دکتر سجّادی در این باره می گوید: «ازل همیشه و همیشگی در طرف گذشته. ازلیّت، بی آغازی و ابدیّت بی انجامی است. ازل به معنی قدم است و ازلیّت مخصوص خداوند است. ازل نامی از نام های خداست و ازلیّت صفتی از صفات او است. آن چه را اوّل نیست ازل گویند چنان که، ابدی چیزی است که او را آخر نباشد. ازل عبارت است از احدیّت در مجالی اسماء بر وجهی که مسبوق بر مادّه و مدّت نباشد.
ازل آزال عبارت است از امتداد ظهور معنی با صور اسماء صفات به اعتبار سقوط اضافات».[۱۲۲]
استدراج
«درین هر چیز کان نز باب فقر است همه اسباب استدراج و مکر است»
شرح گلشن راز، بیت۸۹۲، ص۵۴۷
لاهیجی معتقد است که «استدراج طلب درجات و بزرگی کردن و مکراست که حضرت حقّ از آن را
برای ایشان جهت جذب عوام ظاهر گردانیده تا به سبب آن در ضلالت افتند».[۱۲۳]
پایان نامه
دکترقاسم غنی در این باره گوید: «استدراج، خرق عادتی است که از شخص غیر صالح و مردودی چون ساحر و جادوگر ظاهر شود».[۱۲۴]
استدراج بدین معنی است که شیطان، اشخاص فاسد مدعی را به تدریج دچار فساد و تباهی می کند تا از آن ها کارهای خارق عادت ظاهر شود.
«در کلام عارفان، استدراج به معنای مکر آمده است. مکر و استدراج هر دو به معنای اخفای شرّ در صورت خیر است که در مقام شهود مکر است و در مقام علم، استدراج».[۱۲۵]
اسرا (اسری)
«بـرو انـدر پـی خـواجـه بـه اسـرا تفـرّج کـن هـمـه آیـات کبـرا»
همان، بیت۱۹۶، ص۱۳۶
اسرا در لغت به معنای در شب سیر کردن و معراج پیامبر اکرم (ص) آمده است.[۱۲۶]
در شرح گلشن راز آمده است:
«اسراء به شب بردن است و این اشاره به آیه ی کریمه ی زیردارد که درباره ی معراج نبّی اکرم (ص) نازل شده است: «سبحان الّذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الا قصی الّذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انّه هو السمیع البصیر»[۱۲۷] و معراج پیامبر (ص) مشهور است و رفتن او از «مسجدالحرام» تا به «مسجدالاقصی» بر اساس این آیه ثابت است؛ و از آنجا به آسمان، به حدیث «لمّا عرج بی الی السّماء » و از آن جا به بقیّه ی افلاک و به بهشت و عرش و بالای عرش ، بر اساس خبر آحاد صحیح می باشد.
عروج به افلاک و عرش و بالای عرش و تفرّج نمودن در آیات کبرا که ظهورات الهی و تجلّیات جمالی و جلالی و فناء فی اللّه و بقاء باللّه است، سبب می شود که علم الیقین به عین الیقین، بلکه به حق الیقین مبدّل گردد. برای معراج اسباب و لوازمی مورد نیاز است که بعضی از جانب حقّ است که همان عنایت و جذبه ی الهی است و بعضی از جانب بنده که آن بریدن خلق و توجّه کامل به حضرت حقّ است».[۱۲۸]
«از آن گفتـه است عیسـی گـا ه اسـرا کـه آهنـگ پــدر دارم بـه بــالا»
شرح گلشن راز، بیت۹۳۸، ص۵۷۰
این بیت نیز اشاره به آیه ی کریمه ی قبلی دارد که ذکر شد و همچنین به عروج حضرت عیسی (ع) که پیش ازعروج به آسمان می فرمود که: « انّی ذاهب الی ابی و ابیکم السّماوی ».[۱۲۹]
«شراب و شمع جان آن نور اسراست ولی شـاهـد همان آیات کبراست»
همان، بیت۸۰۹، ص۵۰۸
در بیت بالا شاعر، شراب و شمع جان را، نور اسرا قلمداد کرده است که در شب معراج، آن حضرت مشاهده نمود. وقتی که صحابه از پیامبر (ص) پرسیدند که: « هل رأیت ربّک »[۱۳۰] او فرمود کـه: « نـور انّـی اراه نور اسری ». «ولی شاهد به حکم «لقد رأی من آیات ربّه الکبری »[۱۳۱] همان آیات کبرای تجلّیات اسمایی و صفاتی است که شهود آن مخصوص قلب مبارک پیامبر (ص) بود».[۱۳۲]
