کند . آنچه که از اسناد موجود برداشت می شود اینکه مأمون چندین بار با امام نامه نگاری داشته و او را به خراسان دعوت کرده است . « فَلَم یَزِلَ المأمُونُ یکاتِبُهُ فی ذلک حتی علم ان لا محیص له ولا یَکُفَّ عنه » مأمون پیوسته در این باره نامه نگاری می کرد تا آنکه امام را گریزی ندید چون مأمون دست بردار نبود. ( کلینی، ج ۱ ،بیتا ،۴۴۸ عطاردی ،ج۱ ،۱۴۰۶، ۶۴)
اما امام (ع) از رفتن به خراسان خودداری می ورزد . زیرا امام با سیره خلفا عباسی آشنایی داشت و
رفتار هارون با پدرش موسی بن جعفر و زندانی کردن او را فراموش نکرده و می دانست مأمونی که برای کسب قدرت حاضر است برادر خود را بکشد و اندیشه های پدر را که می گفت : « الملک عقیم » «پادشاهی عقیم و نازاست » را در سر دارد با چه انگیزه ای امام را به خراسان دعوت کرده است . با این حال مأمون از امام دست بردار نبود و با دعوت نامه های پی در پی به امام فهماند که از آوردن او به خراسان صرفنظر نخواهد کرد. و سرانجام رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را برای آوردن امام رضا(ع) به خراسان رهسپار مدینه نمود. آنها وقتی خدمت امام رسیدند. و هدف از
ماموریت خود را اعلام کردند برای امام محرز گردید که چاره ای جز رفتن به خراسان نیست .
اما به خاطر اینکه به مردم بفهماند که از این رفتن راضی نیست به کنار قبر پیامبر (ص) آمد. و آنچنان با قبر پیامبر (ص) وداع کرد، که برای خیلی مشخص شد، که در این سفر برای امام رضا برگشتی به مدینه نیست . و لذا امام هنگام بیرون رفتن از مدینه تمام خویشان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود : بر من گریه کنید ؛ زیرا دیگر به مدینه باز نخواهم گشت، (دلائل الامامه -۱۷۶ به نقل از معینی ،۱۳۸۹، ۶۴)
البته در برخی نقل ها آمده که در این سفر عده ای از علویان را نیز به همراه امام با خود بردند. « مأمون گروهی از علویان را از مدینه احضار کرد که آن ها را نزد مأمون بردند و علی بن موسی الرضا (ع) نیز در میان آنان بود » (نعمان(شیخ مفید) ، ج۲ ،بیتا، -۲۵۰ ؛ الاصفهانی ،بیتا، ۵۶۲) و یکی از دلایلی که بیانگر این بود امام در این سفر بر نمی گردد، این بود، که هیچکدام از افراد خانواده خود را به همراه خود به خراسان نبرد.
۳-۲-۲٫ پیشنهاد خلافت به امام رضا (ع)
پس از آنکه امام رضا(ع) از مدینه به مرو آمد. مأمون در یک حرکت سیاسی در ملاقاتی با امام رضا (ع) به او گفت : ای فرزند رسول خدا نزد شما آمده ام تا از شما بخواهم حکومت و خلافت راپذیرا شوید و زمامداری امت اسلامی را بر عهده گیرید. (القمی (صدوق) ،ج۲ ،۱۳۸۷، ۴۷۰)
امام با درخواست مأمون مخالفت کرد. و چند نوبت این درخواست از ناحیه مأمون مطرح می شود .
چون امام می داند که این یک توطئه است زیرا می داند مأمونی که بخاطر عزلش با برادرش امین جنگید و سر او را از تن جدا کرد چگونه به راحتی حاضر است آن را تقدیم امام رضا(ع) کند ؟
اگر او حکومت خود را مشروع نمی دانست و آن را حق امام می دانست چگونه اسلام به او اجازه
داده بود. آنچه حق او نیست برای آن حتی به برادرش رحم نکند . اظهارات مأمون ممکن است برای برخی جدی باشد ولی برای کسی که همه جوانب شخصیتی مأمون و مواضع فکری و سیاسی او را می شناسد، این پیشنهاد ها را توطئه و تزویر می داند . اگر مأمون امام را شایسته ترین فرد می دانست چگونه به خود اجازه داد تا امام را با فرمان او از مدینه به مرو بیاورند. با آنکه امام مخالف این خواسته بود . شیعه راستین که امام را به پذیرش امری مجبور نمی کند . هر چند حق امام باشد ، شیعه واقعی که برادر خود را نمی کشد تا منصب حکومت را به دست بیاورد .
