برخی گویند فیثاغورث از مردم فینیقیه است، و در صور متولد شده است. و برخی او را از اهالی «ساموس» در جزیرهای روبروی ساحل ملطیه و افسس دانستهاند.
در عهد پولوکراتس، جبار ساموس، در حدود سال ۵۳۲ ق.م، از دیار خود مهاجرت کرد، و به صقلیه رفت و در شهر کرتون سکونت گزید، و در آنجا گروهی از شاگردان، گِردش را گرفتند و جمعیتی را تشکیل دادند، که عقاید و مرامهایی مختص به خود داشت. از جمله آن که گوشت و برخی حبوبات را بر خود حرام کرده بودند. نیز قربانی کردن حیوانات و پوشیدن لباسی را که در آن مواد حیوانی به کار رفته باشد جایز نمیدانستند و اینها بدان سبب بود که به تناسخ، یعنی انتقال روح از جسدی دیگر اعتقاد داشتند.
به کمک مخلوقات مختلفی که بدست ما رسیده، میتوانیم جمعیت فیثاغورثی را چنین توصیف کنیم:
گروهی از مردم، با نظامی مشترک، که رشتههای استوار صداقت و دوستی آنها را به هم مرتبط میساخت. گروهی از علما که هم به ریاضیات و فلکیات و موسیقی و طب میپرداختند، و هم به مسائل سیاسی. بدین گونه که میکوشیدند تا حکومت به دست علما افتد، که هر گاه نیازی به اعمال قدرت ،ما خود آن قدرت را در دست داشته باشند. (همان، ۱۳۶۷، ص۳۴-۳۳)
۱-۲-۴-۱-فیثاغوریان
کورنفورد در کتاب خود «از دین تا فلسفه» گوید: «در مکتب فیثاغورث همچنانکه جنبه عملی داشت از جنبه تصوف نیز بر خوردار بود» و در جای دیگر گوید: در مکاتب فلسفی که تحت تأثیر اندیشههای فیثاغورث به وجود آمدند، به تحقیقات ماورائی توجه خاص داشتند. زیرا فیثاغورث به مسأله یگانگی خدای نادیده بیش از هر چیز ارج مینهاد، و عالم محسوس را به بطلان و مزیت متصف میساخت، و میگفت که جهان محسوس، سطحی است تیره که پرتونور آسمانی در آن شکسته شود و همواره در غبار ظلمت فرو رود.»
یکی از مسائل اساسی تصوف اعتقاد به جاویدانی روح و وحدت کائنات است. و این چیزی است که فیثاغورث تعلیم میداد. علاوه بر آن معتقد بود که روح به انواع مختلف موجودات تحول مییابد. هر چه در جهان پدید میآید و از میان میرود، بار دیگر در دورهای که سه هزار سال است به جهان باز میگردد؛ پس هر چه به نظر تازه میآید تازه نیست، و هر چه متولد میشود و در آن حیات هست، باید چنان به آن بنگریم که یکی از افراد خانواده را مینگریم.
فیثاغورث متفکری است که حدس اشراقی را مورد اهتمام خاص خود قرار میدهد و آن را از فکر و حس برتر میشمرد و این نیز یکی از اصول تصوف است که صوفی آنچه را به تأمل و شهود مییابد، هرگز به نظر و فکر و برهان در نمییابد. فیثاغورث نفس را جوهری مغایر با جسد میداند، که مرکز آن دفاع است و خود وسلیهای برای انجام کارهای عقلی مانند اندیشیدن و حکم کردن. و چون روح بعد از فنای جسد باقی میماند، میتواند از جسدی به جسد دیگر رود. تعداد اجسادی که نفس در آنها حلول میکند، به اندازه درجه کمال آن نفس است.
(همان، ۱۳۶۷، ص۶۳-۳۳)
پس از مرگ فیثاغورث مکتب او همچنان در شهرهای ایتالیا و سیسیل و یونان رواج داشت اگر چه بعدها به عنوان یک مکتب مستقل بر پای نماند، ولی در افکار و عقاید حکمای بعدی تأثیر بسزائی داشته است.
