مرمرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم آن کس که بود بخت تو اسپید کنم
من اگر گریم، گریانی تو من اگر خندم، خندانی تو (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۴)
و مینالد و میگوید: «من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم»
و خود را این گونه معرفی میکند:
«دختر خسرو شاهنشه دیرین بودم ناز پروردهی در دامن شیرین بودم» (عشقی، ۱۳۵۰، صص ۲۱۵- ۲۱۶).
و از خود و راوی میپرسد:
بکنم گرز تن این جامه، گناهست مرا نکنم، عمر در این جامه تباه است مرا
زحمت مردن من یک قدم است تا لب گور کفن در تنم است (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۴).
– پرده ششم (دهستان):
وقتی که راوی این زندگی نامه را میشنود، مست و مدهوش آوارهی بیابان میشود و صبح روز بعد خود را در کنار نهر آبی در کنار دهقان مییابد. زنی که برای شستن کاسه و بشقابها به کنار جوی آب میآید، همان شاهزادهی شب قبل است: که یک بچه در آغوش دارد[۱۸۸].
خلاصه اینکه
«باز دیدم هر زن که در آن قافله بود همه چون دختر کسری به نظر جلوه نمود» (عشقی، ۱۳۵۰، صص ۲۱۷- ۲۱۸).
نتیجهای که شاعر در پایان این داستان میگیرد، این است:
«شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟» (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۸).
و با این بیت، داستان را به پایان میبرد:
«ورنه تا زن به کفن سر برده نیمی از ملت ایران مرده» (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۹)
در واقع شاعر، با یادآوری زیباییها و شکوه ایران قدیم، درصدد آن است که جامعه زن سالار قدیم را که به دفاع از موج فمینیسم میپردازد بیان کند.
فمینیسم در پی آن است که مفهوم سنتی زن را در هم بکوبد و مفهومی نوین و راستین از او را به نمایش بگذارد و در واقع در پی آن است که گذشته پر افتخار زنان ایرانی را به یادشان بیاورد.
در این شعر زن از تحمیل اجباری حجاب که مانع فعالیتها شده است و باعث عقب ماندگی گله و شکایت میکند و از آن به کفن سیاه تعبیر میکند و از کسانی که فقط به حجاب به جنبه دین مینگرند و زن را محدود میکنند و فکر میکنند تنها حجاب مصونیت است اعتراض میکند این زن در پی آن است که حقوق گذشته او احیا شود او معتقد است میتواند باز هم شگفتی آفرین باشد و در همه امور یار و یاور مردان باشد. خود را همطراز مردان میداند و بر این باور است که اگر این محدودیتها ادامه یابد زنان که نیمی از اجتماع را تشکیل میدهند نابود میشوند.
در زمان انقلاب مشروطه زنان هم دوش مردان به مبارزه پرداختند و جسدهای زنانی در مبارزات کشف شد که لباس مردانه پوشیدهاند چرا باید حق این گروه ادا نشود و چرا باید شکُوه گذشته زن نابود شود و زنان باید از حقوق مساوی با مردان برخوردار شوند در این شعر شاعر به دفاع از حق بانوان ایرانی و مبارز پرداخته است عشقی به عاملان تبعیض علیه زنان مرده باد میگوید اما در آستانهی مقدسات ترمز میکند و موقعیت زنان را امری تاریخی- ملی میبیند نه تنگنایی ناشی از فشار مذهب معتقد است مباحث خواص فهم را نباید به کوچه و بازار کشاند.
۳- رستاخیز شهر یاران ایران (۱۲۹۴ ش: منظوم)
عشقی این نمایش نامه را پس از دیدن بازمانده بناهای دوره ساسانی در راه سفر از بغداد به موصل در سفر به ترکیه، تصنیف کرد. ساخت و بافت این اثر ساده و مانند شاهنامه فردوسی، شکوه و عظمت ملیت ایران را بیان میکند و به گذشتهی تاریخی و دیرین آن اشاره دارد.