طرح واگذاری حکومت به خاندان پیامبر از سوی مأمون آنچنان بی سابقه بود. که مدت ها ذهن علویان و عباسیان را به خود مشغول کرد. این طرح به منزله شمشیر دو لبه ای بود که امام هر طرف آن را می پذیرفت مأمون برنده میدان بود. زیرا امام یا حکومت را می پذیرفت و یا رد می کرد، اگر حکومت را می پذیرفت مأمون و هوادارانش تبلیغ می کردند، که هدف علویان خصوصاً امامان شیعه کسب قدرت است نه استقرار عدالت و اجرای احکام شریعت اسلام، و زهد و پارسایی آن ها نه از سر انتخاب بلکه به خاطر این است که دسترسی به قدرت ندارند . و پذیرش حکومت از سوی امام و گرفتن آن از دست مأمون به منزله پذیرش حقانیت خلافت او بود . در منطق شیعه امام ، صاحب ولایت و خلافت است و هر کسی غیر از آن ها برآن منصب تکیه کند. غاصب است . و اگر امام حکومت را می پذیرفت مأمون در میان مردم اعلام می کرد که امام چشم به حکومت داشته بهمین خاطر مخفیانه قیام علویان را رهبری می کرده و او مسئول ناآرامی ها در حکومت بوده و هیچ تضمینی نبود که پس از قبولی امام خلافت را به او بسپارد. و در نتیجه
حرمت امام شکسته می شد. و حکومت عباسیان مشروعیت می یافت و امام به دنیا طلبی متهم می شد . اما اگر امام خلافت را نمی پذیرفت مأمون به هدف خود بیشتر نزدیک می شد زیرا در برابر علویان می توانست بگوید من آمادگی خود را برای واگذاری خلافت اعلام کردم اما ، امام رضا(ع) نپذیرفت. زمانی که مأمون اصرار به واگذاری حکومت به امام رضا(ع) می کند. امام جوابی به مأمون می دهد که مأمون از این جواب مبهوت می ماند امام می فرماید : اگر به راستی خلافت از آن توست و خدا آن را برای تو قرار داده پس جایز نیست که خلع کنی لباسی را که خدا این لباس را به تو پوشانیده است و قرار دهی آن را برای غیر خود و اگر این خلافت از آن تو نیست پس جایز نیست این که قرار دهی چیزی را که متعلق به تو نیست به من ببخشایی . اما مأمون به آن حضرت عرض کرد : یابن رسول الله ناچار باید این امر را قبول فرمایی و زمانی که از قبول آن از طرف امام مأیوس شد. بحث ولایت عهدی را مطرح کرد. ( همان ، ص۴۷۰)
۳-۲-۳٫ پیشنهاد ولایتعهدی
مأمون زمانی که فهمید امام رضا (ع) متوجه گردیده که پیشنهاد خلافت از ناحیه او به امام رضا (ع) یک توطئه سیاسی بیش نیست. و مطمئن گردید امام به هیچ وجه خلافت را نخواهد پذیرفت. این بار متوسل به حیله دیگری شد. و به آن حضرت پیشنهاد کرد حال که خلافت را نمی پذیری پس ولایتعهدی را بپذیر و امام با توطئه جدید او مخالفت کرد و مأمون آن حضرت را تهدید کرد و گفت : یابن رسول الله ناچار باید این امر را قبول فرمایی و زمانی که از قبول آن از طرف امام مأیوس شد گفت ولیعهد من باش تا بعد از من خلافت از آن تو باشد . امام رضا(ع) فرمود : به خدا قسم از پدرم شنیدم که او از پدرانش … از امیر المؤمنین و او از پیامبر (ص) شنیده که من قبل از تو از دنیا می روم ( همان)
اما مأمون بر خواسته خود اصرار ورزیده و در ادامه گفتگو با امام می گوید : به خدا سوگند که اگر
ولیعهدی را قبول کردی مطلوب من حاصل شده و اگر قبول نکنی تو را مجبور به آن می کنم و اگر آن را با اجبار نپذیری گردنت را می زنم . امام رضا فرمود : خدا مرا نهی کرده که خود را در معرض هلاکت قرار دهم. اگر امر اینطور است آن را قبول می کنم مشروط بر آنکه احدی را نصب و عزل نکنم و رسم وسنتی نشکنم پس مأمون با این کیفیت راضی شد و آن حضرت را ولیعهد خود قرار داد. لکن آن حضرت از این کار به شدت کراهت داشت . (همان -۴۷۱)
آنچه مسلم است که امام اصل خلافت مأمون را غیر مشروع می دانست و هیچگونه مسئولیتی نمی خواست بپذیرد و پذیرش ولیعهدی اجباری بود. و باآن شروطی که گذاشت عملاً زیر بار هیچ مسئولیتی نرفت و ولیعهدی را یک مقام صوری جلوه داد.