چنانکه افلاطون نتوانست تحت تأثیر آن قرار نگیرد و قرنها بعد در مشرق میان اخوان الصفا رواج یافت، چنانکه باید «اخوان الصفا» را در فیثاغورث اسلام» نامید. (الفاخوری، ۱۳۶۷، ص۳۶)
گفتهاند که وی (فیثاغورث) مصر و بابل را دیده و در آنجا ارکان ریاضی و دینی- عرفانی فلسفه خود را آموخته است. یکی از عقاید عمده او تناسخ روان بود- نظام وی یک عنصر مرتاضی مبتنی بر محرمات داشت که خوردن باقلا، کشتن بعضی از انواع جانوران را برای قربانی و غذا و پویشیدن البسه پشمین را در جشنها و مراسم دینی ممنوع میساخت. (م.م.شریف، ۱۳۶۲ ، ص۱۱۱)
ویل دورانت از منبعی نقل میکند که روزی فیثاغورث میبیند که کسی سگی را میزند، به او میگوید: «او را مزن، من صدای یکی از دوستانم را در صدای او شناختم».
سپس او میگوید که خواه این قصه راست باشد یا نباشد، استاد عقیده تناسخ به فیثاغورث را میتوان طبق موارد گوناگون پذیرفت. (ویل دورانت، ۱۳۵۸، ص۴۸)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۱-۲-۴-۲-مکتب الئایی
بر مائدیس در الئا، از توابع ایتالیا، به دنیا آمد. آنچه از او میدانیم این است که او در سیاست جامعه خود نقشی مهم داشته است و مردی بوده مورد احترام.
فلسفه او بیشتر در پیرامون «وجود» (کائن) و «پدیدهها» است. معرفت دو راه دارد:
«راه حقیقت» که ما را به معرفت وجود میکشاند و «راه گمان» که حکمای یونانی در آن قدم نهاده و گمراه شدند. در مکتب الئایی در میان خدایان و آدمیان یک خدا وجود دارد که بزرگترین است و او هیچگاه مانند موجودات فانی درجه و روح نیست. (الفاخوری، ۱۳۶۷، ص۳۱۶)
او دائماً یکسان و ثابت باقی است، حرکت و تغیّر را متحمل نمیشود و بدون رنج و زحمت هر چیز را به وسیله نیروی فکر خود به حرکت در میآورد. شناخت کامل خدایان و آدمیان و اشیاء غیر ممکن است. هیچ انسانی هرگز حقیقت قطعی و یقینی را ندیده است، و نه هیچ کس هرگز آن را خواهد دید. هر چیزی از خاک ناشی میشود و سرانجام به خاک بر میگردد. (م.م.شریف، ۱۳۶۲ ، ص۱۱۲)
۱-۲-۴-۳-امپدکلس (انباذقلس)
انباذقلس دارای اندیشههای دینی بوده است. این اندیشهها با مکتب فیثاغورث ارتباطی استوار داشت. آراء فلسفی او منحصر به این است که میگفت: عالم مرکب است از عناصر اربعه. این عناصر ازلی و ابدی و از حیث کمیت متعادلند. ترکیبات گوناگونی پیدا میکنند و این همه اشیاء مختلف و متنوع از ترکیب آنها پدید میآید. ترکیب این عناصر و انفصالشان، تابع قانون ازلی دو جانبه مهروکین، یا به تعبیر امروز، جاذبه و دافعه هستند. چون مهر برتری یابد، عناصر با هم متحد شوند، و این صلح است و چون کین برتری یابد، عناصر از هم متناظر شوند، و این جنگ است. آنچه در عالم ملاحظه میکنیم، چیزی جز مبارزه میان دو اصل نیست.
در عالم وجود این دو حالت متعاقب یکدیگرند: در حالت اول عناصر اربعه با هم سخت متحدند، و از آن کره بینهایتی که در آن هیچ چیز از دیگری متمایز نیست، تکوین یافته است. آنچه انباذقلس در اینجا میگوید، شبیه به کائن «برمائیدس» است که از هیچ جانب متناهی نیست، و خلأ در آن نباشد، و شی خارج از آن وجود ندارد.
حالت دوم، حالت جهان مرتبی است که میبینیم، یعنی حالت ترتیب یافتهای که عناصر از یکدیگر جدا و متمایز شدهاند و کثرت حاصل شده، تا مهر بر کین پیروز شود، و بار دیگر همه این عناصر به وحدت نخستین خود باز گردند. و این اتصال و انفصال تا لانهایه ادامه خواهد داشت.
