مطابق روایات، خضر بر افراد خاصی ظاهر می‌شود. برای اولین بار، سنایی از ملاقات با خضر سخن به میان آورده است. عامه مردم نیز معتقدند خضر بر افرادی که بخواهد ظاهر می‌شود و مشکل آنها را از میان برمی دارد و حتی طریقه خاصی برای حاضر کردن خضر پیشنهاد کرده اند (هدایت، ۱۳۵۶: ۳۹). به نظر می رسد دیدار با خضر، اساساً یک فکر ایرانی باشد. در ادب فارسی، اساطیر مربوط به خضر، گاه با افسانه های مربوط به جام جم ـ به دلیل ارتباط اسکندر با جام و خضر ـ و گاهی با روایات مربوط به جَم ارتباط یافته است:
ز بهر آب حیات از پی رضای خدا زمین بپیمایم همچو خضر و اسکندر
(مسعود سعد: ۱۸۷)
اسکندر
اسکندر مقدونی پسر فیلیپ (فیلوس) مقدونی (م.۳۲۳ق.م) است که مصر و ایران و هند آن روزگار را فتح کرد و در سن سی و دو سالگی در بابل در قصر نبوکد نَصَّر درگذشت. مورخین یونانی، نژاد او را از طرف پدر به نیم رب النوع هرکول و از طرف مادر به آشیل می رسانند (پلوتارک، اسکندر: بند۲) و در باب نژاد و تولد او افسانه های زیادی نقل می کنند.
اسکندری که روایات و قصص معرفی می کنند و در ادبیات فارسی هم داستان او مطرح است، به کلّی با آنچه تاریخ مدعی است تفاوت دارد و چون در بسیاری از مدارک اسلامی سرگذشت او با ذوالقرنین (کهف: ۸۳و ۸۶و ۹۴) درهم آمیخته، از آن دو، به عنوان شخصیت واحدی به نام اسکندر «اسکندر ذوالقرنین» یاد شده است که سدّ یأجوج و مأجوج (کهف: ۹۴ و انبیاء: ۹۶) را می سازد و بنا بر آنچه در اسکندر نامه منثور آمده است پس از جنگ با دارا، به عمان و هند و از آنجا به حجاز و یمن و مصر و اندلس و مغرب الشمس می رود و پس از رفتن به ظلمات (همان: ۲۰۶) به سوی شرق و ترکستان می تازد و به سرندیب (همان: ۵۸) می رود و قبر آدم را (همان: ۲۰۶) زیارت می کند و از سیاووشگرد (همان: ۲۴۲) سر درمی آورد و با پریان و زنگیان و دیومردمان و روس ها و کافر ترکان و دوال پایان و فیل گوشان جنگ می کند.
برخی مورخین اسکندر را ایرانی دانسته اند. ایرانیان چون نمی‌توانستند تسلط بیگانه را بپذیرند کوشیده اند او را ایرانی و از پشت دارا و وارث تاج و تخت هخامنشی معرفی کنند (یشتها:۲/۲۰۸) تا آنجا که چهره اسکندر در مآخذ قبل و بعد از اسلام، به دو گونه کاملاً متفاوت ترسیم شده است. در متون پهلوی با صفت گجستگ (= ملعون) و اهل کشور روم (به جای یونان) یاد شده و در متون اسلامی با لقب ویرانکار نامبردار است.