۳-۲-۳-۱٫ اندیشه ولایتعهدی
یکی از سؤالاتی که به ذهن می رسد اینکه طرح ولایتعهدی زایده ی اندیشه چه کسی بود؟
در بررسی اندیشه های سیاسی پیامبر(ص) و ائمه(ص) چیزی با عنوان ولیعهد نداریم آنچه در اندیشه های پیامبر داریم این است که طبق فرمان خداوند فردی را که به عنوان جانشین انتخاب می کند فردی معصوم وکسی است که مقام امامت امت را کسب می کند در زندگانی ائمه نیز نداریم که فردی از آن ها ولیعهد انتخاب کرده باشد بلکه جانشین های آن ها امام بعد از آن ها بودند و در یک زمان دو نفر نمی توانستند امام باشند بلکه امام بعدی بعد از فوت امام قبل به این مقام می رسید. چنانچه امام رضا(ع) می فرماید:«پس اگر بگویید چرا جایز نیست که در یک زمان دو امام یا بیشتر در زمین باشند؟» باید جواب گفته شود به چند دلیل که یکی از دلایل این است که یک نفر فعل و تدبیر او مختلف نشود و دو نفر فعل و تدبیر آن ها متفق نشود ودلیلش آن است که ما دو نفر نمی یابیم مگر قصدها و اراده آن ها مختلف است. پس اگر دو امام در یک زمان باشند قصد و اراده و تدبیر آن ها مختلف باشد و هر دو واجب الاطاعه باشند یکی از آن دو نفراولی به اطاعت از دیگری نخواهد بود و این امر موجب اختلاف مردم و مشاجره و فساد آن ها خواهد شد علاوه بر آن هیچکس یکی از آن دو را اطاعت نکند مگر این که دیگری را نافرمانی و معصیت کند. پس معصیت تمام اهل زمین را فرا می گیرد و با این وضع راهی برای اطاعت و ایمان مردم نمی ماند. و اگر دو امام در یک زمان باشند و دو نفر با هم اختلاف داشته باشند هر کدام از آن ها (طرفین دعوا) پیش یکی از آن دو امام می رود تا درباره آن ها قضاوت کند و هیچ یک از آن دو نفر بر دیگری برتری ندارد که دیگری متابعت کند پس حقوق و احکام و حدود باطل می شود … (القمی (صدوق) ،ج۲ ،۱۳۸۷، ۴۲۲و۴۲۱).
پس وجود دو امام در یک زمان موجب تضاد و فساد در تدبیر در امر دین و دنیا مسلمین می شود. و موجب تعطیلی حدود وحقوق مسلمین می گردد و لذا در مکتب و مذهب شیعه بعد از پیغمبر امام حاکم است و چیزی به عنوان ولیعهد نداریم و تا امام در قید حیات است فرد بعدی به عنوان امام یا جانشین صاحب اختیار نیست.
اولین کسی که در تاریخ اسلام ولایتعهدی را بدعت نهاد معاویه بن ابی سفیان بود (السیوطی ،۱۹۶ به نقل از معینی ،۱۳۸۹، ۱۹۲). از آن پس این موضوع میان امویان و عباسیان رایج شد به طوری که تعیین ولیعهد فقط به خواست خلیفه بستگی داشت و معمولا این گزینش در بین فرزندان خلیفه اتفاق می افتاد. بنابراین باید گفت: بعد از آن که معاویه یزید فرزندش را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد. رسما خلافت و حکومت در قلمرو اسلام به شکل موروثی در آمد و خلافت تبدیل به سلطنت و پادشاهی شد.
