۲-۵ نظریات انزوای اجتماعی

برطبق مطالعات پژوهشگر این پایان نامه، نظریات مربوط به انزوا، در دو دسته نظریات سطح فردی (روان‌شناختی) و نظریات سطح اجتماعی (جامعه‌شناختی) قابل بررسی است.
۲-۵-۱ نظریات روانشناختی انزوای اجتماعی
فیلسوف و روانکاو آلمانی اریک فروم[۹] مفهوم شخصیت اجتماعی[۱۰] را معرفی می‌کند که به شباهتهای شخصیت افراد و گروه ها در یک جامعه خاص اشاره دارد. وی براین عقیده است که جامعه فقط توسط شکل دادن اعضای خود به شیوه ای که رفتارشان با اهداف و نیازهای آن جامعه هماهنگ باشد می تواند به عملکرد خود ادامه دهد. (هورتو لانوس وماشیلز،۲۰۰۶، به نقل از فروم:۱۹۱۴). شیوت[۱۱] عقیده دارد پیوستگی درون یک نظام اجتماعی به معنای این است که افراد درون آن نظام می‌توانند از لحاظ اخلاقی به یکدیگر درخواست کنند. قیود اخلاقی در یک جامعه همواره در زیرساخت قوانین رسمی و نهادهای اجتماعی که مردم در آن می اندیشند و عمل می‌کنند و هویت اجتماعی خود را به دست می‌آورند وجود دارد. این زیرساخت رسمی شرایطی را شکل می دهد که در آن افراد می‌توانند به سمت ایدئالها و اهداف خود حرکت کنند. قدرت محدودسازی واقعی زیرساخت رسمی با نظام هماهنگ ارزشها و هنجارها بستگی به میزان باور مردم به آن هنجارها و ارزش ها دارد. زمانی که باور به ارزش های غالب یک اجتماع کاهش می یابد و تمایل به رعایت آن‌ ها در زندگی کم می شود، احساس کاهش قیود را به دنبال دارد. برای مثال در مواردی که نهادهای اجتماعی که در قیود اخلاقی در آن ریشه دارد شخصیت خود را تغییر داده یا دچار از هم گسیختگی گردد، در نتیجه دیگر شفاف نیست که هنجارهای اجتماعی بر چه اساسی مقید و وابسته هستند(شیوت،۴:۱۹۷۷).
۲-۵-۱-۱ آثار تحلیلی فروید[۱۲] و کلین[۱۳]
آثار تحلیلی در مورد انزوا با کار فروید آغاز می‌شوند. او هرگز به‌طور خاص چیزی در مورد انزوا ننوشت اما در یکی از فصل های کتاب خود که به «اضطراب» مربوط می شد در مورد ترس از انزوا و تنها شدن صحبت کرد (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰۰۳، به نقل از فروید، ۱۹۱۷-۱۹۱۶: ۴۱۱-۳۹۲). او این مسئله را با یک حکایت و قصه جذاب در مورد کودکی بیان می دارد و توضیح می دهد که آن کودک، به استثنای وقت‌هایی که عمه اش با او صحبت می‌کند؛ از تاریکی می ترسد. کودک می گوید: «اگر کسی حرف بزند هوا روشن‌تر می‌شود.» (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰۰۳،به نقل از فروید،۱۹۱۶-۱۹۱۷،۴۰۷ ) فروید، فردی به نام دورا[۱۴] (a 1905 ) را به‌عنوان فردی توصیف می‌کند که اجتماعی نیست البته بر روی انزوای او، یعنی وضعیتی که آن را به هیستری (حمله عصبی ) مربوط می داند تمرکز نمی نماید. با بهره گرفتن از یک چشم‌انداز چند وجهی می‌توان، عدم اجتماعی بودن دورا را به چندین فاکتور نسبت داد: تجربه او از موضوعاتی که با آن‌ ها مواجه شده بود، وضعیت شخصیش، وضعیت بلوغش و شاید محیط اجتماعی وسیع تر او که برای افرادی که به دین یهود اعتقاد داشتند ناسازگار بود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰۰۳ به نقل ازدیکر،۱۹۹۱). عضویت دورا در یک گروه اقلیت که مورد تبعیض قرار می گرفتند می‌توانست به وابستگی اش به خانواده کمک نماید و نیز می‌توانست از چیزی فراتر رود که ممکن است از کسی که مقبولیت اجتماعی بیشتری دارد؛ انتظار رود (اسپیرا و کرامر ریچاردز، ۲۰۰۳ به نقل از گلد استین،۱۹۹۵). فروید به این نتیجه رسید که حرکات و علائم دورا از انتظار طولانی او در عشق ورزیدن به یک زن ناشی می‌شود (فروید، ۱۹۰۵). او این مسئله را با توجه به گزارش دورا در مورد لذتی که از نگاه کردن به یک نقاشی مربوط به حضرت مریم و کودک تجربه کرده بود استنباط نمود. ممکن است که کلین (۱۹۶۳) لذت نفسانی را که دورا توصیف نمود نسبی و به‌عنوان نمودی از انزوای او تلقی نماید. از دید کلین، انزوا شامل اشتیاق برای یک رابطه ایدئال بین مادر و نوزاد است که در آن فرد می‌تواند بدون گفتن کلمه ای تصوری متداول از رابطه اولیه مادر و نوزاد را درک کند. فروید در این مقالات درمورد نظریه تمایلات جنسی (b1905)، نظریه خود را تعمیم می دهد و بیان می دارد که عشق، همیشه باید به بازیابی مجدد موضوع اصلی عشق -معمولا مادر- مربوط شود.خانم برگمن[۱۵] (۱۹۸۷) بر این نکته تأکید دارد که همیشه عشق ایدئال باید به یافتن مجدد عشق از دست رفته کودکی مربوط شود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۶۶:۲۰۰۳).

۲-۵-۱-۲ انزوای اجتماعی، تجرد و جنسیت (لاینرمن،گیلیگان،راکر و برگمن و مانتر)
ممکن است جنسیت بر احتمال یک فرد از تجربه تجرد و ظرفیت فرد برای غلبه بر تنهائی حاصل از آن تأثیر بگذارد. بر اساس نظر لاینرمن[۱۶]، محیط روانی و اجتماعی به طرز ناگسستنی ای بخصوص برای جنس مؤنث بالای ۳۰ سال، به‌هم‌پیوسته‌اند. او تصور می نماید که کمیابی شریک مذکر مناسب، بیش از تناقض درون روانی موجب انزوای اجتماعی می‌شود. گیلیگان[۱۷] (۱۹۸۲) بیان می دارد که امکان دارد زنان بیش از مردان نسبت به انزوا آسیب پذیر باشند، زیرا دختران، شیوه ای از تفکر در مورد جهان را در خود بسط و گسترش می‌دهند که به حس رابطه داشتن با دیگران بستگی دارد؛ بنابراین، زنان احساس می‌کنند که انزوا یک شکست است. در مقابل، مردان برای استقلال ارزش قائل‌اند و اعتقاد دارند که نیاز به دیگری برای کاهش انزوا یک صفت زنانه است؛ بنابراین، ممکن است در مقایسه با زنان مجرد، مردان مجرد با مسائل و دغدغه‌های کمتری مواجه باشند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰۰۳ به نقل از ویس،۱۹۷۳). همچنین، تحلیل گران روانی این‌گونه در نظر می‌گیرند که به دلیل آنکه احتمال بیشتری وجود دارد که مردان مجرد یا متارکه کرده بالای ۳۵ سال، زنان جوان‌تر را برای ازدواج انتخاب کنند، مردان شایسته اندکی برای زنان میان سال تحصیل کرده وجود دارند. درحالی‌که برخی از افراد می‌توانند به راحتی مجرد باشند، آن دسته از افراد که نمی‌توانند این‌گونه باشند؛ افرادی هستند که به دنبال درمان هستند (هورتولانوس وماشیلز،۲۳:۲۰۰۶). لاینرمن (۱۹۹۱) اعتقاد دارد که انزوا و عدم رابطه جنسی باعث درد و رنج می‌شود. او همانند راکر[۱۸] (۱۹۹۳) به طرز حساسی بر مسائل موجود در درمان زنان مجرد تأکید می نماید. راکر (۱۹۹۳) در مورد فاکتورهای حقیقی که زنان مجرد روان کاوی شده به صورت بی اختیار با آن مواجه اند دچار تردید است و این همان چیزی است که راکر آن را به‌عنوان شانس نسبی پیدا کردن یک جفت تلقی می نماید. راکر اعتقاد دارد که در غیاب مردان دیگر در زندگی این زنان، تداعی حالات جنسی می‌تواند تجلی نیازهای افراد بالغی باشد که نباید به‌عنوان حالات دفاعی شخص تفسیر شود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۱۸:۲۰۰۳) .ام وی برگمن (۱۹۸۵) به بحث در مورد زنان مجردی می پردازد که در اواخر سال‌های باروری خود به درمان رو می‌آورند. او اعتقاد دارد که تاریخ آنان از فرضیه اولیه نقش مادری در ارتباط با مادران خودشان آن‌ ها را در خصوص پذیرفتن دوباره آن نقش مردد باقی می گذارد. او ادعا می‌کند که واژگونی نقش، تناقض های نسبت به جنس مخالف را شدید کرده و اعتقاد دارد که بیماران او از اجتناب به انجام روابط جنسی به‌عنوان یک دفاع در برابر به کار رفتن به‌عنوان پرورش دهندگان استفاده می‌کنند. در اینجا تاکید بر انگیزه های روانی انتخاب این زنان برای مجرد ماندن است. این زنان برخلاف بسیاری از زنان مجرد بالای ۳۵ سال اعتقاد داشتند که باید جفتی برای آن‌ ها وجود داشته باشد و از این دیدگاه طرفداری نمی‌کند که هیچ مردی برای آن‌ ها وجود ندارد. این ایده که انتخاب هایی وجود دارد در حال قوت گیری است و حتی ممکن است به شخص کمک کند تا اگر اشتیاق داشته باشند جفتی را برای خود پیدا کنند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰:۲۰۰۶). هیرسچمن و مانتر[۱۹] (۱۹۸۸) با زنان بزرگسالی که پرخور هستند کار کرده اند. پرخوری اغلب زمانی رخ می داد که زنان مجرد بودند. از دید آن‌ ها ایدئال سازی فرهنگی زنان لاغرتر منجر به ریسک انزوای اجتماعی افراد پرخور وسواسی می‌شود؛ بنابراین، امکان دارد که مقاومت آن‌ ها منجر به برآیند دقیقی شود که از آن ابا می شد. زنی که می گوید هیچ مردی برای او وجود ندارد از طریق پذیرش این واقعیت که در گروه سنی او مردان مجرد کمتری نسبت به زنان مجرد وجود دارند انزوا خود را تحمل می‌کند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،۲۰:۲۰۰۳).
