وعده استغفار از آن روی بود که امید میبرد با استغفار، آزر به توبه و ایمان موفق شود وگرنه به او چنان وعدهای نمیداد، زیرا استغفار برای مشرکان جایز نیست:[۱۰۴] «مَاکَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ».[۱۰۵]از این رو، وقتی بر ابراهیم ۷ آشکار شد که آزر با خداوند دشمن است، از او تبرّی جست: «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ».[۱۰۶]
– مناظره با بتپرستان:
حضرت ابرهیم ۷ پس از مناظره با آزر دامنه گفتوگوی منطقی و مجادلات خویش را به میان مردم کشاند، و در هر فرصتی، فساد باورهای آنان را نمودار ساخت؛ از جمله از آنان پرسید: این تمثالها و تصاویر چیست که در برابر آن ها کرنش میکنید؟:«إِذْقَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَٰذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ».[۱۰۷]
او میخواست از خود بتپرستان سخنانی بشنود و آن را اساس تخطئه عقاید آنان قرار بدهد.[۱۰۸]
بتپرستان در پاسخ حضرت ابراهیم ۷ بر پیروی از پدران خویش تأکید کردند: «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ».[۱۰۹]
آنان در حقیقت به تقلید کورکورانه از پیشینیان خود اعتراف کردند و ابراهیم از این اعتراف سود برد و به آنان فهماند که صرف عمل پیشینیان دلیل قانعکنندهای برای پیروی از آنان نیست و هیچ عاقلی نباید چشم و گوش بسته در پی دیگران برود، زیرا چه بسا گذشتگان دچار گمراهی بودهاند:«قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».[۱۱۰]
نظیر این مناظره در سوره شعراء نیز به چشم میخورد، زیرا در آنجا حضرت ابراهیم ۷ نخست خود را به جای کسی فرض میکند که از حقیقت بتها اطلاعی ندارد و به قصد آنکه از خود بتپرستان مطلبی بشنود و بدان وسیله بطلان عقایدشان را آشکار کند.[۱۱۱] میپرسد: شما چه میپرستید؟:«إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ»[۱۱۲] آنان پاسخ دادند: ما بتان را میپرستیم و افزون بر آن گفتند: و پیوسته ملازم آن هاییم: «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ[۱۱۳]» زیرا آنان به عبادت بتان افتخار میکردند.[۱۱۴] ابراهیم پرسید:آیا هنگامی که بتان را میخوانید، سخن شما را میشنوند؟ آیا برای شما نفع و خیری دارند و اگر عبادت آن ها را ترک کنید، آسیب و زیانی به شما میرسانند: «قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ، أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ»[۱۱۵].
ابراهیم ۷ دراین پرسشها بر دو نکته پای میفشارد، تا بتپرستان را وادار سازد اعتراف کنند و بپذیرند که پرستش بتان کاری نادرست است و معنایی ندارد: نخست آنکه عبادت، بدون خواندن و خواندن بدون درک و شعور معبود نسبت به پرستش و پرستشگر معنایی ندارد. دوّم آنکه پرستش هر معبودی یا به طبع خیر او یا برای ترس از شرّ اوست[۱۱۶]؛ اما بتپرستان که گویا به غرض ابراهیم پی برده بودند و نمیخواستند به لوازم پاسخ صحیح تن دهند، تنها تقلید از پدرانشان را مطرح ساختند:«قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَٰلِکَ یَفْعَلُونَ»[۱۱۷]
ابراهیم ۷ گفت: آیا اندیشیدهاید که پدرانتان در گذشته چه میپرستیدهاند و هماکنون شما چه را عبادت میکنید: «قَالَ أَفَرَأَیْتُمْ مَا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ، أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ»[۱۱۸]
سرّ اینکه ابراهیم۷از پدران آن ها یاد میکند، آن است که به مردم بفهماند، که تقدم زمانی کسی هیچگونه استحقاقی برای پیروی از او ایجاد نمیکند.[۱۱۹]