اسقاط الاضافات
«نشـانی داده اندت از خــرابات کـه التـّوحیــد اسقـاط الاضـافات»
شرح گلشن راز، بیت۸۳۹، ص۵۲۵
«التّوحید اسقاط الاضافات، یعنی «توحید» این است که اسقاط اضافه ی صفت و وجود و هستی به غیر حقّ نمایند».[۱۳۳]
در اصطلاح سالکان عبارت است از اعتبار یگانگی ذات حق تعالی در تمام ذرّات عالم و آن را توحید حقیقی گویند.[۱۳۴]
اسم
«از آن اسمـنـد مـوجـودات قـایـم بـدان اسمــنــد در تسبـیــح دایـــم»
همان، بیت۲۷۸، ص۱۷۹
«همه آن است و این مانند عنقاست جـز از حقّ جمله اسمی بی مسمّـاست»
همان، بیت۷۰۵، ص۴۵۶
«اسم عین مسمّاست که در اصطلاح این طایفه، اسم، ذات مسمّاست به اعتبارصفتی از صفات؛ خواه صفت وجوبی؛ مثل علیم که ذات مع العلم است: یا صفت سلبی؛ همچو قدّوس که ذات مع العلم است، یعنی منزّه از عیب» باید دانست که مراد به اسما، نه این اسمای ملفوظ است؛ زیرا که این اسمای ملفوظ را «اسمای اسما» می خوانند. اسما را به اعتبار ذات و صفات و افعال تقسیم می کنند به «ذاتی» مثل الله و «صفاتی» مانند علیم و «افعالی» چون خالق». [۱۳۵]
هجویری گوید: «اسم غیر مسّما التسمیه خبر از مسّما النفی آن که عدم منفی اقتضا کند».[۱۳۶]
دکتر سجّادی می گوید: اسم در نزد اهل حق، به ذات الهی اطلاق می شود که با اعیان صفتی از صفات و تجلّیی از تجلّیات است.
در فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی آمده است: «قیصری گوید: اسماء از جهتی منقسم به چهار قسمت می شوند که آن ها را امهات اسماء گویند و عبارتند از: اول و آخر ظاهر و باطن که جامع آن ها «الله» و «رحمن» است؛ و هر اسمی مظهری از ذات حق است یا مظهر ازلیت اوست و یا مظهر ابدیت. چنان که اول، مظهر ازلیت است و آخر، مظهر ابدیت است ظهور او از اسم «الظاهر» است و بطون از اسم الباطن است».[۱۳۷]
در اللمع آمده است که، «مقصود از اسم، بالعرض است نه بالذات، و آن چه بالذات منظور است مسمی است نه اسم».[۱۳۸]
«اسم به حقیقت صفت مسّماست.با آن اسما در دل مؤمنان تجلّی می کند، تا بریقینشان افزوده شود».[۱۳۹]
اشارت
«چو هست مطلق آید در اشارت بـه لفظ مـن کننـد از وی عبـارت»
شرح گلشن راز، بیت۲۸۹، ص۱۸۶
«تو گویی لفظ من در هر عبـارت به سـوی روح مـی باشـد اشـارت»
همان، بیت۲۹۳، ص۱۸۹
هجویری گوید: «اشاره، اخبار غیر از مراد بی عبارت لسان باشد».[۱۴۰]
نجم الدین رازی می گوید: «اشاره، خطابی باشد با ذوق و شعور ولیکن به رمز، نه صریح».[۱۴۱]
پس اشارت عبارت است از رمز و ایماء ،که اغلب با حر کات چشم و ابرو و سر و دست صورت
می گیرد تا شخص منظور خود را بدون سخن گفتن به دیگران برساند.
دکتر سجّادی می گوید: «در نزد اهل اللّه خبر دادن از مراد است بدون عبارت و الفاظ ».[۱۴۲]
چنان که مشاهده شد تفاوتی میان تعریف اشاره از دیدگاه هجویری و نجم الدین رازی وجود نداشت و هر دو اشاره را سخنی و کلامی می دانند که به زبان نیاید و به صورت رمز و ایماء و اشاره و با حرکات اعضای بدن قابل بیان باشد.
صاحب اللمع گوید: «اشاره آن است که دریافتش برای متکلّم از شدّت لطافت در عبارت پوشیده ماند.
ابو علی رودباری گفت: همه ی علم تصوّف ما اشارت است اگر عبارت شود پوشیده گردد» .[۱۴۳]
اصطفا

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:08:00 ب.ظ ]