بعد از جریان ولایتعهدی یزید از سوی معاویه سعید بن مسیب :خداوند نیامرزد معاویه را به خاطر کاری که انجام داد او نخستین کسی است که حکومت اسلامی را به حکومت سلاطین تبدیل کرد. چه این که او می گفت:بعد از پیدایش اسلام من اولین پادشاه و سلطان هستم. (تاریخ یعقوبی،
ج۲، ص۲۳۲، به نقل از معینی ،۱۳۸۹، ۹۲)
با این حال خلفا در تعیین ولیعهد در واقع جانشین خودشان را انتخاب می کردند و آنها را در امر حکومت دخیل می کردند تا آداب حکومت کردن را نیز یاد بگیرند . اما مسئله ولیعهدی امام رضا با سایر ولایتعهدی های دیگر فرق می کرد. زیرا اولاً انتخاب ولیعهد از بستگان درجه یک خلیفه نبود و دیگر این که خلیفه می دانست که این ولیعهد در آینده جانشین او نخواهد بود بلکه این یک کار سیاسی بود. که مأمون از این طریق دنبال اهداف دیگری بود. البته برخی معتقدند که طرح مسئله ی ولایتعهدی امام رضا(ع) از سوی فضل بن سهل وزیر ومشاور مأمون به خلیفه پیشنهاد گردید.
بیهقی می گوید: فضل بن سهل با این پیشنهاد می خواست خلافت را از عباسیان به علویان منتقل کند، و به مأمون گفت تو نذر کردی اگر بر امین پیروز شوی ولیعهد خود را از علویان انتخاب کنی هر چند حکومت به آن ها نرسد. ولی هم اکنون به نذرت عمل نکرده ای . مأمون گفت: چه کسی را برای این کار پیشنهاد می کنی فضل گفت علی بن موسی الرضا(ع) که امام روزگار است و اکنون در مدینه است (همان ، ۱۷ به نقل از همان ،۹۲)از جمله شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) طبق نقل عبیدالله بن عبدالله طاهر طراح ولیعهدی امام رضا(ع) را فضل بن سهل می داند. اما برخی از مورخین معتقدند که مأمون از سوی فرماندهان بلند پایه نظامی تحت فشار قرار گرفت و آنان بودند که از خلیفه خواستند امام رضا (ع) را به عنوان ولیعهد معرفی کند.
در مقابل این دو نظر بسیاری بر آنند که طرح ولایتعهدی تراوش ذهن سیاسی خود مأمون بود. و دلیل آن بیان ریان بن صلت که می گوید:بعد از بیعت مردم با امام رضا میان مردم شایعه شد که نقشه ولایتعهدی از سوی فضل طراحی گردید این خبر به مأمون رسید و او بسیار ناراحت شد و گفت: وای بر تو ای ریان چه کسی چنین جسارتی می تواند به من داشته باشد و مرا وادار سازد تا از حکومت دست بکشم و به دیگری واگذار کنم. مأمون گفت: به خدا سوگند چنان نیست که مردم گمان برده اند (القمی (صدوق) ، ج ۲ ،۱۳۸۷، ۵۱ )
از کلام ریان بن صلت مشخص می شود که پیشنهاد ولیعهدی از ناحیه خود مأمون بوده نه دیگران ولذا وقتی که اهداف مأمون را درباره ولایتعهدی امام رضا(ع) بررسی می کنیم به این نظر می رسیم که طراح واقعی ولایتعهدی امام رضا (ع) خود مأمون بوده است.
۳-۲-۳-۲٫ عهدنامه ولایتعهدی امام رضا (ع)
از آنجا که عهدنامه ولایتعهدی از جمله اسناد تاریخی و گویای یکی از مهمترین وقایع و حوادث تاریخ اسلام است در منابع گوناگون یاد شده است. (اربلی) در کتاب کشف الغمه نسخه کامل آن را آورده است.( الاربلی ، ج ۳ ،بیتا، ۱۷۲ به نقل از معینی،۱۳۸۹، ۱۲۰) و چنین می نماید که اغلب مدارک به همین منبع استناد جسته اند.