او پس از باطل کردن مبنای بتپرستان به صراحت اعلام میکند، که این معبودهای ساختگی دشمن من (و همه انسانها) هستند، زیرا موجب میشوند، انسان از سعادت خویش بازماند و به شقاوت نزدیک شود و افزون بر این، در قیامت همین بتان به فرمان خدا به سخن درآمده از پرستشگران خویش بیزاری میجویند و به دشمنی آنان برمیخیزند[۱۲۰]. ولی پروردگار عالم چنین نیست، زیرا او کسی است که مرا آفرید و هموست که هدایتم کرده و رزق و روزی من به دست اوست و هنگامی که بیمار شوم، شفایم میدهد و او کسی است که مرا میمیراند و سپس زنده میکند و امیدوارم در روز جزا از خطایم درگذرد: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ، الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ، وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ، وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ، وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ».[۱۲۱]
حضرت ابراهیم ۷ با یاد کرد این اوصاف میخواست بر تأثیر سخن خویش بیفزاید و درجه پذیرش مخاطب را بالا ببرد و به بتپرستان بفهماند که همه آثار، برکات و خیرات تنها از معبود او صادر میشود؛ ولی بتان آنان حتی دعای پرستندگان خویش را نمیشنوند و نیز نمیتوانند به آنان نفعی رسانده، یا ضرری را از آنان دفع کنند.[۱۲۲]
اینکه حضرت ابراهیم۷ در پایان مناظره تصریح میکند، که بتان دشمن اویند و با وجود اینکه آن ها دشمن بتپرستان نیز هستند، از آن ذکری به میان نمیآورد، برای این است که او خواسته است غیر مستقیم به بتپرستان بگوید، که من درباره خویش اندیشیدم و دیدم اگر بت بپرستم، در حقیقت دشمن خود را پرستیدهام و بدین روی از آن پرهیز کردم و کسی را میپرستم که همه خیرات به او منتهی میشود. ابراهیم۷در حقیقت با این شیوه به بتپرستان نشان داد که خیرخواهی او برای آنان مانند خیرخواهی برای خویشتن است و آنان نیز اگر بیندیشند، درمییابند که حضرت ابراهیم۷ همان را که برای آنان میخواهد، از پیش برای خود خواسته است و بیگمان تأثیر چنین برخوردی در هدایت آنان بسیار بیشتر است.[۱۲۳]
– مناظره با ستارهپرستان:
مبارزه حضرت ابراهیم ۷ با پرستندگان اجرام آسمانی (زهره، ماه، خورشید) هرچند در آغاز صورت مناظره و مجادله نداشت، میتوان آن را به دلیل گفتوگو و پرسش و پاسخی که در پایان پیش آمده، در شماره مناظرهها آورد.
حضرت ابراهیم ۷ هنگام فرا رسیدن شب، زهره را دید و گفت: این پروردگار من است: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی»[۱۲۴] امّا زهره غروب کرد و ابراهیم با جمله «من غروبکنندگان را دوست ندارم» پرستش آن را ردّ کرد: «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ»[۱۲۵].
سپس ماه را در حال طلوع دید و گفت: این پروردگار من است: «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی».[۱۲۶] ولی پس از آنکه ماه نیز غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، قطعاً مانند بسیاری راه را گم میکنم: «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ»[۱۲۷] و بدین وسیله؛ به گمراهی کرنشکنندگان در برابر ماه اشاره کرد.[۱۲۸] صبحگاهان خورشید را در حال برآمدن دید و با توجّه به اینکه خورشید از ماه و زهره بزرگتر است، گفت: این پروردگار من است: «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ»[۱۲۹] ولی با غروب خورشید هم آشکارا اعلام کرد: ای قوم! من از آنچه شما شریک خدا میپندارید بیزارم. من حقجویانه به کسی رو میکنم که آسمانها و زمین را پدید آورده و از مشرکان نیستم: «فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ».[۱۳۰]