روایات مربوط به سرگذشت اسکندر، به خصوص ضمن خلط با داستان ذوالقرنین در ادبیات فارسی مطرح است و با الهام از آن، مضامین متنوع و بکری بر قلم شاعران گذشته است. در اینجا اندکی از آن بسیار، اشاره می‌شود:
دیوار بستِ اَمنش اندر سرای ملک پاینده تر ز سدّ سکندر هزار بار
(مسعود سعد: ۱۳۶)
– اسکندر و آب حیات
بیشتر این مضامین در شعر فارسی در ارتباط با خضر و ظلمت و لوزام آن مطرح شده اند:
ز بهر آب حیات از پی رضای خدا زمین بپیمایم همچو خضر و اسکندر
(مسعود سعد: ۱۸۷)
سکندر ندید آب حیوان و من همی بینم اندک به جام تو در
(مسعود سعد: ۲۰۱)
– شوکت و جلال و قدرت
آن گاه سخا و همت افریدون آن وقت جلال و رتبت اسکندر
(مسعود سعد: ۱۷۹)
تو شاد همی باش بدین فرّ و بدین شان با حشمت اسکندر و با مرتبت جم
(مسعود سعد: ۳۶۵)
– جهانگیری و جهانگردی
جهان بگشتی و چندان نگشت اسکندر فتوح کردی و چندان نکرده بُد دارا
(مسعود سعد: ۱۱)
همی چو سکندر بگشتم از آنک بماند به هر شهر از من اثر
(مسعود سعد: ۱۱)
بزرگ شاها چون شد عزیمت تو درست که گرد ملک برآیی یکی سکندروار
(مسعود سعد: ۲۲۸)
ملکت جویی همی مگر چو سلیمان گیتی گردی همی مگر چو سکندر
(مسعود سعد: ۲۵۸)
– اصل و نسب
گر از مجلس تو بیابم قبول بسان سکندر شوم با گهر
(مسعود سعد: ۲۰۱)
دجّال
دَجّال در فرهنگ ها، به معنی کذّاب و دروغ باف آمده است و برخی (اعلام قرآن: ۴۵۸) هم آن را ضدّ خدا (مرکّب از: دج (دز) = ضد، آل = خدا) و ضدّ مسیح معنی کرده اند. در فرهنگ اسلامی نام مردی کذّاب، مکنّی به ابویوسف است که در آخرالزمان و پیش از ظهور مهدی موعود (عج) پیدا می‌شود و در دوره چهل روزه یا چهل ساله خود دنیا را پر از ظلم و کفر می نماید. سرانجام، مهدی او را دفع می کند و دنیا پُر از عدل می‌شود. در زمان حکومت دجّال موجودی عجیب به نام دابَه الارض، در جزایر بحر، تجسس اخبار می کند و تمام خبرها را به او می دهد. اصل دجّال را از اصفهان یا سجستان می‌دانند. عامه مردم معتقدند (هدایت، ۱۳۵۶: ۱۲۶) در آخر دنیا، از محل یا دکان عطاری، معروف به چاه دجّال، در اصفهان بیرون می آید. (پاینده، ۱۳۵۷: ۶/۱۶۱۴) به نقل از کتابی به نام فِتَن آورده است که دجّال و یأجوج و مأجوج و مهدی و فرود آمدن عیسی از آسمان، همه به مقدار یک سال باشد. دجّال را با هیئتی عجیب مجسم کرده اند: صورتی آبله رو که یک چشم او مسخ شده و چشم دیگرش در وسط پیشانی، مانند ستاره صبح درخشان است؛ کلّه اش به قدر کوه بزرگی است و گامش در حدود یک فرسخ و قدش نزدیک به بیست ذرع است و به روایت طبری، تمام آب دریاها تا زانوی او بیشتر نباشد. در دنیا، بهشت و دوزخ با او همی رود. چون سال از چهارصد هجرت بگذرد، چشم می باید داشت و این از علامات آخرالزمان و قیامت است.
مسلمین مانند دیگر پیروان ادیان، حکومت عادله کاملی را انتظار می کشند که پس از یک دوران بی نهایت ظلمانی خواهد آمد. دوران ظلمت، زمان دجّال و دوره سعادت و روشنی، دوران مهدی موعود اس

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
ت. به نظر می رسد این تعبیر، بیان دیگری از مبارزه خیر و شر پیروزی نهایی ایزدان بر اهریمن است که در فرهنگ ایران به صورت های گوناگون مطرح است.
فتنه دجّال، به عنوان حادثه ای در آخرالزمان، مورد توجه شاعران نیز بوده و در این زمینه مفاهیم و ترکیبات تازه ای در شعر فارسی پدید آمده اند:
مشهور شد از رایت او آیت مهدی منسوخ شد او هیبت او فتنه دجّال
(مسعود سعد: ۷۲۶)
۴-۱-۱۲- باورهای اسطوره ای
سیمرغ
سیمرغ (عَنقا، سیرَنگ) همان «سین مورو» پهلوی است که «مرغ سین» معنی می دهد.
عَنقای مُغرِب
در روایات اسلامی، گاهی نام عنقا بر سیمرغ اطلاق شده و او را عنقا برای آن خوانند که درازگردن است (الهی قمشه ای، ۱۳۲۵: ۳/۴۷۸). برخی هم (مسعودی، ۱۳۴۴: ۲/۵۷۶) ماده او را عنقا نامیده اند. عنقا اول در میان مردم بود و به خلایق آزار می رساند. روزی هیچ مرغی نیافت شکار کند و کودکی را ربود.