مهمترین چیزی که در فلسفه انباذقلس به چشم میخورد، موضوع نفس و حیات است. منشأ حیات قوای آلیهای است که در جهان سیادت دارد، و آن مولود صدفه است. نبات از جوف زمین برآمد و حیوان در کنار آن قرار گرفت. همه موجودات زنده را نفس است که حس و ادراک میکند. همه نفسهای جزئی از اصل واحدند و از جسمی به جسم دیگر میروند و در صیرورتی لانهایه هستند. این سرنوشت نفسهایی است که مرتکب گناه شدهاند و تنها نفسهایی که کسب فضایل کردهاند، از قید این تناسخ رها میشوند، و به بهشت جاویدان نزد خدایان خواهند رفت.
انباذقلس گوشتخواری را نهی کرد. زیرا به عقیده او، هر که گوشت بخورد، گوشت خویشاوندان خود را خورده است. (الفاخوری، ۱۳۶۷، ص۳۷)
۱-۲-۴-۴-افلاطون
افلاطون در بخش علم النفس تعلیم خود میگوید:
نفس غیر مادی و مقدم بر جسم است. قصد بر این بوده است که تن طبعاً خدمتکار نفس باشد و به امراو او گوش فرا دهد. زمانی بود که نفس با خدا در عالم مُثل میزیست. ولی به واسطه تمایلش به عالم حس هبوط کرد و در بدن مادی محبوس گشت و محکوم شد که از یک مرحله تطهیر و تزکیه بگذرد. پس از رهایی از تن، نفس باید در محضر قضا حساب پس دهد. کسانی که در این دنیا پرهیز کار و با فضیلتند پس از مرگ به سر منزل خجستگان ما به ستارگان مخصوص خود، فرستاده میشوند، و شریران و بدکاران برای تحمل عقوبت به تارتاروس (Tartarus= دوزخ). امّا چند مجرم بزرگ مانند پادشاهان و به عنوان ترس و وحشت سودمند برای دیگران (مایه عبرت دیگران) در هادس (Hades= جهان مردگان) نگه داشته میشوند. اگر سپ از تحمل مجازات کامل یک نفس عاقله شود، سرنوشت بهتری دارد، لیکن اگر در حماقت و نادانی خویش پافشاری کند و حقیقت را نبیند، پایینتر و پایینتر میرود و از تن یک حیوان به تن حیوان دیگر منتقل میشود، و هرگز به صورت انسان در نمیآید. نفوس متوسط ممکن است از صورت انسانی به صورت حیوانی و بالعکس، از صورت حیوانی به صورت انسانی منتقل شوند.
(م.م.شریف، ۱۳۷۰ ، ص۱۳۳)
«افلاطون از همه آراء حکمای متقدم خود سود برده است و آنها را در سیاقی دلپذیر ترتیب داده، مثلاً دیدیم که فیثاغورث قائل به تناسخ بود، افلاطون هم میگوید، روح فیلسوف واقعی پس از مرگ به مشاهده چهره حقیقت فائز میگردد، ولی ارواحی که به جسد علاقه دارند و از قید شهوات نرستهاند، به صورت اشباحی هولناک در میآیند، و بار دیگر در قبر به جسد میپیوندند، یا در جسم حیوانی، مثل خر و گرگ، بر حسب سنخیتی که آن ارواح دارند، حلول میکنند.
امّا ارواح شریر و تا ابد در همان حال شقاوت باقی میمانند، و آنها را هیچ گونه خلاص نیست»
(الفاخوری، ۱۳۵۵، ص۵۸)
۱-۲-۴-۵-ارسطو و نفی تناسخ
ارسطو در علم النفس خود میگوید:
“نفس صورت جسم زنده و به علاوه مبدأ حرکت آن و غایت آن است.”
نفس، ساختمان و حرکات بدن نوعی را معین میکند و آن را به عنوان ابزاری برای خود به کار میبرد. چون هر نفس جسم نوعی خود را پرورش میدهد، تناسخ و انتقال نفس از یک بدن به بدن دیگر ممکن نیست. همچنانکه درجات و مراتب مختلف حیات وجود دارد، درجات و مراتب متفاوت نفوس وجود دارد.
توسعه و تکامل در درون هر نوع هست، امّا تطّور و تحول از نوعی به نوع دیگر وجود ندارد.