ابراهیم ۷ در این واقعه- چنان که در روایتی از امام رضا ۷ آمده است[۱۳۱]– برای مماشات با قوم گام به گام با آنان پیش رفت تا سرانجام بطلان باورهای فاسد مشرکان و حقّانیت توحید را ثابت کند.[۱۳۲] اما قوم ابراهیم۷ سخن او را نپذیرفتند، و با وی درباره خدا مجادله کردند، و او را از خشم خدایان خویش پرهیز دادند.[۱۳۳] حضرت ابراهیم در برابر آنان بر هدایت یافتن خود از سوی خداوند تکیه و تصریح کرد، که از خدایان دروغین آنان نمیترسد: «وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلَا أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ رَبِّی شَیْئًا…»[۱۳۴]
همچنین گفت که چگونه از خدایانی بترسد که هیچ سود و زیانی ندارند، در حالی که آنان بدون هیچ دلیل قانع کنندهای شرک میورزند و از خدایی که بر همه چیز توانا و هر سود و زیانی به دست اوست، ترسی ندارند.[۱۳۵]
او همچنین از آن ها در صورتی که مدّعی علم و آگاهی باشند میپرسد که در میان دو گروه موحّد و مشرک کدام یک به امنیت سزاوارترند، آنگاه خود پاسخ میدهد: تنها آنان که به خدای یگانه ایمان آوردهاند و ایمان خود را به ستم شرک نمیآلایند، سزاوار امنیتاند و نیز همانان هستند، که هدایت یافتهاند.[۱۳۶]
و این شیوهای در استدلالهای علمی است، که گاه استدلال کننده مسئلهای را برای مخاطب طرح میکند و خود بیدرنگ به آن پاسخ میدهد واین به آن معناست که مطلب به قدری روشن است که هر کسی باید پاسخ آن را بداند.[۱۳۷]
– مناظره در فضای بتکده:
حضرت ابراهیم ۷ در ماجرای شکستن بتها به بت بزرگ تعرّض نکرد: «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَهُمْ»[۱۳۸] تا مگر مردم برای دستگیری وی به سراغش بیایند، و او به وسیله آن با آن ها محاجّه کند و بطلان خدای بتان را آشکار سازد.[۱۳۹] یا آنان به عقیده ابراهیم۷درآیند و از باطل دست کشند.[۱۴۰] «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ»[۱۴۱]حضرت ابراهیم۷ پس از شکستن بتها، تبر خود را بر گردن بت بزرگ آویخت و از بتکده بیرون رفت.[۱۴۲] مشرکان پس از روبهرو شدن با صحنه بتکده، عامل این کار را ستمکار خوانده، به جستوجوی او پرداختند:
«قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ»[۱۴۳] گروهی گفتند: از جوانی به نام ابراهیم شنیدیم که به بتان بد میگفت: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ»[۱۴۴]بتپرستان تصمیم گرفتند او را در اجتماع خود حاضر کنند: «قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَىٰ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ»[۱۴۵] از این رو به سرعت به سوی او شتافتند: «فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ»[۱۴۶] سرانجام ابراهیم دستگیر شد و از او پرسیدند: آیا تو با خدایان ما چنین کردی: «قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ»[۱۴۷] ابراهیم پاسخ داد: بت بزرگ- که تبر را نیز به گردن دارد- با دیگر بتها چنین کرده است: «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَٰذَا»[۱۴۸]. اگر بتان سخن میگویند، از آن ها بپرسید: «فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ»[۱۴۹].
پاسخ ابراهیم حقیقت را بر بتپرستان روشن[۱۵۰] و حجت را تمام کرد.[۱۵۱] و کسانی که لحظاتی پیش ابراهیم را ستمکار میدانستند، به خود آمدند و به عقل و فطرت[۱۵۲] خویش بازگشتند، و به ستمکاری خود به دلیل عبادت بتها[۱۵۳] اعتراف کردند: «فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ»[۱۵۴] آنگاه آنان بر سرهای خود واژگون شدند: «ثُمَّ نُکِسُوا عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ»[۱۵۵]. مقصود از این واژگونی، منکوس شدن احتجاج آنان است که به جای اثبات مدعای آن ها مدعای ابراهیم را ثابت کرد، از این رو مشرکان گفتند: تو خود میدانی که بتها سخن نمیگویند: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَٰؤُلَاءِ یَنْطِقُونَ»[۱۵۶] و بدین سان، به ناتوانی بتان اقرار کردند.