متن عهد نامه به گواهی و امضای افرادی چون یحیی بن اکثم، عبدالله بن طاهر،حماد بن نعمان،فضل بن سهل و برخی دیگر از رجال سیاسی و مشهور آن دوران رسیده است. علی بن عیسی اربلی آن را(متن نوشته مأمون) چنین گزارش کرده است:
۳-۲-۳-۲-۱٫ متن حکم مامون
«بسم الله الرحمن الرحیم»
این نوشته بوسیله عبدالله بن هارون ، امیرمؤمنان، برای علی بن موسی – ولیعهدش – به رشته تحریر در آمده است.
خداوند اسلام را به عنوان دین برگزید و برای تبلیغ آن ، پیامبرانی را مبعوث کرد تا خلق را به
سوی وی راهنمایی و هدایت کنند. نخستین رسولان به آمدن پیامبران دیگر بشارت داده اند و پیامبرانی که در اعصار بعد مبعوث شدند ، رسولان قبل از خود را مورد تأیید قرار دادند. تا اینکه پیامبر خاتم ،محمد مصطفی(ص) مبعوث گشت ، در شرایطی که از دیرباز پیامبری برای مردم نیامده بود و دانش روبه تباهی داشت… خداوند با بعثت پیامبر اکرم ، خط رسالت را پایان بخشید و او را گواه بر انبیای پیشین قرار داد.
قرآن را که از هیچ سو باطل بدان راه ندارد، بر پیامبر فرو فرستاد کتابی که در آن حلال و حرام ، وعده و وعید و امر و نهی وجود دارد تا حجت کامل الهی بر خلق باشد و در پرتو آن ، مردمان با آگاهی راه هلاک یا حیات راستین را در پیش گیرند.
رسول اکرم (ص) رسالت الهی خویش را ایفا کرد و مردم را به راه خداوند فرا خواند تا اینکه به جانب پروردگار فرا خوانده شد و به جایگاه ارزشمندی که خداوند برایش تدارک دیده بود منتقل گردید.
هنگامی که نبوت پایان یافت و وحی و رسالت به محمد (ص) ختم گردید خداوند پایداری دین و سامان امر مسلمانان را به خلافت وا نهاد و پیروی از خلفاء را لازم ساخت تا در پرتو آن جامعه اسلامی عزت یابد و به حقوق الهی قیام کند و واجبات و حدود شریعت و سنت ها به اجرا در آید و
دشمنان دین و امت با جهاد عقب رانده شوند.
اکنون بر خلفا و جانشینان رسول است که در ایفای مسئولیت و نگاهبانی از دین الهی و بندگان خدا مطیع فرامین الهی باشند.
از سوی دیگر بر مسلمانان است که از خلفا اطاعت کنند و آنان را در به پا داشتن حق الهی و عدل و امنیت راه ها وجانها و ایجاد الفت میان مردم یاری دهند؛ چه اینکه اگر از فرمانروایان اطاعت نکنند رشته وحدت مسلمانان در هم ریزد و به اختلاف گرایند و دین مغلوب گردد و دشمنان غالب آیند! و این مایه زیان دنیوی و اخروی آنان است.
پس حق این است که حاکمان که امانتداران خدا بر خلق هستند در جهت رضای الهی و طاعت او تلاش و ایثار کرده به عدالت حکم کنند زیرا خداوند به داوود فرموده است: (ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم پس میان مردمان به حق حکم کن و از هوای خویش پیروی مکن زیرا پیروی از هوی باعث انحراف از مسیر خداست آنانکه از مسیر خدا گمراه شوند کیفری دردناک و سخت خواهند داشت چه اینکه روز حساب را از یاد برده اند.)

پایان نامه حقوق

خداوند در آیه ای دیگر نیز فرموده است: (سوگند به پروردگارت! همه انسانها از آنچه انجام داده اند مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.)
از عمر بن خطاب برای ما چنین نقل شده است که وی می گفت : اگر گوساله ای در کنار فرات
بمیرد و ضایع شود مورد بازخواست الهی خواهم بود.