تا تو را دادار داد انصاف و داد اندر جهان گشت چو سیمرغ پنهان از جهان جور و ستم
(مسعود سعد: ۳۳۸)
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس عنقا ندیده صورت عنقا کند همی
(مسعود سعد: ۵۰۸)
در ابیات زیر عنقا نام سازی است که به نقل از فرهنگ ها گردنی دراز دارد.
به پیروزی و بهروزی نشین مِی خور به کام دل به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا
(مسعود سعد: ۳۲)
مطربانی چو باربد زیبا چنگ و بربط چغانه و عنقا
(مسعود سعد: ۵۷۱)
از چتر تو سایه ی همای افتد وز گرد سپاه سایه ی عنقا
(مسعود سعد: ص ۴۱)
هما
مرغی افسانه ای همانند سیمرغ است که فرخنده فال و پیک سعادت پنداشته می شده و به همین دلیل به «مرغ سعادت» نیز معروف است. قدما متعقد بودند که مرغی است استخوان خوار که جانوری نیازارد و هر گاه بر سر کسی بنشیند، او را پادشاه کنند. پس از روزگاری دراز این هما ناپدید شد (عجایب ]طوسی[: ۵۱۶). در بهرام یَشت (بند ۳۶) درباره این مرغ آمده است: ……آنکه استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد هیچ مردِ توانایی او را از پای در نتواند آورد، چه آن مرغکانِ مرغ، بزرگواری و فَرِّ بسیار به آن کس خواهد بخشید.
این خصوصیات، در واقع، به عنوان پیشینه هما، به نحو وسیعی در ایران معروف بوده، تا آنجا که به موجب این افسانه ها، برای رسیدن به پادشاهی کافی بوده است سایه هما بر سر کسی بیفتد. به نظر می رسد لغت «همایون» در فارسی با نام این پرنده ارتباط داشته باشد. همچنین به نظر برخی (مؤخره دیار شهریاران: ۲/۱۰۳۴) نام این پرنده یادآور گیاه معروف «هوم» یا «هوما» است، به ویژه که در ریگ ودا گیاه سُوم (هوم) غالباً به پرنده ای تشبیه می‌شود و یا به نام پرنده ای موسوم است.
در ادبیات فارسی، به طور عام، هما را مظهر فَرّ و شکوه و سعادت می‌دانند و به فال نیک می گیرند:
ذکرش چون نام کردگار مبارک فَرّش چون سایه همای همایون
(مسعود سعد: ۳۹۶)
همای استخوان خورد و هرگز که دید که فَرّ هما آید از استخوان
(مسعود سعد: ۴۰۵)
نیز= مسعود سعد: ۱۵، ۳۰، ۴۸، ۱۸۳، ۲۲۹، ۳۱۸، ۳۳۱، ۴۰۵، ۵۰۳، ۵۱۸، ۶۲۵، ۶۳۳٫
قاف
نام کوهی است که به زعم قدما سراسر خشکی های زمین را فرا گرفته و گویند کناره های آسمان بر آن نهاده شده است. این کوه گرداگرد زمین و به مثابه میخ زمین است و به تعبیر قرآن: وَ الجِبالَ اَوْتاداً (نباء: ۷).
جنس این کوه از زمرّد سبز، و کبودی آسمان، روشنایی زمردّی است که از آن می تابد، و گرنه آسمان از عاج سفیدتر است و به همین جهت، قاف را کوه اخضر نیز نامیده اند. در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمی کند. در کناره آن دو شهر است: یکی از سوی مشرق با کوه قاف پیوسته، به نام جابُلقا و دیگری از سوی مغرب، به نام جابُلسا.
در ادبیات فارسی، قاف به عنوان جایگاه عنقا و سیمرغ، با همه سوابق اساطیری خویش، تجلّی یافته است:
چو کوه قاف قوی شد ز فرّ رای تو مُلک چو رود دجله روان شد ز جودِ دست تو مال
(مسعود سعد: ۳۱۸)
اگر بسنجد حلم تو را سپهر کند ز کوه قافش پا سنگ پله شاهین

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:11:00 ب.ظ ]