۲-۵-۱-۳ انزوای اجتماعی در ارتباط با محیط زندگی شخص (نظریه سیلورمن، هورتولانوس و همکارانش)
دکتر دی سیلورمن[۲۰] (۱۹۹۸ ) با ادغام نظریه دلبستگی، شامل ایده‌های بالبی[۲۱]، با مفاهیم تحلیلی روان‌شناختی دیگر، شخص منزوی‌ای را توصیف می‌کند که از طریق مقاومت در برابر روابط به‌وسیله وابسته شدن به روابط منفی قبلی اعتقاد داشت که به دوری از حالت انزوا متمایل بود. (به نقل از اسپیرا:۲۰۰۳) مطالعات دیگر انزوای اجتماعی را با محیط زندگی فرد مرتبط می دانند. فرض این است که فضای محیطی می‌تواند ارتباط اجتماعی را حمایت کند و محرک آن باشد یا فرد را از آن بازدارد. برای مثال، به عقیده هورتولانوس و همکارانش، در یک همسایگی که اکثر مردم در طی روز مشغول کار هستند، احتمال کمتری برای برقراری ارتباط وجود دارد. ترکیب بندی جمعیت همسایگی نیز ایفا کننده نقشی است: زمانی که افراد اشتراکات کمی داشته باشند (سن، خانه، قومیت، موقعیت اقتصادی اجتماعی)، پتانسیل رابطه کمتر و احتمال غریبه ماندن بیشتر می‌شود. همین مطلب زمانی که ساکنان یک محله شیوه های زندگی کاملا متفاوتی دارند یا زمانی که مشاجرات بین آن‌ ها وجود دارد نیز صدق می‌کند. شانس انزوای اجتماعی زمانی افزایش می یابد که مردم دیگر احساس امنیت در محله نداشته باشند برای مثال در اثر میزان بالای جرم و جنایت یا تغییر سریع جمعیت محله در مدتی کوتاه (هرتولانوس و همکاران،۸۰:۱۹۹۲).اگرچه عوامل بسیار متعددی می‌تواند شانس انزوای اجتماعی را به گونه ای که توصیف شد افزایش دهد، اماهیچ عامل حیاتی برای تبیین آن شناسایی نشده است. تحقیقات گسترده درزمینه افراد منزوی اجتماع نشان می دهد که در بیشتر موارد ترکیب پیچیده عوامل مختلف و شرایط باعث این امر است که خود به تنهایی عامل نمی باشند. انباشت چنین مشکلاتی برای افرادی اتفاق می افتد که به شیوه های متعدد با عواملی سروکار دارند که زندگیشان را تحت تأثیر منفی قرار می دهد؛ بنابراین دلیل آن در مجموعه‌ای خاص از رویدادها، شرایط و خصوصیات فردی نهفته است(همان، همان صفحه).

در آخر باید اذعان نمود که این مقدار مشکلات نیست که باعث آزردگی می گردد بلکه تعادل میان مشکلات و مسئولیت‌ها و قدرت فرد است.همچنین، دورکیم در بحث از امور مقدس و نامقدس، توضیح می دهد که ما امروزه برآنچه تجربه کردن شناختنی‌های مقدس خود می نامیم، در کنارهم زندگی کرده و بایکدیگر حالات ارتباطی خاصی را تجربه می‌کنیم. به ‌این‌ترتیب، اعتقادات و عرف و سنت در جامعه، مجموعه‌ای از معیارها و عقایدی را بوجود می‌آورند که هر چیز مقدس و نامقدسی را از یکدیگر بازشناسی می‌کند (حسینی،۲۲:۱۳۸۵)
۲-۵-۲نظریات جامعه شناختی انزوای اجتماعی (با تمرکز بر رویکرد ارتباط اجتماعی)
طبق نظریات هورتولانوس وماشیلز[۲۲] راجع به انزوای اجتماعی، روابط اجتماعی بخشی ضروری در زندگی انسانی است. انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند که به دلایل بسیاری به یکدیگر وابسته اند. آن‌ ها به شیوه- های گوناگونی در شبکه ای از افراد مرتبط و غیرمرتبط با یکدیگر قرار دارند، آن‌ ها بخشی از اجتماع‌های بزرگی هستند که در آن دارای هویت می باشند. داشتن چنین ارتباطات اجتماعی متنوعی زندگی اجتماعی افراد را شکل می دهد.
از دیدگاه وان در پل[۲۳]، شیوه ای مؤثر برای مطالعه ارتباط اجتماعی تحلیل شبکه ای است. در این شیوه، تمایزی میان شبکه های کلی (گروه های انسانی کاملا تعریف شده مانند بخشی در یک شرکت) و شبکه های انفرادی (یا خودمحور) مردم است (نظامی از روابط که فرد مشخصی به عنوان شخصیت اصلی در آن قرار می‌گیرد). (وان در پل،۲۲:۱۹۹۳). به عقیده فیسچر[۲۴]، گروه‌هایی که فرد به‌طور مستقیم با آن‌ ها درگیر است را می توان به سه شیوه مختلف نگریست. نخست، به‌طور رسمی. این به معنای درگیری نقشهای شناخته شده اجتماعی با حقوق و الزامات مشترک دو جانبه است، برای مثال رابطه کارفرما-کارمند. دوم، رابطه ای که در آن افراد برای یکدیگر اهمیت داشته و احساس نزدیکی نسبت به هم می‌کنند. و سوم، ارتباط یا مبادله ای که در آن افراد با کسانی درگیر می شوند که فعالیت هایی برای مبادلات مادی و یا خدمات احساسی با آن‌ ها دارند. اگرچه هر سه شکل درگیری به میزان زیادی با یکدیگر همپوشانی دارند، بیشتر تحقیق شبکه بر روی نوع سوم متمرکزمی شود که به روابطی می پردازد که در آن ارتباط و مبادله کالا اتفاق می افتد. (فیسچر،۱۳۳:۱۹۸۲).
از دیدگاه بیلینگتون[۲۵] و همکارانش، شبکه فردی می تواند شامل افرادی باشد که نقشهای اجتماعی بسیار مختلفی دارند: اعضای خانواده، دوستان، آشنایان، همسایه ها، همکلاسی ها، همکاران، یا اعضای یک سازمان یا نهاد مشترک و غیره. حوزه شبکه فردی می تواند بسیار متغیر باشد. برخی افراد دارای شبکه ای گسترده هستند در حالیکه عده ای دیگر فقط چند فرد در شبکه فردی آن‌ ها وجود دارد. کیفیت روابط نیز می تواند به میزان قابل توجهی متغیر باشد: روابط میان اعضای یک خانواده معمولا بسیار مؤثرتر بوده و درگیری دو جانبه بالایی در آن وجود دارد، اما روابط با همکاران یا دیگر اعضای یک نهاد یا سازمان مشترک بیشتر جنبه عملی یا کاربردی دارد. اهمیتی که افراد به روابط مختلف می‌دهند در هر فرهنگ و در هر فرد متفاوت است (بیلینگتون و همکاران، ۱۹:۱۹۹۸).
روابط اجتماعی همواره یکی از مضامین مهم علوم اجتماعی بوده است. روانشناسی اجتماعی به‌طور کلی بر اهمیت روابط اجتماعی برای کاربردهای فردی تمرکز دارد. جامعه شناسی روابط اجتماعی را در اصل سنگ بنای جامعه می داند(هورتولانوس وماشیلز،۴۴:۲۰۰۶).
۲-۵-۲-۱ اهمیت روابط اجتماعی
۲-۵-۲-۱-۱روابط اجتماعی و تندرستی فردی
از دیدگاه برخی از جامعه شناسان، شبکه فردی عامل مهمی در زندگی روزمره انسان‌ها است. بنابراین جای تعجبی وجود ندارد که زمانی که از افراد پرسیده شود تا عواملی که به نظر آن‌ ها برای تندرستی مهم است، ارتباطات اجتماعی خود را در اولویت بالایی قرار می‌دهند. این مورد مخصوصا در روابط اصلی (خانواده و همسر) صدق می‌کند، اما روابط اجتماعی نیز در معنای کلی تر به این قضیه مرتبطند (هرتولانوس و همکاران،۲۱۲:۱۹۱۲). در سالهای اخیر، مطالعات بسیاری ثابت کرده اند که افرادی که در شبکه ای از روابط فردی قرار دارند، به‌طور کلی سطح بالاتری از تندرستی را تجربه می‌کنند تا افرادی که فاقد این روابط بوده‌اند. آن‌ ها گرایش بیشتری به سلامتی داشته‌اند (تیجوس ۱۹۹۴، ساراسون و همکاران ۲۰۰۱؛ پسکولیدو و لوی ۲۰۰۲، جیهول و گیجبرس ۲۰۰۴).
نخستین طبقه بندی نقشهای کلی روابط اجتماعی توسط ویس[۲۶] (۱۹۷۴) ارائه شده است. او روابط اجتماعی را دارای شش “ماده اصلی اجتماعی” می داند: دلبستگی، احساسی از امنیت، نزدیکی و آسایش که توسط دیگران فراهم می شود؛ انسجام اجتماعی در شبکه ای از افراد با تفکر مشابه؛ تأیید منزلتی که توسط واکنش دیگران که برقراری اتحادهای قابل اعتماد را برای اصل همیاری دوجانبه تأیید می‌کند، و فرصت به دست آوردن راهنمایی برای روبرو شدن با رویدادهای استرس زای متعدد (وایس ۱۹۷۴، هلر و روک ۲۰۰۱). تویتس فهرست نسبتا متفاوتی از نقشهای تحلیل های تجربی و نظری روابط اجتماعی ارائه می‌کند که عبارتند از: انسجام اجتماعی، توسعه و نگهداری هویت و اعتماد به نفس، همیاری سازشی، برقراری احساسی و کنترل اجتماعی (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از تویتس،۱۲۴:۱۹۸۵).