به خدا سوگند! اگر آدمی در مسائل شخصی خود و در آنچه تنها به او و خداوند باز می گردد بازخواست می شود و در برابر پاداش یا جزای عظیم قرار می گیرد پس چگونه خواهد بود وضع کسی که مسئولیت امت را بر عهده دارد و باید حقوق یک جامعه را رعایت کند؟ هان تنها به خدا
باید تکیه داشت و پناه از او خواست…
بیناترین مردم درباره خویش و خیرخواهترین مردم در امر دین و بندگان خدا کسی است که به کتاب الهی و سنت پیامبر (ص) همواره عمل کند و درباره خدایی که خلافت را به او وانهاده و امامت مسلمانان را به او تفویض کرده است بیندیشند الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنیت آنان باشد…
خداوند باقی ماندن بر پیمان و بیعت با خلیفه را از تمامیت امر اسلام قرار داده و مایه کمال و عزت دین و صلاح مسلمانان شمرده است.
خداوند به خلفای خویش الهام کرده است که برای بعد از خود افرادی را برگزینند که نعمتها گرامی داشته شود و سلامت جامعه تضمین گردد. در پرتو این گزینش صحیح مکر و حیله تفرقه افکنان و دشمنان نافرجام می ماند.
آری ! امیرالمؤمنین – مأمون – از آن زمان که بار خلافت بر دوش او نهاده شده همواره تلخی و سنگینی آنرا آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمتها را بر خود هموار کرده بی خوابی ها کشیده و همیشه به عزت دین و نابودی مشرکان و صلاح مردم و گسترش عدل و برپاداشتن قرآن و سنت اندیشیده است.
این مسئولیت پذیری سبب شد تا شانه از زیر بار مسئولیتها خالی نکند چه اینکه می داند باید در
برابر خدا پاسخگو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار خیرخواه دین و بندگان خدا شناخته شود و ولیعهدی برگزیده باشد که شایسته ترین مردم در تقوا و دین و علم و سرآمد مردم در اجرای احکام الهی باشد.
آری – مأمون – در این مسئله مهم با خدا مناجاتها داشته و از او طلب خیر کرده و شب و روز از
پروردگار خواسته است تا آنچه مورد رضای اوست به وی الهام شود.
خلیفه در پی این راز و نیازها به تحقیقش در میان عباسیان و علویان پرداخت و به این جست و جو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامی دودمان را آزمود و از آن میان تنها (علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب) را شایسته ترین یافت و او را برای تصدی این مسئولیت برگزید چه اینکه فضل و شرافت علم و ورع و زهد و دوری از دنیا و مردم مداری او را دید و همگان را بر عظمت و بزرگی او متفق یافت. اینجا بود که پیمان ولایتعهدی و خلافت بعد از خود را برای او منقعد ساخت. در حالی که به خیر خواهی خداوند تکیه داشت. زیرا خدا می داند که خلیفه از روی ایثار و خدمت به دین و ملاحظه اسلام و مسلمانان و به آرزوی سلامت و پایداری حق و نجات در قیامت این گام را برداشته است.
این گونه بود که امیرالمؤمنین- یعنی من که مأمون هستم- فرزندان و خاندان و نزدیکان و سرداران لشکر و کارگزارانش را فرا خواند و آنان شتابان و خرسند بیعت کردند و می دانستند که این اقدام امیرالمؤمنین -مأمون- اقدامی است ایثارگرانه چه اینکه طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان و نزدیکان و خویشانش ترجیح داده است و او را رضا نامید چه اینکه مورد پسند امیرمؤمنان بود.
هان ای خاندان امیرالمؤمنان –مأمون- و ای همه فرماندهان و سپاهیان و مسلمانان که در مدینه هستید با امیرالمؤمنین -مأمون- و با علی بن موسی بیعت کنید. دستهاتان را برای این بیعت پیش دارید و با آغوش گشاده از آن استقبال کنید و بدانید که امیرالمؤمنین در این امر طاعت خدا را برگزیده و به مصلحت شما گام برداشته است.
خدا را شاکر باشید که این اندیشه و فکر را به امیرالمؤمنین الهام کرده است… به سوی فرمانبری از خدا و امیرالمؤمنین شتاب کنید که اگر چنین کنید امنیت خواهید یافت و از برکات آن بهره مند
خواهید شد.
این عهدنامه را -مأمون- به دست خود در تاریخ دوشنبه هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱ ه.ق به رشته تحریر درآورد.
۳-۲-۳-۲-۲٫ نوشته منسوب به امام رضا (ع)

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:14:00 ب.ظ ]