به گفته برخی مفسران، بتپرستان در برابر پاسخ ابراهیم متحیر ماندند و در نتیجه، از شرم سر به زیر انداختند، به زیان خویش اعتراف کردند.[۱۵۷] و بنا بر قولی دیگر، مشرکان با وجود درک حقیقت، در برابر ابراهیم۷به مجادله باطل[۱۵۸] و مخاصمه پرداختند، و با توجه به ناتوانی بتها از تکلّم، سخن ابراهیم را اعتراف به شکستن بتان به شمار آوردند.[۱۵۹]
برخی دیگر از مفسران این جمله مشرکان را چنین معنا کردهاند: تو میدانی بتان همواره خاموشاند. و ابهت سکوت را نمیشکنند، بنابراین، معنای سخن آنان کوششی برای عذر آوردن از سوی بتان بوده است، تا بدین وسیله ضعف و زبونی بتان را کتمان کنند.[۱۶۰] حضرت ابراهیم ۷ با استناد به اعتراف آنان با بیان بطلان بتپرستی پرداخت، که سخن نگفتن بتان به این معناست که آن ها چیزی نمیدانند و بر کاری قادر نیستند و تدبیر سود و زیان شما به دست بتان نیست، پس عبادت آن ها بیهوده است: «أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ».[۱۶۱] و آنگاه بیزاری خود را از بتپرستان و بتهای آنان اعلان و آن ها را سرزنش کرد[۱۶۲]: «أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ».[۱۶۳]
درباره این سخن ابراهیم ۷ «بلکه بت بزرگ، دیگر بتان را شکسته است»، ممکن است پرسیده شود که آیا این سخن دروغ نبوده و آیا با پیامبری دعوت ابراهیم۷، سازگار است؟
مفسّران شیعه در مقابل برخی مفسران اهل سنت، که نسبت کذب به ابراهیم۷ داده و زشتی کذب را ذاتی ندانسته،[۱۶۴] یا گفتهاند: مقصود از کذب «توریه است که به گونه مجاز کذب نامیده میشود،[۱۶۵] احتمال کذب و همچنین توریه را رد کرده»[۱۶۶] و تأکید کردهاند، دقت در آیات نشان میدهد، خلاف واقعی در سخنان ابراهیم علیهالسلام وجود ندارد، زیرا جمله «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَٰذَا» که به شکل خبر بیان شده با توجه به قراین حالیه[۱۶۷]، جملهای بر مبنای فرض و مقدمهای برای سخن بعدی است: «فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ» و هدف آن بوده، تا مشرکان به اعتراف وادار شوند. بنابراین فرض، حاصل سخن این است که چرا شکستن بتان به دست بت بزرگ را انکار میکنید، در حالی که این امر لازمه باورهای شماست؟[۱۶۸]
– مناظره با نمرود:
حضرت ابراهیم ۷، در برابر پادشاهی که طبق روایات[۱۶۹]، و منابع تفسیری[۱۷۰] نامش نمرود بن کنعان بوده و از وی پرسیده بود پروردگار تو کیست؟[۱۷۱] پاسخ داد: پروردگار من کسی است که مردگان را زنده میکند و زندگان را میمیراند: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ»[۱۷۲]. ابراهیم۷، پایه استدلال را بر حیات و مرگ موجودات زنده استوار ساخت و این خود، بیانی برهانی است؛ بدین صورت: طبیعت و موجودات زنده را نقشی در ایجاد حیات نیست، زیرا طبیعت به خودی خود فاقد حیات است و حیات و مرگ موجودات زنده همان وجود و عدم آن هاست و یقیناً چیزی را توان ایجاد یا نابود ساختن خود نیست، بنابراین، احیاء و اماته نمیتواند به هیچ یک از آفریدگان منتسب باشد و فقط به خداوند منتسب است.
این استدلال بر زنده کردن و میراندن حقیقی تکیه دارد. نه احیاء اماته مجازی؛ ولی نمرود هرچند میدانست مراد چیست، به مغالطه روی آورد، و وانمود کرد که مقصود احیاء و اماته مجازی است و مدعی شد، او نیز میتواند کسی را زنده کند یا بمیراند: «قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ»[۱۷۳]. از این رو، دستور داد دو زندانی را احضار کنند و آن گاه یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد. ابراهیم ۷ دریافت که رویارویی با روش مغالطهآمیز نمرود، با استدلال و پاسخ منطقی ممکن نیست، از این رو، به دلیلی دیگر روی آورد، که نمرود در آن قدرت مغالطه نداشت و با توجه به اینکه مقام ربوبیت اقتضا دارد، ربّ بتواند در تدبیر نظام هستی تصرف کند، از او که مدعی ربوبیت بود، خواست تا با تصرف خود خورشید را از مغرب برآورد؛ همان که خداوند متعال با تصرف خویش آن را از مشرق بیرون میآورد، تا ربوبیت وی در کنار ربوبیت خدا یا برتری او در ربوبیت ثابت شود.[۱۷۴] « قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ…[۱۷۵]».