به نظر کوهن[۲۷]، روابط اجتماعی برای توسعه و حفظ هویت و احترام به خویشتن در افراد اهمیت بسیار دارند. این اهمیت به‌ طور اخص در شاخه روانشناسی اجتماعی، هویت فردی تعریف می شود. به طور کلی، فرض می شود که مردم هویت فردی و احترام به خویشتن را توسط درونی کردن ادراک دیگران مهم به دست می‌آورند (کوهن و سیم ۱۹۸۵، هلر و وروک ۲۰۰۱). این ادراک، بطور دائمی، در زندگی روزمره روی می- دهد، با توجه به اینکه رفتار مردم در ارتباط با دیگران به‌طور پیوسته مورد قضاوت و ارزیابی خودشان و دیگران قرار می‌گیرد؛ افراد در روابط با دیگران و از طریق همین روابط توسعه می یابند: آن‌ ها نیاز به ادراک و شناخت دیگران دارند تا بتوانند احترام به خویشتن و اعتماد به نفس خود را افزایش داده، و دیگرانی که در شبکه فردی آن‌ ها وجود دارند می‌توانند سرمنشأ این ادراک باشند. ارتباط با دیگران به افراد هویت اجتماعی و چارچوب ارجاعی ارائه می دهد که به میزان زیاد ارزشها و هنجارهای آن‌ ها و انتخاب ها و برنامه های آن‌ ها را تحت تأثیر قرار می دهد (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از میرز،۸۷:۱۹۹۹). در این بافت و شرایط، دانشمندان علوم اجتماعی از “حمایت اجتماعی” صحبت می‌کنند، که به افراد احساس تعلق به شبکه ای با الزامات دوجانبه و “حمایت ادراکی” می دهد که صورت ادراک و احترام را دارد (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل ازکاب، ۷:۱۹۷۶).
توضیح دوم برای تندرستی بیشتر افراد با شبکه فردی مناسب این است که روابط اجتماعی در انسجام اجتماعی افراد نقش دارد. آن‌ ها نیاز اولیه انسان به “تعلق داشتن” را رفع می‌کند، نیازی که در تمام ادبیات روانشناسی به آن اذعان شده است. روابط اجتماعی به افراد این امکان را می دهد که خود را بخشی از گروهی اجتماعی بدانند که با آن همذات پنداری می‌کنند و در آن درگیری های فردی، صمیمیت و دوستی را تجربه می‌کنند. ارتباط اجتماعی با دیگران، راحتی، و لذت با هم بودن با دیگران” تأثیرات مثبتی بر تندرستی فردی دارد. جزوی از یک گروه بودن همچنین به این معناست که افراد دیدی از واقعیت را بدست می‌آورند و با دیگران سهیم می شوند، و کمتر با احساس نا امنی اذیت می شوند (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل ازدیکسترا،۲۳:۱۹۹۰). این مهم است که روابط با نقش روابطی که در شبکه هستند همراه شوند و احساسی از هویت فردی و گروهی را به فرد بدهند (هلر و روک،۳۰:۲۰۰۱). یکی از جوانبی که بسیار به انسجام اجتماعی نزدیک است کنترل اجتماعی است. این مقوله بدان معنا است که رفتار اعضای یک شبکه می تواند رفتار مطلوب اجتماعی را تأیید کند (هیوز و گوو ۱۹۸۱؛ امبرسون ۱۹۸۷).
توضیح سوم برای اهمیت روابط اجتماعی حمایت اجتماعی است. مردم برای زندگی و بقای آن، و برای داشتن عملکرد بهینه به یکدیگر نیازمندند. این چیزی است که حمایت اجتماعی را شرط لازمه بقا می داند. این حمایت اجتماعی الزاما همیشه حاضر نیست: انتظاری است که در مواقع نیاز فرد از دیگران و کمک آن‌ ها و حمایت آن ها دارد و امری حیاتی است. این نقش حمایت کننده بالقوه در روابط فردی با دیگران برای تندرستی و سلامتی نقش مثبتی است (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از برکمن و سیم ۱۹۷۹؛ فیسچر ۱۹۸۲؛ هال و ولمن، ۱۹۸۵؛ ساراسون و همکاران ۱۹۹۴؛ تیجوز ۱۹۹۴؛ پسکوسولیدو و لوی ۲۰۰۲). یک تمایز کلی بین دو گونه اصلی حمایت وجود دارد: حمایت عملی یا ابزاری، و حمایت عاطفی یا احساسی (واندر پول،۱۸:۱۹۹۳). حمایت ابزاری زمانی اتفاق می افتد که اعضای یک شبکه توصیه یا کمک عینی خود را برای حل مشکلی پیشنهاد کنند. این نوعی کمک عملی یا مادی است که نیاز فوری فرد درگیر مانند غذا، لباس، کمک های خانگی، توصیه یا نصیحت را برطرف می‌کند. کمک احساسی به افراد درگیر این حس را می دهد که دیگران در مورد آن‌ ها اهمیت می‌دهند و به تجارب و احساسات آن‌ ها توجه می‌کنند و می‌توانند راجع به مشکلات شخصی خود صحبت کنند. در کنار این دو نوع حمایت، حمایت دیگری به شکل “همراهی اجتماعی” وجود دارد که انجام مشترک فعالیت‌های اجتماعی مانند خرید، سینما رفتن، فنجانی قهوه با یکدیگر خوردن، یا شب نشینی است (فیسچر ۱۹۸۲: واندر پول ۱۹۹۳).
روانشناسان اجتماعی به حمایت اجتماعی توجه نشان می‌دهند، مخصوصا در ارتباط با استرس و کنترل عواطف (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶،کاب،۱۱:۱۹۷۶). به لطف تأثیر حمایت کننده­ روابط اجتماعی، آن‌ ها یک عامل حمایت کننده در زمان بروز مشکلات به شمار می روند. افراد از شبکه فردی یک شخص می‌توانند به شیوه های متفاوتی برای کنترل استرس مؤثر باشند برای مثال توسط تغییر موقعیت استرس زا، تغییر معنای آن، یا تسکین بخشیدن به واکنشهای عاطفی به آن. این امر نه تنها در حمایت عاطفی برای کاهش استرس، ترس و عدم امنیت صدق می‌کند بلکه در مورد حمایت ابزاری نیز مؤثر است. (وان در پل،۱۸:۱۹۹۳). براساس این نظر، برخی براین باورند که روابط اجتماعی تنها تندرستی فردی را در شرایط استرس تحت تأثیر قرار می دهد و تأثیر مثبتی در اتفاقات غیر دراماتیک ندارد؛ این ایده را ” فرضیه میانگیری” نامیده اند (کوهن و ویلس،۷۰:۱۹۸۵). عده­ دیگری بر این باورند که روابط اجتماعی بدون در نظر گرفتن سطح استرس در تندرستی نقش دارد، اما در شرایط مختلف نقشهای آن مختلف است. در یک موقعیت استرس بار، دیگران با اهمیت می‌توانند کمک فوری، همیاری، حواس پرتی یا تنظیم عواطف را به شخص ارائه کنند. در ارتباطاتی مواقع معمولی، افراد شبکه فردی می‌توانند صمیمیت، همراهی، احساس تعلق، احتمال تعیین نقشهای اجتماعی و مقایسه اجتماعی، و حمایت از خواسته های فردی را ارائه کنند. (ووکس،۵۵:۱۹۸۸). در این دیدگاه اخیر، روابط اجتماعی نه تنها برای حل مشکلات یا ارائه کمک در مواقع بحرانی به کار می آیند، بلکه احساسات مثبت را نیز تقویت می‌کنند (هلر و روک ۲۰۰۱).
در کنار اثرات مثبت روابط اجتماعی، برخی نظریه پردازان بر روی پیامدهای منفی آن نیز تمرکز کرده اند ( شرامیر ۱۹۹۰، بدر و همکاران ۲۰۰۱؛ دیکسترا ۲۰۰۱، هلر و روک ۲۰۰۱)؛ اگرچه این تأثیرات منفی بسیار کم مطالعه شده‌اند (لینکون و همکاران ۲۰۰۰). روابط اجتماعی در منظر کلی در تندرستی و سلات عاطفی فرد نقش دارد با این وجود آن‌ ها می‌توانند باعث محدود نمودن افراد و به زحمت انداختن آن‌ ها شوند. رفتار اعظای یک شبکه خود می تواند باعث ایجاد استرس اضافی شود یا پایه ای برای مقایسه های اجتماعی منفی ایجاد کنند (مایرز ۱۹۹، هلر و روک ۲۰۰۱). فرد می تواند به گروهی اجتماعی تعلق داشته باشد که افراد عضو آن رفتارهای ناسالم یا خلاف اجتماع را تشویق می‌کنند و از پیوستن به دیگر گروه های اجتماعی خودداری می‌کنند (شرامیر ۱۹۹۰، هلر و روک ۲۰۰۱). زمانی که افراد نتوانند انتظارات نقشی که در گروه را دارند به جای آورند، از اعضای گروهی که به آن تعلق دارند قدردانی نشده و این پیامدهای منفی برای هویت فردی و احترام به خویشتن دارد (هلر و روک،۱۲:۲۰۰۱).
علاوه بر آن، حمایت اجتماعی پیشنهاد شده همواره این نیاز را برطرف نمی‌کند: کمک ممکن است کافی نباشد، یا به شیوه ای ارائه شود که باعث تحقیر فرد شده و او را وابسته به خود کند. اعضای شبکه می‌توانند باعث پسرفت فرد در جستجوی کمک کافی یا حرفه ای شوند (شرامیر،۵۳:۱۹۹۰). اما این تأثیرات منفی از اهمیت اصلی روابط اجتماعی نمی کاهد.
می توان این گونه نتیجه گرفت که روابط اجتماعی به شیوه های گوناگون تأثیرات مهمی در تندرستی فردی مردم دارد.