ارسطو میگوید: “نفس را امتیازاتی چند است: نخست آن که مبدأ حرکت است، ولی خود حرکت نمیکند. دیگر آن که علم پیدا میکند، بدون این که از عناصری که به آنها علم پیدا کرده، ترکیب یافته باشد، سوم آن که از ماده جسمانی نیست.” امّا در تعریف آن باید گفت: نفس صورت جسد یا فعل آن است. و به عبارت بهتر «کمال اول جسم آلی است که بالقوه دارای حیات است». پس نفس، صورت جسد است و هر صورتی نمیتواند خارج از ماده خود، موجود باشد. پس رأی فیثاغوریان در مورد انتقال نفس از جسدی به جسد دیگر، رأی باطلی است. امّا عقل فعال از مبدأ دیگری است که فانی نمیشود و بعد از جسد باقی میماند. (م.م.شریف، ۱۳۷۰ ، ص۱۴۳)
نفس و قوای آن
ارسطو هنگام بحث در طبیعت نفس، به این نکته اشاره میکند که وجود انواع مختلف نفسها، مانع آن نیست که نفس را به صورت یک طبیعت واحد مشترک در نظر بگیریم. انواع گوناگون نفس، به نحوی ترتیب یافتهاند که هر نوعی، نوع پیش از خود را در بر دارد، نه نوع بعد را.
در بحث نفس و جسد ارسطو اذعان دارد که اگر نفس را قوایی است مخصوص به خود، که جسد در آن قوا با نفس انباز نیست، پس باید بتواند جدای از جسد وجود داشته باشد، با آن که میبینیم که بیشتر پدیدههای نفس همراه با انفعالات بدنی است. او میگوید بیشتر این پدیدههای نفسی اگر به صورت خود- یعنی علل ذهنی- و ماده خود- یعنی شرایط جسمانی- مشتمل نباشد ناقصند. از این رو ارسطو وجود و جوهر مختلف را که یکی مادی و دومی روحانی باشد رد میکند. در نظر او نفس و جسد نه دو جوهر، بلکه دو عنصر جدائی ناپذیر از یک جوهر هستند. نفس، صورت جسد است. و هر صورتی نمیتواند خارج از ماده خود، موجود باشد. پس رأی فیثاغوریان در مورد انتقال نفس از جسدی به جسد دیگر، رأی باطلی است. امّا عقل فعال، از مبدأ دیگری است که فانی نمیشود و بعد از جسد باقی میماند. (الفاخوری، ۱۳۵۵، ص۶۸-۶۷)
۱-۲-۴-۶-نوفیثاغوریان
کشورگشاییهای بزرگ اسکندر مقدونی در شرق، نه فقط زندگی محدود و در عین حال پر تلاطم قدیم را در ایالتهای مستقل یونان ویران کرد، بلکه خود موجب شد که حیات عقلی و معنوی یونان نیز دگرگون شود. بر همین اساس تمدن یونانی به شرق نزدیک سرایت یافت و باعث شد به جای این که مانند سابق به فراسو توجه کنند به درون سو بپردازند.
نکته دیگر بسط و اشاعه شکایتی بود که پس از مرگ ارسطو رواج بیشتری یافت و دیگر در جایگاه فلسفه جایی برای فلاسفه نگذاشته بود. این وضع براستی غم انگیز بود و حاصلش این اعتراف بود که فقط راههای موجود برای حل مسائل باصطلاح جاودان فلسفه مهمل بوده، بلکه هیچ راه حل قانع کنندهای نیز دست کم با شیوهها و روشهایی که تا آن زمان دنبال شده بود، ممکن نبوده است.
فلاسفه چون یونان را خانه دلچسبی برای فلسفه نیافتند راه مصر و رُم را در پیش گرفتند و تعالیم خویش را با خود بردند و در اسکندریه موجب ظهور افرادی شد که در فلسفه افکار بدیعی پدید آوردند و به فلسفه اصالت، قوت و تحرک بخشیدند.
حاصل این گونه تعبیر و تفسیر از فرهنگهای یونانی و سامی تمدن جدیدی بود مرکب از فرهنگهای یونانی و غیر یونانی که به نام تمدن هلنیسم (Hellenism= یونانی مآب) در برابر تمدن یونانی محض (Hellenic= هلنیک) معروف شد. این تمدن و فرهنگ جدید (هلنیسم) در سراسر آسیای غرب سیطره پیدا کرد و بعد از لشکرکشی مسلمانان به سوریه، مذاهب فلسفی جدیدی پا گرفت که دارای اعتقادات مشترکی بودند.