نمرود در برابر این استدلال مبهوت ماند: «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ[۱۷۶]» زیرا نه میتوانست بگوید طلوع و غروب خورشید نیازمند سبب نیست و نه آنکه اظهار کند این کار به خود خورشید مستند است نه به خداوند، چون هر یک از این دو گزینه با عقیده قومش مخالف بود که معتقد بودند، خورشید تحت ربوبیت خالق است که ربّ الارباب است، و طلوع و غروب به او مستند است. او همچنین نمیتوانست بگوید که ربّ، خورشید است؛ ولی ربوبیت او تحت ربوبیت من است و منم که خورشید را از مشرق برمیآورم، زیرا در این صورت ابراهیم ۷ از او میخواست که خورشید را از مغرب برآورد[۱۷۷]، افزون بر این، خورشید پیش از آنکه نمرود پدید آید، در مدار خویش طلوع و غروب داشته است.[۱۷۸]
از روش حضرت ابراهیم ۷، در این مناظره بر میآید که مناظره کننده، حق دارد از حجتی به حجت دیگر منتقل شود[۱۷۹]، گرچه برخی این انتقال را انتقال از مثال خفی به مثال جلی دانستهاند، نه عدول از حجتی به حجتی دیگر.[۱۸۰]
البته بنابر روایتی، چون ابراهیم ۷ با مغالطه نمرود روبهرو گشت، کوشید تا مغالطه او را رفع کند و برای همین، از او خواست تا دوباره حیات را به زندانی مقتول بازگرداند.[۱۸۱]
ج) مناظره موسی ۷ با فرعون:
هنگامی که حضرت موسی ۷ مأموریت یافت تا به سوی فرعون برود و او را از ستم باز دارد و به حق دعوت کند[۱۸۲]، از خداوند چند چیز از جمله شرح صدر و گشایش زبان خواست: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی، وَیَسِّرْلِی أَمْرِی، وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی، یَفْقَهُوا قَوْلِی»[۱۸۳].
این گواه است بر آنکه در جدال احسن، شخص مناظره کننده نخست میباید از شرح صدر و تحمل برخوردار باشد، تا در برابر یاوهگوییهای حریف، بر خویش مسلط باشد. افزون بر این، باید از بیانی شیوا و دور از تعقید و ابهام بهره برد تا تفهیم و تفاهم صورت پذیرد و در نهایت حق از باطل جدا شود.
خداوند نخست به حضرت موسی و حضرت هارون میآموزد که با فرعون با نرمی سخن گویند، و از تندی بپرهیزند، تا شاید او به خود آید وحق را بپذیرد، یا دست کم بترسد و از طغیان دست کشد: «اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ، فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَىٰ»[۱۸۴]. با این حال، نرمی گفتار و ملایمت رفتار به حال فرعون سود نکرد، از این رو به جای توجه به محتوای سخن و تمسک به برهان، به تخریب شخصیت موسی ۷ پرداخت تا شاید از تأثیر گفتار او بکاهد، از این رو گفت: آیا تو همان کسی نیستی که ما او را دردامان خود پروراندیم و سالیانی دراز از عمرش را پیش ما ماند: «قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ»[۱۸۵] و سرانجام یکی از ما را کشت و پاس خدمت ما را به جا نیاورد و به ناسپاسان پیوست: «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ»[۱۸۶]. اکنون تو با داشتن چنین پیشینهای، ادعای پیامبری میکنی واز من آزادی بنیاسرائیل را میخواهی؟
حضرت موسی ۷ سخنان فرعون را در سه بخش خلاصه کرد[۱۸۷] و از هر یک پاسخی درخور داد: درباره کشته شدن قبطی گفت: او در زد و خورد ناخواسته کشته شد، و چون ترسیدم مرا به قتل عمد متهم کنید از شما گریختم[۱۸۸]:«قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ، فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ…».[۱۸۹]
درباره بعید شمردن نبوت او، با استناد به اینکه او از کودکی در میان آنان بزرگ شده و سالیانی با آنان بوده است، گفت: منصب نبوت موهبتی الهی است، و خداست که کسی را به رسالت برمیگزیند،[۱۹۰]چنان که مرا به نبوت برگزیده و حکمت و دانش بخشیده است: «فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ».[۱۹۱]
اما در پاسخ به اینکه فرعون او را از ناسپاسان به شمار آورد، گفت: آیا اینکه بنیاسرائیل – و از جمله مرا- برده خود ساختهای و توقع داری که در برابر تو ناسپاسی نکنیم، نعمت و لطفی است که با آن بر ما منّت مینهی: «وَتِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ»[۱۹۲]. این جمله گرچه به صورت استفهام ادا شده، مراد این است که افراد را به قید بندگی کشیدن از مصادیق ظلم است و با ولی نعمت بودن سازگار نیست و از این رو کفران نعمتی نیز در کار نیست.[۱۹۳]
فرعون در برابر منطق قوی و استوار موسی ۷ تاب نیاورد و با طرح پرسشی بر محکومت خود پوشش نهاد و از این رو، به قصد تمسخر و تحقیر[۱۹۴] یا به نیت کسب اطلاع[۱۹۵] پرسید: پروردگار عالمیان چیست:
«قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ».[۱۹۶]
موسی که میدانست حقیقت خداوند را کسی درک نمیکند،[۱۹۷] تا چیستی او را تعریف کند، خداوند را به آشکارترین آثارش معرفی کرد،[۱۹۸] و گفت: پروردگار عالمیان کسی است که آسمانها و زمین را و آنچه در آن هاست پرورده و مربوب اویند: «قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ»[۱۹۹].