۲-۵-۲-۲ اهمیت اجتماعی روابط اجتماعی
برخی از جامعه شناسان مانند تونیس[۲۸]، دورکیم[۲۹] و زیمل[۳۰] معتقدند روابط اجتماعی تا حد مشخصی انسجام اجتماعی ایجاد نموده و نقش مهمی در پیوستگی و ثبات جامعه دارند. به این دلیل، جامعه شناسان روابط اجتماعی را به عنوان سنگ بنای اولیه صورت های پیچیده تر ارتباط میان افراد می دانند(هورتولانوس، ۲۰۰۶ به نقل از تونیس ۱۸۸۷، دورکیم ۱۸۹۳، زیمل ۱۹۰۸). روابط اجتماعی همچنین میزان مشخصی از قانونمندی را ایجاد می‌کند بدان معنا که اعمال افراد تا حدی توسط قرار گرفتن آن‌ ها در یک اجتماع یا گروه خاص کنترل و هدایت می شود(دورکیم،۲۴:۱۹۸۳). این امر به پیوستگی اجتماعی و اتحاد کمک می‌کند. اهمیت بالای انسجام اجتماعی در شیوه ای است که مردم واقعیت‌های اجتماعی را ارزیابی و بررسی می‌کنند. دیدگاه‌های مختلفی از روانشناسی جامعه (مانند نظریه هویت اجتماعی و نظریه طبقه بندی اجتماعی) نشان می‌دهند که گروه های اجتماعی که فرد در آن هویت خود را شکل می دهد برای تفکر، احساسات و رفتار اجتماعی آن فرد الزامی هستند (هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل ازمیرز،۱۲:۱۹۹۹). اعضای یک اجتماع فلسفه، ارزشها و هنجارهای خود را به یکدیگر انتقال می‌دهند. کودکان در هنگام تولد الگوی رفتاری تمایز نیافته و چندجانبه ای دارند که از طریق رشد کردن و اجتماعی شدن در یک نظام نمادین-اخلاقی تعیین شده توسط تاریخ و اجتماع توسعه می یابد. آن‌ ها نقش های اجتماعی و ارزش ها را از طریق روابطی که در خانه، مدرسه و دیگر حوزه های اجتماعی شدن مانند باشگاه ها یا انجمن ها دارند درک می‌کنند. این باعث می شود که آن‌ ها تصویری از رفتارهایی که معمولا مورد پذیرش هستند یا مورد پذیرش نیستند را درونی کنند. افراد توسط بخشی از گروه های اجتماعی بودن و همذات پنداری با اجتماعی خاص، راجع به ارزشها و هنجارهای غالب جامعه خود آگاه می شوند (فیسچر و فیلیپس ۱۹۸۲و میرز ۱۹۹۹).
بنابراین از نظر آن‌ ها، فرایند اجتماعی شدن قیود اخلاقی را ایجاد می‌کند. اجتماعی شدن با نظامی از محدودیت های مثبت و منفی همراه است که برای تنظیم رفتار اجتماعی مردم هماهنگ با ارزشها و هنجارهای غالب عمل می‌کند. این کنترل اجتماعی برای پایداری و تداوم نظام اجتماعی بسیار مهم است. در نظام رسمی، افراد در کنار هویت فردی خود دارای هویت اجتماعی نیز می گردند. هویت اجتماعی براساس نقشهای جمعی تجویز شده ای است که افراد در طی فرایند اجتماعی شدن یاد می‌گیرند. در فرایند اجتماعی شدن افراد اجتماعی می گردند: آن‌ ها نقشهای اجتماعی را یاد گرفته و بازیگران اجتماعی می شوند (بیلینگتون و همکاران ۱۹۹۸، میرز ۱۹۹۹).
علاوه بر اثرات مثبت روابط اجتماعی برای جامعه، اثرات منفی را هم می توان مشاهده نمود. انسجام اجتماعی در تعریف همراه با جدایی است، جدایی از تمام کسانی که آن خصوصیت متمایز کننده گروه را ندارند. این می تواند به افزایش ذهنیت “درون-گروهی” منجر شود که باعث می شود فرد هنجارها و ارزشهای خود را به قیمت کسانی که مخالف هستند و یا از آن خارج هستند نگه دارد. (شیوت ۱۹۹۷، میرز ۱۹۹۹).
به‌طور خلاصه، روابط اجتماعی نقش میانجی مهمی بین فرد و جامعه ایفا می‌کنند. آن‌ ها برای انسجام اجتماعی افراد مجرد در جامعه مهم بوده و قیود اخلاقی و ثبات اجتماعی ایجاد می‌کنند.
۲-۵-۲-۳ روابط اجتماعی به عنوان سرمایه اجتماعی
برخی از جامعه شناسان مانند استول[۳۱]، فلپ[۳۲] و واکر[۳۳] اعتقاد دارند روابط اجتماعی منابع مهمی هستند که به ظرفیت افراد در هدایت یک زندگی نسبتا مستقل و تندرستی فردی کمک می‌کنند. روابط فردی هم چنین جنبه ابتدایی از جامعه را شکل می‌دهند و به شیوه های مختلفی برای پیوستگی و ایجاد قید و بند در جامعه مفید می باشند. اهمیت عمده ارتباط های اجتماعی در سطوح فردی و جامعه ای به عنوان سرمایه اجتماعی است، اصطلاحی که در نحله های مختلف علمی برای آن به کار می رود (برای مثال جامعه شناسی، مردم شناسی، علوم اجتماعی ، اقتصاد). این اصطلاح به اهمیت روابط اجتماعی میان مردم برای عملکرد فردی آن‌ ها و عملکرد خانوادگی، سازمانی، اجتماعی و جامعه ای که به آن تعلق دارند اشاره دارد(هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از شولر و همکاران ۲۰۰۰، استول ۲۰۰۰، فیلد ۲۰۰۳، فلپ و واکر ۲۰۰۴).
روابط اجتماعی به عنوان منبعی نگریسته می شوند که برای ادراک اهداف اجتماعی از اهمیت بسیاری برخوردارند. اگرچه اصطلاح سرمایه فرهنگی اغلب مورد استفاده قرار می‌گیرد اما در مورد مفهوم آن ابهاماتی وجود دارد. در مورد خلق این اصطلاح چندین نفر ذکر شده‌اند برای مثال بکر۴، لوری۵، هومنز۶، کلمن۷و بوردیو۸٫ در ادبیات این مفهوم را به شیوه های مختلفی تعریف نموده و به کار برده اند(هورتولانوس وماشیلز،۳۴:۲۰۰۶).
۲-۵-۲-۴ روابط اجتماعی و تغییرات در محیط اجتماعی
روابط اجتماعی به تمام دوران و تمام مکان ها تعلق دارد. اما هنوز، توسعه اجتماعی به میزان زیادی بر روابط بین فردی تأثیر می گذارد. ظهور جامعه صنعتی مدرن در قرن ۱۹ و ۲۰ ساختار اجتماعی را بشدت تغییر داد و محیط اجتماعی که مردم در آن زندگی می کردند عوض شد. مهمترین ابعاد این تغییر در زیر توضیح داده شده است(هورتولانوس وماشیلز،۲۱:۲۰۰۶).نخستین توسعه ای که تأثیر عظیمی بر ساختار اجتماع گذاشت فرایند متمایز سازی است. یعنی افزایش تخصص افراد (تمایز میان وظایف) و سازمان ها و نهادها (تمایز نظام ها) است که با هداف تولید بیشتر و مهارت بالاتر انجام شد. وظایفی که قبلا در محیط خانه به انجام می رسید در اختیار متخصصانی قرار گرفت که به این حرفه روی آورده بودند. برای مثال مواردی چون تربیت و نگهداری کودکان، نگهداری افراد بیمار یا سالمند خانواده، تولید محصولات برای استفاده خانگی قبلا در خانواده و اکنون بصورت بزرگتری در مدارس بیمارستان ها و شرکت ها انجام می شد. (دورکیم،۱۳:۱۹۸۳).
توسعه دوم که پیامدهای مهمی برای فرهنگ اجتماعی داشت فرایند عقلانی سازی بود که در آن باورهای مذهبی و افسانه ای از واقعیت جای خودرا به دانش عقلانی و عملی داد (وبر ۱۹۲۰). نقطه اغاز یک جامعه مدرن این است که هرچیزی بواسطه دانش تجربی و عملی و اقدامات عقلانی مدیریت شود. در سطح اعمال جمعی این بدان معناست که افکار و اعمال بیشتر به سمت هدفهای از پیش تعیین شده ای حرکت کند و مردم از مناسب ترین ابزار برای آن استفاده کنند. این امر منجر به شیوه ای از زندگی می شود که برنامه ریزی شده تر بوده و قوانین در آن بسیار مؤثرند(هورتولانوس وماشیلز،۳۴:۲۰۰۶).
توسعه سوم که بسیار به متمایز سازی و عقلانی سازی جامع مرتبط است فرایند فردگرایی است. در جامعه مدرن مردم خود را از بندهای سنتی خانواده، فرقه و مذهب رها کرده اند. فردگرایی به معنای افزایش آزادی فردی انتخاب است، هویت جمعی که در یک شیوه زندگی مشترک بیان می شود جای خود را به تنوع شیوه- های زندگی داده است (بک ۱۹۸۶، گیدنز ۱۹۹۱، بک و بک گرنشایم ۱۹۹۴، ۲۰۰۲ و باومن ۲۰۰۱).
آخرین توسعه ای که پیامدهای بزرگی برای محیط اجتماعی داشته است فرایند جهانی سازی بوده است که در قرن بیستم به بزرگ شدن حیطه جامعه انجامیده است. اصطلاح جهانی سازی به توسعه روابط اجتماعی متعدد و وابستگی هایی اشاره دارد که بالاتر از سطح ملت-دولت قرار می‌گیرند و همراه با یکدیگر نظامی مدرن و جهانی را شکل می‌دهند (وان استینبرگن ۱۹۹۶:۴۶۷). جهان تاکنون یک نظام اجتماعی بسیار بزرگی شده است که مردم در آن با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و به یکدیگر وابسته اند (کاستلز ۱۹۹۶، دوسوان ۱۹۹۶).
۲-۵-۲-۵ پیامدهای اجتماعی روابط اجتماعی
اهمیت روزافزون نهادهای سنتی و فردگرایی در حال ظهور کاراکتر جامعه را تغییر داده و تمام جوانب آن را تحت تأثیر قرار داده است. این شامل هویت شهروندان و ارتباط میان افراد و گروه های شهروندان نیز میگردد.
در وهله نخست، فرایند فردگرایی با ظهور خود انعکاسی شروع می شود (گیدنز،۱۹۹:۱۹۹۱). گسترش خود/نفس دیگر نقشی ثابت و تعیین شده توسط جامعه نیست بلکه همانند پروژه ای است که مردم همواره بر روی آن کار می‌کنند. تلاش برای حرکت به سمت فهم خود و توسعه خود، و جستجوی ابزار مناسب حصول این دو پیامدهای مهمی برای حوزه فردی به دنبال داشته است. ساختن خود به یک فرایند انعکاسی تبدیل شده است که در آن افراد بصورت مداوم مجبور هستند دست به انتخاب بزنند، از جمله در داشتن روابط با دیگران. بندهای خانوادگی میان نسل ها سست تر شده و دیدگاه ها نسبت به ازدواج و تشکیل خانواده بشدت تغییر نموده است. گیدنز [۳۴](۱۹۹۲) در این رابطه از ” دگرگونی صمیمیت[۳۵]” سخن می گوید. این دگرگونی بدان معناست که مردم باید نیازهای عاطفی خود را منعکس کنند و بصورت خودآگاه در نظر داشته باشند که به دنبال چه نوع رابطه ای هستند(هورتولانوس وماشیلز،۴۵:۲۰۰۶).