به نوشتهی خود شاعر، این منظومه، نخستین نمایش نامهی منظوم در زبان فارسی است که آن را «اپرا» نامیده است این اثر نیز مانند؛ کفن سیاه، سه تابلو مریم، به صورت چند «تک گویی» بیان شده راوی همهی آنها خود عشقی است.
شاعر به صورت تخیلی به تاریخ باستانی ایران سیر میکند.
این اثر به علت دارا بودن فضای حسّی، عینی کردن ذهنیات شاعر و استفاده از موسیقی ایران، از نمایش نامههای دیگر او ممتازتر است. این اثر شامل تعدادی غزل و مثنوی است که در دستگاه های موسیقی ایرانی یا به حالت خطابه و دکلمه، خوانده میشود.
نمایشهایی که در استانبول دیده الهام بخش او در ایجاد رستاخیز شهر یاران ایران بوده است. عشقی این اثر را با شریف ترین آرزوهای بشری و پیامهای عشق و دوستی، … که از زبان زردشت بیان میشود- به پایان میبرد.
شاعر در خیال خود به ویرانهی بزرگی که متعلق به پادشاهان ساسانی است وارد میشود اندوهگین به آنها مینگرد و فریاد میکشد:
این بود گهوارهی ساسانیان
بنگه تاریخی ایرانیان
قدرت و علمش چنان آباد کرد
ضعف و جهلش این چنین بر باد کرد (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۳)
در این موقع شاعر غزلی میخواند و به خواب فرو میرود آنگاه میخواند:
اکنون که مرا وضع وطن در نظر آمد
بینم که زنی با کفن از قبر در آمد
سر از خاک به در کرد
بر اطراف نظر کرد
ناگهان چه گویم که چون شد
شیون از درونش برون شد (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۴)
«در همین حال، دختری به نام «خسرو دخت» سر از قبر در میآورد در پی آن، چهرههای باستانی ایران مثل: کوروش، داریوش، انوشیروان، خسرو پرویز سرانجام، شیرین از قبر بیرون میآیند و بر ویرانههای که میبینند و مرثیه سرایی میکنند و همه از روان زردشت کمک میطلبند. سپس زردشت، ظاهر میشود و پس از آرزوی سربلندی ایران پنهان میشود و سپس خسرو دخت و پادشاهان دیگر باستانی به مقبرههای خود فرو میروند. در پایان عشقی از خدا میخواهد که خوابش تعبیر شود[۱۸۹].»
«این منظومه زیبا و گرانبهای او، گذشته از تهییج حس غرور ملی تأثیرات عمیق و بسیار نیکوئی در ایرانیان خارجه بویژه برادران زرتشتی و پارسی دور افتاده ما در هندوستان دانسته و از جمله نتایج حاصله دو عدد گلدان نقره ایست که به افتخار شاعر دلسوخته از هندوستان رسید و در معبد زرتشتیان تهران با تشریفات شایسته به میرزاده عشقی اهداء گردید[۱۹۰].»
منظره اسرار انگیز به نظر میآید
این در و دیوار دربار خراب چیست یا رب، وین ستون بیحساب
میرزاده بعد از خواندن این مثنوی و آه کشیدن این غزل را میخواند:
ز دلم دست بدارید که خون میریزد قطره قطره، دلم از دیده برون میریزد (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۳)
کم کم بهت فوق العاده آلوده به خوابی میرزاده عشقی را فرا میگیرد، سرش را روی زانو و دست گذارده چنان مینمایاند که خواب میبیند و در خواب میخواند، با آهنگ مخصوصی که موسیقی آن از (اپرت لیلی و مجنون) ترکی اقتباس شد.