مذهب فلسفی نوفیثاغوری و فلسفه یهودی اسکندرانی هر دو در صدر تاریخ مسیحیت در کنار هم یافته میشوند. نمایندگان نوفیثاغوریان که اساساً از حیث اعتقادات و اعمال خود دینی بودند افرادی چون «سوتیون (sotion) و «نومینوس آپامئایی» بودد.
نوفیثاغوریان تا حدود زیادی التقاطی و بشدت تحت تأثیر افلاطون و ارسطو و رواقیان بودند و البته اساس اعتقادات ایشان همان فلسفه فیثاغوریان قدیم بود که سعی داشتند آن را احیا نمایند.
۱-نوفیثاغوریان یکتا پرستی را با آئین تقدیر انگاری خدایان و نفوس برزخی به هم آمیختند.
۲-این که مانند افلاطون و ارسطو میان وحدت و کثرت و همچنین عالم لاهوت و ناسوت امتیاز قائل شدند.
۳-مابعدالطبیعه مذهب نوفیثاغوری دارای چهار اصل بود: خدا، عقل عالم، نفس عالم و ماده که سر اصل نخست به ایجاد مفهوم تثلیث در صمیمیت کمک کرد.
۴- به عقیده نوفیثاغوریان اصل هر خیر و نظام کل عالم به وسیله واحد (monad) برقرار میشود در حاکی ثنایی (Dyad) منشأ هر بینظمی و نفص است.
یکی از نمایندگان نوفیثاغوری فردی بنام «نومینوس آپامئایی» بود که در آثار خود آرا، فیثاغوری و افلاطونی را به نحوی تلفیق کرده بود.
علم النفس نومینوس همانند الهیات اورنگ ثنوی دارد امّا او آن قدر عاقل بود که بدن را از همان ابتدای امر مورد نکوهش قرار ندهد. امّا علی رغم این موضوع او باز هم نتوانست کاملاً از قید تأثیر تفکر غالب زمانه خویش رهایی پیدا کند. وی معتقد بود که زندان شدن قسمت عقلی روح در تن انسان نشانه هبوط روح نبوده است و نجات روح نیز از طریق یک سلسله طولانی از بازگشتها یا حلولهای مکرر در بدنهای متفاوت صورت میگیرد.
بنابراین حیات کنونی باید حیاتی باشد توأم با پارسایی و ترک لذایذ، یعنی زندگیای خالی از شهوات.
«نومینوس» با تأکیدی که بر تناسخ به عنوان یک وسیله رهایی دارد همانند استادش فیثاغورث، ناآگاهانه به تأثیر تفکر هندی در خود اقرار میکند. (م.م.شریف، ۱۳۷۰ ، ص۱۶۱-۱۵۵)
۱-۳- تناسخ در اسلام
۱-۳-۱-غلات شیعه
با رواج اعتقاد به تناسخ در میان مسلمانان که از نخستین سدههای هجری و در میان غُلاه آغاز میشود، روایات و احادیث ناظر به تناسخ نیز پدید آمده است. در روایات اهل سنت و شیعه به تناسخ اشاره شده و اعتقاد به آن محکوم شده است. حدیث شیعی «من قال/ دان بالتناسخ فهو کافر» از این جمله است.
از لحاظ نقل در مسیحیت نیز تناسخ به سبب ناسازگاری آن با اصل معاد جسمانی، بهشت و دوزخ، و رستگاری ابدی به واسطه مسیح، مطرود است. (دایره المعارف دین)
در میان مسلمانان غلات، نخستین معتقدان به تناسخ بودهاند. و آنان تناسخ را بیشتر به معنای خاص انتقال روح الاهی در ائمه در نظر داشتند . چنانکه کیسانیه یا مختاریه، پیروان مختاربن ابوعبید ثقفی (م ۶۸۰ ق) روح الاهی در وجود پیامبر اکرم حلول کرده و از پیامبر e به حضرت علی و حسنین u منتقل شد و سپس به محمد بن حنفیه رسیده است.
البته اعتقاد به تناسخ به متداول ان نیز در غُلاه دیده میشود (برای نمونه اشعری، فرقههای سبائیه، کمالیه، بکتاشیه، …)، پیروان ابومسلم خراسانی جملگی اهل تناسخ شمرده شدهاند. (ابن کثیر، ابن خلدون و …)
به طور کلی غلات گروهی از شیعیان بودند که در صدر اسلام در حق ائمه u راه غلّو را پیمودند و قائل به الوهیت آنها شدند و ائمه به شدت با آنها مبارزه کردند که این افراد در مجموع “غلات شیعه” (غلّو کنندگان) نامیده میشوند.