فرایند مدرن سازی[۳۶] نیز به توسعه قابل توجه فضای اجتماعی که مردم در آن زندگی می‌کنند منجر شده است. آن‌ ها با روابط بسیار زیادی در موقعیت های مختلف رو به رو هستند (داسوان،۶۷:۱۹۹۶). افراد جزوحلقه های متفاوتی هستند، برای مثال خانواده، حلقه دوستان، حلقه شغلی، همسایگی و زندگی باشگاهی. در همه این شرایط اجتماعی، افراد موقعیت های اجتماعی اتخاذ می‌کنند و باید انتظارات آن نقش را براورده سازند. عملکرد در تمام این شرایط متغیر نیازمند توانایی های اجتماعی است: افراد باید بصورت مداوم با ساختارهای اجتماعی اطراف خود تطبیق یافته و هنجارها و قوانین اجتماع را اجابت کنند، آن‌ ها باید با دیگران احساس راحتی داشته و قادر به کنار آمدن با آن‌ ها به شیوه های قابل قبول اجتماعی باشند (بیلینگتون و همکاران،۱۴۳:۱۹۹۶).
سومین تغییر مربوط به بوروکراسی سازی[۳۷] جامعه است (وبر،۸۸:۱۹۲۰). از مردم انتظار می رود که رفتار عمومی خود را با نیازهای جامعه منظم مدرن مطابقت دهند. همانطور که زندگی مردم در وابستگی های پیچیده تری فرو می رود و بخشی از شبکه ی منشعبی از نهادها، قوانین و فرایندها می گردد، الزام بیشتری برای آن‌ ها به وجود می آید تا رفتار خود را بصورت دوجانبه با یکدیگر هماهنگ سازند. اقدامات آن‌ ها باید در وهله نخست عقلانی و کامل باشد. مردم ناچار به داشتن نگرشی حسابگرانه در رابطه با دیگران می شوند تا بتوانند به اهداف خود برسند و در اینجاست که عواطف و احساسات غیرعقلانی به شمار می رود (هابرماس،۶۹:۱۹۸۱). برخی از نظریه پردازان فرض می‌کنند که ابراز وجود یکی از خصوصیات اصلی حوزه های مشخصی از زندگی است، چراکه نگرانی و محبت ناپدید نگشته است و فقط به حوزه شخصی زندگی تعلق دارد. در اینجا ما روابط صمیمانه و حمایت کننده را می بینیم که بر مبنای نگرانی دو جانبه و قدردانی قرار دارند (لافلند،۱۹:۱۹۸۹).
به نظر می رسد که افزایش فردگرایی خطر از هم گسیختگی اجتماعی را بیشتر می‌کند. فردگرایی و جهانی سازی نوعی تنوع افزایشی را به وجود می‌آورند که در جبهه های مختلفی بیان می شود: خانواده، تحصیل، کار، سلامت، محیط زندگی و غیره. در جامعه مدرن گروه های اجتماعی و فرهنگی با زمینه ها و شیوه های زندگی متفاوتی در کنار یکدیگر وجود دارند. یافتن اساسی مشترک برای زندگی اجتماعی و رسیدن به یک اجماع مشترک در قوانین و هنجارهایی که برای تمام گروه های اجتماعی قابل قبول باشد هر روزه به کاری مشکل تر از دیروز بدل می شود(هورتولانوس وماشیلز،۱۰:۲۰۰۶).
برخی از جامعه شناسان مانند تونیس، ویرث[۳۸] و هابزباوم[۳۹] بر این باورند که فردگرایی برای زندگی اجتماعی یک جامعه فاجعه می آفریند (تونیس ۱۸۸۷، ویرث ۱۹۳۸، هابزباوم ۱۹۹۴ پوتنام ۲۰۰۰). هابزباوم تا جایی پیش می رود که از هم گسیختگی الگوهای قدیمی روابط انسانی را آزاردهنده ترین تغییر اجتماعی قرن بیستم می داند. به زعم وی، از هم پاشی چارچوب های اسنجام معنا دار و سنتی بیشتر پیامدهای منفی برای قیود اجتماعی میان مردم و توسعه اتحاد و وفاداری دوجانبه داشته است. در جامعه مدرن هوشیاری جمعی که اساس رفتار و اتحاد میباشد ناپدید شده است.دورکیم (۱۹۸۳) از ازهم گسیختگی ابایی نشان نمی دهد اما به ظهور نهادهای جدیدی اشاره می‌کند (مانند تقسیم کار) که می تواند در صورت های مدرن انسجام اخلاقی و اجتماعی سهیم باشد. وی اظهار میدارد که شکل جدید یک اتحاد انتزاعی تر و بی هویت تر همراه با الگوهای وابستگی جدید جامعه است. علاوه بر آن، بسیاری از نهادهای سنتی (علیرغم اینکه شخصیت آن‌ ها تغییر کرده است) همچنان دارای یک عملکرد فرهنگی تقید آمیز است: خانواده، زندگی باشگاهی، تحصیلات، سلامت و بهداشت، دنیای حرفه ای، مدیریت عمومی و سیاسیت همچنان در جوامع مدرن محکم می- باشند.(هور تولانوس و ماشیلز:۲۰۰۶، بوونز و همریک،۴۸:۱۹۹۶).
نظریه پردازان جامعه شناس(مانند هچر و راب[۴۰]) انگیزه های متعددی که می تواند به رفتار وحدت گرایانه در جوامع مدرن غربی منجر شود را ذکر کرده اند. رویکرد انتخاب عقلانی وحدت فرض میدارد که در حیطه علاقه هر فردی است که به شبکه های اجتماعی بپیوندد، انگیزه ابزاری (منفعت طلبی عقلانی) منجر به رفتار منسجمی می شود (هچر ۱۹۸۷، راب ۱۹۹۷). دیگران هنجارها ارزشها و عواطف را به عنوان مبنای وحدت می دانند. درکنار صورتهای ابزاری وحدت نوعی وحدت با انگیزه اجتماعی نیز وجود دارد که برمبنای درگیری و احساس اشتراک است. انگیزه های رفتار وحدت گرایانه می تواند جذابیت، وفاداری، همذات پنداری و همراهی باشد(هورتولانوس وماشیلز،۲۶:۲۰۰۶).

۲-۵-۲-۶ انزوای اجتماعی به عنوان شکلی از محرومیت اجتماعی
هورتولانوس وماشیلز[۴۱] معتقدند اگرچه فرایندهای تغییر اجتماعی بر تجربه اجتماعی افراد تأثیرگذار بوده، نیاز به روابط و مراوده با دیگران محو نشده است. فردگرایی دقیقا بر این تصور است که مردم وارد روابطی با دیگران شده و بخشی از شبکه های اجتماعی یا گروه های سالمی هستند که آن‌ ها را قادر می سازد تا به جامعه مدرن بپیوندند. این بدان معناست که آن‌ ها باید روابط خود را آگاهانه ساخته و در شبکه هایی مشارکت کنند که به دستیابی به نقشه های زندگی آن‌ ها کمک می‌کند(هورتولانوس وماشیلز،۲۶:۲۰۰۶). در همین زمان، زمینه روابط اجتماعی در جامعه مدرن بیشتر شده است. فرایندهای مدرن سازی به توسعه قابل توجه فضای اجتماعی که مردم در آن زندگی می‌کنند منجر شده است. آن‌ ها اکنون با روابط بیشماری در فرایند مدرن سازی در موقعیت های مختلف رو به رو هستند (داسوان،۴۴:۱۹۹۶). به نظر بیلینگتون و همکارانش، افراد جزو حلقه های متفاوتی هستند، برای مثال خانواده، حلقه دوستان، حلقه شغلی، همسایگی و زندگی باشگاهی. در همه این شرایط اجتماعی، افراد موقعیت های اجتماعی اتخاذ می‌کنند و باید انتظارات آن نقش را برآورده سازند. عملکرد در تمام این شرایط متغیر نیازمند توانایی های اجتماعی است: افراد باید بصورت مداوم با ساختارهای اجتماعی اطراف خود تطبیق یافته و هنجارها و قوانین اجتماع را اجابت کنند، آن‌ ها باید با دیگران احساس راحتی داشته و قادر به کنار آمدن با آن‌ ها به شیوه های قابل قبول اجتماعی باشند (بیلینگتون و همکاران ،۴۲:۱۹۹۸). با این وجود، این باعث بوجود آمدن تقاضای بالایی از فرد می- شود، چراکه فرض می‌کند افراد مستقل و خودمختار قادر به شکل دادن زندگیهای خود فرای قیدو بندهای اجتماعی یا گروهی هستند. آن‌ ها به تمام انواع مهارتهای اجتماعی و شناختی نیاز دارند تا بتوانند در شرایط متفاوت عملکرد مناسبی داشته باشند. افرادی که فاقد این مهارتها باشند و امکان پیوستن به روابط اجتماعی را در خود نمی بینند از لحاظ اجتماعی منزوی می گردند.
انزوای اجتماعی پیامدهای منفی برای عملکرد بهینه و تندرستی افراد دارد، و همین طور برای اتحاد و انسجام جامعه. کیفیت فردی زندگی بسیار تحت تأثیر عضو شبکه اجتماعی بودن است. توسط روابط عقلانی در حوزه عمومی، ماهیت صمیمانه روابط اجتماعی در دیگر حوزه ها بسیار مهم به شمار می رود. برخی بر این باورند که نیاز به روابط اجتماعی اکنون که افراد دیگر نمی‌توانند به الگوهای فرهنگی سنتی و فردی خود تکیه کنند بالاتر رفته است. افراد به‌طور اساسی در انتخاب های خود و شیوه زندگی خود آزادند، اما آن‌ ها فقط می‌توانند هویت خود را در بافت اجتماع، در روابط با دیگران و روابطی که بر مبنای احساس دوستی، صمیمیت مشترک و درگیری است تعریف کنند. (بک و بک گرنشایم ۱۹۹۰، ۲۰۰۲، گیدنز ۱۹۹۱). پپلو و پرلمن[۴۲] معتقدند فقدان روابط مؤثر باعث شکل گیری تهدیدی جدی برای سلامت فردی می شود. افرادی که روابط پایدار و معنادار با یکدیگر ندارند و در موارد نیاز کسی را برای رجوع ندارند، معمولا دچار تنهایی می‌شوند. این امر اغلب منجر به مشکلات فردی جدی مانند افسردگی، کمبود اعتماد به نفس، مشکلات اجتماعی و علایم بیماریهای جسمانی می شود (پپلو و پرلمن،۳۴:۱۹۸۴).