اکنون که مرا وضع وطن در نظر آمد بینم که زنی با کفن از قبر در آمد (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۴)
«در حالتی که (میرزاده عشقی) این ابیات را میخواند، دختری به زینت آراسته با قیافه مات و محزون از قبر بیرون آمده بر اطراف نگاه میکند و این همان خسرو دخت است[۱۹۱]:»
این خرابه قبرستان، نه ایران ماست این خرابه ایران نیست ایران کجاست؟
ای مردم چون مرده استاده ایران من دختر کسرایم و شهزاده ایران
ملک زاده دیرین جگر گوشه شیرین (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۴)
سیروس
در حال دیواری خراب شده از نظرها پنهان میشود سیروس (کوروش) با هیکل پر ابهت و قیافه با عظمت که درخور شاهان بزرگ است پیدا میشود و دستش را سخت به پیشانی فشرده و میخواند:
ای داد، اگر من، سرم از شرم به زیرست شرم من از ارواح سلاطین اسیرست (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۵)
داریوش
به همان طریق که سیروس پیدا شد ظاهر میگردد و میخواند:
چین تا به رمم بوده مسخر چو بمردم نصف کره خاک بر اسلاف سپردم (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۶)
انوشیروان
باوقار تمام و چهره اندوهگین، از پس دیوار و ستونی پیدا شده با ابهت تمام شروع به خواندن میکند
ای وای که ویران شده این مملکت پیر کش روی زمین کشور خون خواندی و شمشیر (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۶)
خسرو
با لباس سلطنتی و زیور زیاد، از پشت همان دیواری که داریوش محو شد و انوشیروان پیدا گردید، خسرو پرویز پیدا میشود و روی به جمعیت کرد، به آواز رسا این غزل را میخواند:
معلوم نیست مرده و یا آن که زندهاید ای قوم خواجهاید شما، یا که بندهاید؟ (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۶)
شیرین
با لباس سیاه، قیافهای فوق العاده قشنگ و اندوهگین در نزدیکی خسرو ظاهر میگردد و با شیون موثر و محزون این ابیات را میخواند:
ای خاک پاک ایران زمین ایران ای حجله گاه شیرین
کو تاج و تخت و کو نگین در بارگه شوهر من
ایران ای- خاک عالمی بر سر من (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۷)
چون شیون شیرین به آخر رسید همه پادشاهان دستها را پایین آورده با آداب قدیم ایران سوگواری را ختم کرده شروع به خواندن درود مینمایند.
تجلی روان شت زرتشت
چون درود به آخر رسید، کم کم یک دیواری که ذیل آن یک دهلیزی را نشان میدهد و در طاق آن یک مجسمه رب النوع پیداست محو گردید روح زرتشت با جامه و موی سفید و گیسوهای تا کمر ریخته با یک قیافه ملکوتی و حرکات پیمبری پیدا میشود و شروع به خواندن این ابیات میکند و آهسته آهسته چون روح حرکت مینماید[۱۹۲]:
من روان پاک زرتشتم که بستو دید هان پیش آهنگ همه دستوریان و موبدان (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۹)
چون کلام به اینجا میرسد، زرتشت با دست اشاره به سقف و ستون کرده، گاهواره آراسته با بیرق ایران و مزین به چراغهای رنگارنگ از سقف پائین میآید، روان شت زرتشت با دست به آن اشاره کرد و به کلام خود ادامه میدهد:
در همین گهواره خفته، نطفه آیندگان نطفه این مردگانی را که بینی زندگان
من بر آن اهریمن ایرانیان غالب شدم حافظ ایران بود یزدان و من غایب شدم (عشقی، ۱۳۵۰، صص ۲۴۰- ۲۴۱)
زرتشت در پشت همان دیوار که تجلی کرده بود غایب میشود. دوباره دیوار به جای خود بر میگردد شاهنشاهان ایران باستان هم پس از یک مدت حیرت و شعف در دیوارهایی که محو گردیده بود و آنان پیدا شده بودند رفته رفته به حالت اولیه خود بازگشته ناپدید میشوند.
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:49:00 ب.ظ ]