حضرت موسی ۷ در این پاسخ به جای «رَبُّ الْعَالَمِینَ» گفت: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا» و سپس جمله «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» را بر آن افزود، تا به فرعون بفهماند مراد وی از عالمیان، آسمانها و زمین و موجودات آن هاست، که اهل یقین چون به آن ها مینگرند و وحدت تدبیر حاکم بر آن ها را مشاهده میکنند، به ربوبیت خداوند یقین میکنند.[۲۰۰]
فرعون کوشید حق را بر حاضران مشتبه کند؛ در همان حال که وانمود میکرد تعجب میکند، به آنان گفت: آیا میشنوید موسی چه میگوید؟! من از او که میگوید فرستاده ربّالعالمین است: «فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ»[۲۰۱]، میپرسم ربالعالمین چیست؟ ولی او به جای پاسخ دادن، همان سخن خود را تکرار میکند:[۲۰۲] «قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ»[۲۰۳] موسی برای بار دوم گفت: مراد از ربالعالمین، پروردگار همه آدمیان از گذشتگان و حاضران و از جمله شخص فرعون است، که خود را، در رأس همه خدایان میپندارد: «فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی»[۲۰۴] و جز خود را برای مردم خدایی نمیشناسند: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرِی»[۲۰۵]، «قَالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ».[۲۰۶]
اینجا فرعون به بنبست رسید،[۲۰۷] و برای رهایی از آن واز میان بردن اثر منطق موسی، او را به دیوانگی متهم کرد: «قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ»[۲۰۸]. او حتی حاضر نشد بگوید: «شخصی که به سوی ما فرستاده شده دیوانه است»، بلکه براساس استهزاء و خودکامگی گفت: «پیامبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه است».[۲۰۹]
موسی۷ گفت: «شما که خویش را خردمند میدانید و مرا به جنون متهم میکنید، باید بدانید که ربّالعالمین کسی است که پروردگار مشرق و مغرب و دیگر موجوداتی است که میان آن هاست: «قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ».[۲۱۰]
این سخن، بدان معناست که فرعون و پیروانش از نعمت عقل و فهم محروماند، وگرنه درمییافتند که موسی سخن خویش را تکرار نکرده، بلکه خواسته است به مدعیان عقل بهفماند که باید از وحدت صنع به وحدت مدبّر پی برند و توحید در ربوبیت را بپذیرند.[۲۱۱]
فرعون که خود را از ادامه گفتوگو با موسی ناتوان دید به تهدید روی آورد و به او گفت: اگر معبودی جز من برگزینی، تو را زندانی میکنم: «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَٰهًا غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ»[۲۱۲].
موسی گفت: آیا هرچند برای اثبات ادعایم نشانهای آشکار ارائه کنم: «قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِین»[۲۱۳]. فرعون گفت: اگر راست میگویی، آن نشانه را بیاور: «قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ»[۲۱۴].
موسی۷ معجزه خویش را ظاهر کرد. عصا را افکند و ناگهان به اژدهایی آشکار مبدل شد؛ آنگاه دست از گریبان بیرون کشید و ناگاه به رنگ سفید ونورانی نمایان گشت: «فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ»[۲۱۵]. این معجزه نیز سود نکرد و فرعون موسی را به جادوگری متهم کرد، تا شاید از تأثیر او بر اطرافیانش بکاهد.[۲۱۶] از این رو به آنان گفت: این مرد جادوگری داناست و میخواهد با جادو شما را از سرزمینتان بیرون کند، نظر شما چیست: «قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ»[۲۱۷]. آنان که تحت تأثیر قدرت و القائات فرعون بودند، پیشنهاد کردند که به موسی و برادرش هارون مهلت دهد،[۲۱۸] یا آن ها را بازداشت کند،[۲۱۹] و افرادی را مأمور سازد تا همه جادوگران زبردست را از اطراف و اکناف گرد هم آورند و با موسی ۷ مقابله کنند: «قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ ، یأتوکَ بِکُلِّ سحّارِ علیم»[۲۲۰].