به اعتقاد فیسچر و فیلیپس[۴۳]، در کنار تأثیرگذاری زندگی فردی یک شخص، انزوای اجتماعی بر پایداری و انسجام جامعه نیز تأثیر منفی می گذارد. زمانی که یک جامعه اعضای بیشماری داشته باشد که در زندگی اجتماعی مشارکت نمی‌کنند، تأثیر مخربی بر اتحاد و پیوستگی ان بوجود می آید مخصوصا در صورتی که عدم توانایی مشارکت در سطح اجتماعی با کمبود انسجام اخلاقی یا اجتماعی در جامعه همراه باشد. انزوای اجتماعی می تواند همراه با محرومیت فرهنگی باشد یعنی افراد از الگوهای رفتاری غالب، جهت گیری های شیوه زندگی و ارزشهای جامعه محروم شوند. یا باعث محرومیت نهادی شود چرا که به امکانات تعیین شده برایشان دسترسی ندارند (فیسچر و فیلیپس ۱۹۸۲، هیلز و همکاران ۲۰۰۲).
میلز[۴۴] معتقد است انزوای اجتماعی را نمی توان به عنوان یک مشکل فردی دانست و قطعا مسئله ای اجتماعی است. نخست اینکه تأثیرات آن محدود به زندگی شخصی افراد نشده و تمام جامعه را در برمی‌گیرد. دوم، انزوای اجتماعی فقط ریشه در عوامل فردی نداشته (توانایی ها، خصوصیات و شرایط) بلکه دلایل فرافردی و اجتماعی نیزدر آن نقش دارد. انزوای اجتماعی پدیده ای است که نمی تواند از ساختار جوامع مدرن غربی جدا شود. این نتیجه توسعه های ساختاری و فرایندهایی است که قبلا و هم‌اکنون در جامعه اتفاق می‌افتند. یکی از ویژگیهای مشکلات اجتماعی این است که در مورد ساختار اجتماعی و فرصتها به هر فردی می‌توانند نکاتی را بیان کنند (میلز،۲۲:۱۹۵۱). روابط اجتماعی در جوامع مدرن از عملکرد فردی و اجتماعی مردم امری ناگزیر است. به این علت، افرادی که نتوانسته در جامعه مشارکت کنند و قادر نیستند که روابط معناداری بسازند یا حفظ کنند دچار خسران عظیمی می شوند. فقدان شبکه فردی می تواند در مواردی به حاشیه روی فرد یا محرومیت اجتماعی وی منجر شود که باعث می شود فرد دیگر هیچ راهی برای مشارکت در جامعه نبیند، و دیگر دسترسی به شبکه های کاربردی اجتماعی که بتواند از علایق خود صحبت کند نداشته باشد، و نقش برجسته ای برای حضور در اجتماع نیابد. همانطور که روابط آن‌ ها باجامعه دچار اختلال می شود، فرصت های آن‌ ها برای مشارکت نیز کاهش می یابد (ویلسون،۳۳:۱۹۸۷). پیامد آن فرایندی از انباشتگی و تولید مجدد نابرابری اجتماعی است که در آن افرادی که به منابع اجتماعی دسترسی بیشتری دارند شرایط بهتری برای زندگی خود ایجاد می‌کنند، در حالیکه معایب آن برای افراد بدون این منابع مکرر افزایش می یابد. ( هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از فلاپ و تازلار ۱۹۸۸، کمتر ۱۹۹۶) بنابراین انزوای اجتماعی به شکل جدیدی از نابرابری اجتماعی اشاره می‌کند، مخصوصا در توزیع منابع غیرمادی(هورتولانوس و ماشیلز،۲۲:۲۰۰۶).
زمانی که افراد شانس کمتر و احتمال کمتری برای مشارکت یا درگیری در جامعه را دارند و روابط فردی ندارند یا آن‌ ها را از دست داده اند، در مواقع اضطراری با موقعیتی بدتر از کسانی رو به رو می شوند که عضو شبکه ای هستند که عملکرد خوبی ندارد(هورتولانوس وماشیلز،۲۲:۲۰۰۶).
مشخص است که انزوای اجتماعی موضوع پیچیده ای است که تحلیل بسیار نیاز دارد. اگرچه دیدگاه‌های متعدد و نظریه های بسیاری بر اهمیت روابط اجتماعی وجود دارد، تاکنون نظریه ای نبوده که به طور انحصاری بر انزوای اجتماعی تمرکز کند. پس، مطالعات تجربی بی شماری نیز به رابطه میان شبکه های فردی و عوامل زمینه ای متعدد آن پرداخته اند(همان:۲۳).
۲-۵-۲-۷ علل انزوای اجتماعی
مطالعات در علوم اجتماعی عوامل بسیار ضد و نقیضی را به انزوای اجتماعی مرتبط دانسته اند. برای شروع، بسیاری از این مطالعات رابطه ای میان انزوای اجتماعی و عوامل زمینه ای مانند سن، جنسیت، درآمد، تحصیلات، شرایط زندگی، قومیت و محیط را بررسی نموده اند که چندین گروه جمعیتی را که شانس انزوا در آن‌ ها بیشتر است این گونه معرفی شده است: سالمندان، بیماران و ناتوانها، افراد کم درآمد، یا دارای سطح پایینی از تحصیلات، موقعیت اجتماعی پایین، بیکاری طولانی مدت، افراد مجرد (مخصوصا مردها)، والدین تنها، و مهاجران (غیرغربی)(هورتولانوس وماشیلز،۳۳:۲۰۰۶).
توضیح دیگری برای انزوای اجتماعی را می توان در مشکلات سلامت ذهنی و جسمی دانست. گرتر[۴۵] و وینانتز[۴۶] بر این باورند که بیماریهای مزمن یا دارای معلولیت می تواند افراد را در موقعیتی قرار دهد که نسبت به انزوا آسیب پذیر شوند. محدودیت های جسمانی یا ذهنی معمولا مانعی برای مشارکت در اجتماع به شمار می رود. تصویری که مردم از ناتوانان و بیماران مزمن دارند نیز به‌طور قابل توجهی در برقراری ارتباط با آن‌ ها مانع ایجاد می‌کند (گرتر و وینانتز، ۱۷۴:۱۹۹۳). شبکه فردی مخصوصا برای افرادیکه یک بیماری اجتماعی حاد دارند متلاشی می شود، یعنی بیماریهایی که برای بقیه ترسناک است، به راحتی قابل مشاهده است و محدودیتهای عملی که نیازمند کمک و حمایت فراوان دیگران را به دنبال دارد(هورتولانوس وماشیلز،۲۰:۲۰۰۶).
از نظر پپلو و پرلمن، انزوای اجتماعی اغلب به خصوصیات شخصیتی مشخصی مرتبط است که شیوه برقراری ارتباط فرد با دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد. عوامل مشخصی شانس فرد برای تنها شدن یا از لحاظ اجتماعی منزوی شدن را افزایش می دهد. مثالهایی از چنین عواملی عبارتند از خجالتی بودن، درونگرا بودن، فقدان مهارتهای اجتماعی فقدان علاقه به ریسکهای اجتماعی (پپلو و پرلمن ۱۹۸۲، اسندورف و ویلپرز ۱۹۹۸). ساختن و حفظ روابط اجتماعی نیازمند توانایی های خاصی مانند اعتماد به نفس، احترام به خویشتن، اجتماعی بودن، وابستگی و احساس کنترل فردی است. برخی از نویسندگان تأکید دارند که تجارب زندگی اولیه درون خانواده تعیین کننده سطح اعتماد است و گسترش کنش متقابل که برای برقراری ارتباط با دیگران ضروری است. نگرش نسبت به غریبه ها، معیار ارزیابی و نگرش نسبت به همکاری و احساس اعتماد در حین فرایند اجتماعی شدن بروز می‌کنند و برای نگرش یک فرد نسبت به دیگران در زندگی بزرگسالی ضروری است. روانشناسان اجتماعی نیز ارتباط منظمی میان مهارتهای اجتماعی و الگوهای دلبستگی نشان می دهد، در این معنا که دلبستگی موفق تر می تواند بر رابطه با دیگران تأثیر مثبت بگذارد(استول،۸۴:۲۰۰۰). از نظر ماشیلز[۴۷]، در کنار عوامل فردی، انزوای اجتماعی اغلب با عوامل اجتماعی نیز همراه است. در بسیاری از مطالعات، انزوای اجتماعی با مشارکت پایین اجتماعی همراه بوده است. این فقط مربوط به مشارکت در فعالیت‌های کاری نیست، بلکه شامل مشارکت در فعالیت‌های باشگاهی، سازمان های مذهبی ، فعالیت‌های فرهنگی یا سرگرمی و کارهای داوطلبانه نیز می شود. مشارکت اجتماعی در کل یکی از منابع اصلی رابطه های اجتماعی است. همچنین، مشاهده شده است که مشارکت اجتماعی تضمین کنننده داشتن یک شبکه فردی رضایت بخش نیست: افرادی که دارای کار و حقوق هستند بازهم ممکن است دچار انزوای اجتماعی شوند اگر نتوانند در زندگی شخصی با دیگران ارتباط برقرار کنند (ماشیلز ۲۰۰۳،۲۰۰۶). مطالعات جامعه شناسی به نام ریندروپ[۴۸]، انزوای اجتماعی را با محیط زندگی فرد مرتبط می دانند. فرض این است که فضای محیطی می تواند ارتباط اجتماعی را حمایت کند و محرک آن باشد یا فرد را از آن بازدارد. برای مثال، در یک همسایگی که اکثر مردم در طی روز مشغول کار هستند احتمال کمتری برای برقراری ارتباط وجود دارد (ریجندرپ،۷۱:۱۹۶۸). ترکیب بندی جمعیت همسایگی نیز ایفا کننده ی نقشی است: زمانی که افراد اشتراکات کمی داشته باشند (سن، خانه، قومیت، موقعیت اقتصادی اجتماعی)، پتانسیل رابطه کمتر و احتمال غریبه ماندن بیشتر می شود (دیگنام،۲۳:۱۹۸۷). همین مطلب زمانی که ساکنان یک محله شیوه های زندگی کاملا متفاوتی دارند یا زمانی که مشاجرات بین آن‌ ها وجود دارد نیز صدق می‌کند. شانس انزوای اجتماعی زمانی افزایش می یابد که مردم دیگر احساس امنیت در محله نداشته باشند .