ائمه سخنان فراوانی در رد و لعن این گروه ایراد کردند و آنها را کافر دانستند وشیعیان را از این که فریب آنها را بخورند به شدت برحذر میداشتند اینها خود به فرقههای فراوانی تقسیم میشدند.
برخی فقط علی u را خدا دانستند و گفتند خدا در جسم او حلول کرده، برخی هم پیامبر e و هم علی u را و….
اینها تدریجاً سعی کردند برای عقاید افراطی خود، مبنای عقلی نیز تدارک ببینند و این در زمانی بود که تمدن اسلامی گسترش فراوانی یافته بود و مسلمانان با کشورها و مردمان فرهنگهای دیگر معاشرت نزدیکی پیدا کردند. این غلات به این مشکل برخورده بودند که چگونه هم پیامبر خداست و هم علی u، هم امام صادق u و در عین حال، خداوند واحد است.
ظاهراً در اثر تماس با هندوان و آشنایی با عقیده تناسخ این عقیده را از آنها گرفتند و قائل شدند که خدا در حقیقت روحی است به نام «روح القدس» که ابدا در جسم حضرت آدم حلول کرد و سپس به جسم حضرت عیسی u، (به نوعی بر عقاید مسیحیان مهر تأیید زدند) و بعد روح پیامبر e و پس از رحلت او در روح علی u و سپس در روح تک تک ائمه، البته درباره افرادی که خدا در آنها حلول کرده، اختلاف نظر دارند، امّا به هر حال، نظریه تناسخ را محمل خوبی برای عقاید باطلشان یافتند و آن قدر بر آن تأکید کردند که همیشه در کتب ملل و نحل، نظریه تناسخ به عنوان یکی از مهمترین نظریههای تمامی فرقههای غلات شیعه، نام برده شده است.
(بدوی، ۱۳۷۴، ص۷۱-۴۷)
غلات همان گروهی که در امور جنبه غلو و ارتفاع را در پیش گرفتند اعتقاد به قول به اشباح و خلقت ارواح را قبل از اجسام دارند و این گونه اذعان دارند که:
“خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از ابدان خلق کرده” و ارواح به صورت لشکرهای آماده هستند و پس آنچه میشناسند ائتلاف میکنند و آنچه نمیشناسند اختلاف مینمایند.
در ردّ این افراد همین بس، که همان کسانی که اینها خدا میدانستند (یعنی ائمه) به شدت از آنها بیزاری میجستند و آنها را طرد و لعن میکردند و کتب حدیثی شیعه پر است از احادیث در مذمّت غلات، و راویان شیعه هیچ گاه راویای که جزء فرقههای غلات باشد، اعتماد نمیکنند.
«بعد از وفات پیامبر و خلافت خلفای راشدین و خلافت و جنگهای حضرت علی u با مخالفان حکومتی و حوادث تاریخی دیگر، بعضی از فرقهها راه مبالغه پیمودند، تا آنجا که از دین اسلام خارج گشتند.
اینان به عصمت علی اکتفا نکردند و به قول شهرستانی گفتند که «در علی جزئی الهی حلول کرده و با جسد او یکی شده، و اگر علم غیب داشت و از ملاحم (فتنهها، شورشها، جنگهای بزرگ) خبر میداد و خبر هم صحیح در میآمد بدان سبب بود؛ و با همین جزء الهی بود که با کافران میجنگید و بر آنها پیروز میشد، و با همان بود که در قلعه خیبر را از جای کند”.
بغدادی گوید: «امّا قرفه سبأیّه از رافضیان، در زمان علی، رضّی الله عنه، بدعت خود آشکار کردند و برخی از ایشان به علی گفتند: «تو خدایی» علی گروهی را از این عقیده منصرف کرد و عبدالله بن سبأ را به ساباط مدائن تبعید نمود.»
مقریزی گوید: «غلات شیعه که بعدها پدید آمدند، همه تعلیم یافته این سبأ بودند، و قول به حلول جزء الهی در امام را از او اخذ کردند. حتی داعیان خلفای فاطمی در مصر نیز چنین رأی و اعتقادی داشتند.»
البته گروهی هم وجود وی را افسانهای بیش نمیدانند و به حقیقی بودن شخصیت وی مشکوک هستند.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:05:00 ب.ظ ]