اهل بیت عصمت و طهارت۷نیز این سیره را تداوم بخشیده و با اقتدا به سنت نیکوی پیامبران:، گام در جای پای آنان نهادند. امام علی۷با دانشمندان یهود درباره خدا و صفات او به مناظره میپرداختند.[۲۲۱] و امام حسن۷و امام حسین۷بارها در مجلس معاویه با او و یا دیگر شامیان به مناظره پرداختند، و امام باقر۷ با خوارج، دشمنترین دشمنان جدش، امام علی۷، به گفتوگو نشست.[۲۲۲]
احتجاج و مناظرههای امام صادق۷ با زندیقان در اواسط نیمه اول قرن دوم هجری و نیز گفتوگوهای شاگردانش مانند هشام بن سالم، هشام بن حکم، مومن طاق، طیّار و… جزو گرانسنگترین میراث دینی ما در زمینه مناظرهاند و رسالههایی چون توحید مفضل و اهلیجه گواهی بر همین سنت مناظره است.[۲۲۳]
روایات و گزارشهای مفصّل این مناظرهها هم غنیکننده مباحث عقاید و کلام شیعه است، و هم نشان دهنده ادب گفتوگو و تحمل و شکیبایی ائمه معصوم در برابر خصم و نادرستی عقاید آنان است. در میان ائمه، گفتوگوهای نغز و ژرف امام رضا۷ مثال زدنی است. ایشان با تکیه بر آموزههای دقیق و صحیح دینی، از طریق گفتوگو به مقابله با مخالفان پرداخت و سوالات و شبهههای زندیقان و اشکالات دیگراندیشان به حوزه عقاید شیعه را پاسخ گفت.[۲۲۴]
راویان، محدثان و عالمان و متکلمان شیعه نیز با پیروی از اسوههای خویش پاسدار این سیره بودهاند که بزرگانی مانند ابوعلیسینا، خواجه نصیرالدین طوسی[۲۲۵] و در میان کتابهای عربی به کتابهای «العیون و المجالس» اثر شیخ مفید رحمهالله علیه، «الفصول المختاره من العیون و المجالس»[۲۲۶] اثر سید مرتضی ;، «منیه المرید فی آداب المفید و المستفید»[۲۲۷] اثر شهید ثانی ;و «الاحتجاج» اثر مرحوم طبرسی ;و «المراجعات» اثر علامه سید شرفالدین ; و«الغدیر» اثر علامه امینی اشاره کرد.
مبانی مناظره از دیدگاه منطق:
از دیدگاه منطقی مبانی نخستین جدل که این صناعت بر آن تکیه دارد. مشهورات و مسلمات میباشند.[۲۲۸]
مشهورات قضایایی هستند که در بین عموم مردم یا جماعت عقلا و یا طائفه خاصی شهرت یافتهاند. مشهورات به دو دسته مشهورات بالمعنی الاعم و مشهورات بالمعنی الاخص تقسیم میشوند، مشهورات بالمعنی الاعم شامل بدیهیات اولیه نیز میشود. اما مشهورات بالمعنی الاخص بر مشهوراتی اطلاق میشود که سبب تصدیق بدانها فقط شهرتشان میباشد.
مسلمات نیز قضایایی هستند، که در جدل بین دو طرف جدل کننده، مورد تسلیماند، خواه در واقع صادق باشند و یا نباشند.
مشهورات میان سوال کننده و جواب دهنده مشترک است و هر دو میتوانند در قیاس خود از آنها استفاده کنند. امّا مسلمات اختصاص به سوال کننده دارد.
قضایای مشهورات نیز به ۳ دسته تقسیم میشوند، و تنها یکی از آنها صلاحیت آن را دارد که در جدل بکار رود.
۱- مشهورات حقیقی: قضایایی هستند که شهرت آنها پس از دقت و تأمل در آنها زایل نمیشود.