برای مثال در اثر میزان بالای جرم و جنایت یا تغییر سریع جمعیت محله در مدتی کوتاه (هورتولانوس و همکاران،۵۴:۱۹۹۲). اگرچه عوامل بسیار متعددی می تواند شانس انزوای اجتماعی را بگونه ای که توصیف شد افزایش دهد، اماهیچ عامل حیاتی برای تبیین آن شناسایی نشده است. تحقیقات گسترده در زمینه افراد منزوی اجتماع نشان می دهد که در بیشتر موارد ترکیب پیچده ی عوامل مختلف و شرایط باعث این امر است که خود به تنهایی عامل نمی باشند. انباشت چنین مشکلاتی برای افرادی اتفاق می افتد که به شیوه های متعدد با عواملی سروکار دارند که زندگی شان را تحت تأثیر منفی قرار می دهد. بنابراین دلیل آن در مجموعه ای خاص از رویدادها، شرایط و خصوصیات فردی نهفته است. در آخر باید اذعان نمود که این مقدار مشکلات نیست که باعث ازردگی میگردد بلکه تعادل میان مشکلات و مسئولیتها و قدرت فرد است. (باکر و همکاران ۴۰:۱۹۹۹).
در رویکرد حمایت اجتماعی تمرکز بر کیفیت روابط است.کیفیت از عملکرد یک رابطه شناخته می شود، مخصوصا از مقدار و نوع حمایتی که آن رابطه فراهم می‌کند. این امر دو شکل عملکرد را در برمی‌گیرد: عملکرد ابزاری و اجتماعی یا بینا رابطه ای. (هورتولانوس و ماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از آرتز و همکاران، ۱۴۳:۱۹۸۹). عملکرد ابزاری به فعالیت هایی مرتبط است که نتیجه ای عملی تولید می‌کنند، مانند کمک کردن در کارهای خانه یا بیرون. عملکرد اجتماعی به شیوه ها و فعالیت های مشترک میان افراد اشاره دارد که ابزاری نیستند و به فرد احساسی از پیوستگی، پذیرفتگی و درگیری می دهد (حمایت عاطفی و همراهی). این رویکرد نمی تواند تمام شبکه فردی را به تصویر بکشد، بلکه فقط روابطی که در آن‌ ها مبادله حمایت صورت می‌گیرد. این رویکرد انزوای اجتماعی را به عنوان فقدان روابط حمایت کننده در شبکه فردی می داند (فیلینگ و همکاران ۱۹۹۱، وان در پل ۱۹۹۳). در این رویکرد شبکه ای نیز انزوای اجتماعی توسط اطلاعات کم و بیش واقعی در مورد شبکه فردی افراد اندازه گیری می شود: دامنه شبکه، خصوصیات ساختاری یا حضور افرادی که می‌توانند صورتهای مشخصی از حمایت اجتماعی را در اختیار بگذارند. انزوای اجتماعی مساوی با داشتن یک شبکه فردی با دامنه کاهش یافته یا ترکیبی یک جانبه است، هرچقدر که این شبکه کوچکتر، صمیمانه تر یا یکپارچه تر می شود، یا زمانی که روابط حمایت کننده کم می شود، احتمال انزوای اجتماعی افزایش می یابد. مطالعات تجربی نشان می دهد که میان اندازه شبکه و تجربه ذهنی شبکه همبستگی ضعیفی وجود دارد. داده های مربوط به دامنه، ترکیب و ساختار شاخص های خوبی برای تعیین این نیست که آیا روابط انتظارات را برآورده می سازند یا خیر. تحقیق تجربی نشان می دهد که افرادی با شبکه بزرگ می‌توانند احساس تنهایی قابل توجهی داشته باشد. از سوی دیگر، افرادی که شبکه کوچکی دارند می‌توانند احساس رضایت بالایی از کیفیت شبکه اجتماعی خود داشته باشند چرا که کیفیت روابط آن‌ ها انتظاراتشان را برآورده می سازد. خصوصیات ساختاری نیز در مورد تجربه خصوصی فرد قطعی نیستند. در افرادی که در شبکه ای یکدست و صمیمانه قرار دارند نیز احتمال احساس تنهایی وجود دارد. یکپارچگی می تواند عملکرد بیرون از شبکه صمیمانه را مسدود یا محدود کند، که فرد در اثر آن نسبت به گروه های خارج از شبکه احساس انزوا می‌کند (تیجوس و همکاران ۱۹۹۲، هورتولانوس ۱۹۹۵). میزان و نوع حمایت در شبکه میزانی همواره میزانی کمتر از ادراک را تضمین می‌کند: حمایتی که اعضای شبکه ارائه می‌کنند الزاما نمی تواند نیازهای یک فرد را برآورده سازد. بنابراین، دامنه ترکیب و ساختار شبکه و در دسترس بودن حمایت اجتماعی در رابطه با اهمیت نسبی ارتباطاتی فعلی نمی‌توانند گویای نکات زیادی باشند. برای به دست آوردن بینش در رابطه با انزوای اجتماعی، رویکرد شبکه باید با رویکرد دیگری که در آن بعد خصوصی محوری است مانند رویکرد تنهایی، ترکیب شود.
۲-۵-۲-۸ رویکردهای شبکه ای[۴۹]
نخستین رویکرد که به مطالعه در زمنیه انزوای اجتماعی مربوط می شود تحلیل شبکه است. این شیوه از روانشناسی اجتماعی و شناختی در دهه ۱۹۳۰ نشأت گرفت و بعدتر به صورت نظریه جامعه شناختی و جامعه-مردم شناختی گسترش یافت. در این رویکرد، روابط اجتماعی به عنوان سنگ بنای اصلی ساختارهای اجتماعی نگریسته می شوند که بر روی روابط گروهی و خصوصیات ساختاری پیکره اجتماع تأکید می ورزد. در کنار مفاهیمی جامعه شناسی، تکنیکهای سنجش اجتماعی برای تحلیل شبکه نیز استفاده می شود. به این ترتبیب تحلیل شبکه زمینه تخصصی تحقیقاتی در جامعه شناسی به شمار می رود.
در شیوه پژوهش شبکه ای سه رویکرد وجود دارد که هریک به سوی بعد متفاوتی از شبکه اجتماعی جهت می‌گیرند: رویکرد انسجام اجتماعی[۵۰]، رویکرد شبکه اجتماعی و رویکرد حمایت اجتماعی[۵۱] (هورتولانوس و ماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از هاوس و کان ۱۹۸۵، دیکسترا ۱۹۹۰، اسنیجرز ۲۰۰۱). هیچ یک از این رویکردها توجه بارزی به انزوای اجتماعی نداشته، اما تعاریف مشتق از انزوای اجتماعی را به عنوان فقدان خصوصیات خاصی در شبکه فردی می دانند. رویکرد انسجام اجتماعی بر حوزه شبکه اجتماعی و انواع روابط و تلاشهایی تمرکز دارد که تعیین می‌کنند یک فرد تا چه اندازه در جامعه ادغام شده است. خصوصیات روابط این شبکه به عنوان شاخص های درجه انسجام اجتماعی عمل می‌کند. عوامل مهم عبارتند از ترکیب بندی و اندازه محل سکونت، سهم خانواده و دوستان، عضویت در انجمن ها و گروه های مذهبی، دارای کار بودن یا بیکاری و غیره. تمام این نوع روابط به عنوان کانالهایی نگریسته می شوند که انسجام اجتماعی یک فرد را به همراه می آورد. درجه انسجام اجتماعی توسط تعداد و نوع روابط اجتماعی، عضویت در سازمآنها و تکرار ارتباط با دیگران اندازه گیری می شود. معمولا فرض بر این است که فرد در صورتی دارای انسجام بالاتری است که به شبکه های متنوع تری که به یکدیگر مرتبط نیستند متعلق باشد (برکمن و سیم ۱۹۷۹، هاوس و همکاران ۱۹۸۲). از این رویکرد، انزوای اجتماعی از منظر دامنه­ یک ترکیب یک جانبه یا چندجانبه ی شبکه فردی تعریف می شود(حتی اگر محدود باشد).
در رویکرد شبکه اجتماعی تأکید بر ساختار صوری شبکه، و روابط میان روابط درون شبکه است (فیسچر ۱۹۸۲، ولمن و هال ۱۹۸۵). این نوع پژوهش به سمت خصوصیات شبکه ای که فرد در آن مشارکت دارد معطوف است. این خصوصیات می تواند شامل صمیمت شبکه (آیا اعضای شبکه یکدیگر را می شناسند)، یکدستی شبکه (از لحاظ خانوادگی، جنسیتی، موقعیت اجتماعی و غیره)، حوزه شبکه (لایه های اجتماعی که شبکه به آن دسترسی دارد)، و چندنقشی بودن روابط است (فیسچر،۶۵:۱۹۸۲). در این رویکرد انزوای اجتماعی به یک حوزه محدود شبکه مرتبط نیست بلکه به خصوصیات مشخصی از ساختار شبکه ارتباط دارد. فرض کلی این است که میزان صمیمت و یکپارچگی می تواند در مورد قرار گیری اجتماعی یک فرد درون آن شبکه نکاتی را بیان کند و ریسک انزوای اجتماعی را نشان دهد. چنانکه اعضای بیشتری با یکدیگر آشنا می شوند، درگیری و اتحاد دوجانبه رشد نموده و احتمال انزوای اجتماعی افراد را کاهش می دهد. این مطلب در مورد شبکه یکپارچه ای که در آن افراد کم و بیش از لحاظ خصوصیات ساختاری با یکدیگر برابرند نیز صدق می‌کند (مانند جنسیت، سن، طبقه اجتماعی، طبقه مدنی، تحصیلات، شغل، مذهب، گرایش سیاسی یا قومی) (هورتولانوس وماشیلز،۲۳:۲۰۰۶).
۲-۵-۲-۹رویکرد تنهایی[۵۲]
دومین رویکردی که برای مطالعه انزوای اجتماعی از اهمیت برخوردار است پژوهش مسئله تنهایی است. این شیوه بر داده های واقعی شبکه اجتماعی تمرکز نداشته و بر کیفیت روابطی که افراد در یک شبکه تجربه می‌کنند تمرکز دارد. بنابراین تجربه ذهنی شبکه فردی و فقدان ارتباط ارزشمند و معنادار با دیگران مورد تأکید است (پرلمن و پپلو ۱۹۸۱، ده جونگ گیرولد ۱۹۸۴، وان تیلبورگ ۱۹۸۸، سومبادز ۱۹۹۹، هاوس ۲۰۰۱).
در الگوهای روانشناسی دینامیک[۵۳]، دلیل تنهایی در فرد قرار دارد. در این شیوه، تنهایی به تأثیرات و تجارب جوانی نسبت داده می شود. اگرچه این تجارب اولیه الزاما بین فردی است، رویکرد ان بر عوامل فردی تمرکز دارد که به تنهایی منجر می شوند (پرلمن و پپلو ۱۹۸۲).
در تعاریف جامعه شناختی، تنهایی به عنوان محصول نیروهای اجتماعی[۵۴] تعریف شده است که خارج از فرد قرار می‌گیرد و جنبه مشهودی از جامعه است، نه چیزی که درون فرد قرار داشته باشد (پرلمن و پپلو،۱۲۰:۱۹۸۲). باومن[۵۵] (۱۹۵۵) سه توسعه اجتماعی را که به تنهایی منجر می شود معرفی نموده است: تجزیه روابط گروهی اصلی، افزایش تحرک خانوادگی و افزایش کلی تحرک اجتماعی. دیگران محیط اجتماعی تغییریافته را عاملی در افزایش تنهایی می دانند. برای مثال رایزمن[۵۶]، براین باور است که افراد در جامعه مدرن آمریکایی “معطوف به دیگری[۵۷]” می شوند، یعنی به‌طور مداوم باید رفتار خود را با محیط بین فردی شان تنظیم کنند. این امر باعث می شود تا آن‌ ها از خود درونی شان، و احساسات و آرزوهای خود جدا شده و همراه با یکدیگر “جمعیت تنهایی[۵۸]” را شکل می‌دهند (رایزمن،۷۰:۱۹۶۱).
اسلاتر[۵۹] (۱۹۷۶) فردگرایی را مشکل بزرگی می داند. وی معتقد است که هر فردی در آرزوی اجتماع، درگیری و وابستگی است: افراد دوست دارند به دیگران اعتماد کنند و با یکدیگر کار کنند. نیازهای اساسی چنین در جامعه فردگرا که به فردگرایی متعهد است برآورده نمی شود، در این جامعه باور این است که هر فرد باید بدنبال اهداف خود باشد و این منجر به تنهایی می شود(هورتولانوس وماشیلز:۲۰۰۶، به نقل از رایزمن:۱۹۶۱). دراین پژوهش انزوای اجتماعی به عنوان یک مسئله اجتماعی قلمداد شده که هم عوامل فردی و هم اجتماعی در آن نقش دارند، بنابراین نظریات یک جانبه چندان به هدف ما کمک نمی‌کند. رویکردی که عوامل تنهایی را در فرد و در شرایط اجتماعی او می داند رویکرد ارتباطی[۶۰] است. این رویکرد مدعی است که تنهایی نتیجه عوامل فردی و اجتماعی است که هردو بریکدیگر تأثیر می گذارند. دو رویکرد ارتباطی عبارتند از رویکرد کسر عمل[۶۱] و رویکرد شناختی[۶۲]. هردوی اینها تنهایی را احساسی می دانند که افراد داشته و با احساس تنها بودن متفاوت است. یکی دیگر از نقاط شروع این رویکردها این است که تنهایی با کمبودهای تجربه شده در روابط فردی مرتبط است و این کمبود می تواند به عنوان امری ناخوشایند یا استرس زا و همراه با احساسات منفی باشد. توضیحات متفاوتی در ماهیت این کمبود وجود دارد (پرلمن و پپلو،۱۱:۱۹۸۲). برطبق رویکرد کسر عمل، تنهایی زمانی بروز می‌کند که روابط خاصی در شبکه غایب باشند. تفکر پشت آن، این است که انواع مختلف رابطه کم و بیش عملکردهای منحصر بفردی دارند و عملکرد یک نوع رابطه دیگر می تواند فقط تا حد کمی برآورده شود، اگر وجود داشته باشد. نماینده مهم این رویکرد روانشناس آمریکایی رابرت ویس[۶۳] است که در تئوری وی احساس تنهایی می تواند نتیجه کمبود تجربه شده در یک یا چند رابطه عملی دیگر مانند انسجام اجتماعی، پرورش، اعتباریابی، احساس اعتماد و کمک در شرایط استرس بار است. در این نظریه از تنهایی ارتباطی او میان دو نوع تنهایی تمایز قائل می شود: تنهایی در نتیجه انزوای عاطفی و در نتیجه انزوای اجتماعی (ویس،۷۳:۱۹۷۳). هردو صورت تنهایی به فقدان نوع خاصی از رابطه های فردی مربوط است.طبق نظریه دلبستگی[۶۴] باولبی[۶۵] ، انزوای عاطفی از غیاب رابطه دلبستگی انحصاری مانند رابطه با شریک ناشی می شود(باولبی،۴۵:۱۹۸۳). دیگر روابط حمایت کننده عاطفی مانند دوستی نمی تواند این غیاب را جبران کند به همین دلیل فردی با روابط اجتماعی بسیار همچنان می تواند تنهایی عاطفی را احساس کند. تنهایی احساسی خود را در ترس، بی قراری و احساس پوچی نشان می دهد. دومین شکل تنهایی توسط کمبود انسجام اجتماعی و جایگزینی در یک شبکه گسترده تر حامیان مشخص می شود. تنهایی اجتماعی در افرادی بروز می‌کند که شبکه اجتماعی نسبتا کوچکی داشته و بنابراین کمبود دوستی‌های معنادار یا احساس اجتماعی بودن با دیگران را احساس می‌کنند. تنهایی اجتماعی در خستگی و احساس محرومیت اجتماعی نمود می یابد (ویس ۱۹۷۳، دجونگ گیرولد و رادشلر ۱۹۸۲، وان بارسن و همکاران ۲۰۰۱). در رویکرد شناختی، تنهایی نتیجه عدم تطابق میان روابط مطلوب و روابط فعلی است (دیکسترا و فوکما ۲۰۰۱). احساس تنهایی در اینجا به عنوان محصول معنایی است که افراد به تجارب خود با دیگران نسبت می‌دهند. مهم ترین جنبه این رویکرد تأکید آن بر شناخت به عنوان عامل میانجی میان کمبود در جامعه پذیری و تجربه تنهایی است. این رویکرد مبتنی بر نظریه دلبستگی است، نظریه ای در روانشناسی که به‌طور کلی با شیوه ای سروکار دارد که افراد سعی می‌کنند دلیل رفتار خود را بفهمند، برای مثال در شرایط درونی و یا بیرونی. این امر در مورد یک تفاوت تجربه شده ذهنی میان روابط مطلوب و روابط حاصل شده اتفاق می افتد ( پپلو و پرلمن، ۶۶:۱۹۸۲). تمایز واضحی میان “تنهایی تجربه شده بصورت ذهنی” و “انزوای عینی” وجود دارد. تعریف تنهایی حاوی دو عنصر است: تعداد روابط حاصل شده با دیگران پایین تر از میزانی است که فرد آن را مطلوب یا قابل پذیرش بداند، یا روابط به سطح صمیمیت مورد نظر نرسیده اند ۰دجونگ گیرولد،۹۹:۱۹۸۴). در اینجا نه تنها شبکه روابط فردی حاصل شده درگیر است بلکه خواسته ها و شرایط مد نظر در این رابطه ها نیز اهمیت دارند (وان تیلبورگ ۱۹۸۸، دیکسترا ۱۹۹۰، دیکسترا و دجونگ گیرولد ۱۹۹۹).این رویکرد شناختی به تنهایی بر تجربه فرد تأکید دارد، و به همین دلیل نکات بهتری نسبت به رویکرد کسر عمل برای مطالعه انزوای اجتماعی به دست می دهد. در رویکرد کسر عمل، ترکیب شبکه فردی (انواع روابط فعلی) برای تجربه ذهنی آن تعیین کننده است: فرضیه غیابی وجود دارد که به نیازهای براورده نشده به دلیل فقدان نوع خاصی از رابطه ها استناد می‌کند (دیکسترا و فوکما،۲۰۰:۲۰۰۱). از سوی دیگر رویکرد شناختی بوضوح میان تنهایی تجربه شده ذهنی و انزوای عینی تمایز قائل می شود و بر رویکردهای روانشناسی تمرکز دارد که زیاد به یک فقدان قابل مشاهده روابط فعلی مرتبط نیستند. این رویکرد بنابراین یک قسمت تکمیلی به رویکردهای شبکه قبلا ذکر شده اضافه می‌کند(هورتولانوس وماشیلز،۳۳:۲۰۰۶). مطالعات اجتماعی روانشناختی بسیاری نشان داده اند که روابط اجتماعی بصورت حیاتی در تندرستی و سلامتی افراد نقش دارند. توضیحات متعددی برای این روابط مثبت وجود دارد. علاوه بر آن نیاز اساسی بشر به تعلق داشتن و عملکردهای روانشناختی روابط با دیگران برای مقوله هویت و احترام به خویشتن در افراد باعث می شود که نقش حمایتی بالقوه روابط فردی اهمیت خاصی بیابد(هورتولانوس وماشیلز،۳۳:۲۰۰۶).
روابط اجتماعی نه تنها برای زندگی فردی معنی دارند، بلکه در خدمت منافع اجتماعی نیز هستند. در جامعه شناسی، روابط اجتماعی همیشه به عنوان سنگ بنای اولیه ساختارهای پیچیده تری از ارتباط میان مردم دیده می شود. این روابط ابزاری هستند در جهت انتقال عقاید، دیدگاه ها، ارزش ها و هنجارهایی که درجامعه مشترک بوده و بنابراین در اجتماعی کردن افراد به شکل شهروندانی هماهنگ با جامعه نقش دارد. بدین صورت، روابط اجتماعی نقش میانجی میان فرد و جامعه را ایفا می‌کنند(همان،همان صفحه).

 
 
 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:17:00 ب.ظ ]