۲- مشهورات ظاهری: قضایی هستند که در نظر بدوی مشهورند و شهرت آنها پس از دقت و تأمل از میان میرود. مانند: «برادر خود را خواه ظالم باشد و خواه مظلوم یاری کن» این جمله در برابر یک مشهور حقیقی قرار دارد و آن اینکه: «ظالم را یاری نکن، اگرچه برادرت باشد».
۳- شبیه به مشهورات: قضایایی هستند که شهرت آنها به سبب یک عارض غیرلازم پدید آمده است، و با زوال آن، شهرت نیز زائل میشود، بنابراین شهرت این قضایا همیشگی و مستمر نیست؛ مانند آنکه مردم در گذشته به تقلید از برخی پادشاهان و سردمداران سبیل خود را بلند میکردند، و این کار را خوب میدانستند، اما با از میان رفتن این سبب، این عادت نیز زائل شد و دیگر مردم چنین کاری را نمیپسندند.
در میان این اقسام سهگانه، تنها قسم نخست یعنی مشهورات حقیقی صلاحیت آن را دارد که در جدل بکار رود. و اما مشهورات ظاهری تنها در صناعت خطابه سودمند است، و قضایای شبیه به مشهورات در صناعت مغالطه اختصاص به مشاغبه[۲۲۹] دارد.[۲۳۰]
بنابراین، جدل و مناظره لامحاله میان دو کس واقع میشود که یکی از آن دو کس، به وسیله اقامه حجتی که از «مسلّمات» گرفته و تألیف کرده است، «وضع» و رأیی را که طرف، بدان معتقد یا التزام است نقض و ابطال میکند و همه کوشش وی این است که طرف را افهام و الزام کند. و دیگر شخصی است که به وسیله مقدمات «مشهوره» رأی را حمایت و وضعی را حفاظت میکند و تمام سعی وی این است که ملزم و مغلوب نشود.[۲۳۱]
شرایط و لوازم مناظره از دیدگاه قرآن کریم:
مناظره صحیح که هم انسان را به تفکر وادار نماید، و هم به تفکرات دیگران احترام گذارد و از دیگر سو حقایق را برای انسان مکشوف نماید، براساس شرایط خاصی است، که آن شرایط و لوازم مناظره از دیدگاه قرآن نامیده میشود. در واقع ارکان و پایههای گفتوگو براساس شرایط خاصی بنیان شده است که مبانی گفتو گو را تشکیل میدهد. در قرآن کریم با نگاه ویژه به این مبانی شرایط صحیح گفتوگو را تبیین میکند.
۱- حفظ کرامت انسان:
از دیدگاه قرآن انسان موجودی است، که دارای کرامت ذاتی است، فرمود: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»[۲۳۲] و فرزندان آدم را گرامی داشتیم و همچنین فرمود: «وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ»[۲۳۳] از روح خود در او دمیدیم، و او را جانشین خود در زمین قرار داد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً»[۲۳۴] و فطرت او را نیز الهی خلق کرد، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[۲۳۵] بنابراین یکی از مبانی مهم گفتوگو ارجگذاری به شخصیت و کرامت انسانها است.
۲- فطری بودن جدل و گفتوگو در قرآن:
قرآن علاقهمندی و کوشش برای گفتوگو را از جمله خصلتهای بنیادین و ذاتی انسان میداند. خصلتی که در سختترین و نفسگیرترین شرایط نیز در انسان وجود دارد.
در سوره نمل میفرماید: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا»[۲۳۶]«روزی بیاید که هر کس، گرفتار دفاع از خویشتن است.»
براساس این آیه، از جمله ویژگیهای انسان در قیامت آن است که به مجادله میپردازد. علامه طباطبایی میفرماید: پس آن روز شخص میآید و در موقف حساب قرار میگیرد. آن وقت از خود دفاع میکند و با اصرار هم دفاع میکند، و تا آنجا که مقدور اوست عذر میتراشد.[۲۳۷] بدینسان، انسان حتی در قیامت به جدال روی میآورد و در قیامت خصلتهای عرضی انسان رنگ میبازد و چیزی از عوارض دنیایی و ویژگیهای این جهانی به آن جا کشیده نمیشود، و انسان حاضر در محشر جلوه ای از حضور ذاتیات انسانی است، اگر خصلتی در انسان محشور شده، باقی مانده باشد، آن خصلت را میتوان نشانهای از ذاتی بودن آن به شمار آورد. به این ترتیب مجادله در قیامت نشانه ذاتی و فطری بودن گفتوگو در انسان است.
برای
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:35:00 ب.ظ ]